یکی از اهالی روستای بزمیر آباد؛ روستایی که کمترین میزان رسیدگی را از جانب مسئولان دیده و به لطف سازمانهای مردم نهاد تا این لحظه دوام آورده است تا آخرین لحظه حضور در روستا بارها و بارها از مشکلات دخترک ۱۳ سالهاش میگوید که دچار عفونتی شده است که ممکن است در سنین بالاتر او را درگیر سرطان دهانه رحم کند؛ دختر ۱۳ سالهای که از کمترین حق یک شهروند و مهمتر از آن حق یک کودک محروم است؛ "بهداشت"، سه ماه پس از زلزله!
به گزارش ايلنا، فضا دست کمی از روزهای اول پس از وقوع زمین لرزه ندارد. درست مثل ساعت های اولیه که هوا رو به تاریکی میرفت و مردم در کنار پیادهرو و یا فضاهای سبز آتشهایی کوچک و بیجان روشن میکردند؛ شوکه و آرام بودند، اما به محض دیدن ماشین های حمل چادر به سمت آن هجوم میبردند، صدای آب در تمام شهر شنیده میشد، لوله های آب ترکیده، صدای گریه بچه ها و فریادهایی منقطع در بیمارستان تخریب شده شهر که در فضای باز آن تنها یک چادر وجود داشت با میزی بزرگ که پر از داروهایی بدون نظم و ترتیب بود و زنی در کنار میز در آن سرمای استخوان سوز که با تاریکی بیشتر هم میشد از درد به خود میپیچید؛ درست مثل الان، سه ماه بعد از حادثه که مردم همچنان از درد به خود میپیچند، با مشکلاتی به مراتب بیشتر، با بیماری هایی واگیردار که منطقه را به شکلی تبدار جلوه میدهد.
همه چیز مثل روزهای اول است؛ مردم با کنسرو روز را به شب میرسانند، کودکان دچار سوتغذیه شدهاند، وضعیت بهداشتی بحرانی شده است و کودکی ۸ ساله در جواب سوالم که چند بار حمام رفته است، میگوید: «چار بار خاله.» یک حمام برای ۱۰ خانوار اگر هم شانس بیاورند، ۵ خانوار از یک سرویس بهداشتی استفاده میکنند.
از بیمارستان صحرایی خبری نیست، نوزادان در صف ویزیت اندک متخصصان اطفال حاضر در مناطق هستند؛ تازه اگر شانس بیاورند و در سرپلذهاب باشند، وضعیت روستاها که بماند؛ منهای رفت و آمد مردم در روزهای اول و بارقه های امیدی که در دل مردم در همان روزها ایجاد شد؛ شباهتی به منطقه ای ندارد که به سمت ساخت و ساز برود. بیشتر ویرانی است و ناامیدی عمیقی که در عمق رفتار مردم مشاهده میشود، حتی از شوک و آرامش روزهای اول هم خبری نیست، آنها با واقعیت مواجه شده و عصبانی هستند تا جایی که به محض ورود تریلی و یا کامیون های مخصوص حمل کانکس های مسکونی و سرویس بهداشتی که به جرات میتوان گفت بیشترین آن کمکهای مردمی هستند، بی محابا به سمت آن خیز برمیدارند و با فریاد کمترین حق خود را میخواهند؛ بهداشت!
برخی از نیروهای حاضر در منطقه به مردمی که برای کمک آمدهاند، اصرار میکنند که کانکسها به آنها تحویل داده شود، تا کار توزیع را خودشان بین مردم انجام دهند. در یکی از روستاهای دشت ذهاب به تازگی کار ساخت سرویس بهداشتی آغاز شده که شباهتی به سرویس های بهداشتی مرسوم ندارد، دیوارهای کوتاه و ساخته شده از بلوک که به یک باد بند است؛ بدون در و پیکر! تنها پاسخ به این سوال که آیا این سرویس ها واقعا معقولانه ساخته شده یا خیر، این است که "بالاخره تکمیل میشود". نیروهای حاضر در منطقه در پاسخ به این سوال که آیا بعد از سه ماه شروع به ساخت سرویس بهداشتی آن هم با توجه به اینکه متوسط 10 خانوار از یک سرویس استفاده میکنند، کمی دیر نیست؟ تنها "سکوت" میکنند.
دانشآموزان روزی سه ساعت به مدرسه میروند آن هم در صورتی که هوا سرد نباشد، بدون وسایل گرم کننده توان درس خواندن ندارند، بعضی از خانواده ها ترجیح میدهند که بچهها در چادرها درس بخوانند تا از بیماری های واگیردار در امان باشند؛ آنهایی هم که به مدرسه میروند وضعیت مناسبی ندارند، از دفتر و مداد خبری نیست؛ مشخص نیست که اگر سازمان های مردم نهاد در منطقه حضور جدی نداشتند وضعیت تا چه اندازه وخیم و بحرانیتر میشد. دانش آموزان بعد از مدرسه در کنار چادرها راه میروند یا روی آوارها جایی پیدا میکنند برای حرف زدن از روزهایی دور، هرکدام از آنها سقفی داشتند و دلخوش به آن، لااقل محرومیت هنوز به دیوارهای خانه آنها نفوذ نکرده بود، حداقل از گزند سرمای استخوان سوز بخصوص در ساعت های پایانی روز در امان بودند.
همه چیز درهم ریخته و پیچیده است، آوار زلزله از تیر آهن، گچ وآجر تغییر ماهیت داده و جای خود را به مشکلات عفونی زنان، سرماخوردگی های سخت، مشکلات عدیده زنان باردار، بیماری های مشترک بین دانش آموزان و سرمای خشک زیر صفر درجه داده است؛ در حالی که همچنان مشکل کانکس در مناطق زلزله زده وجود دارد و به راحتی میتوان این را گفت که هنوز حدود نیمی از مردم کانکس برای زندگی ندارند؛ فریادهایی که پشت وعده مسئولان و سلبریتی ها گم شده است کودکی جان خود را بخاطر سرما و بیماری از دست میدهد؛ اما برخی به فکر دهکدههایی خاص هستند که در حال حاضر دردی از مردم دوا نمیکند.
همه چیز درست مثل ساعت های اولیه زلزله است؛ فقط صدای هلی کوپترهای امداد جایش را به وزش بادهایی نسبتا شدید و خاک های شناور داده است، شهر از رفت وآمد آدم های مهم نفس راحت میکشد؛ آنها که وعده دادند و تا این لحظه کاری نکردند. برای ساختن و برای مردم مناطق زلزله زده روی خطی وجود ندارد از زیر خط باید شروع کنند. دست اندازهای اداری نیز تمامی ندارد وامروز بدتر از دیروز مجبورند همه چیز را رها کرده و ساعتها در صف های اداری ساخت وساز انتظار بکشند تا شاید کسی بگوید نوبت شماست. از باران خبری نیست، با بی آبی وخشکی امسال محصول کشاورزی هم در کار نیست.
التماس سرپرست های خانواده از مسئولان و مردم برای داشتن سرپناهی مثل کانکس و سرویس بهداشتی و نگاه پریشان وسرگردان کودکان ونوجوانان در برابر این درخواستهای بی پاسخ، نگرانیهایی از تیرهروزی آینده کودکانی ایجاد کرده است که نکند به سرزمین خود کمترین احساس مسئولیتی نکنند.
کودکان به محض ورود یک غریبه به مناطق به سمت آنها میدوند و عکس های سلفی میگیرند، مادرها بارها و بارها با سینی چای پذیرای مهمانان تازه وارد هستند؛ اما هیچ کدام از اینها نمیتواند بار روحی و روانی مشکلات را از خانواده ها کم کند. کودکان به دفعات بیمار می شوند، درآمدی هم وجود ندارد که هزینه پزشک متخصص را بدهند.بیماری کودکان مزمن شده است، دردناک ترین نمونه بیماری مربوط به سارینا است که در نهایت جانش را گرفت. در نیمه های شب حال سارینا به شدت وخیم و بیهوش میشود. پدرش، او را با وانت به بیمارستان سرپل ذهاب منتقل میکند؛ مسیرهایی سخت که بارها خطر آن را در شب از نزدیک احساس کرده ام؛ نه تنها من بلکه تمامی رسانه ای ها که از روزهای اول تا به امروز در مناطق حضور دارند، میدانند جاده های مواصلاتی استان کرمانشاه تا چه اندازه خطرناک است.
سارینا به سختی به بیمارستان منتقل میشود؛ اما در بیمارستان به دلیل نبود امکانات و پزشک متخصص نتوانستند کاری برای دخترک انجام دهند و عنوان کردند که باید سارینا به بیمارستان امام رضا (ع) در کرمانشاه منتقل شود.در نهایت سارینا توسط پدرش (و نه آمبولانس) به بیمارستان کرمانشاه منتقل شد؛ اما بعد از گذشت حدود 2 ساعت روی دستهای پدر جان میدهد، حادثه ای که حتی اسحاق جهانگیری معاون اول رئیس جمهور را به روستای ناوه فره کشاند؛ اما در نهایت اعلام میشود که کودک دوساله بدلیل غفلت خانواده جان باخته است.
عده ای خوب بلدند، صورت مسئله را پاک کرده و برای پاک کردن آن از سیاهی وتیرگی استفاده کنند و تقصیر همه اشتباهات وکوتاهی های خود را گردن خانواده و مردم بیندازند و حتی حاضر نیستند کمی از صورت مسئله را درک کنند که کودکِ بیمار نه خودش مقصر است نه خانواده اش، بلکه مقصر کسانی هستند که از حق امروز کودکان میگذرند و در برابر این انسانهای بی گناه احساس مسئولیت نمیکنند.
وقتی خبر فوت سارینا در شهر و روستاهای زلزله زده پیچید، موجی از نگرانی بخصوص برای مادران این مناطق بوجود آمد؛ روستای ناوه فره و دیگر مناطق این بار عزادار بلایای طبیعی نبودند؛ بلکه بدلیل سهل انگاری در تحت پوشش قرار دادن کودکان به سوگ نشست. علاوه بر کودکان، وضعیت زنان باردار و کسانی که نیاز به سونوگرافی دارند قصه ای طولانی است که برای آن تنها میتوان به چند جمله از مسئول خانه بهداشت اکتفا کرد:«ماه اصلی سونوگرافی در ماه پنجم باید باشه، اما این ماه رد میشه، بدون اینکه سلامت مادر و نوزاد بررسی بشه و این باری بر دوش منطقه ست، چرا که اغلب زوج ها نسبت های فامیلی دارن و مشکلات ژنتیکی خیلی زیاده.»
علاوه بر مشکل عدم تایید سلامت نوزاد و مادر، نبود سرویس بهداشتی در مناطق برای زنان باردار و معلولان و سالمندان است که وضعیت را به شدت برای آنها بحرانی کرده است؛ بطوری که به محض ورود به یکی از روستاها التماس میکنند؛ فقط یک سرویس بهداشتی برای آنها فراهم شود و زنها و معلولان را نشان میدهند.
شپش به وفور در سر افراد یافت میشود؛ خانه های بهداشت و بیمارستان ها دارویی برای مبارزه با آن نمیدهند و باز هم سازمان های مردم نهاد هستند که باید این نیاز را تامین کنند، اما این کافی نیست چراکه در برخی از روستاها تا دوبار هم شپش زدایی صورت گرفته است، اما باز هم مشکلی حل نشده است.
علاوه بر این، بحث اصلی و نگرانی سازمانهای مردم نهاد این است که مناطق زلزله زده در نقاط گرمسیری هستند یعنی سرمای استخوان سوز مناطق در شب در چند ماه آینده آن طور که گفته میشود؛ جای خود را به گرمایی تا ۵۰ درجه خواهد داد که مشخص نیست با این وضعیت بهداشتی چندین نفر را درگیر بحران خواهد کرد. یکی از اهالی روستای بزمیر آباد؛ روستایی که کمترین میزان رسیدگی را از جانب مسئولان دیده و به لطف سازمانهای مردم نهاد تا این لحظه دوام آورده است تا آخرین لحظه حضور در روستا بارها و بارها از مشکلات دخترک ۱۳ سالهاش میگوید که دچار عفونتی شده است که ممکن است در سنین بالاتر او را درگیر سرطان دهانه رحم کند؛ دختر ۱۳ سالهای که از کمترین حق یک شهروند و مهمتر از آن حق یک کودک محروم است؛ بهداشت، سه ماه پس از زلزله!