زلزله سرپل ذهاب و ثلاث ادامه دارد. وسط سیلابهای زمستانی تن و جانشان از زلزلهای که تابستان به جان آنها خواهد افتاد، میلرزد. درست آن موقع که فرشهای خیس را از دل کانکسها و چادرها بیرون میکشند و گل و لای را میروبند، به خبرنگار روزنامه ایران میگویند: «چند روز دیگر که هوا گرم شود، عقرب و مار به جانمان میافتد. ما کولر میخواهیم.» اما زلزله بزرگتر چیز دیگری است. احتمال تبدیل مناطق زلزله زده به حلبیآبادهایی که خانهدار و بیخانه ثلاث و سرپل ذهاب را حاشیهنشین میکند.
زلزله اقتصادی
ازگله، سرپل ذهاب و ثلاث قصه پیچیدهای دارند. زلزله اقتصادی پیش از آنکه زلزلهای طبیعی آبان را روی سر آنها آوار کند، کار خودش را کرده است. آنها در سختترین نقطه زندگی ایستادهاند. اگر 5 میلیون کمک بلاعوض را قبول کنند، بدون کانکس میمانند. چادرها از پس سیلابها برنمیآید. کانکس را قبول کنند؛ بیپولی را چه کار کنند. مرد میانسال میگوید: «اگر فردا زلزله دیگری بیاید باید پولی دستمان باشد.» با همسر و دو دخترش در کانکس زندگی میکنند. همسرش میگوید:«کانکس را خودم خریدم، به خاطر دختر کوچکم.» خانهشان در لیست تخریبیهاست اما مرد میگوید:«با 40 میلیون چه کار میتوانم بکنم.» زن میگوید:«همسرم خانه را در لیست تعمیریها قرارداده اما برای تعمیر هم پول نداریم.» وام روی وام میشود. این وضعیت خیلی از زلزلهزدههای سرپل ذهاب است. محله فولادی سرپل ذهاب هم همین وضعیت را دارد. محلهای که در میان اخبار کمتر دیده نشد اما بیشترین خسارت را دید و بالاترین مرگها را به سوگ نشست. مکانیابی «فولادی» اشتباه بود، روی زمینهای سست کشاورزی ساخته شد و تلفات جانی و خسارت مالی زیادی به اهالیش وارد شد. هرکسی پولی دارد ساخت و ساز را شروع کرده است. تعداد کسانی که میتوانند ساخت و ساز را شروع کنند اندک است آنقدر که توی چشم میزند. بیشتر آنها ساکن کانکس هستند، یک زندگی موقت. خیری کانکسهای آبی را چون شهرکی کوچک کنار هم چیده. کانکسهایی که سرویس بهداشتی را داخل خود دارند و نسبت به کانکسهای دیگر که تنها یک فضا برای خلاص شدن از باران هستند فرق دارد. هیچکس هنوز ساکن آنها نشده اما اهالی میگویند صاحبانشان مشخص شدهاند و به مردم کلید دادهاند.
کمپهای نامحرم
هیچ ساخت وسازی در مسکن مهر در جریان نیست غیر از مسجد شهرک که ساختش رو به اتمام است. مردم همه ساکن کانکس شدهاند. کانکسها را جوری دور هم چیدهاند که بتوانند در مقابل اتفاقهای احتمالی از هم محافظت کنند. شهرنشینی، شهروندان را از هم دور کرده. آن نزدیکی که درچند دهه گذشته بین مردم بود حالا نیست. هرچند کسی کمتر درباره آن حرف میزند. اما دیواری کانکسها را از هم جدا نمیکند. آن حفاظت شهری که زن و بچه را از دید نامحرم دور میداشت، در زندگی کمپی وجود ندارد. برخی از خانوادهها دختران جوانشان را به خانه اقوام نزدیک فرستادهاند...
قسط پشت قسط
ساکنان مسکن مهر قسط خانههایشان را میدادند که زلزله هرآنچه داشتند از آنها گرفت. یکی از آنها میگوید: « هیچ کس با 40میلیون تومان خانهدار نمیشود.» این دل نگرانی مشترک همه مسکن مهریهاست. آنها 40 میلیون تومان وام گرفتهاند برای همان مسکن مهر. با کارگری و شغلهای فصلی قسطهای وام را جور میکردند. حالا 40 میلیون تومان دیگر هم بخواهند بگیرند چطور میخواهند پس بدهند! مسکن مهر 10 نفر کشته داد. کشتههایی که به گفته یکی از اعضای جمعیت امامعلی بیشتر در راه پلهها، مرگ آنها را در کام خود کشیده بود. دیوارههای تمام خانههای مسکن مهر فروریخته و زندگی تهی شده است. مهرنشینان از دل کانکسهایشان زل زدهاند به چهارستون باقی مانده ساختمانها. جرأت آمدن داخل ساختمان را ندارند. با دلهره چشم میدوزند به خبرنگار و عکاسی که از ساختمان بالا میرود. آخرسر هم طاقت نمیآورند: «چه کار میکنید آن بالا؟ خطرناک است!» هنوز هم از مسکن مهر میترسند. هرچند بسیاری به آنها گفتهاند که اگر مسکن مهر نبود، تلفات بیشتر بود. شاهدش هم چهارستون ساختمانهاییاست که سالم ماندهاند.
اسممان را بنویس
آدمها در روستای زلزلهزده منتظرند. مثل همه چشم انتظارهای روستای «پاتاق». هر غریبهای را متوجه وضعیت خود میکنند. تیری است در تاریکی. یا خیّر است یا نیست. میگویند: «خیلیها آمدند اسم نوشتند و رفتند.» در میان خیلیها، مسئولین کمی دیده میشد. بیش از هرچیزی چشم انتظار خیرین هستند. خبرنگارها خوشحالشان نمیکنند: «وسایل ارتباط جمعی خودمان را داریم؛ تلگرام.» بعضی نرسیده به خبرنگارها برمیگردند اما بعضی زود سر درد دلشان باز میشود. در نهایت هم از خبرنگاران میخواهند تا اسمشان را بنویسند و به یک خیر برسانند: «شاید کانکسی برای ما بیاورد.» نحوه توزیع کمکها مشکل عجیبی برای زنان خانوار بوجودآورده است. یکی از آنها میگوید: «اینجا مرد که نداشته باشی نمیتوانی چیزی بگیری.» وقتی کمکها میرسد مردها میدوند تا سهم خود را بردارند اما زنها فاصله را رعایت میکنند اما در نهایت دست خالی به خانه برمیگردند. از 90خانه روستا 40 خانهاش ویران شده. 28ساله است با یک شوهر معلول 54ساله. حامله است اما کانکس نگرفته است:«میگویند باید بهداشت تو را تأیید کند.» میگوید:«هفته اول توی بیابان آتش روشن میکردیم. مردم وضعیت عجیبی داشتند.» خانهاش تعمیری است اما جرأت نمیکند در داخل خانه بخوابد. آب روستا گلآلود است. آب خیلی از مناطق زلزلهزده هم همین مشکل را دارد. پچ پچ میکنند: «همه عفونت زنانه گرفتهایم.» اما خجالت میکشند به پزشک بگویند. مشکلات گوارشی را هم باید به زخمهای زلزله اضافه کرد.
برخی افراد چند کانکس گرفتند
زیر سنگ نوشته چهارهزار ساله «آنوبانی نی» چادرها ردیف شدهاند،دو سوی رودخانه گلآلود سرپل ذهاب. یک سویش بیشتر چادرنشین هستند و سوی دیگر بیشتر ساکن کانکس. چادرنشینها بیشتر مستأجرند. کسانی که میگویند نه سهمی از کانکس دارند نه از 5 میلیون پول بلاعوض. آمارها مشخص نیست. کمکهای خیرین خوب توزیع نمیشود. گروههایی که در منطقه ساکن هستند، مثل جمعیت دانشجویی امام علی و یاران عشق (نرگس کلباسی) تأکید میکنند که کمکها از طریق گروههای ساکن که با وضعیت آشنا هستند به مردم داده شود، بویژه کانکسها. افرادی هستند که کانکس دوم و سوم را گرفتهاند و فروختهاند اما همسایه آنها همچنان زیر چادر زندگی میکند. یک سؤال مشترک را از همه تازهواردها میپرسند: «تو خیری؟» مادر یکتا میگوید: «مستأجر ما کانکس گرفته اما ما نگرفتهایم. » شوهرش میگوید: «پول نداریم که خانههایمان را بسازیم.» مشکل جامعه کارگری سرپل ذهاب است، سرمایه و پساندازی در هیچ بانکی ندارند. هرچه بود همان بود که زلزله پاکش کرد. میگوید: «راننده تاکسی بیکار. کارگر بیکار. کسی توان بیمه خانهاش را نداشت.» همه چیز دست به دست هم داده تا آنها به آینده نامشخصی خیره شوند. او میگوید: «تنها نیاز مردم پول نقد است که خانه بسازند با صد بسته تن ماهی نمیشود خانه ساخت.»
امکانات پزشکی صفر
چادرها و کانکس ها کوچک هستند برخی از وسایل خانه را پشت چادرها چیدهاند. وسایل آشپزخانه فلزی است و با یک باران دیگر کاملاً زنگ میزنند. انگاری همه در یک روز خانهتکانی داشته باشند. تمام زندگیشان با بارانی چند روزه بیوقفه، نم کشیده! فرش و پتوها را به دار کشیدهاند. زندگیشان بوی «نا» میدهد. زیر موکت را بالا میزند تا گل و لایی که به زندگیشان چسبیده را نشان بدهد. میگوید: « آب معدنی میخوریم.» مشکلات گوارشی قوز بالا قوز شده است. دوا و درمان گران است خانم. برای درمان هم باید برویم به کرمانشاه.: «بیمارستان سرپل ذهاب چیزی ندارد. در تمام شهر دوتا ارتوپد وجود دارد. دکتر متخصص ندارد.» «رامین نظری» عضو جمعیت دانشجویی امامعلی هم میگوید: «ما با متخصصین بیماریهای مختلف صحبت میکنیم. به کرمانشاه میآیند اما بیمارستان همکاری نمیکند تا آنها مردم را در بیمارستان ویزیت کنند.» او در پاسخ به چرایی مخالفت بیمارستان هم میگوید: « به ما میگویند که ما خودمان پزشک داریم. اما وقتی به بیمارستان میروید میبینید مردم در صفهای طولانی منتظرند.» او در نهایت میگوید: « ما متخصص را به کرمانشاه میآوریم تا مردم را در کانکس ویزیت کند. متأسفانه در کانکس تجهیزات پزشکی وجود ندارد که بتوان خدمات درمانی کارآمدی به مردم داد.»
بریده از معجزه رسانهها
نگاهها چشم انتظار و بریده از معجزه رسانهها. اینجا خیرین معجزه میکنند. هیچ آماری از جمعیت سرپل ذهاب دست گروههای فعال نیست. یکی سه کانکس برده، دیگری هیچ. یکی از اعضای جمعیت امامعلی میپرسد مگر چند زن باردار در شهر وجود دارد. سرپل ذهاب شهری مرزی است. آمارهای آن به تفکیک گروهها مختلف مشخص است اما در دست کسانی که به کمک زلزلهزدهها شتافتهاند، نیست. جمعیت امامعلی شبها به سراغ کیسها میرود تا بعد از راستی آزمایی و مشخص شدن وضعیت، به آنها کانکس برساند... پوششاش با همه زنهای کمپ فرق دارد. اینجا کمتر زنی را در پوشش مانتو و شلوار و مقنعه میبینید، مگر دختران جوانی که سرکار میروند. تعداد آنها هم کم است. خودش میآید سراغت و میگوید: « لطفاً بیایید از چادر ما هم عکس بگیرید. با بچههایم عکس بگیرید.» دخترها را توی چادر میفرستد و میگوید: « از بچههایم عکس بگیر. باور کن بچهام دارد مریض میشود.» بچهاش هیچ مشکلی ندارد. زنی جوان در پوشش لباس محلی تو را از چادر زن بیرون میکشاند و میگوید: « تا الآن دوتا کانکس گرفته است.» مردی دیگر به میان حرفهایش میآید. از پشت چادری نم گرفته، زنی میانسال حرفهای این دو را تأیید میکند. مادربزرگی میگوید: «به خدا یک ماه بعد از زلزله آمدند اینجا. کرمانشاه خانه دارند. آخر هفتهها تفریحی میآیند.» سر درد دل زن جوان باز میشود. با بغض میگوید: «بچهام توی زلزله مرده.» برگه فوت کودکش را نشان میدهد. کودکی که بعد از ۶سال چشم انتظاری خدا به آنها داد. میگوید: « سه تا عمل کردم. شوهرم از دو طرف پاش پلاتینه. از کم دستی. این کانکس را به هم دادند به خدا 400 هزارتومان خرجش کردم به خدا رفته شوهرم قرض کرده. این کانکس را به من دادن، میگم کمکم کنید خرجش کنم.» دور تا دور کانکس را سیمان کرده تا سیلاب دیگر به آن نفوذ نکند. بچهاش شب زلزله تشنج کرد تا به بیمارستان برسد، از دست رفت. به شوهرش اشاره میکند ومیگوید: «به خدا 92 کیلو بود.» مرد لاغرتر از آن چیزیاست که زن میگوید. هنوز مرگ فرزند را نپذیرفته. وسط روز به یکباره گم میشود و هربار همسایهها سر مزار کودک او را مییابند. از چشمهای رنگی مرد جوان به جای اشک خون میبارد؛ نگاهش دو کاسه خون. رد نگاهش را به زمین میدوزد تا غریبهها اشکش را نبینند.هیچ نمیگوید. پیش از زلزله تصادف کرده و هر دو پایش پلاتین دارد. کارگر است و بیکار. مستأجر بوده و میداند که حالا حالاها رنگ خانه اجارهای را هم نمیبیند. زن میگوید:«کاش کانکس بزرگتری به من بدهند. من حالا حالاها ساکن کانکسم.» ساکن کانکسی وسط یک پارک.
دیر آمدید
خیلی دیر آمدید. اولین واکنشی است که به حضور چند غریبه نشان میدهند. میگوید: « برای یک خونه ۴۰۰ متری ۴۰ میلیون تومان وام میدهند. با این پول نمیشود کف خانه را هم موزاییک کرد.» میگوید:«امیر جعفری بازیگر حرف دل ما را زد.» اشاره به حرفهای اخیر جعفری درباره فساد اقتصادی و تبعیضهاست. میگوید: «بعضی از نهادها بیمنت کاری برای آدم انجام نمی دهند تازه آرم خودشان را هم روی کانکسهای اهدایی مردم میزنند.»مسألهای که بویژه در بخشی از کانکسهای ساکنین مسکن مهر دیده میشود. هم آرم خیریه اهدایی روی کانکسهاست و هم آرم یک نهاد خاص.
بیوه است با چهرهای پرچین و چروک. نشانی از گذر عمر در دستاندازهای تمام نشدنی زندگی. دوتا دختر دانشجو دارد. بیکیفیت بودن کانکسی که ۵ میلیون تومان بالای آن داده از دور هم مشخص است.
میگوید: «به خاطر دخترانم ۵ میلیون را نگرفتم تا کانکس بدهند.»کانکس ۱۰متر بیشتر وسعت ندارد:«گفتیم لااقل ۱۶ متری بدهید،قبول نکردند.»کانکس با همان خرت و پرتهای جان به در برده از زلزله پر شده است. همسایهها نگران او هستند.میگویند: «چون تنها بود کانکس بیکیفیت به او دادند پول هم گرفتند.»
دو چادر آن طرفتر عروس خانواده از ترس زلزله سقط کرد و بچهاش از دست رفت. کرایهنشین هستند. میگوید: «به پارک الوند رسیدگی نمیکنند.» همسایهاش کانکس گرفته اما چهار متری برای سه نفر. میگوید: «اگر هرکداممان یک متر باشیم، یک متر جا داریم برای وسایل زندگی.»خانهشان کاملاً تخریب شده... «زینب رحیمی» زنی کهنسال است که با شوهرش زندگی میکند. چادرشان را چنان باران شسته و رفته که همسایه همان چند پتو را برایشان به دار کشیدهاند تا آفتاب نم آنها را بگیرد. آن تن استخوانی چطور روی آن پتوها مینشیند ومیخوابد هم از سؤال بیپاسخ زلزله سرپل ذهاب است.
کپرها بهتر از کانکس و چادر
بعضی از خانوادهها کپر ساختهاند. کپرهایی که بهتر از کانکس و چادر جواب میدهد. وقتی هوا در کانکس سرد است کپرها گرمند. وقتی هوا گرم میشود کپرها خنکند. اهالی میگویند: «برای گرفتن وسیله از هلال احمر باید پارتی داشته باشید.» هنوز هم برایشان سؤال است که آن چند ماشین که به هلال احمر زدند و تمام کالا را دزدیدند که بودند؟ وسایل را کجا بردند؟ شایعاتی هم وجود دارد. برخی اقلام را برای ایام انتخابات دپو کردند.
خودشان میگویند مردم تا دو سه سال آینده وضعشان همین است بنابراین دم انتخابات میشود میتوان با بیرون کشیدن کمکهای دپویی رأی خرید. شایعات درباره عمدی بودن زلزله همچنان در شهر جان دارد.
یکی میگوید: توی زلزله ماشینهای زیادی تخریب شد اما کسی اصلاً به این موضوع توجه نمیکند. ترس هنوز دست از سر اهالی برنداشته است. مددکاران برای کمک به آنها روشهای مختلفی دارند. حجامت پیشانی هم یکی از این روشهاست. یکی از آنها میگوید: «خانه ما وضعش بد نیست اما جرأت نمیکنیم توی خانه بخوابیم. فقط از حمام آن استفاده میکنیم و شب را در کانکس هستیم.»
کمتر از دو هفته دیگر بیشتر به عید نمانده، اما زن ها دست و دلی برای خانهتکانی ندارند. نه اینکه نخواهند که خانهای نمانده برای خانه تکانی! زنی از پشت لباس های خیس آویزان شده، نگاهش را به سمت چادر می دوزد و میگوید: «کسی چه می داند از تقدیرش، پارسال این موقع ها، برو بیایی داشتیم، با خواهرها و خواهرشوهرها ، چشم بازار را کور کرده بودیم. حالا رمق تمیز کردن همین چادر را هم نداریم.» حرفش شبیه زن های دیگر است. آنها هم همه ترسشان از آمدن شب عید است. دلشان می خواست مثل گذشته ها، فرشها را کنار می زدند و گرد و خاکش را با جان و دل بیرون میریختند، نه حالا که تمام زندگیشان یه گوشه کانکسها، روی هم تلمبار شده و نم باران گرفته است. بعضیهایشان البته امید بیشتری دارند. دلشان را خوش کرده اند به بهار ! تا بلکه داغی تابستان، سوز سرمای این روزها را برایشان کمتر کند. میپرسم برای عید خرید کردهای؟ انگار دست روی نقطه ضعفش گذاشته باشی، از کوره در میرود. بغضش را به زحمت قورت میدهد و میگوید: «کدام عید! هر سال از این ور خانه تا آن ور خانه، سفره میهمان پهن می کردیم، حالا شرمنده بچههایم شدهام، همین چند دانه عدس را به زور خیس کرده ام تا لااقل از هفت سین، چند سیناش را روی همین سفره بچینیم...»
سرپل ذهاب با گذشت بیش از 100 روز از زلزله، همچنان با مشکلات مختلفی مواجه است. هر کمپی را که پشت سر میگذاری، میخواهی دلت را آرام کنی که بخشی از شهر، زخمی از زلزله به جان ندارد، چادرها و کانکسها از پشت خوش خیالیات سربرمیآورند تا ته دلت همچنان بلرزد. همانطور که زن چادرنشین زلزله زده میگوید: «همین پیش پای شما زلزله آمد.»