زنان کارگر، زنان کارگر مزرعه و هرجای دیگری که کارگر روزانه بخواهند و مزد روزانه بدهند. مردهایشان یا از کار افتادهاند، یا فوت شدهاند، یا معتادند یا دلشان نمیخواهد کار کنند و کار در مزرعه را برای مرد درست نمیدانند. زنهای زیادی از گرگومیش صبح تا حداقل عصر روز بعد، روی زمین دیگران کارگری میکنند و بعد باید بلافاصله وظایف خود را در خانه انجام دهند؛ یعنی در یکی از وظایف حداقل باید کنار گاز بایستند و شام برای بچه و شوهر بپزند و اگر جانی بماند برای ناهار ظهر فردای خودشان و فرزندان و شوهری که در خانه مانده یا سر کار میرود، غذایی آماده کنند. زنان کارگر حداقلهای حقوقی را دارند که هیچگاه شامل بیمه، عیدی، پاداش و سایر مؤلفههای رفاهی نمیشود و هیچ زمانی نیز در آمار جامعه کارگری محسوب نمیشوند. اینها زنانی هستند که نه بهعنوان زنان خانهدار، نه بهعنوان زنان سرپرست خانوار و نه بهعنوان زنان کارگر در حسابوکتاب دولت نمیآیند؛ اما وجود خارجی دارند، زنده هستند و برای چند نفر از زمین خدا نان درمیآورند. زن از زمین آمده و حالا به زمین پناه آورده و نان از آن میگیرد؛ برای بچههایی که معلوم نیست پیششان بمانند یا مهاجرت کنند.
در بیشتر شهرستانهای جنوبی و ازجمله شهرهای کوچک در دشتستان بوشهر، زمینهای کشاورزی، باغها و نخلستانها فرصتی برای شغلهای فصلی زنان و مردان بیکار و نیازمند هستند. زنان که بخش زیادی از کارگران فصلی این مناطق را تشکیل میدهند، از هفت صبح و اگر زمین کشاورزی دورتر باشد، از پنج صبح بیرون میزنند و با نیسانها و وانتهای کارفرمای زمین سر زمین میروند تا پیاز بکارند، گوجه از زمین دربیاورند یا در کارگاههای محلی خرما جعبه کنند. زنها اینجا چوپان میشوند و با اذان صبح دام را بیرون میکنند که تا قبل از رسیدن خورشید به نوک آسمان، دام را برگردانند. چوپانی در مناطقی که زود گرم میشود، فرصتی کوتاه برای دام و چوپان دارد و خیلی زود همهچیز از علف بیابان و گلوی چوپان خشک و بیآب میشود.
٥:٣٠ صبح و بعد از نماز منتظرشان هستیم که یکی یکی از توی خانهها میآیند. کمرشان را با دستمالی بلند یا چادری چندلا و تاشده بستهاند و نقاب یا کلاهی حصیری دستشان است. نزدیکتر که میآیند تا سوار نیسان آبی شوند، سعی میکنم صورتشان را ببینم؛ اما با دستمالی صورت را گرفتهاند و دستشان هم آستینچه دارد. میپرسم برای این است که معذوریت یا خجالتی از کار دارند؟ میگویند نه و فقط به دلیل آفتابسوختگی این کار را میکنند. راننده که نمیتواند صبح زود بوق بزند، با دست به بدنه خودرو میزند که یعنی حرکت. میگویند نمیتوانند بیشتر بمانند و حرف بزنند و عصر برویم سر زمین و حرف بزنیم و میروند.
چوپانی با دامن
وقتی کار برای زنان اجباری میشود که مردان نمیتوانند یا نمیخواهند کار کنند. در این شرایط دیگر هر نوع کاری عیب یا تابوی اجتماعی ندارد و زنان با هر موقعیت و شرایطی که دارند، آن کار را انجام میدهند و چوپانی یکی از همین کارهاست؛ البته نه دام خودشان، دام دیگران که تنها باید مراقبشان باشی و سالم به صاحبشان برگردانی. دختران و زنان زیادی را در مناطق مختلف دیدهام که چوپانی کردهاند یا چند دام بزرگ و کوچک را به اطراف محل زندگی بردهاند؛ اما بیرونبردن حدود صد دام برای حقوق حرف و شرایط دیگری است که در شهرهای کوچک دشتستان بوشهر زیاد دیده میشود؛ زنانی خانهدار یا سرپرست خانه با شرایط بدنی متفاوت که ممکن است این کار از توان آنها برنیاید؛ اما مجبورند این کار را انجام دهند.
آقجه بیسواد است و ساعت نمیداند، روی حس و نگاهش به آسمان و روشنی صبح، گله را بیرون میبرد. شوهرش را در جوانی از دست داده و تنها دخترش را تنهایی با همین چوپانی که شغل شوهرش بوده، بزرگ کرده است و حالا که دخترش سه فرزند پسر دارد، به خانواده دخترش هم کمک میکند و کمکخرج دخترش است. آقجه کمرش خم شده و زانوهایی برای ادامه این کار ندارد؛ اما زندگی و درآمد بخورنمیری که روزبهروز به دست میآید، نمیگذارد او برای خواب بیشتر در صبح صبر کند، پس با همان دامن پرچین مشکی و خاکی، دل به بیابان و دامهای مردم میدهد.
تعطیل است، اما کارگران زن سر کارند
قالیبافی با انواعی متفاوت برای زنان عشایر قشقایی یکجانشینشده و روستاهایی که زمینه مشاهدات این گزارش در بخش بوشکان دشتستان بود، شغلی قدیمی و سنتی محسوب میشود که دچار عقبافتادگی شده و فقط نشانههایی از آن را روی حجم رختخوابهای جمعشده خانهها و کمدهای چوبی قدیمی یا آویزهای بافتنی که از خودروها و ورودی خانهها آویزان است، میتوان دید. البته در برخی از طرحهای اشتغالزایی روستایی که کمیته امداد یک پای اصلی آن است، قالیبافی دوباره در میان شغلهای خانگی زنان و دختران قرار گرفته است. شغلهایی که زنان در این روستاها و شهرهای کوچک در آنها مشغول به کار هستند، متناسب با شرایط زندگی و معیشت این زنان و پتانسیل بدنی و البته متناسب با تحصیلات احتمالی آنها نیست، شغلهایی است عموما کارگری که دختران و زنان عموما بیسواد، کمتجربه و محروم این روستاها بدون داشتن گزینه انتخابی دیگری مجبورند در آنها مشغول شوند.
پنجشنبه است و روز تعطیل کارگاهی محلی و قدیمی که خرماهای همان منطقه را دستچین و جدا و جعبه میکنند. تعدادی از کارگران زن اما روز تعطیل هم هستند. عمده کارگران این کارگاه قدیمی که البته محلیها کارخانه میگویند، زنان هستند. اینجا برای این زنان کاری ثابت محسوب میشود که برخیشان سالهاست اینجا مشغول و دعاگوی صاحب کارخانه هستند.
ستاره یکسالی میشود که در این کارخانه کار میکند چون پای شوهرش شکسته؛ قبلا قالیبافی میکرده اما حالا که شوهرش نمیتواند کار کند، او باید کاری دائمی داشته باشد. عذرا جثهاش از من کوچکتر است؛ آنقدر که چروک صورتش توی چشم میزند، متوجه ابروهای اصلاحنکردهاش نمیشوم و از شوهرش سؤال میکنم. با خجالتی میگوید: «من که شوهر نکردم اصلا!» نگاهش میکنم و دنبال سؤالم میگردم. خب برای خودت کار میکنی یا سرپرستی؟ خیلی خلاصه جواب میدهد، چون او سرپرست کارگاه است و باید زودتر سر کار برگردند. میگوید: «از ٩سالگی کار کردم، چهار تا خواهر و سه تا برادر دارم. من کار میکنم، بقیه درس میخونن». کارگران زن این کارخانه کوچک روزانه ٣٠ هزار تومان حقوق دارند و همین شغل برای زنانی که تنها نانآور خانه هستند، غنیمتی است. مریم در ١٨سالگی با مردی ٥٠ساله ازدواج کرده تا فقط ازدواج کرده باشد و از آن زندگی تا قبل از مرگ همسرش یک دختر دارد. حالا دخترش برای درسخواندن او را تنها گذاشته و به شهر رفته. میگوید: «اینجا حتی یک تلویزیون سیاهسفید هم ندارم که وقتی دخترم میآید حوصلهاش سر نرود. وقتی پیش منه همش میخواد برگرده بره شهر چون زندگی خیلی سختی اینجا داریم».
دست بدون دستکش توی گِل
زنان کارگر در طول روزمره زندگیشان نقشهای همسر و مادربودن را هم دارند اما از یک جایی به بعد که برای آنها خیلی زود است، زنبودن را کنار میگذارند؛ زنبودن برای زنان کارگر از یک جایی به بعد یک تعریف فیزیولوژیک است که گاهی فقط جلوی کارکردن بیشترشان برای کسب نان بیشتر را میگیرد. به همین دلیل است که در زندگی روزمره و رفتارهای بدن و ظاهری این زنان کمتر زنانگی را میبینم.
اعظم ساکن شهر کلمه در بخش بوشکان است، حالا ٣٧ سال دارد و با دو بچه مدرسهای، مجبور است روی زمین کشاورزی مردم کار کند. شوهرش کار نمیکند و بیکار است. قبلا با وامی مغازهای را گرفتهاند اما ورشکسته شدند و حال چیزی ندارند توی مغازه بفروشند. میگوید مجبورم اینجا کار کنم. تازه این کار همیشه نیست، هر وقت روی زمین کار باشد خبرمان میکنند که بیاییم و روزی ٤٠ هزار تومان میگیریم. این زنان از هفتونیم صبح تا ٣٠/١٢ ظهر کار میکنند، ظهر ناهار میخورند و استراحتی میکنند و دوباره تا چهارونیم عصر کار میکنند. دارد گل دستش را تکهتکه میکند و میتکاند، میپرسم چرا دستکش نداری؟ میگوید: «دستکش هم داریم ولی وقتی گل زیاد است نمیشود کار کرد و دستکش خراب میشود، مجبوریم با دست کار کنیم. دستمان و کمر و زانوهایمان درد میکند ولی خب... مجبوریم دیگر!» بعد به چشمش که قرمز شده و چیزی در آن باعث میشود زود به زود پلک بزند، اشاره میکند: «به خاطر گردوخاک چشمام ناخونک زده ولی هنوز دکتر نرفتم، فرصت نمیکنم و پول هم ندارم».
اعظم خیلی درباره شوهرش حرف نمیزند و فقط میگوید: «شوهرم کار نمیکند؛ یعنی کار اینطوری نکرده و کار کشاورزی نمیکند. من هم خوشم نمییاد ولی مجبورم. نیام درآمدی نداریم و باید پول قسط مغازه رو بدیم».
زنانی که روی این زمین کار میکنند سه تا پنج نفرند و میانگین روی هر زمین همین تعداد کارگر در هر روز کار میکنند و در آن محدوده بیشتر در طلحه، دهرو، فاریاب و بهخصوص برازجان، برای کار فصلی میروند.
زنان این مناطق عموما از عشایر قشقایی و ترک یکجانشینشده هستند و بسیاری از آنها نمیتوانند فارسی را کامل صحبت کنند. ماهرخ یکی از همین زنان است که ازدواج نکرده و حالا پا به سن گذاشته و خودش سالهاست که بار زندگی خودش را به دوش میکشد. ماهرخ علاقهای ندارد داستانش را برای من بگوید.
نرگس، برازجانی است، اما از ١٤ سالگی که ازدواج کرده، به کلمه آمده. درس نخوانده و مثل من متولد ٦١ است و دوتا بچه دارد. میگویم که همسن هستیم و او نگاهی به من میاندازد و میگوید: «زندگی، ما را برده». شوهر نرگس بنایی میکرده، اما حالا چهار مهره کمرش در حادثهای فاصله گرفته و او از همان زمان که دیگر پنج سال شده، روی زمین کارگری میکند.
در زمینهای این منطقه عموما گوجه و پیاز و برخی سبزیجات مثل شوید و سیفیجات را کشت میکنند و نرگس که دستبهکمر ایستاده، از زانوهایش میگوید که حالا بعد از کار باید کنار گاز بایستد و تا شب دوباره ایستاده کار کند.
نرگس از زیادشدن کارگران زن و اینکه دیگر سالهاست قبح کار زنان ریخته شده، میگوید: «قبلا کارگری آنقدر برای خانمها زیاد نبود. مردا بودند، ولی حالا زنها مجبورن، چون مردا مریضن؛ یا نمیتونن کار کنن یا مشکلی تو خونه دارن». میپرسم که کار زن را اینجا بد نمیدانند، نه کشیدهای میگوید و اضافه میکند: «نون بچه رو درمیاریم، چرا باید بد بدونن؟».
شِکر هرروز از تنگه زرد به کلمه میآید. چهار دختر دارد و سرپرست ندارد. شکر پا به سن گذاشته و از ١٣ سال قبل که شوهرش سکته کرده، خودش سرپرست خانواده شده و کارگری میکند. او هم درباره واکنش مردم به کار زنان میگوید: «میدانند که مجبوریم؛ خودشان هم عین ما هستند». شکر دستش را نشان میدهد و از چسبندگی عصب دستش میگوید که هنوز نتوانسته عمل کند و حالا هرروز توی گل فرومیرود.
جنس تکراری که این زنان با اجبار در آن زندگی میکنند، گاهی آنقدر دور از ذهن برای ماست که احساس و بیانش هم سخت میشود؛ آنجا که من به دستههای پیاز کنار اعظم اشاره میکنم و میگویم، لابد هرروز از همین پیازها توی غذا میریزید و میخورید و اعظم با تلخی میگوید: «آنقدر گوجه و پیاز دیدم که حالم از گوجه و پیاز بههم میخورد!» برای این زنان همه زمینههای عادی زندگی تبدیل به الزاماتی محدودکننده شدهاند که حق انتخابی برایشان نگذاشته و تنها به پول پایان روز فکر میکنند.
آقای رضایی، مالک زمین است و از حدود ٨٠ سال قبل در این مزرعه پدری گندم و جو و کنجد و پیاز و کشت محلی داشته و کارگران محلی را به کار گرفته است. میگوید: «وقتی کار زیاد میشود مجبوریم کارگر بگیریم. خانمها الان چند سال است که خیلی زیاد شدهاند. کارگر مرد کم شده و این کار جابهجاکردن (واکاری) پیاز رو خانمها اکثرا انجام میدن و کارهای دیگر روی زمین رو مردها انجام میدن که سنگینتر است». رضایی میگوید: «از اول انقلاب که این زمین کشاورزی بوده، کار و کارگیری بوده است، اما بعد انقلاب که موتور برق و آب آمد، کار هم بیشتر شد و خانمهایی که بیکار بودند برای کار میآمدهاند». بعد برای حرف خودش تبصره میگذارد و میگوید: «بیکار که یعنی چون نیاز دارند میآیند وگرنه اگر نیاز نداشتند اینطوری ساعتها روی زمین زانو نمیزدند و دستشان را توی گل نمیکردند».
مالک زمین کشاورزی میگوید حالا تعداد خانمهای کارگر خیلی زیاد است و عموما به سمت زمینهای کشاورزی برازجان میروند. صبحها چندین ماشین تا برازجان میروند؛ یعنی همیشه یک جایی هست که این خانمها برای کارگری میروند. یک موقعی برازجان بیشتر است و یک زمانی همینجا در کلمه زیاد است. رضایی میگوید در همین شهر کلمه بیشتر از صد خانم کارگر روی زمین کار میکنند و درباره حقوقشان هم میگوید: کارگران آقا حقوقشان بیشتر است، ولی خانمها کمتر است. کار آقایان بیشتر و سختتر است و حقوقشان تا ٥٠هزار تومان در روز است، ولی خانمها کارهایی مثل پیازگذاشتن و خرما پاککردن و... را دارند که روزی ٤٠ هزار تومان حقوق میگیرند. مناطقی که درباره آنها صحبت میکنیم؛ یعنی شهرستان دشتستان استان بوشهر همانند بسیاری از استانهای کشور دچار خشکسالی، فقر و بیکاری و مشکلات و عوارض مرتبط با این مشکلات هستند. درعینحال آسیبهای اجتماعی که در اثر این مشکلات به وجود آمده، زندگی مردم را تحتتأثیر قرار داده و در یک نمونه به گفته مسئولان استانی، آمار طلاق در استان بوشهر رشد قابلتوجهی داشته است. به نظر میآید زمینههای ایجاد اشتغالهای محلی و کارگاههای کوچک و زودبازده برای جوامع محلی و شهرهای کوچک میتواند اثرگذار باشد و از مهاجرت بیشتر جلوگیری کند. کمیته امداد امام خمینی مدتی است در کنار پوشش حمایتی خود برنامههایی را برای ایجاد اشتغال و توانمندکردن خانوادههای مددجویان دارد و در جریان این گزارش نمونههای موفقی از توانمندی زنان سرپرست خانوار را دیدیم. پرورش دام یکی از زمینههای موفق کار برای این مناطق است که مورد استقبال هم قرار میگیرد.
گزارش از: معصومه اصغری
این گزارش نخستین بار در روزنامه شرق منتشر شده است.