عزت الدوری، دبیر کل حزب بعث منحله عراق و معاون دیکتاتور معدوم عراق در پیامی به مناسبت هفتاد و یکمین سالگرد تاسیس حزب بعث ـ که روز شنبه 18 فروردین پخش شده است ـ با طرح این ادعا که ایران بعد از اشغال عراق توسط آمریکا در سال 2003، عراق را کنترل و بر تمام مؤسسات این کشور تسلط یافته، مدعی شد که «صفویان مجوسی» بیش از دو میلیون و دویست و پنجاه هزار عراقی و بیش از یک میلیون سوری را کشتهاند.
به گزارش «تابناک»؛ الدوری در این پیام صوتی خود دولت عراق را تهدید کرد در صورت عدم آزادی تمام بازداشت شدگان عراقی و اموال عوامل رژیم سابق و لغو قوانین علیه حزب بعث، منافع ایران و کشورهای خارجی حامی دولت بغداد را هدف قرار می دهد و همچنین مدعی شد، منطقه خلیج فارس در حال حاضر در معرض یک توطئه آمریکایی ایرانی برای تجزیه قرار گرفته است.
این در حالی است که پانزده سال پس از حمله دولت جورج بوش و متحدانش به عراق، نقش وحشتناک حزب بعث در تخریب کشورهای عراق و سوریه، همچنان مورد توجه تحلیلگران بینالمللی است.
رابرت کاپلان، تحلیلگر ارشد روابط بینالملل در تحلیلی در این خصوص در فارین پالیسی نوشته است: بحران امروز در منطقه، اغلب از زاویه نقش مخرب آمریکا به سبب حمله به عراق در سال 2003 بررسی میشود، ولی نباید فراموش کرد با وجود این که سیاست آمریکا در قبال حمله به سوریه، کاملا متفاوت از سیاست این کشور در موضوع حمله به عراق بود، ولی وضعیت امروز سوریه از عراق بهتر نیست؛ بنابراین، رسانهها و مورخین باید به مسائل جدیتر و عمیقتری که درباره این دو کشور وجود دارد نیز توجه کنند.
مسأله عمیقتر، پیشینه و کارنامه حزب بعث است. بعثیگرایی ملغمه مهلکی از عربگرایی سکولار و سوسیالیسم به شیوه بلوک شرق است که پس از دهه 1960 بر این دو کشور حاکم شد. حکومت حزب بعث در عراق و سوریه، پدیدهای کاملا متفاوت از دیگر حکومتهای کشورهای عربی بود. اگر کسی قصد تحلیل واقعی مشکلات امروز و عراق و سوریه را دارد، به همان اندازه که به سیاستهای غلط بوش و اوباما میپردازد، باید به کابوس مخرب حاکمیت حزب بعث بر عراق و سوریه نیز توجه کند.
به عنوان یک قاعده کلی، میتوان گفت هر چه یک ایدئولوژی انتزاعیتر و تمامیتخواهتر باشد، امکان تأثیرگذاری خونبار آن نیز بیشتر است. دلیل این مسأله این است که پس از سرنگونی چنین حکومتی، هیچ سازماندهی سیاسی در سطح جامعه برای حفظ یکپارچگی کشور و جلوگیری از فرو غلتیدن آن در بحران و آشوب وجود ندارد.
سال 1998 در جریان سفر به لبنان، الیاس الخوری اندیشمند لبنانی به من گفت، حکومتهای بعثی نه تنها چارچوب عادی جامعه در عراق و سوریه را از بین بردهاند بلکه هیچ جایگزینی برای خود باقی نگذاشتهاند.
ادعای الخوری در این واقعیت ریشه داشت که چند دهه حکومت حافظ الاسد و صدام حسین به آنها امکان داده بود که تشکیلات امنیتی مفصلی به اسم استخبارات و مخابرات ایجاد کنند که مردم کشور هدف اقدامات آنها قرار داشتند. در زیر فشار این نهادها، جامعه در نتیجه تناقضات قومی و مذهبی در آستانه انفجار بود و توسعه اقتصادی و سیاسی حقیقی در کشور ممکن نبود.
ریشه ناکامی هر دو دولت در ایدئولوژی بعثی بود که ماهیتی متفاوت از همه حکومتهای دیگر کشورهای عربی داشت و تنها بر همین دو کشور تسلط یافته بود. کشورهای عربی دیگر مانند مصر و تونس، پیش از شکلگیری حکومتهای جدید در این کشورها، حداقل در دورهای چیزی شبیه به کشور بودهاند و اجتماعاتی دارای هویتی مشخص در آنها شکل گرفته بود ولی تجربه کشور بودن در مناطقی مانند عراق و سوریه با توجه به سابقه سلطه حکومت عثمانی بر این مناطق محدودتر بوده است. بنابراین، حفظ یکپارچگی این کشورها در دوره پس از استقلال سختتر و البته خشنتر بوده است و همین سبب شده که بعثیگرایی به عنوان چسبی برای حفظ یکپارچگی کشور مورد استفاده قرار بگیرد.
بعثیگرایی در جریان جنگ دوم جهانی و توسط دو نفر از طبقه متوسط دمشق یعنی میشل عفلق مسیحی و صلاح الدین البیطار پیریزی شد. افکار آنها تحت تأثیر دوره دانشجویی آنها در فرانسه در دهه 1930 میلادی قرار داشت. آن چه از ذهن آنها بیرون آمد، تحت تأثیر ملیگرایی عربی، مارکسیسم که هر دو آنها شیفته آن شده بودند و همچنین آموزههای نازیستی درباره اهمیت هویت ناشی از خون و وطن بود. واقعیت این بود که جامعه آن روز عراق و سوریه به این جوانان اهل کتاب برآمده از طبقات ضعیف اجتماع توجه چندانی نمیکرد و آنها نیز بیزار از وضعیت کشورشان، در رویای انقلابی بودند که بورژواهای عرب را کنار زده و دولتی متمرکز و با ذهنیت پرولتاریایی را بر سر کار بیاورد.
مشکل در دهه 1960 و زمانی بروز کرد که نظامیانی مانند صدام حسین و حافظ اسد در عراق و سوریه تحت تأثیر خیالات افرادی مانند عفلق و بیطار، نخبگان عصر عثمانی و همچنین بازیگران اقتصادی مهم بغداد و دمشق را کنار زدند و حکومت را در دست گرفتند.
با روبرو شدن حکومتهای بعثی عراق و سوریه با واقعیتهای سنتی و اجتماعی این دو کشور، هیجانات نظری بعثی به سرعت رنگ باخت و آن چیزی که ماند، حکومتهایی سرکوبگر بود که البته در مواردی دستاوردهای اقتصادی قابل اعتنایی هم داشتند. در عراق اقلیتی سنی با کینهتوزی نسبت به شیعیان حکومت میکردند و در سوریه، حکومت در دست اقلیت علوی بود. هر دو حکومت البته با کردهای کشور خود مشکل داشتند.
البته بعثیگرایی در عراق و سوریه تفاوتهایی هم داشتند. در عراق مردم حتی جرأت نمیکردند در خانههای خودشان سخنی علیه حکومت زمزمه کنند، ولی در سوریه وضعیت این گونه نبود. در فاصله دهههای 1970 تا 1990 میلادی من بارها در سوریه با اتوبوس مسافرت و بدون این که ماموران حکومتی همراه من باشند، با مردم دیدار میکردم، ولی در عراق پس از یک سفر یک روزه از بغداد به نجف در سال 1984، به شدت تهدید شدم که این اشتباه را تکرار نکنم و دو سال بعد که خواستم به شمال عراق سفر کنم، یک مأمور همراه من بود.
در دهه 1980 در عراق من مجبور بودم گزارش خبری که تهیه کردهام را به ماموری که پشت شیشهای ضخیم نشسته بود، تحویل دهم تا وی هر چه از آن را که دلش میخواهد برای سردبیر نشریهای که در آن کار میکردم، تلکس کند ولی در سوریه من به اداره پست میرفتم و بدون هیچ نظارتی یک کپی از گزارش را پست میکردم.
عراق مانند زندان بزرگی بود که نورافکنهای بزرگی در بالای آن قرار دارد. صدام از عراقیها به عنوان سربازان ماجراجوییهای نظامی خود استفاده میکرد. پس از جنگی طولانی با ایران، صدام به کویت حمله کرد و این جنگ در واقع مقدمه پایان خونبار حکومت حزب بعث در عراق بود.
حتی اگر آمریکا هم به عراق حمله نمیکرد، بعید بود حکومت صدام بتواند بدون این که آسیبی ببیند، تحولات کشورهای عربی در سال 2011 را پشت سر بگذارد. به ویژه که مرزبندی میان شیعیان، اهل سنت و کردهای عراق بسیار عمیقتر از سوریه بود و توحش حکومت صدام و شدت سرکوب در عراق به گونهای بود که کوچکترین شکاف در توانایی سرکوب رژیم صدام میتوانست عراق را با سرعتی بیش از سوریه وارد هرج و مرج و آشوب کند.
البته سرسختی موجود در ایدئولوژی حزب بعث، باعث میشد که صدام برای حفظ حکومت خود به سختی مبارزه و حتی شورش مخالفانش را سرکوب کند، ولی چنین سناریویی هم کشتارهای بزرگ و تضعیف بیشتر دولت وی را در بر داشت.
هرچند آسیب ایدئولوژی حزب بعث به سوریه، کمتر از آسیب این ایدئولوژی به عراق بود، باز هم برای به آشوب کشیده شدن کشور در هنگام بروز چالشی جدی برای حکومت کافی بود. پس از این که در 21 سال اول بعد از استقلال، 24 دولت در سوریه بر سر کار آمدند، حافظ اسد در سال 1970 طی یک کودتا قدرت را در دست گرفت. مستشاران امنیتی اهل شوروی با ابزارهای شکنجه و سرکوب وارد سوریه شدند و اسد به جای ساختن حکومتی که همگان آن را از خود احساس کنند، به سرکوب و استبداد متوسل شد که البته خفیفتر از رفتار صدام بود.
به طور خلاصه، این ایدئولوژی بعثی بود که سبب شد حافظ اسد به اندازه کافی خیالش برای احترام به مردم و دادن آزادیهای لازم به آنان راحت نباشد و بنابراین، اجتماع سوریه به آن اندازه قدرتمند نشده بود که وقتی اعتراضات علیه دولت بشار اسد شدت گرفت، بتواند از بروز شکافهای عمیق در کشور جلوگیری کند.
کاپلان در ادامه به عنوان یک آمریکایی و با در نظر گرفتن هزینههای زیادی که حمله به عراق در سال 2003 به این کشور و البته به آمریکا وارد کرد تلاش میکند، به این پرسش پاسخ دهد که چرا از حمله دولت بوش به عراق حمایت کرده است. وی مدعی میشود، حمایت وی از حمله به عراق تحت تأثیر برداشت وی از شدت سرکوب مردم توسط دولت صدام بوده که وی آن را از نزدیک تجربه کرده است.
کاپلان مورد مشابه با حکومت صدام از نظر شدت سرکوب را حکومت چائوشسکو در رومانی میداند که ایدئولوژی آن هم ملغمهای از سوسیالیسم و ملیگرایی فاشیستی بود. کاپلان در پاسخ به این که اگر سرنگونی چائوشسکو در رومانی سبب فروپاشی و آشوب در رومانی نشد، چرا سرنگونی حکومت صدام سبب آشوب و هرج و مرج در عراق شد، مدعی است که عراق دچار آشوب شد زیرا آمریکاییها پس از سرنگونی صدام درسهای تجربه آلمان پس از جنگ جهانی دوم و رومانی پس از چائوشسکو را فراموش کرده بودند.
همان گونه که الخوری گفته بود، حکومت بعث چنان تمامیتخواه بود که هیچ جایگزینی برای خود باقی نگذاشته بود؛ بنابراین، وقتی حکومت صدام از بین برده شد، حداقل به مقامات حکومتی سطح پایین حزب بعث برای اداره کشور نیاز بود. در واقع پس از سقوط هیتلر و از بین رفتن حکومت نازی، هم آمریکا و هم شوروی از مقامات سطوح پایین دولت نازی برای اداره مناطق تحت اشغال خود استفاده کردند؛ در رومانی هم مقامات معمولی حکومت چائوشسکو حفظ شدند و کشور پس از چند روز هرج و مرج به ثبات رسید.