شروع سال 97 در ایران همراه با خبری بود که بسیاری از جنبه های ذهنی و روانی ایرانیان را در سطح افکار عمومی و نخبگان تحت تاثیر خود قرار داد: رییسجمهوری آمریکا جان بولتون را به عنوان مشاور امنیت ملی کاخ سفید منصوب کرد. دونالد ترامپ یکبار دیگر به سراغ توییتر رفت و اینبار خبری را در این شبکه اجتماعی منتشر کرد که بعد از آن به سرعت منبعی برای تحلیل گران سیاسی و گمانه زنی ها در خصوص آغاز مقدمات جنگ آمریکا با ایران بود.
انتصاب بولتون به عنوان مشاور تازه امنیت ملی کاخ سفید بسیاری را غافلگیر کرد. دیدگاه های هولناک بولتون به خوبی شناخته شده اند. او طی دورانی که در «فاکس نیوز» به عنوان مفسر صحبت می کرد از بمباران کره شمالی حمایت کرد و خواستار تغییر رژیم در ایران شد. او بی اعتمادی عمیقی نسبت به سازمان ملل متحد دارد. او در یک جلسه خصوصی گفته بود که سازمان ملل متحد توطئه چینی می کند. او در دورانی که نماینده امریکا در سازمان ملل متحد بود روابط دوستانه ای با کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه وقت امریکا و بسیاری از دیپلمات ها در وزارت خارجه امریکا نداشت. پس از پایان دوران انتصاب او به عنوان نماینده امریکا در سازمان ملل بسیاری از دیپلمات ها در وزارت خارجه امریکا احساس آرامش داشتند و از ترک آن وزارتخانه توسط او استقبال کردند. اکنون انتصاب دوباره او پرسش های بسیاری را مطرح می سازد: جهان بینی بولتون چیست؟ آیا تحریم های شدیدی در مورد ایران و کره شمالی وضع می شوند؟ آیا ممکن است با ذهنیت بولتون احتمال جنگ ممکن و واقعی باشد؟
کارشناسان سیاست خارحی امریکا به سه اردوگاه تقسیم می شوند: واقع گرایان، لیبرال ها و ایده آٖیست ها یا آرمان گرایان. واقع گرایان روابط بین الملل را عرصه رقابت میان قدرت ها قلمداد می کنند. لیبرال ها ادعا می کنند که یکپارچگی اقتصادی میان ملل، نهادهای بین المللی و دموکراسی می توانند بر رفتارهای خودمدارانه دولت ها غلبه کنند و ایده الیست ها معتقدند که سیاست های بین المللی توسط ایده ها، ارزش ها و اصول جمعی شکل می گیرند. بولتون در افراطی ترین بخش واقع گرایی قرار دارد و در این زمینه تندروست. او نسبت به کارامدی دیپلماسی در حل مشکلات تردید بسیاری دارد و معتقد است که اجبار و زور ابزارهای در دسترس تر امریکا برای ارتقای منافع ان کشور هستند. او به استفاده از نیروی نظامی علاقه زیادی دارد. اگر تصمیمات سیاسی بولتون منطبق با اظهارات او باشند احتمال جنگ بسیار زیاد است. او در طول دوران انتصاب اش نقش فاجعه امیزی در درگیری ها داشت.در دوران بوش او نقش مهمی در شکل دادن به اطلاعات جعلی درباره تسلیحات کشتار جمعی عراق داشت. واقعیت اما آن بود که صدام تسلیحات شیمیایی و بیولوژیکی نداشت و امریکا با بهانه های افرادی چون بولتون به جنگ عراق رقت. ترفندهای اخیر بولتون علیه ایران است. او خواستار حمله نظامی به ایران است. بولتون معتقد است که نیروی نظامی به تنهایی تسلط امریکا در سیستم بین المللی را تضمین می کند. او دیپلماسی و مذاکرات به خصوص از طریق سازمان ملل را تاکتیک و حربه دولت های ضعیف برای پیدا کردن دست بالاتر می داند. او معتقد است که مذاکره با کره شمالی اتلاف وقت است. دغدغه بولتون کاهش تسلط و نفوذ امریکاست. از دید بولتون چین بزودی بزرگترین کشور جهان و قدرت برتر اقتصادی و نظامی می شود در نتیجه، او معتقد است بهترین راه برای محافظت از قدرت امریکا مقابله با برخی دولت ها است که خواستار تغییر نظم موجود از طریق تقویت قوای نظامی شان هستند.
برخلاف هنری کیسینجر که تئوریسین واقع گرایان کلاسیک امریکا بود بولتون به ظرافت دیپلماسی برای بازی سیاسی باور ندارد. بولتون توان همکاری با بوروکراسی اداری امریکا را ندارد و جالب آن که در سال ۲۰۰۵ میلادی بسیاری از سناتورهای دموکرات و جمهوریخواه خواستار توقف تداوم انتصاب او در مقام اش در سازمان ملل شده بودند. او در دوران نمایندگی امریکا در سازمان ملل با «کوفی عنان» دبیرکل وقت سازمان عداوت می ورزید. نمایندگان خارجی کشورهای دیگر با حرف های او همدلی نداشتند. یک دیپلمات غربی درباره او گفته بود که بولتون فردی قلدرماب است. سخن او درباره سازمان ملل مشهور است بولتون گفته بود اکنون دبیرخانه سازمان ملل متحد در نیویورک دارای ۳۸ طبقه است اگر ده طبقه از آن امروز از بین بروند تفاوت چندانی نخواهد کرد. به گزارش همکاران سابق او در وزارت خارجه، بولتون فردی غیر قابل تحمل است. «واشنگتن پست» گزارش داده که او در نزاع مداوم با «رایس» بوده است.
با انتصاب اخیر بولتون از سوی ترامپ احتمال درگیری نظامی از سوی امریکا افزایش می یابد و این انتصاب نشان می دهد که گرایش ترامپ به قمارهای ترسناک بالاست و این موضوع سبب افزایش خطر رویارویی بین المللی می شود. اظهارات سرسختانه بولتون نشان می دهند که ترامپ اماده است تا سیاست تهاجمی تری را در پیش گرفته و خطر بی ثباتی خارجی را بپذیرد.
دامنه قدرت جان بولتون
اما حدود نفوذ کسی که میخواسته با بمب جلوی "بمبهای ایران" را بگیرد، چقدر است؟ جان بولتون تا پیش از این در شبکه فاکسنیوز مفسر سیاست خارجی ایالات متحده بود. دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا، که گفته میشود برنامه این شبکه را هر روز دنبال میکرده، بولتون را از تلویزیون به کاخ سفید آورد. حال او به عنوان مشاور امنیت ملی، زیر دست قدرتمندترین مرد جهان انجام وظیفه خواهد کرد.
با ورود بولتون به کاخ سفید، یک تندروی دیگر به پیرامونیان ترامپ افزوده شده است. تارنمای اینترنتی هفتهنامه آلمانی اشپیگل در گزارشی در روز شنبه (۲۴ مارس/ ۴ فروردین) به حدود قدرت جان بولتون در پست جدیدش پرداخته و نوشته است که او "سگ درنده نومحافظهکار"ی نامیده میشود که هنوز هم از حمله نظامی به عراق دفاع میکند.
مشاور امنیت ملی اما نخستین مقام سیاسی بولتون نیست. جرج دبلیو بوش او را در سال ۲۰۰۵ میلادی به سمت سفیر آمریکا در سازمان ملل منصوب کرد. آن زمان نیز مقاومتهای آشکاری در برابر ترفیع بولتون وجود داشت. از جمله صد دیپلمات آمریکایی نامهای به سناتورها نوشتند و خواستار رد نامزدی بولتون برای این مقام شدند؛ تلاشی که البته نافرجام ماند.
مشاور امنیت ملی میتواند مستقیما از سوی رئیس جمهوری آمریکا تعیین شود و ترکیب پرسنل کاخ سفید نیازی به تأیید جداگانه مجلس سنا ندارد.
مشاور امنیت ملی، طبق تعریف، هماهنگکننده سیاست خارجی و امنیتی دولت و یکی از مهمترین مشاوران رئیس جمهوری است. او به رئیس جمهوری گزارش مستقل ارائه میکند و از جمله در جریان دیدار با پلیس فدرال (افبیآی) یا وزارت دفاع (پنتاگون) در کنار رئیس جمهوری خواهد بود. دفتر بولتون در کاخ سفید در کنار دفتر ریاست جمهوری آمریکا قرار دارد و "دستیار رئیس جمهوری در امور امنیت ملی" عنوان رسمی مقام جدیدش خواهد بود.
استیون هادلی، مشاور امنیت ملی دوران جرج دبلیو بوش، شغل خود را چنین توصیف کرده بود: «واسطهای صادق باش؛ منصفانه، شفاف و همهجانبه رئیس جمهوری را مطلع کن؛ اعتماد همکارانات را جلب کن، نامحسوس باش، تا حدود زیادی از کمک همکارانات بینیاز شو و محرمانه به رئیس جمهوری مشاوره بده».
مشاور امنیت ملی نه تنها دستورالعملهای روزانه امنیتی رئیس جمهوری را سازماندهی میکند، بلکه همچنین به جمعآوری یافتههای وزارتخانهها و سرویسهای امنیتی مختلف که سپس در شورای امنیت ملی (NSC) مورد بحث قرار میگیرند، میپردازد. افزون بر این، او تدابیر مختلف برای مواجهه با بحرانهای موجود را هماهنگ و استراتژیهایی را در این خصوص تدوین میکند. او بایستی، در جریان عمل به چنین وظایفی، همواره خط مشی رئیس جمهوری آمریکا بهخصوص سیاستهای اقتصادی و دیپلماتیک او را در مد نظر داشته باشد. علاوه بر این قرار است که پست مشاور امنیت ملی عاری از تأثیر جریانهای سیاسی باشد.
شورای امنیت ملی به رئیس جمهوری آمریکا در خصوص مهمترین مسایل سیاست خارجی و امنیتی مشاوره میدهد. این نهاد در اصل متشکل از معاون رئیس جمهوری، وزیر خارجه، وزیر خزانهداری، وزیر دفاع و مشاور امنیتی است. رئیس جمهوری رئیس شورا است.
در حال حاضر نحوه برخورد با ایران و کره شمالی در کانون بحثهای شورای امنیت ملی آمریکا قرار دارد. جان بولتون خود در مقالهای در "نیویورک تایمز" در سال ۲۰۱۵ خط مشی مشاور جدید امنیت ملی را چنین تعریف کرده بود: «ما باید برای جلوگیری از بمبهای ایران این کشور را بمباران کنیم». او برای حل مشکل کره شمالی نیز راه حل رادیکال مشابهی دارد و اخیرا دوباره از حمله پیشگیرانه به این کشور حمایت کرده است.
میزان تأثیر شورای امنیت ملی بر سیاستهای آمریکا بستگی زیادی به تصمیم و اراده رئیس جمهوری این کشور دارد. پرزیدنت جان اف کندی از قدرت شورای امنیت ملی کاست و بر قدرت خود افزود و لیندون جانسون، سی و ششمین رئیس جمهوری آمریکا که اهمیت چندانی برای سیاست خارجی قائل نبود، این نهاد را تا آنجا که میشد نادیده گرفت.
گرچه مشاور امنیت ملی از لحاظ رسمی مرتبط با وزارت خارجه است، اما در واقع بایستی مستقل عمل کند؛ امری که اصطکاکآفرین است. اختلاف زبیگنیف برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر، با سایروس ونس، وزیر خارجه وقت آمریکا، در رابطه با نحوه برخورد با شوروی سابق به همین دلیل بود. جدال لفظی این دو به رسانههای عمومی هم کشیده شد و به اعتبار شورای امنیت ملی آمریکا ضربه زد. کاندولیزا رایس، نخستین زنی که در مقام مشاور امنیت ملی قرار گرفت، نیز با دیک چنی، معاون جرج دبلیو بوش، وارد جدالی از همین نوع شد.
شورای امنیت ملی آمریکا از زمان آغاز به کار دولت ترامپ نیز در کانون توجه قرار گرفت. ترامپ در ژانویه ۲۰۱۷ تصمیم گرفت که مشاور ارشد جنجالبرانگیز خود استیون بنن را در "کمیته سران" شورای امنیت ملی جای دهد. او همزمان سرپرست سازمان اطلاعات ملی و رئیس کل ستاد ارتش را از تیم خود کنار گذاشت.
ترامپ این گام را در آن هنگام از طریق فرمانی، برخلاف نظر منتقداناش، عملی کرد. منتقدان ترامپ انتصاب بنن را در راستای سیاسی کردن شورای امنیت ملی و قربانی کردن شایستهسالاری و تخصصگرایی میدیدند. در این میان اما ساختار این نهاد دوباره به حالت اول برگشته و بنن دیگر در کاخ سفید فعالیت نمیکند.
جان بولتون در آغاز فعالیتاش در پست مشاور امنیت ملی، علاوه بر مواجهه با انتقادات موجود به شخص خود، با مشکلات ساختاری نیز مواجه خواهد بود. هنوز چه در وزارتخانههای خارجه و دفاع و چه در سرویسهای اطلاعاتی پستهای مهم اشغالنشدهای وجود دارند. یکی از عاجلترین این پستها، با توجه به مناقشه کره شمالی، پست خالی سفیر آمریکا در کره جنوبی است؛ خلئی که بولتون را از یکی از مهمترین منابعاش محروم میکند.
ایران گزینه اول بولتون
چندی پیش فارین پالیسی در مقاله ای به قلم استفان والت از اساتید مشهور روابط بین الملل دانشگاه هاروارد به بررسی استدلال هایی که جنگ ایران و آمریکا را تشویق می کنند پرداخته است.
مقاله مذکور اینگونه آغاز می شود ؛ ایالات متحده در راه جنگ است؟تعداد افرادی که فکر می کنند این موضوع حقیقت دارد روز به روز در حال افزایش است به ویژه پس از آن که رییس جمهور آمریکا ، دونالد ترامپ چندین نفر از نیروهای باتجربه خود را از کابینه اخراج کرد . افرادی که غرایز منفی وی را کنترل می کردند. اما این اخراجی ها به سرعت با عده ای از سیاستمداران پیشکسوت و دلخواه ترامپ مثل مایک پومپئو مدیر پیشین سازمان سیا و جان بولتون، سفیر سابق ایالات متحده در سازمان ملل متحد جایگزین شدند .
یکشنبه گذشته رابرت ورث در مجله نیویورک تایمز نوشت: در حال حاضر جیمز متیس،وزیر دفاع ایالات متحده در حکم تنها و آخرین صدای کابینه ترامپ در نظر گرفته می شود که مخالف جنگ است. وی تنها فردی است که خطرات درگیری با ایران، کره شمالی و شاید چند کشور دیگر را برجسته می کند.
اما ما باید چقدر بابت حمله احتمالی ترامپ به دیگر کشورها احساس خطر کنیم و نگران باشیم ؟ اولین چیزی که باید به یاد بیاورید این است که رهبران جهان معمولا جنگهایی را که به اعتقاد آنها طولانی و پر هزینه خواهد بود و ممکن است با شکست به پایان برسد، شروع نمی کنند. مطمئنا جنگ های زیادی در جهان با همین پیش فرض ها آغاز می شود، اما رهبرانی که این جنگ ها را آغاز می کنند در حال خودفریبی هستند، چرا که تصور می کنند، جنگ سریع، ارزان و موفق خواهد بود.
پیش از جنگ جهانی اول، رهبران آلمان فکر می کردند که طرح اشلیفن آنها اجازه می دهد که فرانسه و روسیه را در عرض چند ماه به شکست برسانند و هیتلر امید مشابهی به پیروزی رعد آسا در برخی جبهه های اصلی خود داشت و تصور می کرد با کمک تجهیزات جنگی حزب نازی ، جنگی کوتاه و موفقیت آمیز را پیش رو خواهد داشت و تمام ماشین جنگی نازی را بر اساس این فرض که جنگ کوتاه خواهد بود، سازماندهی کرد. از سوی دیگر ژاپن نیز می دانست که نمی تواند برنده جنگ طولانی علیه ایالات متحده شود، و حمله به پرل هاربر یک قمار ناامید کننده ای برای توکیو بود. درواقع ژاپن امیدوار بود که روحیه ایالات متحده را متزلزل کند و واشنگتن را متقاعد کند تا قدرت شرق آسیا را به این کشور واگذار کند . صدام حسین نیز به این موضوع فکر نکرد که دولتی بتواند در مقابل تصرف کویت مقاومت کند، درست همانطور که جورج دبلیو بوش و مشاورانش (شامل بولتون) به شکلی احمقانه معتقد بودند که جنگ عراق آسان و کوتاه است و هزینه های خود را تامین می کند.
اما درست همانطور که تئوبالد فون بتمن-هوللگ، در 1914، در مورد آلمان اظهار نظر کرد، به لحاظ دموکراسی ، لازم و عاقلانه است که هر رهبر کهنه کاری مردم را متقاعد کند که ورود به جنگ الزامی است. این در حالی است که در ایالات متحده، کنگره نقش خود در قانون اساسی را در به رسمیت شناختن جنگ برای مدتی طولانی رد می کرد.تقریبا هیچ رییس جمهوری دستور استفاده گسترده ای از نیروهای نظامی را (هواپیماهای بدون سرنشین یا مقابله های کوچک نظامی ) صادر نمی کند، مگر این که معتقد باشد عموم مردم با وی همراهی می کنند. بنابراین اغلب رهبران بزرگ جهان ، تلاش می کنند تا مردم را متقاعد کنند، با هم متحد شوند.بنابراین، اگر یک رئیس جمهور و مشاورانش به دنبال جنگ باشند،چگونه ، جنگ را به مردم القا می کنند ؟
در اینجا پنج استدلال اصلی که به طور معمول به عنوان ابزارهایی برای توجیه جنگ استفاده می شوند را بررسی می کنیم . شما می توانید این موراد را به عنوان 5 علامت هشدار دهنده در نظر داشته باشید .
استدلال اول ؛ خطری سنگین و رو به رشد ، پیش رو است
یکی از مهم ترین منطق های اساسی پشت "جنگ پیشگیرانه" این فرض است که جنگ در حال آمدن است و بهتر است از پیش برای این جنگ آماده بود و به جای بعدها ، اکنون مبارزه کرد. به همین دلیل،نیز آلمان در سال 1914 به جنگ جهانی پیوست، زیرا معتقد بود که (به اشتباه) قدرت روسیه به زودی به آلمان غلبه می کند، دولت بوش نیز با همین استدلال به عراق حمله کرد؛ زیرا فکر می کرد که صدام در دستیابی به سلاح های کشتار جمعی بیش از حد پیشرفت کرده و این و وضعیت غیر قابل تحمل خواهد بود.
بر این اساس، هر فردی که در کابینه ترامپ به دنبال جنگ است، سعی خواهد کرد که عموم را متقاعد کند که ایالات متحده با چندین روند ناکارآمدی مواجه است و موقعیت بدتر را می توان از طریق اقدام نظامی تغییر داد. اما نشانه های این تاکتیک کجا هستند ؟ نگاهی به لفاظی های اعضای کابینه ترامپ همه چیز را مشخص می کند. استفاده مکرر از عبارت هایی مثل "شکاف ها"، "خطوط قرمز"، "نقاط بدون بازگشت" و یا "زمان در حال از دست رفتن است"، که بارها در نطق ها تکرار می شوند به این معنی است که ایالات متحده باید قبل از اینکه دیر شود، وارد عمل شود.
به این ترتیب نگران کننده است که کابینه ترامپ ادعا می کند؛ بهبود و توافق در خصوص قابلیت های هسته ای و موشکی کره شمالی غیر ممکن است و نمی توان تهدید موجود را تحمل کرد و یا اظهاراتی در مورد ترس های ناگوار از قدرت گیری یک "امپراتوری فارس" در خاورمیانه که باید پیش از آن که کل منطقه را تسخیر کند شکستش داد. هر دو این ادعا ها به این معنی است که امنیت آمریکا در حال خطر است (مثل ماسه ای که در ساعت شن و ماسه ای از دست می رود و کاهش می یابد ) بنابراین جنگ برای جلوگیری از این ماجرا اجتناب ناپذیر است .
البته حدس زدن درباره آینده، به طور معمول به بدترین فرضیات ممکن منتهی می شود ، درواقع اثبات این موضوع سخت است که اگر ایالات متحده در مورد در مورد سلاح های هسته ای ایران مطمئن است، چرا این کشور تا کنون به توافق پایبند مانده و وارد عمل نشده است . به طور مشابه در خصوص کره شمالی نیز به سختی می توان استدلال کرد که اگر قابلیت های هسته ای و موشکی کره شمالی در حال افزایش است چرا باید ایالات متحده به طور مستقیم و با رویکرد تهاجمی این وضعیت را بغرنج تر کند ؟ اعتقاد کلی بر این است که دستیابی به توانایی های موشکی یا افزایش موشکی ناگهانی در پیونگ یانگ یا تهران می تواند موجب شورش گسترده امپریالیستی شود. اما از آنجا که آینده همیشه نامشخص است، ترس از شرایط نامساعدی که ممکن است هرگز تحقق نیابد، یک توجیه بد برای جنگ است. به ویژه برای کشوری که قدرتمند، ثروتمند و امن است( همانطور که ایالات متحده است )درواقع این نوع استدلال ، از دید بیسمارک، صدراعظم آلمان،خودکشی برای ترس از مرگ" محسوب می شود.
توجه داشته باشید که منطق جنگ پیشگیرانه به طور ضمنی اذعان می کند که ایالات متحده هنوز بسیار قوی تر و امن تر از هر یک از این دشمنان است و بنابراین نیازی به رفتن به جنگ از روی نا امیدی نیست.
استدلال دوم ؛ جنگ آسان و ارزان خواهد بود (اما فقط اگر ما اکنون عمل می کنیم)
همانگونه که در بالا ذکر شد، هیچکس جنگی را آغاز نمی کند، به خصوص اگر مطمئن باشد که جنگی طولانی، پرهزینه و یا احتمالا منجر به شکست در پیش است.بر این اساس، هر فردی که تلاش می کند جنگ را اشاعه دهد ،ابتدا باید خود و عموم را متقاعد کند که پیروزی آسان ،اجتناب ناپذیر و ارزان خواهد بود. در عمل، این به این معنی است که مردم را متقاعد سازد که هزینه های ایالات متحده در جنگ صفر است و خطرات ناشی از افزایش تنش نیز قابل کنترل و نتیجه احتمالی نیز به آسانی قابل پیش بینی است.
رفتارهایی مثل گزینه "بینی خونین " علیه کره شمالی را می توان جزو سناریوهایی مشابه با این استدلال دانست . این نشانه هایی است که یک دولت خود را متقاعد می کند که دارای گزینه های زیادی است که از طریقشان دشمنان را ویران می کند اما این یک گزینه خطرناک است. به خصوص زمانی که نگرانی هایی در میان باشد ، افرادی که طرفدار جنگ هستند فرض می کنند که دشمن دقیقا همان کاری را می کند که آنها می خواهند و دچار آشنا پنداری نسبت به هر نوع رفتار دشمن می شوند .اما باید به این نکته توجه کنیم که جنگ همیشه بر اساس کلیشه ها اتفاق نمی افتد و گاهی بسیار غیرمنتظره است .
استدلال سوم؛جنگ مشکلات زیادی را حل خواهد کرد
طرفداران جنگ به طور معمول وعده می دهند که پیروزی به زودی مشکلات زیادی را حل خواهد کرد. همانطور که صدام فکر می کرد با حمله به کویت به عنوان یک قدرت بزرگ ، یکی از محرک های اصلی منطقه را از بین می برد و سودی یک میلیارد دلاری به جیب کشورش واریز کرده و البته به افزایش نفوذ خود در برابر عربستان سعودی در منطقه کمک کرده و در نهایت نیز ، نارضایتی های داخلی را تضعیف می کند . مهم ترین پیامد مد نظر صدام نیز رقابت با ایران بود که به طور بالقوه قوی تر از عراق تلقی می شد .به همین ترتیب، بوش و نومحافظه کاران فکر می کردند سرنگونی صدام، یک متجاوز احتمالی را از بین می برد و البته پیامی را برای دیگر قدرت های منطقه می فرستد، اعتبار ایالات متحده را پس از 11 سپتامبر بازسازی می کند و روند دموکراتیزه شدن در خاورمیانه را آغاز می کند و در نهایت خطر تروریسم اسلامی را کاهش می دهد .
اما بگذارید از این زاویه به ماجرا نگاه کنیم که : ناتوانی در حال حاضر (و یا به زودی) در تحقق این اهداف عواقب ناگواری خواهد داشت.درواقع این ناتوانی نه تنها تعادل قدرت را در ایالات متحده تغییر می دهد ، بلکه دیگران را نیز به شک و تردید در حل و فصل جریان های این کشور و البته ضعف اعتبار دولت سوق می دهد . به بیانی دقیق تر :اگر ایالات متحده با استفاده از زور، کشورهای دیگر به احترام وادار کند،بازدارندگی خود را تقویت خواهد کرد و صلح را گسترش می دهد. در غیر این صورت در مقابل دشمنان سر خورده خواهد شد و به چشم متحدان فریب خورده وضعیف به نظر می رسد . به نظر می رسد این نوع طرز فکر هر تعداد بار که افراد به جنگ پرداخته باشند ، درس عبرت نمی شود و حتی آمریکا نیز بارها در این زمینه تجربه کرده است. متاسفانه اثرات مثبت و قابل توجه جنگ، هرگز به آن زودی و شدت که سخنرانان جنگ افروز مطرح می کنند، فرا نمی رسند. و در نتیجه با عدم توجه به این موضوع آمریکایی ها مجبور هستند فشاری را متحمل شوند که از پیش مشخص است.
استدلال چهارم ؛ دشمن یا شررو است یا دیوانه و یا شاید هر دو این ها
اگر می خواهید یک کشور را به جنگ هدایت کنید، فراموش نکنید که حریف خود را مخوف جلوه دهید .تصور درگیری به عنوان یک جنگ ساده بر سر منافع رقابتی برای جنگ افروزی کافی نیست، زیرا اگر چنین بود، مشکلات می توانستند از طریق دیپلماسی و سازش به جای نیروی نظامی حل شوند. بر این اساس،سخنرانان جنگ افروز اغلب تلاش دارند دشمنان را به عنوان شکل مجسم شر نشان دهند تا در متقاعد کردن مردم به این که دشمن از نظر اخلاقی بی شرم است و به شکل غیر قابل انکاری رفتاری خصمانه دارد ، موفق شوند . بنابراین ، جنگ افروزان و مبلغان جنگ تلاش می کنند در ذهن مردم جا بیندازند که تنها راه حل بلندمدت حل مشکل با دشمنان، این است که از شر آن ها خلاص شویم.همانطور که دیک چنی معاون زمان ریاست جمهوری بوش گفت: "ما با شرارت مذاکره نمی کنیم. ما آن را شکست می دهیم. "
خط دوم استدلال مذکور، این ادعا است که دشمنان آمریكا متجاوزانی نامعقول و متعصب هستند كه نمی توانند از قدرت برتر نظامی خود، شامل زرادخانه های بزرگ ، سلاح های هسته ای پیشرفته، شبكه ی قوی متحدان و ابزارهای مختلف اقتصادی به درستی استفاده كنند.بنابراین، سران ایران به طور معمول به عنوان افراد مذهبی توصیف می شوند که به دنبال شهادت طلبی هستند. البته کره شمالی متفاوت از ایران است. کیم جونگ اون به طور معمول به عنوان فردی عجیب و غریب، دیوانه و بسیار مکار شناخته می شود . برای تهیه پرونده جنگی ، موثرتر است که به مردم بگویم این افراد به طور خطرناکی دست به کشتار می زنند . اما شگفت انگیز است که وقتی پای منافع متفاوت به میان می آید ، از دید ایالات متحده همین دشمنان تبدیل به دشمنانی هوشمند و معقول می شوند که با نیروهای خود مردم آمریکا را به خطر می اندازند.
بازهای آمریکایی معتقدند اگر امریکا تصمیم به حمله به زیرساخت های هسته ای کره شمالی بگیرد ، در واقع ممکن است که از اقدامات کره علیه متحدان ایالات متحده و یا خود ایالات متحده جلوگیری کند. برای حمله به ایران نیز از استدلال های مشابه استفاده می شود.
استدلال پنجم ؛ صلح با برخی کشورها غیرقانونی است
نشانه هشدار نهایی زمانی است که یک دولت شروع به تاکید بر پرچم خود می کند و نشان می دهد برای وطن پرستی در تلاش است تا دیگر دولت ها را تحقیر کند . در طول جنگ ویتنام، لیندون جانسون و ریچارد نیکسون فعالان ضد جنگ را متهم می کردند که به دشمنان کمک می کنند و برای آنان راحتی طلب می کنند، چرا که دولت در آن زمان شدیدا مشتاق جنگ بود. آنان معتقد بودند این گروه انچنان که باید به وطن خود عرق ندارند .
نگاهی به رفتارهای توئیتری ترامپ و متحدانش نشان می دهد او چه در سر دارد . همانطور که پیش از این اشاره شد، ناسازگاری کنونی سیاستمداران ایالات متحده در مورد صلح گیج کننده است. من فردی واقعگرا هستم و نه صلح طلب، اما کشوري که موقعيت جهاني آن به این اندازه مطلوب است باید علاقه خاصي به صلح و ثبات داشته باشد و به دنبال ریسک های بزرگ با دستاوردهای کوچک نباشد .متأسفانه، پس از 27 سال کار روی سیاست و 17 سال جنگ علیه تروریسم ، معتقدم رؤسای جمهور آمریکا در حل مسائل پیچیده استراتژیک و سیاسی ناموفق هستند. رویکردهای سیاست خارجی این کشور ضعیف هستند . تنها کافیست نگاهی به تهدیدهای موشکی ایالات متحده در قبال روسیه داشته باشیم تا درک کنیم این کشور تا چه حد در قبال سیاست خارجی ضعیف عمل کرده است .
بحث من این است که اگر این دولت تصمیم بگیرد که می خواهد جنگی را آغاز کند، همه چیز را برای ترساندن دیگران یا تضعیف شک و تردیدها در خصوص آغاز در اختیار دارد.قابل اطمینان ترین راه برای انجام این کار این است که وطن پرستی مخالفان جنگ را محکوم کند ، اما امیدوارم دولت فراموش نکند که خسارات وارده این جنگ بیش از سودهایش است . بنابراین اگر به استدلال های من در مورد جنگ ترامپ نگاه کنید، شاید متقاعد شوید این دولت قصد ندارد به طور مستقیم وارد جنگ شود، بلکه در تلاش است با تهدیدهایش امتیازاتی را دریافت کند.اما این سیستم بسیار خطرناک است ، چرا که نمی توان به طور مرتب از جنگ حرف زد .
اگر ترامپ جنگ را انتخاب کند، خطر بیشتر کدام کشور را تهدید می کند ؟ من به دو دلیل می توانم ایران را نام ببرم چرا که یک؛ در حال حاضر کره شمالی دارای سلاح های هسته ای است، و ایران هیچ کدام از آن ها را ندارد، بنابراین ریسک جنگ با کره شمالی بی نهایت بیشتر است. دوم، اینکه حتی یک جنگ متعارف در شبه جزیره کره، می تواند ساکنان کره جنوبی، ژاپن، چین و ... را بسیار نگران و آزار دهد. در مقابل شرکای امریکا در خاورمیانه خیلی خوشحال می شوند اگر ترامپ از طریق چاپلوسی های آنان وسوسه شود و به تهران حمله کند.البته این استدلال 100 در صد منطقی نیست . بعلاوه، معتقدم ترامپ اگر بخواهد افکار عمومی را نسبت به مشکلات موجود منحرف کند، کلید زدن یک جنگ با ایران بسیار محتمل تر است تا با کره شمالی. با این حال، من هنوز هم فکر می کنم که جنگ با هر دو کشور بعید است زیرا ایالات متحده برای جنگ با هر یک از این 2 دستاوردهای چندانی در قبال از دست دادن ثروت و منابع خود نخواهد داشت. اما فراموش نکنیم بدترین ایده ها در دوره ای محقق شده که رهبران آمریکا فاقد هوش، احتیاط و قضاوت درست بوده اند.