پسر جوان که به خاطر اختلاف مالی با پدر معتادش درگیر شده و او را به آتش کشیده بود، ده روز پس از جنایت تسلیم شد.
به گزارش جامجم، چهارم اردیبهشت امسال، مردی که از سوی پسر 24 سالهاش در خانهشان در خیابان فلاح با بنزین سوزانده شده بود، بعداز جدال ده روزه با مرگ، در بیمارستان شهدای یافت آباد فوت کرد. او پیش از مرگ، پسرش را بهعنوان قاتل معرفی کرده بود اما خانواده اش مدعی بودند هنگام تعمیر موتورش دچار سوختگی شده و فوت کرده است. با دستور بازپرس جنایی پسر خانواده تحت تعقیب پلیس قرار گرفت تا این که متهم به قتل عصر سهشنبه 18 اردیبهشت به پلیس آگاهی تهران رفت و تسلیم شد.
رامین دیروز به دادسرای جنایی تهران منتقل شد و با اعتراف به قتل پدرش گفت: قصد داشتم فقط او را بترسانم و فکر نمیکردم او را به قتل برسانم. پدرم شیشهای بود و با من در مغازه موتورفروشی کار میکرد. او کارمرا قبول نداشت و خودش هم بدرستی سر کار نمیآمد. همیشه مرا مقابل دیگران تحقیر میکرد.
آن شب از او خواستم کارتی را که پول حساب و کتابمان در آن است، بدهد که ندادو طفره رفت. من هم بنزینی را که برای موتورم برداشته بودم، روی چهرهاش ریختم و فندک را روشن کردم که ناگهان آتش گرفت و بعد از ده روز بهخاطر شدت سوختگی فوت کرد.
پدرم با همه دعوا داشت
رامین تا دوم دبیرستان درس خوانده ، سه سال است ازدواج کرده و کارش تعمیر و خرید و فروش موتورسیکلت است. آرام و قرار نداشت و به خاطر اینکه باعث مرگ پدرش شده، بشدت گریه میکرد. آرزو میکرد ای کاش پدرش زنده بود و او را میبخشید.
قبل از جنایت با پدرت اختلاف داشتی؟
مشکلمان سر اعتیاد او به شیشه بود. او سالها پیش ازدواج کرد و از همسر دومش دو فرزند دارد. چهار سال پیش با پساندازم و وامی که گرفتم مغازه فروش موتورسیکلت راهاندازی کردم و ماهی سه میلیون و 500 تومان اجاره میپرداختم. وقتی همسر دوم پدرم او را به خاطر اعتیادش رها کرد، نزد من آمد.
اعتیادش را ترک کرد؟
همچنان شیشه مصرف میکرد. میگفت زن دومش قصد قتل او را دارد و بعد هم براثر توهم ناشی از شیشه چاقو برمیداشت و در خیابانها بهدنبال او بود تا وی را بکشد. او را بارها در کمپ بستری کردم اما اعتیادش را ترک نکرد. حتی مصرف شیشه باعث شده بود دچار مشکلات روانی شود و همه را اذیت کند. چند بار در مرکز روانی بستری شد که بیشترین مدت حضورش در آنجا شش ماه بود.
بعد چه شد؟
شب عید که از کمپ بیرون آمد دوباره نزد ما آمد. او در مغازهام قولنامه مینوشت اما چند ساعت بیشتر نمیآمدو من همیشه تنها بودم و کارها را انجام میدادم. همین باعث شده بود کسب و کار درستی نداشته باشیم. پدرم بهخاطر مصرف شیشه با همسایه و رهگذران درگیر میشد.
از شب جنایت بگو؟
او همیشه مقابل دیگران به من توهین میکرد. حتی یک بار میخواست موتور بدون سند بفروشد و مرا به دردسر بیندازد که نگذاشتم و با هم دعوا کردیم. آن شب مادرم میگفت تو قرص متادون مصرف کردی و پدرت شیشه، با هم نباشید که دوباره دعوا کنید. پدرم موتور به خانه آورده بود. من یک بطری از سطل زباله برداشتم و از آن موتور کمی بنزین برداشتم تا به باک موتورم بریزم.بعد نزد پدرم رفتم و خواستم درست سر کار حاضر شود و کارتی را که درآمدمان در آن بود، به من تحویل بدهد که نداد و من عصبانی شدم. من آن شب پایم روی استکان رفت و پایم زخم شد.
بعد چه شد؟
پدرم خم شد تا ببیند پایم چه شده که بطری بنزین را برداشته و روی صورتش پاشیدم. فندک روی زمین را با همان حال برداشتم و به سمت او گرفتم و روشن کردم تا پدرم را بترسانم که یکدفعه آتش فندک او را سوزاند. لباس خودم هم سوخت. مادر و خواهرم با پتو آتش را خاموش کردند و پدرم را به بیمارستان بردند.
بعد از فرار کجا رفتی؟
چند روز نزد دوستانم رفتم و بعد به خانه بازگشتم. بهدلیل اینکه عموهایم در بیمارستان بودند نمیتوانستم به ملاقات پدرم بروم. بعد از اینکه همه متوجه شدند آتشسوزی کار من بوده از خانه دوستانم بیرون زدم و در پارکهای سطح شهر میماندم تا اینکه به اداره پلیس رفتم و تسلیم شدم.