با من هم مصاحبه میکنید؟! هفته گذشته تلفن روی میز گروه جامعه پشت سر هم زنگ خورد، مردی آن طرف خط خیلی ساده خودش را معرفی کرد و گفت میتواند سوژه یکی از مصاحبههای ما باشد! ماجرای آشنایی ما با حسن لبافی از همین جا شروع شد.
به گزارش جام جم، از یک تماس تلفنی! چند دقیقه که پای حرفهایش نشستیم، فهمیدیم او یکی از اعضای جامعه دستکم یک میلیون و 300 هزار نفری معلولان کشورمان است، یک نابینا؛ نابینایی که فرش میبافد و با پشتکار و تلاش زیاد در هنری مهارت پیدا کرده که خیلیها از عهدهاش برنمیآیند؛ حتی با دو چشم بینا!
قالیبافی کار سختی است؟
اگر فوت و فناش را یاد بگیرید و دقت داشته باشید، نه سخت نیست.
برای شما چطور؟ سخت نبوده؟
چرا اوایلش خیلی سخت بود، مثلا ده جلسه طول کشید تا فقط گره زدن را یاد بگیرم. حتی استادم ناامید شده بود اما من به خاطر انگیزه زیادی که به یادگیری داشتم ادامه دادم.
اصلا چطور به این کار علاقه پیدا کردید؟
یک روز وقتی داشتم روزنامه ایران سپید را که مخصوص ما نابینایان است میخواندم، درباره آموزش قالیبافی به نابینایان در موزه فرش مطلبی خواندم. از همانجا به فکرم رسید که من هم این مهارت را یاد بگیرم. البته خانوادهام مخالف بودند، میگفتند نابیناها نمیتوانند فرش ببافند، اما من گفتم اگر چنین چیزی در روزنامه نوشته شده، حتما این کار امکانپذیر است. بعد رفتم موزه فرش اما آنجا به من گفتند که فقط به خانمها آموزش میدهند. البته من را راهنمایی کردند که به فرهنگسرای بهمن بروم، گفتند دراین فرهنگسرا آموزش قالیبافی به آقایان کم بینا و نابینا هم وجود دارد.
از چه زمانی قالیبافی را شروع کردید؟
بهمن 83 بود.
برای افراد بینا، قالیبافتن شما شاید عجیب به نظر برسد، شما چطور نقشه را میخوانید و آن را روی دار قالی پیاده میکنید؟
نقشههای ما با خط بریل نوشته میشود و با نقشههای معمولی فرق دارد و تعداد صفحههایش زیاد است چون در هر سطر بریل، یک رج نقشه قالی نوشته میشود؛ مثلا نوشته میشود یک صورتی، دو لاجوردی، یک سفید، من اینها را به خط بریل میخوانم. البته بعضی وقتها هم نقشهها برای نابیناها خوانده میشود و آنها با گوش دادن نقشه را اجرا میکنند.
رنگها را چطور تشخیص میدهید؟
ما اسم رنگها را کنار هر کلاف نخ با خط بریل مینویسیم، یعنی برای هر بار استفاده از نخ، باید نوشته کنار آن را را لمس کنیم و اسم رنگ را بخوانیم؛ یک جورهایی کدگذاری میکنیم. بعد هم که یک رج تمام شد، پودکشی و شانه انجام میشود که مثل کار بقیه قالیبافان است.
الان نابینای کامل هستید؟
در روز به مقدار خیلی کم سایه اشیا را تشخیص میدهم، البته فقط در حد تشخیص سایه و یک تصویر مبهم، اما وقتی هوا تاریک میشود دیگر چیزی نمیبینم.
از کی این معلولیت برای شما پیش آمد؟
نابینایی من تقریبا مادرزادی بود، یعنی به خاطر ازدواج فامیلی پیش آمد. اما سالهای اول زندگی، من کم بینا بودم و حتی در مدارس عادی درس میخواندم، تا سال سوم ابتدایی که مشکل بیناییام بیشتر شد و مجبور شدم به مدرسه نابینایان بروم.
پذیرش این تغییر شرایط برای شما سخت نبود؟ اینکه از مدرسه عادی به مدرسه نابینایان، بروید؟
مجبور بودم قبول کنم، چون به مرور سوی چشمانم کم میشد. اما یادم است روزهای اولی که بین نابیناهای دیگر مینشستم، احساس خوبی از این قضیه نداشتم و مدتی طول کشید تا با شرایط جدیدم کنار بیایم. مثلا اولین کاری که آنجا یاد گرفتم، خواندن خط بریل بود. من تا قبل از آن مثل بقیه مردم میخواندم و مینوشتم.
چرا به فکر یاد گرفتن قالیبافی افتادید؟
چون درسم تمام شده بود و منبع درآمدی نداشتم، دوست داشتم مستقل باشم. البته من قبل از قالیبافی خیلی کارها را تجربه کردم مثلا در مرکز توانبخشی نابینایان که وابسته به سازمان بهزیستی بود دوره آموزش اپراتوری تلفن را گذارندم، یا اینکه در یک کارگاه تولیدی نایلکس و بستهبندی کار پیدا کردم. اما شرایط برای ادامه کارم خوب نبود.
چرا؟
خیلیها نمیتوانند قبول کنند که یک نابینا هم کنار آنها کار کند و اتفاقا خوب هم از عهده انجام وظایفش بربیاید. از آن طرف کارفرما هم خیلی به نیروی نابینا و معلول اعتماد نمیکند. بگذارید برای شما یک مثال ساده بزنم؛ من از تیر 74 که مدرک اپراتوری تلفن را گرفتم تا سال 83 یعنی 9 سال تمام کارم این بود که به سازمانها، ارگانها و وزارتخانههای دولتی سر بزنم، حتی تا دفتر ریاست جمهوری رفتم و از همه کمک خواستم تا با توجه به مهارتی که کسب کردهام به من کمک کنند تا جایی شاغل شوم، اما به هیچ نتیجهای نرسیدم. متاسفانه کارفرماها علاقهای برای بهکار گرفتن نیروهای دارای معلولیت ندارند و این نگرشی است که باید تغییر کند.
و شما برای این تغییر نگرش تلاش کردید!
بله. من خیلی تلاش کردم، سعی کردم محدودیتها را کنار بگذارم و تلاش کنم که روی پاهای خودم بایستم. با اینکه خیلی سخت بوده و هست، اما خوشحالم که حالا موفق شدهام. من خیلی جاها به در بسته خوردم و ناامید شدم، اما هیچوقت از تلاش کردن خسته نشدم.
هیچوقت نشد از نابینا بودنتان ناراحت باشید یا به خدا گله کنید که چرا این اتفاق برای شما افتاد؟
نه چون این شرایط به مرور برای من پیش آمد با آن کنار آمدم، فکر میکنم پذیرش این موضوع برای آنهایی که بینا هستند و یکدفعه نابینا میشوند سختتر باشد.
از روزهایی که هنوز میدیدید چه تصویری در ذهنتان مانده؟
من هنوز تصویر آدمهای دورو برم را در ذهنم دارم، درخت، سبزه، گل و گیاه و آسمان هم هنوز همانطور روشن در ذهن من ماندهاند. اما دلم برای دیدن منظرههای شهر تنگ شده، الان از خیلی جاها فقط یک تصور در ذهنم باقی مانده، ولی میدانم که در طول چندسال گذشته از نظر ظاهری خیلی تغییر کردهاند.
کمکهای دردسرساز
خیلیها وقتی با یک نابینا مواجه میشوند، برای کمک به او پیشقدم میشوند. حسن لبافی، از این احساس مسئولیت و همیاری مردم تشکر میکند اما میگوید: «چون من و بقیه نابیناها با عصای سفید رفت و آمد میکنیم خیلی زود نظر مردم را جلب میکنیم، خیلیها هم برای کمک به ما پیش قدم میشوند، اما متاسفانه خیلیها ما را درست راهنمایی و کمک نمیکنند. مثلا عصای ما را میگیرند و میکشند و این کارشان باعث شکستن عصا میشود یا اینکه بدون توجه به اینکه ما نابینا هستیم و مانعی را که جلوی ما وجوددارد نمیبینیم، ما را دنبال خودشان میکشند. من یک بار به خاطر کمک یکی از همین همشهریها، زمین خوردم و پایم شکست، چون به این فرد اعتماد کردم و او از جوی آب پرید، اما من جوی آب را ندیدم و داخل آن افتادم. به خاطر همین اگر کسی قصد کمک را دارد بهتر است، هر مانعی را به ما اعلام کند.»
شهر با معلولان قهر است!
رفت و آمد معلولان در شهر همیشه با اما و اگر همراه بوده، آنقدر که خیلیها معتقدند شهر برای آنها ساخته نشده است، حسن لبافی هم با این موضوع هم عقیده است و میگوید: «البته الان وضع پیادهروها نسبت به قبل خیلی بهتر شده، اما باز هم این تسهیلات ویژه برای نابیناها مثلا موزاییکهای شیاردار روی پیادهرو را همه جا نمیبینیم. خیلی جاها دریچههای فاضلاب و... باز است، خیلی جاها کندهکاری شده و بدون حفاظ رها شده. خیلی جاها پله و پستی و بلندی دارد که رفت و آمد را برای من و بقیه نابیناها سخت میکند. یک پله ساده شاید برای مردم عادی مشکل نباشد، اما میتواند مانع بزرگی سر راه ما باشد. خیلی جاها داخل پیادهرو یک دفعه یک داربست سرراه ما سبز میشود. یا میخوریم به یک موتورسیکلت که وسط پیادهرو پارک شده! یا حتی مغازهدارها وسیلههایشان را بیرون مغازه میچینند و باز سد راه ما میشوند. من بارها تجربه افتادن در چاههایی را دارم که درپوش نداشتند. این اتفاق برای بقیه نابیناها هم پیش آمده و واقعا انگیزه بیرون آمدن از خانه را در خیلیها کمرنگ کرده است.»
بنبست برای معلولان
جامعه فرصت پیشرفت را به افراد دارای معلولیت نمیدهد، حتی با وجود همه تلاشهایی که نشان میدهند؛ خیلی از مشکلات در جامعه بین افراد معلول چه نابینا، چه معلول جسمی حرکتی و... مشترک است. فرصت اشتغال برای آنها کم است و بهتبع آن فرصت ازدواج هم کم پیش میآید. اغلب افراد معلول، شرایط اقتصادی خوبی ندارند و سازمانهای حمایتی مثل بهزیستی هم از آنها بخوبی حمایت نمیکنند. معلولان خیلی جاها به در بسته میخورند و جامعه آنها را نادیده میگیرد.