اول)
خدای مهربان من!
اينك آمده ام كه گفتي بيا.
به نجوا نشسته ام كه گفتي بخواه.
نامت را مي برم كه گفتي بگو.
مي گريم كه گفتي ببار.
اميدوارم كه گفتي مايوس مباش.
اي پادشاه كشور استجب لكم!
اي آموزگار درس لَا تَيْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ!
اي گوینده ان الله يحب التوابين!
اينك پاسخم بده كه به ندای ادعونی استجب لکم سرمستم.
تو آن قدر مهرباني كه حساب ندارد و آنقدر كريمي كه اندازه اي براي آن نمي يابم.
تو آنقدر با من " تا " كرده اي كه تصور مي كنم نديده اي و آنقدر رسوايم نكرد ه اي كه گمان مي برم نشنيده اي.
تو آنقدر چشم پوشيده اي كه بي حيا شده ام.
اي آنكه مي توانستي رسوايم كني و نكردي. اي دوستي كه پيمان شكستم و تو نشكستي. تو را ناسپاسي كردم و تو به دل نگرفتي. با اغماضت شرمنده ام كردي و با بزرگواري ات از زشتي هايم درگذشتي.
دوم)
اينك به سويت آمدم. با چشمي كه به اشك نشسته و جاني كه شعله ور شرمساري است.
اگر دستم را رها كنی گم خواهم شد مثل قاصدكهايي كه بادهاي سخت آنها را در هوا آواره مي كنند. مي چرخند و مي چرخند و هيچكس برايشان دلتنگ نمي شود.
دستم را رها مكن. مي ترسم لحظه اي غفلت يك عمر حسرت را به دنبال داشته باشد.
اي صاحب تمام پيدا شدنها!
اي پروردگار همه پيوندها!
اي پژواك فراوان نزديكي ها!
اي نزديك مثل نفس!
اي آشنا مثل سلام!
اگر دستم را رها كني، غريب مي شوم و هيچكس به آشنايي ام نمي آيد.
اگر رهايم كني، تنها مي شوم مثل درختي سوخته در برهوت. مثل مسافري كه از قافله جدا شده است. مثل كودكي كه مادر را گم كرده باشد.
اي اميد مادر موسي عمران! نااميدم بازمگردان.
اي پناه مريم تنها! از نخل سبز اميد خرماي اجابتم ببخش.
اي شاهد شكنجه هاي آسيه! در بهشت آرامش، منزل و منزلتم ده.
اي مرهم زخم زبانهاي بر خديجه! عزت و بزرگي ام عطا كن.
دستم را رها مكن و گرنه گم مي شوم. دستم را رها مكن حتي به قدر پلك زدني...
سوم)
بارها بر من منت نهادي و از ظلمت به نورم راهنمايي كردي.
كور بودم بينايي ام بخشيدي.
تشنه بودم سيرابم ساختي.
خوار و كوچك بودم عزتم و بزرگي ام دادي.
تنها بودم انيسم شدي.
گمراه بودم هدايتم كردي.
تشنه كه مي شدم تو را به جرعه آبي مي شناختم.
تنها كه مي شدم به مرهم آشنايي ات ايمان داشتم.
مايوس كه مي شدم به نور اميد تو روشن مي شدم.
الهی!
تو را به مهربانی مي شناسم.
بر من منت نهادي و خدايم شدي تا بنده ات باشم و بندگي ات كنم اما شرمنده ام همانند مهماني كه از ميزبانش سپاسگزار نباشد. همچون فرزندي كه مادر را سپاس نگويد. مثل كويري كه ممنون ابرهاي باران آور نباشد.
شر منده ام كه مرا ايمان بخشيدي و من اينهمه لطف را فراموش كردم.
بر من منت گذاشتي و ريزه خوار خوان سراسر هدايت و مهر رسولت كردي و من خويش را گم كردم.
در قلبم جوانه ارادت اوليايت را روياندي و من از آنان پيروي نكردم.
اي آنكه بر من و همه اهل ايمان، منت خويش را به كمال رساندي، در اين شبها و روزهايي كه نسيم مهرباني ات همه جا را معطر كرده است بر منت بگذار و سايه هدايت را از سرم كم نكن.
چهارم)
در اين شبهای زيباي رحمت، از تو چه كم خواهد شد اگر مرا هم به پناهگاه مهر خويش جاي دهي؟
در اين ساعت هاي سرشار از گذشت و آمرزش چه مي شود كه مانند هميشه بي خردي هايم را ببخشي و بدي هايم را ناديده بگيري؟
اي دوست صميمي ام!
ای خدا!
از هرچه شر و بدي است به تو پناه آورده ام و چه بدي اي بالاتر از گناه كه دارد تمام وجودم را تسخير مي كند؟
از هر منكر و زشتي گريخته ام و كدام منكر و زشتي، زشت تر از آنكه از تو دور افتاده باشم؟
اگر نگاهم كني،از تو چيزي كاسته نمي شود و اگر عفوم نمايي، از بزرگي ات ذره اي كم نخواهد شد.
باز هم به اميدي به سويت آمده ام. آيا به آرزويم مي رساني؟...
اين سرگشته جز پناهگاه آرام و امن تو جايي نمي داند پس پناهي!
... اين بنده تو را جز به آمرزش نمي شناسد پس بنده نوازي كن...