سالهاست که دست در دست هم به نقاط دیدنی دنیا و کشورهای مختلف سفر میکنند تا زیباییهایی را با همه وجود لمس کنند. این زوج اسپانیایی با دیگر جهانگردان و توریستهایی که به کشورهای متعدد سفر میکنند تفاوت زیادی دارند. آنها زیباییها را با چشم دل میبینند و مهربانیها را با وجودشان لمس میکنند. سفر به 66 کشور دنیا و لمس زیباییهای آنجا و شنیدن آهنگ زندگی هر کشور و استشمام بوهای مربوط به هر شهر ایده آلهایی بود که این زوج نابینا در پی آن کوله بار سفر را بستند و به کشورهای مختلف جهان سفر کردند. این بار آنها ایران را برای سفرشان انتخاب کردند. در آخرین روز سفر وقتی با آنها همکلام شدیم هردو از زیباییهای ایران که توانسته بودند آنها را لمس کنند و همچنین فرهنگ غنی ایران و مردم آن و صدای زندگی که در هر نقطه از خاک ایران جاری بود، گفتند. «انریکه سرواندو سانچز» به «همراه ری یس لوک» 33 سال قبل زندگی مشترک را آغاز کردند. این زوج نابینای اسپانیایی از زیباییهای زندگی که با وجودشان لمس کرده بودند و جذابیتهای سفر و حضورشان در ایران گفتند.
«انریکه سرواندو سانچز» از کودکیاش و اینکه با وجود نابینایی برای رسیدن به قلههای موفقیت تلاش کرد، این گونه گفت: با بیماری متولد شدم. نوعی بیماری که بیناییام را کم کم از من گرفت و در 11 سالگی با شدت گرفتن این بیماری بیناییام را برای همیشه از دست دادم. در مادرید پایتخت اسپانیا متولد شدم و سالهاست که در مادرید زندگی میکنم. از همان کودکی به مدرسه نابینایان مادرید میرفتم و درس میخواندم. از کودکی یاد گرفتم که همه زیبایی زندگی را فقط نباید با چشم دید بلکه میتوان آن را با دیگر اعضای بدن حس یا لمس کرد یا با گوش شنید. علاقه زیادی به ریاضی داشتم و بعد از دوران مدرسه وارد دانشگاه شدم و در رشته ریاضی درس خواندم و با موفقیت فارغالتحصیل شدم. بعد از فارغالتحصیلی وارد سازمان ملی نابینایان اسپانیا معروف به «اونسه»شدم. این سازمان همه نابینایان اسپانیا را تحت پوشش قرار داده بود و افراد نابینایی که درخواست شغل خوب داشتند با پیشنهاد کار از سوی سازمان جذب میشدند. در دوران فرانسیسکو فرانکو دیکتاتور اسپانیا رئیس سازمان ملی نابینایان توسط او انتخاب میشد اما بعد از مرگ او در سال 1975 قانونی تصویب شد که اعضای سازمان خودشان رئیس سازمان نابینایان را انتخاب کنند. آن سالها سازمان نابینایان به همسرم که در بارسلون زندگی میکرد پیشنهاد کار داد و از او خواستند که به مادرید بیاید و به نابینایان موسیقی تدریس کند. این پیشنهاد باعث شد تا او به مادرید بیاید و به این ترتیب نخستین آشنایی من و همسرم شکل گرفت.
در روزهای پر تب و تاب انتخاب رئیس جدید برای سازمان، گروههای مختلفی تشکیل شده بودند و همه سعی میکردند در مبارزه انتخاباتی کاندیدای مورد نظرشان را بهعنوان رئیس جدید معرفی کنند.من هم یکی از همین کاندیداها بودم و همسرم نیز یکی از کسانی بود که تلاش میکرد برنده انتخابات باشم. سرانجام با کسب بیشترین آرا بهعنوان رئیس سازمان ملی نابینایان (اونسه) انتخاب شدم. این سازمان بهعنوان یکی از بهترین الگوهای خدماترسانی به نابینایان در دنیا مطرح است. آشنایی من و همسرم چند سالی ادامه داشت تا اینکه احساس کردم به اوعلاقهمند شده ام. یک روز آفتابی حرف دلم را به او زدم و خواستگاری کردم. جواب او مثبت بود و به این ترتیب بدون تشریفات خاصی 33 سال قبل زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. در این سالها با وجود آنکه فرزندی نداریم اما همیشه کنار هم هستیم و زندگی عاشقانهای داریم. برای اینکه بخواهیم خوشبخت زندگی کنیم نیازی به چشم نداریم بلکه خوشبختی را با همه وجودمان حس میکنیم. از سه سال قبل هردوی ما بازنشسته شدیم و زندگی تازهای را آغاز کردیم. زندگی که با سفر به کشورهای مختلف دنیا و لمس کردن شگفتیهای بزرگ گره خورده است.
نگاهی به عمق زیبایی
سفر رؤیایی بود که انریکه به آن فکر میکرد؛ رؤیایی که بعد از ازدواج با «ری یس» رنگ حقیقت گرفت و در کنار هم به 66 کشور جهان سفر کردهاند تا زیباییهای دنیا را با چشم دل ببینند. انریکه از نگاهش به زندگی گفت و اینکه در این سفرها به واقعیتهای زیادی دست پیدا کرده است.
«نگاهی که به زندگی دارم بسیار زیبا است. همه در زندگیشان با مشکلات و سختی مواجه میشوند و با آن دست و پنجه نرم میکنند اما این مشکلات و سختیها برای ما بیشتر است. در سفرهای جهانگردی که داشتیم به این واقعیت رسیدم وقتی با فرهنگ جدیدی در یک کشور آشنا میشویم به یک درک دیگری از زندگی میرسیم و این همان چیزی است که شاید با داشتن دو چشم بینا به آن دست پیدا نکنیم. به همراه همسرم به بیش از 60 کشور دنیا سفر کردهایم ولی با وجود این هنوز هم میدانیم که جاهای بسیاری در دنیا وجود دارند که باید برویم و از نزدیک با چشم دل ببینیم.»
وی در ادامه از همراهی یکی از دوستانش در این سفرها گفت و ادامه داد: در بسیاری از سفرها «پدرو» (pedro) همسفر ما بود و این بار هم همراه او به ایران آمدهایم. 28 سال قبل با او که در سازمان ملی نابینایان کار میکرد آشنا شدم. آن سالها وقتی بهعنوان رئیس سازمان ملی نابینایان برای شرکت در کنفرانس یا مجمع به کشورهای دیگر سفر میکردم او در کنارم بود و همین امر باعث شد تا ارتباط بیشتری باهم داشته باشیم و به این ترتیب «پدرو» همسفر ما شد. او در سفر مکان یا نقطهای را که در آن قرار داریم بخوبی برای من و همسرم توصیف میکند و برای اینکه بهتر آنجا را درک کنیم با مثالهایی از شهر و کشورمان که میشناسیم مکان جدید را برای ما توصیف می کند. در بسیاری از این سفرها اشیای تاریخی و مکان های توریستی یا تاریخی را لمس میکنیم تا بهتر بتوانیم آن را در ذهنمان تداعی کنیم. تا به امروز به همه کشورها و شهرهای اروپایی سفر کردهایم. در سفر به بسیاری از کشورهای امریکای شمالی و جنوبی آنجا را از نزدیک لمس و حس کردهایم. همچنین به استرالیا و چند کشور بزرگ آفریقایی از جمله مصر و چند کشور آسیایی از جمله ژاپن، اردن، ویتنام و چین سفر کردهایم و آخرین سفرمان نیز به ایران بود و امروز با خاطرات زیادی که مردم و فرهنگ خوب ایران برای ما رقم زدند کشور ایران را ترک میکنیم. هزینه همه این سفرها را با پولهایی که پسانداز کردهایم و همچنین حقوق بازنشستگیمان تأمین میکنیم. در دو هفتهای که در طول سال تعطیل است ما به سفر میرویم و سعی میکنیم از این سفرها لذت ببریم و یاد بگیریم. سفرهای پرمخاطره زیادی داشتیم. ما به کشورهای خطرناکی مانند ونزوئلا و مصر که درگیر جنگ داخلی بودند سفر کردیم. البته ایران یکی از امنترین کشورهایی بود که به آن سفر کردیم. یکی از جذاب ترین سفرها به آمازون بود. لیدر ما از بومیهای آمازون بود و براحتی ما را تا نزدیکی حیوانات وحشی جنگل برد و اجازه داد به این حیوانات دست بزنیم. او بچه کروکودیل را در دستان ما قرار میداد تا بخوبی بتوانیم آن را لمس کنیم. در آنجا با همه وجود احساس کردیم که در جنگل آمازون هستیم و در یک طبیعت بکر قدم گذاشتهایم.
دنیا بزرگ است و مشکلات حقیر
«انریکه» برای نابینایان هم پیامی داشت؛ پیامی که در هر سطر آن میشد زندگی را حس کرد. او گفت: ما در اسپانیا دوستانی داریم که مثل خود ما از داشتن بینایی محروم هستند اما احساس میکنند همه چیز برای آنها به پایان رسیده است. میخواهم به همه نابینایان چه در کشورم و چه در ایران بگویم دنیا بسیار زیباست و هر چیزی جذابیت خاص خودش را دارد. شناخت دنیا با تمام چیزهای جذاب بدون چشم هم امکان پذیر است و این تصور اشتباهی است که دنیا را فقط با چشم میتوان دید. ممکن است دیدن زیباییهای دنیا برای کسانی که بینایی دارند ساده باشد و برای ما سخت و همراه با محدودیت، اما خواستن توانستن است و میتوان با حواس دیگر این زیباییها را دید. میخواهم به همه بگویم اگر در زندگی با مشکلات و سختیهای زیادی دست و پنجه نرم میکنید به سفر بروید زیرا در سفر متوجه میشوید دنیا چقدر بزرگ است و مشکلات چقدر حقیر. زندگی اگر یادگیری دائمی در آن نباشد ملال آور میشود و نمیتوانیم آن را تحمل کنیم.
انریکه درباره اینکه چرا ایران را برای سفر انتخاب کردهاند به فرهنگ غنی و جذابیتهای ایران اشاره کرد و گفت: اینکه چرا ایران را برای سفر انتخاب کردیم به روزهایی بازمی گردد که یک دوست ایرانی در اسپانیا از جذابیتها و فرهنگ بالای ایران برای ما گفت. من و همسرم وقتی این حرفها را شنیدیم مشتاق شدیم که از نزدیک جاذبههای ایران را لمس کنیم و با مردم بافرهنگ ایران همکلام شویم. یک سال و نیم قبل وقتی نام ایران برای سفر و گردش مطرح میشد به ما میگفتند ایران نقطه آخر دنیا است و شما در آنجا امنیت ندارید و این کشور درگیر جنگ است اما وقتی وارد ایران شدیم متوجه شدیم که همه این تفکرات اشتباه بود. من و همسرم کنجکاو بودیم که از نزدیک پیشرفت فرهنگی و معماری ایران را لمس و فرهنگ خوب مردم ایران را از نزدیک حس کنیم. گنبد بزرگ سلطانیه و نوع معماری و کاشیهایی که در مسجد امام اصفهان به کار رفته بود بسیار برای ما جذاب بود. همچنین در موزه آب با نوع مدیریت آب در ایران قدیم آشنا شدیم و اینکه ایرانیها با حفر قنات از آبهای زیرزمینی استفاده میکردند و در هر خانه و مسجد حوض وجود داشت که همیشه پر از آب بود و هنوز هم این حوضهای آب وجود دارند. ما همه این زیباییها را لمس کردیم.
وی ادامه داد: در این میان رفتار مردم ایران برای من بسیار جالب بود. مردم ایران بسیار خوش اخلاق و میهمان نواز هستند. آنها با وجود آنکه زبان ما را بلد نبودند اما با زبان خودشان به ما محبت میکردند و اجازه میگرفتند که با ما عکس بگیرند. مردم ایران بسیار با فرهنگ هستند و در این مدتی که در ایران بودیم یک نفر هم از ما نپرسید چرا با وجود نابینا بودن به این سفر آمدهاید و سعی میکردند دستان ما را به گرمی بفشارند. وقتی به کشورم بازگردم خیلی کارها دارم که انجام بدهم و خیلی چیزها دارم که از ایران بگویم. نخستین کار من آموختن اشعار فارسی است. میخواهم اشعار حافظ را بخوانم و یاد بگیرم. میخواهم از ایران و مردم خوب آن برای دوستانم بگویم و آنها را تشویق کنم به ایران سفر کنند.
زندگی در بازارهای ایران جاری است
وقتی متوجه شد که نور چشمانش هر روز کمرنگتر می شود تصمیم گرفت از فرصت کوتاهی که در اختیار دارد بهترین استفاده را ببرد. شروع به درس خواندن کرد و به آرزویش که تحصیل در دانشگاه موسیقی بود رسید. او امروز بهعنوان یکی از استادان موسیقی در اسپانیا شناخته میشود. ری یس لوک (reyes lluch) در 60 سالگی هنوز هم خودش را تشنه آموختن میداند. او در سفر ایران محو موسیقی ایرانی شد و معتقد است زندگی در بازارهای ایران جریان دارد. او از روزهایی گفت که متوجه شد نمیتواند زیباییهای اطرافش را بخوبی ببیند.
«در بارسلون به دنیا آمدم. شهری که بسیاری از مردم جهان آن را به معماری زیبا و فوتبالش میشناسند. من با یک بیماری ژنتیکی به دنیا آمدم و چشمانم بسیار ضعیف بود اما با وجود این میتوانستم کتاب بخوانم. کتابها یا نوشتههایی را که با حروف بزرگ نوشته شده بود میخواندم و اشکال خیلی بزرگ را میدیدم.هر سال بیناییام ضعیفتر میشد اما نور را تشخیص میدادم تا اینکه یک سال قبل همه بیناییام را از دست دادم. ضعف بیناییام مانعی برای درس خواندن من نبود و با همه وجود تلاش کردم به آرزویم که تحصیل در رشته موسیقی بود برسم. بعداز دوران متوسطه وارد دانشگاه موسیقی بارسلون شدم و با درجه پروفسوری در رشته گیتار و پیانو فارغالتحصیل شدم و سالهاست که به نابینایان موسیقی تدریس میکنم. وقتی همسرم از من خواستگاری کرد احساس کردم در کنار او به همان آرامشی که میخواهم میرسم. زندگی ما در مادرید آغاز شد و در کنار کار یک زندگی خوبی را تشکیل دادیم. وقتی برای نخستین بار تصمیم گرفتیم سفر توریستی داشته باشیم برخی از اطرافیان با تعجب میگفتند برای شما که نمیتوانید ببینید چه تفاوتی میکند که در مادرید باشید یا پاریس یا در کنار برج ایفل؟ پاسخ ما این بود که تصوری که شما دارید اشتباه است. اینکه در مکانی جدید بتوانید چیزهای جدیدی را لمس کنید و آدمها و زبان و لهجههای محلی را بشنوید و غذاهای خاص و خوشمزه هر کشور یا شهری را بچشید و بوهای مختلفی را حس کنید همان چیزهایی هستند که ما در جستوجوی آن هستیم و در سفرهایی که به 66 کشور دنیا داشتیم به همه خواسته هایمان رسیدیم.
وی ادامه داد: اینکه برای سفرهای توریستی باید چشم بینا داشت تا زیباییها را دید یک واقعیت است اما برای ما که از داشتن بینایی محروم هستیم لذتهای دیگری در این سفرها وجود دارد که آن را درک میکنیم. در این سفرها به این واقعیت دست پیدا میکنید که برای دیدن خیلی از چیزها احتیاج به بینایی ندارید. برای حرف زدن با مردم، لمس کردن آثار باستانی و زیباییهای هر شهر و کشور، چشیدن سرما و گرما و راه رفتن در جایی که زندگی با همه وجود جریان دارد نیازی به داشتن چشم بینا نخواهید داشت و در بسیاری از سفرها دوست و همسفر ما همه این زیباییها را برای ما توصیف میکند و ما آن را در ذهن و دلمان تداعی میکنیم.
ما در ایران به تعریفهایی که قبلاً شنیده بودیم رسیدیم. ایران از فرهنگ غنی و بالایی برخوردار است و شاعران بسیار بزرگی دارد. ما بر مزار حافظ و سعدی رفتیم و در این مدت 23 روزی که در ایران بودیم سعی کردیم به شهرهای تاریخی و باستانی ایران سفر کنیم. حضور در کنسرت ملی ایران و شنیدن موسیقی اصفهان و حس بودن در بازارهای ایران برای من فراموش نشدنی است. از آنجایی که خودم موسیقی تدریس میکنم بسیار تحت تأثیر موسیقی ایرانی قرار گرفتم. در تخت جمشید نقش برجستهها را لمس کردیم و خیلی چیزها آموختیم. آموختم که همه سمبل سازیها در ایران باستان بجا و بر اساس یک اصولی بوده است. نقش برجستههای شیرهای سنگی یا گاو همگی معنای خاص خودشان را دارند. بازارهای ایران برای ما بسیار جذاب بود و میتوانستیم زندگی را در میان هیاهوی فروشندهها و رفت و آمدها بشنویم و حس کنیم. در این مدت عاشق غذاهای ایرانی شدیم و از آنجایی که علاقه زیادی به آشپزی دارم مقدار زیادی ادویه و چاشنی غذا از بازارهای ایران تهیه کردم و میخواهم با دستورات غذایی که از آشپزهای ایرانی گرفتهام برای دوستانم غذا درست کنم تا آنها هم با طعم خوشمزه غذای ایرانی آشنا شوند. میخواهم با ترکیب مواد غذایی اسپانیایی و ایرانی غذاهای جدید درست کنم.