«نه! من فريادي ندارم. ملت ايران ملت بزرگوار و باگذشت و فداکاري است». اين شايد پاسخ مناسبي باشد براي آنها که بعد از مرگ عباس اميرانتظام، همچنان مقابل هم صفآرايي کرده و ادعايي سيوچندساله را واکاوي ميکنند.
به گزارش شرق، خبر درگذشت اميرانتظام که بر خروجي خبرگزاريها قرار گرفت و بعد هم در فضاي مجازي منتشر شد، آنها که همچنان او را جاسوس ميخوانند، با همين لحن از او ياد کرده و اسناد ادعايي خود را هم منتشر کردند. در مقابل اما آنها که اميرانتظام را بيگناه ميدانستند، روز گذشته در مراسم تشييع پيکرش شعار اميرانتظام مظلوم سر دادند. اميرانتظام که از ابتداي انقلاب همه عمرش را در زندان يا در منزل و ممنوعالخروجي سپري کرد، در بهشت زهرا به خاک سپرده شد، در حالي که احمد منتظري، فرزند آيتالله منتظري، بر پيکرش نماز گزارد و همه حرف و حديثها درباره اينکه دوباره دادگاهي تشکيل و از او اعاده حيثيت شود، پايان پذيرفت.
اواخر سال 96 و ايام تعطيلات بود که برشي از مصاحبه اميرانتظام با برنامه خشت خام حسين دهباشي، او را از قعر تاريخ، اين بار مقابل قضاوت مردم گذاشت. آن مصاحبه کافي بود که دوباره يک پرونده کهنه باز شود و اين بار مردم به قضاوت درباره آنچه به اميرانتظام نسبت داده شده، بپردازند. همين بهانه کافي بود تا چندي بعد، محسن ميردامادي، يکي از همان دانشجوياني که ديوار سفارت را گرفت و بالا رفت، بعد از 37 سال اعلام کند از اسناد بهدستآمده از سفارت آمريکا درباره اميرانتظام جاسوسي مستفاد نميشود. او اين سخنان را درحالي مطرح کرد که روزهاي نخستين انقلاب، وقتي شور انقلابي داشتند و سفارت را به تسخير خود درآوردند و اسناد آن را رو کردند، اتهام جاسوسي را هم به اميرانتظام زدند. در اين سالها بعضي از آنها از آنچه به او روا داشتند، ابراز ناراحتي کردند. يکي از آنها ابراهيم اصغرزاده، ديگر دانشجوي خطامامي و از اشغالکنندگان سفارت، بود که يکي، دو سال قبل با ميزباني نشريه انديشه پويا به ديدن اميرانتظام رفت.
روايت يک ديدار
اميرانتظام در آن ديدار در پاسخ به اينکه حالا هرچه فرياد داريد بر سر آقاي اصغرزاده بزنيد، گفته بود: «نه! من فريادي ندارم. ملت ايران ملت بزرگوار و باگذشت و فداکاري است. چندي قبل در پاريس به مناسبت سيزدهم آبان مراسم بزرگداشتي برايم برگزار شد. سخنرانان اين مراسم که بسياري از آنها سابقه چپ داشتند، بيشتر عليه خودشان صحبت کردند و از نوع رفتارشان در قبال من انتقاد کردند».
اصغرزاده در آن ديدار گفته بود: «... ديدهام که شما (عباس اميرانتظام) چند بار گفتهايد حاضريد دوباره در حضور هيئتمنصفه محاکمه شويد. خيلي دلم ميخواهد در اين قضيه اگر کاري از دست من برميآيد انجام دهم. همراه با دوستان کاري را شروع کرديم و آن بحث درباره اسناد لانه است. آقاي ميردامادي هم بحثي را مطرح کردند. ما در نشر اسناد لانه تندروي کرديم و حق نداشتيم روي محتواي اسناد قضاوت کنيم. اين حرفها و اقدامات شايد ما را تا حدودي تبرئه بکند که البته اصلا مهم نيست. بلکه مهم اين است که اين حرکتها چقدر نتيجه مثبت در افکار عمومي بگذارد و باعث شود که جامعه به رفتار خود نگاه مجدد داشته باشد. اميرانتظام گفته بود: «براي من خيلي جاي تعجب است که واژه «اميرانتظام عزيز» اينقدر معني و مفهوم در اين جامعه دارد. اينکه ساليوان به من نامه بنويسد «آقاي اميرانتظام عزيز...» واقعا اينقدر تأثير دارد؟ فقط من بودم که با آمريکاييها مذاکره کرده بودم؟ آقاي بهشتي هم بارها با آمريکاييها مذاکره کرده بود و اخيرا هم اسنادي از آن منتشر شد».
اميرانتظام عزيز
«اميرانتظام عزيز!»، يکي از همان مواردي است که دانشجويان به استناد آن مهر جاسوسي بر پرونده اميرانتظام زدند. ال. بروس لينگن، کاردار موقت سفارت آمريکا در ايران، در دهم جولای ۱۹۷۹ درباره او، در نامهاي به سفير آمريکا در سوئد چنين نوشت: «آقاي سفير عزيز! شما بهزودي همکاري ايراني به نام عباس اميرانتظام، معاون سابق نخستوزير و سخنگوي دولت را در کنار خواهيد داشت. او توسط دولتش به مقام سفير در کشور سوئد با اعتبارنامه براي نروژ، فنلاند، دانمارک و ايسلند منصوب شده است. چه مرد خوشبختي!».
عباس اميرانتظام، معاون نخستوزير در دولت موقت، پس از انقلاب و سفير پيشين ايران در اسکانديناوي و سوئد بود که بعد از تسخير سفارت و اتهام دانشجويان تسخيرکننده به او مبني بر جاسوسي براي سازمان سيا، با ترفندي به ايران آمد و بازداشت شد.
آنها که عقب نشستند؛ ابراهيم اصغرزاده
اگرچه اصغرزاده در آن ديدار رسما اتهامات خود را پس نگرفته و فقط از تندروي درباره اميرانتظام سخن گفته بود، اما در مصاحبه با اعتمادآنلاين در اينباره نظر ديگري داشت: «من هم رفتاري را که با آقاي اميرانتظام شده است، جفا در حق ايشان ميدانم. به همين دليل هم اخيرا به ديدار ايشان رفتم و تقاضا هم داشتم محاکمه ايشان تجديد شود تا با فراهمشدن شرايط بررسي مجدد، از ايشان اعاده حيثيت صورت گيرد. سال 76 يا 77، اوايل دولت اصلاحات با برخي از دوستان که به اين نتيجه رسيدم در حق آقاي اميرانتظام ظلم شده، به ديدن آقاي محمديگيلاني (رئيس ديوان عالي کشور وقت) رفتيم و به ايشان توصيه کرديم که پرونده آقاي اميرانتظام را مختومه اعلام و موجبات آزادي ايشان را فراهم کنند. در پاسخ به درخواست ما آقاي محمديگيلاني گفتند در اينباره خود آقاي اميرانتظام بايد تقاضاي عفو کنند که من گفتم ايشان تقاضاي عفو نميکند و ادعايش اين است که اتهامات قابلقبول نيست، اما متأسفانه آقاي محمديگيلاني نپذيرفت. من معتقدم بايد در آن تجديدنظر ميشد. من چون آقاي بازرگان را انساني مؤمن و انقلابي ميدانم، نظر آقاي بازرگان را که ميگويد آقاي اميرانتظام جاسوس نيست، ميپذيرم و فکر ميکنم بايد صحبتهاي آقاي بازرگان در دادگاه اميرانتظام شنيده ميشد».
مصطفي تاجزاده هم چندي پيش در مصاحبه با اعتمادآنلاين اذعان کرده بود: «ما در حق اميرانتظام ظلم کرديم، فکر ميکرديم جاسوس آمريکاست و بايد رسوا شود ولي نبود. يک عمر برايش زندان بريدند؛ خوب ما ظلم کرديم؛ تعارف نداريم که...».
محسن ميردامادي
محسن ميردامادي، از رهبران دانشجويان در زمان حمله به سفارت آمريکا، فروردين سال جاري به سايت تاريخ ايراني گفته بود: «موضوع آقاي اميرانتظام و مشکلاتي که براي ايشان پيش آمد، دغدغه ذهني من و احتمالا امثال من بوده است. به همين دليل من اسناد سفارت آمريکا در رابطه با اميرانتظام را که پس از اشغال سفارت منتشر شد، بار ديگر مطالعه کردم. در شرايط فعلي که آن هيجانزدگي فضاي عمومي دوران انقلاب و بهخصوص ماههاي پس از اشغال سفارت ديگر وجود ندارد، طبعا منصفانهتر ميتوان در اينگونه موارد قضاوت کرد. من در اين اسناد هيچ مطلبي که بر جاسوسبودن اميرانتظام دلالت کند، نديدم. در بررسيهايي که اخيرا کردم، پس از ارائه اسناد سفارت به مراجع ذيربط گروهي که مسئول بررسي آن اسناد و انجام تحقيقات از آقاي اميرانتظام شده بودند نيز در همان زمان به اين نتيجه رسيده بودند که اتهام جاسوسي متوجه ايشان نيست... درواقع از همان سالهاي اول انقلاب بحث اتهام جاسوسي نسبتدادهشده به ايشان مورد پرسش و ابهام بوده است، ولي امروز در فضاي کنوني خيلي قاطعتر ميتوان گفت که اتهام جاسوسي درست نبوده است...».
عباس عبدي
در اين ميان فقط عباس عبدي، از ديگر دانشجوياني خط امامي، نظر متفاوتي داشت. اميرانتظام در کتاب خود نوشته بود که اسناد سفارت، جعلي و ساخته دست دانشجويان بوده است. اما عبدي در پاسخ به اين موضوع در مصاحبهاي گفته بود: «آقاي اميرانتظام مرتکب جرمي شده که مجازات آن را بايد تحمل کند... . اگر آن مدارک جعلي بود، آمريکاييها واکنش تندي نشان ميدادند؛ از چند دانشجو که زبان انگليسي نميدانستند، بعيد بود که بتوانند مدارک آمريکاييها را جعل کنند... . زندان او طولاني شد و پنج سال حبس برای او کافی بود».
اکبر هاشميرفسنجاني
اکبر هاشميرفسنجاني در کتاب خاطراتش نوشته است: «شايد يکي از پرسروصداترين افشاگريهاي دانشجويان، انتشار اسناد مربوط به عباس اميرانتظام بود که بر مبناي آن، دانشجويان او را به جاسوسي براي سازمان سيا متهم کردند و با هماهنگي دادستاني انقلاب، او را که سفير ايران در استکهلم بود و در تاريخ 29 آذر 1358 به ايران فراخوانده شده بود، دستگير و رهسپار زندان کردند... در اين مورد بخصوص، نظر برخي از ما اين بود که اسناد فاششده تا آن زمان، نشاندهنده جاسوسي اميرانتظام نبود و در اين زمينه حرفهاي آقاي بازرگان را که ايشان را جاسوس نميدانست، تأييد ميکرديم. البته نميخواستيم بگوييم که دانشجويان دروغ ميگويند، بلکه معتقد بوديم اسنادي که آنها افشا کردهاند، نشاندهنده جاسوسي نيست».
بعد از پيروزي انقلاب، اميرانتظام بهعنوان معاون نخستوزير (بازرگان) و سخنگوي دولت موقت انتخاب شد. پس از آن هم به دليل فشارها عليه اميرانتظام، بازرگان او را بهعنوان سفير ايران در حوزه کشورهاي اسکانديناوي انتخاب کرده و روانه سوئد کرد. اما به استناد اسنادي که از سفارت آمريکا در ايران و از سوي دانشجويان تسخيرکننده سفارت به دست آمد، درحاليکه سفير ايران در سوئد بود، به ايران فراخوانده شده و يک روز بعد به اتهام جاسوسي بازداشت شده و نزديک به 15 ماه را در بازداشت سپري کرد.
عباس اميرانتظام
عباس اميرانتظام در مصاحبه با روزنامه جامعه مورخ هفتم، هشتم و نهم ارديبهشت 1377، درباره اتهام جاسوسي خود گفته بود: «شما اطلاع داريد که در دولت موقت من معاون نخستوزير، سخنگوي دولت و مسئول مذاکره و مکاتبه با تمام سفارتخانهها در داخل کشور بودم، از جمله آمريکا؛ ما با آمريکا بيشترين قراردادها را داشتيم؛ چيزي حدود هزارو200 قرارداد، بنابراين مراجعه آنها براي ارتباط با دولت بيشتر با نخستوزيري انجام میشد. چه آقاي سوليوان به طور شخصي يا کاردار ايشان يا از طريق مکاتباتي که با ما صورت ميگرفت. بنابراين ملاقاتها به صورت روزانه يا چند بار در هفته انجام ميشد. ملاقاتها کاملا رسمي و در دفتر نخستوزيري انجام ميگرفت و معمولا در حضور عدهاي از همکاران من که در قسمت سياسي کار ميکردند، در دفتر خودم اتفاق ميافتاد. نامههايي را که نمايندگيهاي دولتهاي خارجي در ايران به نخستوزيري مينوشتند، من مطالعه ميکردم و نتيجه را به مهندس بازرگان، نخستوزير، اطلاع ميدادم. اين مسئوليت را آقاي بازرگان به من داده بودند. ما با همه سفارتخانهها مکاتبه ميکرديم و جواب نامههاي آنها را ميداديم؛ از جمله سفارت آمريکا. بعدها وقتي در آبان ۱۳۵۸ سفارت آمريکا اشغال شد و اسمش را گذاشتند جاسوسخانه، تمام مکاتباتي را که از آنجا به دست آوردند، به عنوان اسناد لانه جاسوسي تلقي کردند، درحاليکه اين اسناد مکاتباتي رسمي و قانوني است که بين دولت آمريکا و دولت ايران انجام شده و بخشي از آنها را من از طرف نخستوزير امضا کردم، اما آنهايي که سفارت را اشغال کردند، اين نامهها را به عنوان اسناد جاسوسي عليه دولت وقت و شخص من مورد استفاده قرار دادند».
توطئه آمريکا
اميرانتظام در آن مصاحبه گفته بود: «کاملا من معتقدم که سفارت آمريکا و CIA توطئه کرده بودند که مليون را از صحنه سياست ايران خارج کنند. دولت موقت متهم شد به اينکه طرفدار آمريکاست و من هم متهم شدم که رابط بين دولت آمريکا و دولت موقت بودم. اين اتهامات را آمريکا درست کرد و در سفارت آمريکا باقي گذاشت و وقتي سفارت آمريکا اشغال شد، آنها اين اتفاق را پيشبيني ميکردند».
توضيح درباره عزيز
او درباره واژه اميرانتظام عزيز، به ماجراي بازداشت يک آمريکايي که مسئول رفتوآمد به يک شرکت آمريکايي بوده، اشاره کرده است. اتفاقي که در اسفند 57 رخ داده و اميرانتظام با همراهي مهدي بازرگان او را آزاد ميکند. بعدا سوليوان در نامهاي براي قدرداني از اميرانتظام او را اميرانتظام عزيز خطاب ميکند. اميرانتظام در آن مصاحبه گفته بود:«... آقاي محمدي گيلاني، رئيس دادگاه، اينچنين تعبير کردند که حتما من سابقه آشنايي و دوستي قديمي با آقاي سوليوان داشتهام. هرچه به ايشان توضيح دادم که آقا! اين الفباي ديپلماسي در جهان است و هرگاه دو نفر ديپلمات براي هم نامه مينويسند هميشه از لغت Dear استفاده ميکنند».
دفاع بازرگان از اميرانتظام
عباس اميرانتظام، متولد 1311 در تهران و داراي مدرک کارشناسي ارشد ساختمان از دانشگاه برکلي آمريکا در سال 1345 بود. او از هواداران نهضت ملي نفت و مصدق بود و البته با تأسيس نهضت آزادي ايران، به اين گروه پيوست. اميرانتظام همچنين از دوستان و وفاداران به مرحوم مهدي بازرگان بود و شايد همين دوستي و رفاقت بود که بازرگان را تا لحظات سخت اميرانتظام در دادگاه، بهعنوان حامي او حفظ کرد؛ آنهم در شرايطي که نهضتيها از عضو خود دست کشيده بودند. بازرگان نهتنها در جلسات دادگاه به دفاع از اميرانتظام پرداخت، بلکه به روايت فرشته، دختر مرحوم مهندس بازرگان، اميرانتظام يکي از دغدغههاي مهندس تا پايان عمر او بوده است. اميرانتظام همين موضوع را در مصاحبهاي اينگونه روايت کرده بود: «من در سال ۱۳۳۰ شمسي وارد دانشکده فني دانشگاه تهران شدم و مهندس بازرگان آن زمان رئيس دانشکده فني بودند. هر دو ملي بوديم البته با اختلاف سن، اما از همان زمان جذب يکديگر شديم... در زندان تماس حضوري نداشتيم، اما هميشه پيامها و دغدغههاي خود از وضع کشور را از طريق فاميل به يکديگر ميرسانديم. اگر حمل بر بزرگي نشود، يکي از دغدغههايشان من بودم. زماني که مسعود بهنود به تهران آمده بودند و براي نوشتن کتاب 275 روز با مهندس بازرگان صحبت کرده بودند، وقتي از ايران رفتند نامهاي براي ما نوشتند که آقاي بازرگان به ايشان گفته او ميرود، اما تازمانيکه مشکل اميرانتظام حل نشود، يک دست او از قبر بيرون است. آن مرد شريف و پاک و وطنپرست، هيچچيز جز بزرگي و آزادي ايران نميخواست. ايشان تنها مرد بزرگي در تاريخ ايران بود که آمد و مسئوليت تمام کارها را بر عهده گرفت. مهندس گفتند: «من بودم که از اميرانتظام خواستم به سفارت آمريکا، انگلستان، آلمان، فرانسه و هلند برود و براي ما اطلاعات جمع کند و بگيرد. من شهادت ميدهم که ايشان در تمام مدت اطلاعات گرفته و به دولت من داده است نه اينکه اطلاعات بدهد». در آنجا نمونههايش را هم ذکر کرده بودند؛ بهطوريکه سه ساعت سخنراني ايشان در دادگاه طول کشيد و در تمام اين مدت شرافتمندانه از من دفاع کردند و گفتند اگر قرار است کسي را محاکمه کنيد، بياييد من را يعني مهندس بازرگان را محاکمه کنيد».
اخراج از زندان
اميرانتظام در زمان بازداشت ۴۷ساله بود، بيش از يک سال بعد از بازداشت در دادگاهي به رياست مرحوم گيلاني به اعدام محکوم شد، اما با تلاشهاي مهندس بازرگان، رئيس دولت موقت، اين حکم به حبس ابد کاهش يافت. بعد از گذراندن 18 سال در سال 77 از زندان اوين خارج شد يا آنطورکه خودش گفته اخراج شد: «از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۷۷ در اوين و قزلحصار و گوهردشت زنداني بودم. بعد، مرا در ديماه ۱۳۷۳ از زندان اوين به يک بازداشتگاه وزارت اطلاعات در شمال تهران منتقل کردند، منزل کوچکي بود که چند اتاق در طبقه دوم داشت. در يکي از اتاقها هم آقاي کيانوري زندگي ميکرد، يک اتاق را هم به من دادند که در آنجا زندگي کردم. مدتي اصلا ملاقات نداشتم، بعد چند ساعتي ملاقات دادند... مرا چهارشنبهها ميآوردند و شنبهها ميبردند، اين ملاقاتها هر 15 روز يک بار صورت ميگرفت... تا اينکه در اول آذر ۱۳۷۵ آقايان مرا براي ملاقات به منزل اقوامم آوردند و شنبه صبح به دنبالم نيامدند. من تلفن کردم و سؤال کردم که چرا نيامديد؟ گفتند: راننده به سفر رفته، فردا تلفن کردم، گفتند هنوز از سفر نيامده. مدتي بهانه راننده مطرح بود، بعد گفتند ماشين بنزين ندارد يا لاستيک ندارد، يا خراب است. بهانهها يک ماهي طول کشيد و من هر روز تلفن ميکردم... اواخر آذر ۱۳۷۵، آخرينبار که تلفن کردم، آقاياني که مسئول بازداشت من بودند گفتند تا اطلاع ثانوي ديگر دنبال شما نميآييم؛ بنابراين من از آن تاريخ آزاد هستم. آمدم به دنبال خانهام، آن را درست کردم و در همينجا که گفتوگو ميکنيم، زندگي را آغاز کردم. تا مدتها روبهروي همين ساختمان، مأموران ايستاده بودند و آپارتمان من را زير نظر داشتند، اما الان آن افراد را نميبينم و نميدانم دنبال من خواهند آمد يا نه؟».
ملاقات با قاضي تا مرگ
بعد از ترور دادستان انقلاب تهران در ابتداي انقلاب تا پايان دهه 60، او در مصاحبهاي عباراتي را درباره او طرح کرد که با شکايت فرزند ايشان دوباره بازداشت اما بهدليل وضعيت جسماني دو سال بعد از زندان به بيمارستان منتقل شد. سالها با همسر دومش در ايران زندگي کرد بدون اينکه امکان خروج از کشور را داشته باشد يا همانطورکه ميخواست تکليفش درباره اتهامي که به او وارد شده بود، در برابر افکار عمومي روشن شود. تصوير آخرش نزد افکار عمومي، شايد همان برش از مصاحبه دهباشي باشد؛ وقتي در برابر تصوير کودکي، گريه کرد و از آرزويش براي داشتن فرزند سخن گفت و ناگفتههاي بسيار ديگر. در ديدارش به اصغرزاده گفته بود: «من به همه هموطنانم بهعنوان ايراني نگاه ميکنم. اين درست است که طرز تفکر همه ما يک جور نيست، اما مهم بالابردن آستانه تحملمان است. همينجا به آقاي اصغرزاده ميگويم براي ايجاد آشتي آمادهام. من دوست ندارم آدمها را از هم دور کنم و معتقدم بيشتر بايد براي نزديکي دلها تلاش کرد». شايد براي همين بود که اميرانتظام در سال 92 وقتي مرحوم آيتالله گيلاني، همان قاضي که حکم حبس ابدش را صادر کرده و در بستر مرگ بود، به ملاقاتش رفت.