به گزارش «تابناک»، از کودکان فال فروش در گذرها و خیابان ها تا آنهایی که پشت چراغ های قرمز برای پاک کردن شیشه خودروها با رانندگان شاکی دست به گریبان هستند، پدیده کودکان کار به اندازه کافی زشت و ظالمانه هست، اما به رغم این همه زشتی و منع های فراوان قانونی، هستند کودکانی که اوضاعشان وخیم تر است و دیدنشان دشوارتر، مگر آنکه اهل بیرون زدن از چارچوب های روزمره باشیم.
در کوره های آجرپزی، جایی حومه برخی کلانشهرها و شهرهای پرجمعیت، کودکانی با کار سنگین روزانه رشد و نمو مییابند که به یکی از سخت ترین کارهای جهان مشغولند. ده ساعت یا بیشتر کار در کورهپزخانه هایی که مالکانشان میدانند کار کودک غیرقانونی است؛ اما ناچاری این کودکان و خانواده هایشان برایشان یک معنی بیشتر ندارد؛ پرداخت اندک به ایشان.
این در حالی است که بر اساس «قانون کار» سن زیر ۱۵ سال یعنی ممنوعیت از کار، اما گویا برای کسی مهم نیست که این قانون چه میگوید یا کودکی که در آن مورد اشاره قرار گرفته و مشمول بند و ماده های قانونی است، بر خلاف میل باطنی و بدون این که قدرت انتخاب داشته باشد، به کارهای سخت و زیان آور مجبور شده است. کودکانی که آموختهاند دستان کوچکشان تنها دریچه میان ایشان و زنده ماندن است.
آنقدر درباره کودکان کار گفته و نوشته شده که تنها میتوان نتیجه گرفت امثال کوره های آجرپزی جزو ایران و در زیرمجموعه قوانین کشورمان نیستند. کارگاه هایی که نه فقط کودکان، که زنان را هم بی رعایت هیچ الزام قانونی به کارهای سخت میگیرند و در پرداخت مواجب و حداقل های قانونی دریغ میورزند. کارگاه هایی که یادآوری صف کارگران مرد حقوق نگرفته در بسیاری شان در بسیاری از نقاط کشور، نشان میدهد هیچ گونه ارتباطی با قانون و قانون مداری ندارند.
قصه پر دردی که حل آن ساده به نظر نمیرسد، اما آیا میبایست رهایش کرد و گذاشت افراد درگیر با آن نابود شوند؟ پرسشی که دست کم برخی هموطنانمان برای پاسخ به آن دست به کار شده اند. مثل رضا صادقی، خواننده نام آشنای کشورمان که در میان کودکان شاغل در کوره پزخانه حضور یافت و برایشان خواند تا شاید دقایقی شادشان کند و بذری در دلشان بکارد که میتواند آینده شان را بسازد.
اما سهم دیگران چیست؟ سهم آنهایی که از مشاهیر جامعه نیستند و به اصطلاح سلبریتی محسوب نمیشوند و نمیتوانند نبض جامعه را در دست بگیرند و کوتاهی مسئولان را مورد نکوهش قرار دهند؟ آیا پیوستن به جرگه انسانیت و محبت به دیگران، متر و معیار خاصی دارد؟ تلاش برای نشان دادن راه های ساده شاد کردن دیگران چه؟
به تازگی چند تن از هموطنانمان برای پاسخ به این ابهامات راهکار جالب توجهی در پیش گرفته اند. چند آرایشگر مهربان که برای حمایت از کودکان کار و خانواده هایشان در روستاهای اطراف تهران آستین بالا زدند و کاری کردند که از دستشان بر میآمد. کاری در حد و قواره یک پویش اجتماعی که با سفر ایشان به حومه شهر و اصلاح و پیرایش سر کودکان کار کلید خورد.
اقدامی که یکی از آنها در توصیفش میگوید: «شاید باورتان نشود که این روستا در اطراف تهران باشد و 50 تا 60 خانوار در آن ساکن باشند؛ از همه همکاران آرایشگر دعوت میکنم ماهی یک بار در این منطقه حاضر شوند و به طور رایگان موهای این کودکان را اصلاح کنند. حس خوبی از این کار دارم که از حضور مغازه بسیار بهتر است.»
فراخوانی از جنس مهرورزی و به نیت کاشتن بذر محبت در دل این کودکان محروم. کودکانی که اگر امید در دلشان جوانه بزند و پر و بال بیابد، شاید بتوانند دنیایی ورای کوره های سخت را ببیند و برای رسیدن به آن تلاش کنند. کودکانی که شاید بتوانند بساط کار کودکان را برچینند؛ همان کاری که انبوه نهادها و دستگاه ها به رغم قوانین پرشمار نتوانستند.
اما کاشتن بذر محبت تنها یکی از ثمرات تلاش این جمع چند نفره آرایشگر است که راهی مناطق محروم حومه تهران شده اند و کار بزرگتر ایشان آنجا خودنمایی میکند که میبینیم نه کمبود آب و آتش باریدن از آسمان و نه مشکلات اقتصادی و انبوه نگرانی ها نمیتواند توجیه گر بی تفاوتی مان به حال و روز دیگر هموطنانمان باشد. حال و روز هموطنانی که میشود با یک سرکشی ساده به ایشان، به کل تغییرش داد، اما متأسفانه از آن دریغ میکنیم؛ هم مسئولان و هم ما!
ببینید تا حالتان خوش شود و بعد بیندیشید به چه بهانه هایی محبت به دیگران را ترک کرده ایم؟!