پیشنهاد شب گذشته رئیس جمهور آمریکا برای دیدار بدون قید و شرط با رهبران ایران، واکنش های بسیاری را در داخل و خارج ایران برانگیخته است. با وجود این، گویا هر تحلیلی در این ارتباط، بدون شناخت ترامپ و دنیایی که او در آن زندگی می کند، ره به مقصود نخواهد برد. چندی پیش، هادی خسرو شاهین، دنیای درونی و بیرونی دونالد ترامپ را در مطلبی برای یکی از نشریات کشور، واکاوی کرده بود. همان مطلب با اندکی به روزرسانی، می تواند زمینه خوبی برای تحلیل پیشنهاد اخیر رهبران ایران برای دیدار با ترامپ باشد.
آمریکا پس از ورود ترامپ به کاخ سفید، تحولات مهم و بدیعی را تجربه میکند و این دگرگونی آنچنان بیسابقه و در نوع خود کمنظیر است که گویی کشوری تازهتاسیس پا به عرصهی بینالمللی گذاشته است. به همین دلیل هم نه رئیسجمهورش را میشناسیم و نه خطمشی و سیاستش را؛ اما آسانترین و بیدردسرترین راه مواجهه با چنین بدعتی انکار آن است؛ امری که ما ایرانیها در آن ید طولایی داریم. پس با بستهای از واژگان کج و معوج به سراغش میرویم. ترامپ دیوانه و رئیسجمهور دلقک در این میان مشتی نمونهی خروار است.
اما انکار و حتی تحقیر چنین واقعیت ناآشنایی نه تنها دردی از دردهایمان درمان نمیکند بلکه به کلکسیون ناکامیهایمان مورد تازهتری هم میافزاید؛ اما اگر نخواهیم چنین کنیم، آن وقت این پرسش به میان میآید که گام اول برای شناخت 45مین رئیسجمهور آمریکا را باید چگونه برداشت. شاید بهتر باشد، ابتدا مشخص کنیم که چه کسانی ترامپ را به کاخ سفید راه دادند یا بهتر است، بگوییم رئیسجمهور مو نارنجی ایالاتمتحده کدام جریان و نیروی اجتماعی را نمایندگی میکند؟
آمارها و نظرسنجیهای پس از انتخابات 2016 نشاندهندهی ائتلاف نانوشتهی دو جریان اجتماعی در ایالاتمتحده است و از قضا همین اتحاد نیز اسباب پیروزی ترامپ را سرانجام فراهم کرد. 58 درصد سفیدپوستان در روز انتخابات ترجیح دادند، به جای هیلاری کلینتون، رقیبش را روانهی کاخ سفید کنند.
در این میان، 67 درصد سفیدپوستانی که فاقد تحصیلات دانشگاهی بودند ترامپ را بر رقیب دموکراتش ترجیح دادند. این آمار تقریبا پس از عصر ریگان در آمریکا بیسابقه بود. برخی این نتایج را به منزلهی آشتی دوبارهی کارگران یقهآبی با جمهوریخواهان قلمداد کردند. اما چرا سفیدپوستان بهطور عام و سفیدپوستان فاقد تحصیلات دانشگاهی بهطور خاص آرمان و آرزویشان را در شخص ترامپ دیدند. براساس پژوهشی که آکادمی ملی علوم آمریکا ماه گذشته میلادی منتشر کرد، سفیدپوستان مسیحی به دلیل به خطر افتادن جایگاهشان در جامعهی آمریکا، ترامپ را در هشتم نوامبر 2016 بهعنوان نمایندهشان در ساختار سیاسی برگزیدند. آنها بر این باور بودند که روش زندگیشان بهخاطر تنوع روزافزون قومی و نژادی تهدید شده است. سفیدپوستان حسرت دورانی را میخورند که سلطهی آمریکا از جنبهی اقتصادی، نظامی، فرهنگی و سیاسی غیرقابلمجادله بود. البته چنین ساختار روانی از تهدید، کمسواد و باسواد هم نمیشناسد؛ بهطور مثال ساموئل هانتینگتون در سال 2004 در کتاب «ما چه کسی هستیم؟» به بررسی چالشهای هویت ملی آمریکا پرداخته بود. او در این کتاب به وضوح از نگرانی خود و سایر نخبگان ملیگرا نسبت به حذف و محو آرمان آمریکای آنگلاساکسون سخن گفته بود. اما صرفنظر از چنین تمایل سیاسیای باید اقتصاد را نیز یکی از عوامل کانونی در بروز شوک 8 نوامبر 2016 تلقی کرد.
در همین مقطع زمانی فرانسیس فوکویاما در ویژهنامه انتخاباتی مجله فارین افرز نوشت: «ترامپ به شکل روشنی در بسیج بخش دیدهنشده و فاقد نمایندگی یعنی همان طبقهی کارگر سفیدپوست به موفقیت رسید. او بیعدالتی فزاینده علیه یقهآبیها را به خوبی شناسایی کرده بود.» از نگاه فوکویاما آنچه باعث چنین بیعدالتی در جامعهی آمریکایی شده بود، پیشرفت در فناوری و بُعد تاریک جهانی شدن بود: «جهانی شدن موجب شد که کارگران آمریکایی در معرض رقابت با صدها میلیون نفر در کشورهای دیگر قرار بگیرند.»
از طرف دیگر کارل فری و مایکل آسبورن در تحقیقی که در سال 2013 کردند، نشان دادند که چگونه خودکار شدن صنعت موجب تشویش و نگرانی خیل عظیمی از کارگران آمریکایی شده است. در پژوهش آنها مشخص شد، حدود 47 درصد کارگران شغلشان را در معرض خطر بالقوهی اتوماسیون میدانند. در این تحقیق، همچنین روشن شد که فقط نیم درصد کارگران آمریکایی در صنایعی که پس از سال 2000 سربرآوردند، به کار گماشته شدند چراکه تکنولوژی، فرصتهای شغلی را کم و کمتر میکرد، در حالی که سهم همین صنایع برخاسته از فناوریهای جدید در اقتصاد آمریکا هر روز افزایش پیدا میکرد؛ بهطور مثال زمانی که اینستاگرام بهوسیلهی فیسبوک در سال 2012 به ارزش یک میلیارد دلار خریداری شد، حدود دهها میلیون کاربر داشت، اما فقط با 13 کارمند اداره میشد. در همان زمان کمپانی کُداک که 145 هزار کارگر را برای تولیدات خود بهکار گماشته بود، دچار ورشکستگی شد.
با این اوصاف، حق با مایکل کازین، استاد تاریخ در دانشگاه جرج تاون بود: «ترامپ به زنجیرهی بیاعتمادی و تنفر در میان میلیونها آمریکایی سفیدپوست کارگر و طبقهی متوسط پی برد. ترامپ اولین سیاستمداری است که از نخبگان عبور کرده و بهعنوان قهرمان منافع مردم عادی جلوهگر شده است.» زیر سایهی چنین تحولی در گوشت و پوست آمریکاست که ترامپ و هوادارانش تصور میکنند ایالاتمتحده نه با خطرات محیطی و پیرامونی که با تهدیدات سرزمینی مواجه است: مهاجرانی که غیرقانونی یا قانونی وارد خاک آمریکا میشوند و فرصتهای شغلی را به یغما میبرند؛ تروریستهایی که به درون خاک آمریکا نفوذ میکنند و امنیت آمریکا را به چالش میکشند و سرانجام تجارت ناعادلانه که توسط چین و برخی کشورهای دیگر بر آمریکا تحمیل میشود و سعادت و آیندهی یقهآبیها را به تاراج میبرد.
اما واکنش ترامپ به همهی این تهدیدات سرزمینی یک چیز است: انقلاب در سیاست خارجی آمریکا. به قول والتر راسل مید، استاد دانشگاه یل ترامپ اعتماد راسخی دارد که سیاست خارجی تاکنون باعث شده، منافع ملی آمریکا قربانی شود. شاید به همین دلیل هم باشد که او عزمش را جزم کرده که طرحی نو دراندازد. او نه مانند دولت اوباما جهان را سازندهی آمریکا میداند و نه مانند نومحافظهکاران در دولت بوش پسر یا ریگان بر این اعتقاد پافشاری میکند که این آمریکاست که باید جهان را بسازد؛ بنابراین، نه به چندجانبهگرایی لیبرالها و همکاری با نهادها و سازمانهای بینالمللی یا شرکای آمریکا تن میدهد و نه به یکجانبهگرایی و دیدگاه امپریالیستی نئومحافظهکاران آمریکایی. او به یک آمریکای متفاوت میاندیشد؛ کشوری که به دلیل تمایزهایش تافتهای جدابافته در جهان است و دیگران نه توان آن را دارند که آمریکایی شوند و نه ایالاتمتحده تمایلی به آمریکایی شدن دیگران دارد.
چارچوبهای تئوریک چنین ناسیونالیسمی را هم هانتینگتون در سالهای ابتدایی قرن 21 و قبل از مرگش طراحی کرده بود. این ناسیونالیسم با تفسیر مضیق از منافع ملی به دنبال تعریف مجدد از نقش آمریکا در نظام بینالملل است، به همین دلیل هم کلین کال، مشاور سیاسی جو بایدن و باراک اوباما معتقد است، آمریکا دوباره به عصر پرسشهای بنیادین و مفهومی در سیاست خارجیاش بازگشته است؛ امری که تقریبا پس از جنگ جهانی دوم به این سو بیسابقه است. اگر از زمان هری ترومن همهی رؤسای جمهوری آمریکا به سیاست خارجی نظمساز و جهانی و نگاه به بیرون بهعنوان پایههای استراتژیک سیاست خارجی و همچنین صلح و امنیت بینالمللی تکیه و باور داشتند، اما امروز ترامپ اعتبار و صحت تمامی این مفروضات کلاسیک را زیر سؤال برده است.
امروزه تصمیمسازان آمریکایی در دستگاههای بوروکراتیک وزارت خارجه و شورای امنیت ملی آمریکا بهدنبال پاسخ به پرسشهای طبقهبندیشدهی کلاسیک و تاریخی نیستند. به قول یوری فریدمن، نویسندهی مجله آتلانتیک امروز در ساختار سیاسی سؤالات بنیادیتر از «بهترین برخورد با دولتهای سرکش در نظام بینالملل چیست» «سیاست ما نسبت به فلان کشور چه باید باشد» به وجود آمده است.
از نگاه هال برندز، استاد دانشگاه جانز هاپکینز از دانشکدهی مطالعات پیشرفتهی بینالمللی پرسشهای امروز نخبگان فکری آمریکا چنین مواردی است: «ما چه چیزی در جهان میخواهیم» یا «چگونه ایالاتمتحده باید نقش خود را در محیط بینالمللی هدایت و ایفا کند؟» این پرسشهای بنیادی از تغییرات پارادایمیک در سیاست خارجی آمریکا حکایت میکند.
بیشتر از هفت دهه است، کارشناسان و تکنوکراتها در واشنگتن پاسخ این پرسش ها را بهعنوان مفروضاتی بَین در ذهن داشتند و به همین دلیل هم با بدیهی دانستن اصول و روشهای حاکم بر سیاست خارجی آمریکا به سراغ چالشهای عملیاتیتر و کاربردیتر حرکت میکردند؛ اما اکنون چالشهای پیش روی واشنگتن تغییرات ماهوی کرده است؛ یعنی شاهد شیفت بزرگ از عرصهی میدانی و عملیاتی به حوزهی فکری، نظری و مفهومی هستیم. اما در اینجا پرسش کلیدی که کارشناسان با آن مواجه شدهاند نسبت این شیفت پارادایمیک با نقش بینالمللی آمریکاست.
آیا به قول راسل مید این بحران استراتژیک که از زمان ترومن به این سو بیسابقه است، واشنگتن را به عصر جیمز مونروئه، رئیسجمهور آمریکا در سال 1823 میلادی بازمیگرداند. عصری که به عنوان انزواگرایی واشنگتن نامگذاری میشود. با توجه به نوع تهدیداتی که ترامپ و جامعهی پیروانش با آن مواجه هستند، تکرار چنین انزواگرایی عایدی چندانی را نصیب آنان نخواهد کرد. میتوان حدس زد که احتمالا 26مین دکترین سیاست خارجی آمریکا پیوندهای لازم میان نظامیگری و عدممداخلهی خارجی را فراهم میکند. علاقهی ترامپ به جنگ تجاری و تأکید او بر اینکه آمریکا در چنین نبردی برندهی نهایی خواهد بود، تهدید کرهی شمالی به جنگ هستهای و پس از آن کشاندن این کشور به پشت میز مذاکره نشانههایی روشن از تعارض دکترین ترامپ با انزواگرایی مونروئه هست.
در این میان میتوان نشانههای دیگری از عدمگرایش ترامپ به راهبرد انزواگرایانه را شناسایی کرد: انتصاب چهرههای نظامی در پستهای مهم کابینه، سرمایهگذاری سنگین در بخش نظامی در مقایسه با کاهش بودجهی وزارت خارجه، ادامهی پایبندی به تعهدات نظامی آمریکا از جنگ در افغانستان تا جنگ علیه داعش در سوریه و عراق و کمپینهای هوایی علیه گروههای تروریستی در یمن و سومالی. اما با این همه، چنین تمایلی به کاربرد قدرت نظامی تفاوت بنیادین با عصر نومحافظهکاران خواهد داشت. نومحافظهکاران در صدد استفاده از قدرت نظامی و بیرقیب آمریکا جهت ساختن جهان و نظم بینالمللی آمریکایی بودند.
در کانون چنین نظامیگری، تعلقات ایدئولوژیک همچون صدور ارزشها و دموکراسی آمریکایی به جهان قرار داشت، اما ترامپ اساسا به چنین علقههای ایدئولوژیک نه باور و نه حتی علاقه دارد. ترامپ همچون نومحافظهکاران نمیخواهد جهان را بسازد یا از نظام بینالملل امروز به عنوان میراث سیاست خارجی آمریکا پس از جنگ جهانی دوم حفاظت کند. دکترین ترامپ اول مراقبت از آمریکا است نه جهان. در چنین مقصود و مدینهی فاضلهای شاید ترامپ مشخصات و مؤلفههای یک انزواگرا را نیز به ظاهر به خود بگیرد. خروج از پیمان آب و هوایی پاریس و حتی نفتا در این جهت قابلتحلیل و ارزیابی است. به عبارت دیگر، اگر ترامپ تشخیص دهد که معاهدات بینالمللی و حتی مشارکت کشورش در سازمانها و نهادهای بینالمللی به زیان سلامت و سعادت شهروندان آمریکایی تمام میشود، در خروج از همهی آنها لحظهای درنگ نخواهد کرد. اما چنین عدولی از نقش بینالمللی آمریکا تفاوت بنیادین با انزواگرایی مونروئه خواهد داشت. مهمترین نمونهی عملیاتی سنتز ناسیونالیستی ترامپ که از ترکیب توامان دو امر به ظاهر متناقض نظامیگری و عدم اشتیاق به مداخلهی خارجی به دست میآید، سوریه است.
بررسی چنین نمونهای تفاوتهای بارز ترامپ با همهی دکترینهای کلاسیک در آمریکا را به وضوح به نمایش میگذارد. ترامپ در مورد سوریه نه دغدغهی ملتسازی دارد، نه دموکراتیکسازی و نه حتی موازنهسازی با روسیه. از نگاه ترامپ نه دموکراسی در شام عایدیای برای منافع ملی آمریکا دارد و نه مواجهه با پوتین چیزی بر اندوختهی ایالاتمتحده میافزاید. او در مورد سوریه بنا به هر دلیلی، فقط یک خط قرمز تعیین کرده است: کاربرد سلاحهای شیمیایی و نامتعارف. در یک سال گذشته او به این بهانه دو بار به حملات کمشدت و سریع دست زد، ولی به قول ایندایک، پرسش مهم این است که اگر دولت اسد با سلاحهای متعارف به جنگ تروریستها و مخالفانش برود آن وقت تکلیف چه خواهد بود!
رفتار گذشتهی ترامپ به این پرسش مهم پاسخ روشنی میدهد. مواجهه با اسد بر عهدهی دیگران است. او در اینجا با نومحافظهکاران آمریکا فرسنگها فاصله میگیرد. ترامپ بارها و بارها اعلام کرده که سرنوشت متحدان آمریکا در خاورمیانه و سایر نقاط جهان در دستان خودشان است، نه در دست رئیسجمهور ایالاتمتحده. او در پیادهسازی این دکترین با هیچ کس هم رودربایستی ندارد نه عربستان و نه حتی اسرائیل. به نوشتهی مارتین ایندایک در مجلهی آتلانتیک، نتانیاهو در 16 ماه گذشته بارها تلاش کرده است ضد تاسیسات ایران در سوریه از ترامپ کمکهای لازم را اخذ کند، اما در عوض نتانیاهو مجبور شده است، هفت بار به مسکو سفر کند و از پوتین درخواست همراهی و همکاری کند. ترامپ نهتنها به این خواستهی اسرائیل پاسخ مثبت نداده است که در آخرین عملیات خود در سوریه به تهران اعلام کرد که تاسیسات این کشور در تیررأس موشکهای ایالاتمتحده قرار نخواهد گرفت. از نگاه ترامپ در بمباران تاسیسات ایران هیچ منفعتی نصیب واشنگتن نخواهد شد. از نگاه ایندایک، خاورمیانه برای ترامپ جغرافیایی پرچالش قلمداد میشود و به همین دلیل او بر خلاف جانافکندی قائل به محدودسازی تعهدات آمریکا در خاورمیانه و جهان است. از نگاه وی، پول و خون آمریکایی نمیتواند صلح و امنیت پایدار را در خاورمیانه ایجاد کند، پس چرا باید با تحریک ایران هزینهی سنگینی را بر مالیاتدهندگان آمریکایی تحمیل نماید. به همین دلیل باید ذهنیت ترامپ را در مورد کاربرد نیروی نظامی آمریکا در بحرانهای بینالمللی اینچنین تحلیل کرد: پیروزی سریع و فرار از جهنم.
راهبرد چماق منهای هویج
تئودور روزولت، 26مین رئیسجمهوری آمریکا 117 سال قبل در میان هوادارانش در ایالت مینهسوتا سیاست خارجیاش را چنین تعریف کرد: با صدای ملایم سخن بگو و چماقی بزرگ هم بالای سرت نگه دار. ترامپ این سخن روزولت را آویزهی گوشش قرار داده است، اما در جهت عکس آن عمل میکند. او تا جایی که ممکن است صدایش را بالا میبرد ولی پُتک بزرگش را هم به نشانهی قدرت در دست دارد. در حوزهی راهبرد بسان عرصهی دکترین، ترامپ در حال پشتسر گذاشتن استانداردهای کلاسیک آمریکاست. او برای حداکثرسازی عواید آمریکا در حوزهی منافع ملی، بهطور رسمی هویج را از معادلات کنار زده است. ترامپ از چنین راهبردی تاکنون با همهی فرازوفرودهایش در برخی حوزهها پاسخ لازم را گرفته است. در مواجهه با کرهی شمالی زبان تندوتیز باعث شد که چینیها از بازی مرد دیوانهی ترامپ بهشدت نگران شوند. یان سون، کارشناس چینی اخیرا ترس پکن را از حملهی احتمالی ترامپ به کرهی شمالی مورد تایید قرار داد.
شاید همین راهبرد بود که ترامپ را در بازی گرفتن بیشتر از چین به موفقیت رهنمون کرد. احتمالا بدون چنین تهدیداتی پکن حاضر نمیشد، پای قطعنامهی تحریمهای بیسابقه علیه پیونگیانگ را امضا کند. همین رویکرد تا حدودی در برخورد با متحدان آمریکا نیز جواب داده است. کرهی جنوبی حاضر شده، نیمی از هزینههای سالیانهی حضور نیروهای نظامی آمریکا در شبهجزیره را پرداخت کند. متحدان اروپایی آمریکا در ناتو پذیرفتهاند، هرچند در بلندمدت سهم خود را تا حدودی در بودجه سازمان آتلانتیک شمالی افزایش دهند. با این همه به نظر میرسد ترامپ از عملکرد راهبرد خود در یک سال گذشته رضایت کافی را نداشته است. ظاهرا او انتظاراتی داشته که کمتر برآورده شده است. او به خوبی سخنان روزولت در مینهسوتا را به خاطر میآورد.
روزولت در آن سخنرانی معروفش گفته بود، اگر یک مرد به طور مداوم سروصدا به پا کند ولی جسارت لازم را از خود نشان ندهد، آن چماق بزرگ او را از دردسر نجات نخواهد داد. 26مین رئیسجمهور آمریکا مدام در آن خطابهاش تأکید میکرد که باید اقدامات پشتوانهی کلمات باشند. اما هال برندز معتقد است، در سال اول ریاستجمهوری ترامپ، سیاستها از مواضع رئیسجمهور کمتر رادیکال بودند. در کانون این نابسامانیها دستگاه بوروکراتیک و حلقهی مشاوران ترامپ قرار داشتند. درواقع مشکل آمریکا در دورهی ریاستجمهوری ترامپ نه خود رئیسجمهور بلکه اطرافیان او بوده است.
ترامپ دکترینی را دوست میداشته که هیچ یک از مشاورانش به آن بها نمیدادند زیرا آن را عبور از اصول و ارزشهای کلاسیک در سیاست خارجی آمریکا تلقی میکردند. به همین دلیل هم هست که او امروز از شنیدن پاسخ نه به مواضعش خسته و مستاصل شده است. رمز و راز تغییرات جدید در کابینه نیز در همین مساله نهفته است. او با اضافه کردن پمپئو و بولتون میخواهد فاصلهی بین حرف و عملش را کمتر از پیش کند. هاگ هویت، سیاستمدار محافظهکار آمریکایی معتقد است که ترامپ از این دو میخواهد که در برابر دیدگانش استدلال کنند و هنگامی که ترامپ تصمیمش را گرفت، تنها بگویند «بله آقای رئیسجمهور» هرچند پمپئو خود یک سیاستمدار کلاسیک جمهوریخواه است و بولتون از بازماندگان کشتی 600نفرهی نومحافظهکاران دولت رونالد ریگان ولی به لحاظ تیپ شخصیتی و در برخی قواعد سیاسی با ترامپ اشتراک نظر دارند. مارتین ایندایک در مقالهی اخیرش در مجلهی آتلانتیک بهخوبی نشان داده است که اعضای جدید تیم ترامپ چگونه اختلافات بعضا استراتژیکشان را به سود اشتراکات شخصیتی و تاکتیکی کنار گذاشتهاند.
کالین کال نیز در مورد پایان تداخلات کارکردی در هیأت حاکمهی آمریکا با ایندایک و هاگ موافق است: «آنها میتوانند بوروکراسی آمریکا را برای پاسخ به خواستههای ترامپ هدایت کنند و حتی اگر در این زمینه با همهی تفکرات ترامپ همگام نشوند، به رئیسشان نخواهند گفت که تصمیمات اشتباه است؛ بنابراین به جای محدود کردنش او را برای انجام اقدامات موردنظر مسلح و مجهز میکنند.» شاید رمز حمایت هنری کیسینجر از تغییرات اخیر در دولت آمریکا هم در همین واقعیت نهفته باشد.
کیسینجر این تغییرات را به منزلهی بازگشت انسجام به سیاست خارجی آمریکا حتی در چارچوب ساختاری جدید میداند. ترامپ در انتخاب پومپئو و بولتون روی همین نقاط اشتراک حساب ویژهای باز کرده است. او با توجه به سابقهی آشنایی و کار مشترک با این دو احتمالا اختلافات را حتی در ابعاد استراتژیک قابلمدیریت میداند. البته این دو مشاور جدید هم در بُعد ضرورت یکجانبهگرایی و هم در حوزهی جنگهای کمشدت با ترامپ اشتراک نظر دارند.
بررسی مقالات بولتون در مارچ و آگوست 2015، ژانویهی 2014، جولای 2012 و اکتبر 2009 چنین همسوییای را حداقل در ابعاد تاکتیکی نشان میدهد. بولتون در این مقالات به جای کاربرد واژهی جنگ «war» از دو واژهی کلیدی نوعی جنگ «some kind of war» یا حملهی نظامی «military strike» استفاده میکند. او همچون رئیساش علاقهی وافری دارد که هزینهی انسانی دستور کارهای سیاسی را کاهش دهد. کاربست چنین واژگانی در چهارچوب راهبرد پیروزی سریع یا فرار از جهنم دونالد ترامپ قابلبررسی و ارزیابی است.
نگاه ترامپ به چماق بزرگش یا همان قدرت نظامی و اقتصادی آمریکا، ایدئولوژیک، هنجاری و ارزشی نیست. در نگاه او قدرت سخت ایالاتمتحده خاصیت ابزاری برای نیل به هدف حفاظت از منافع ملی آمریکا دارد. او به قول فریدمن برخلاف نومحافظه کاران به دنبال پیشبرد دموکراسی یا ملتسازی براساس قدرت نظامی نیست. ترامپ همچنین مثل نومحافظهکاران علاقهای ندارد که از طریق قدرت بیبدیل آمریکا در حوزهی نظامی لحظهی هژمونی آمریکا را به عصر هژمونی تبدیل کند. شاید از این بُعد اختلافنظری جدی میان ترامپ و حداقل بولتون بروز کند ولی بهنظر میرسد محاسبات ترامپ در مدیریت مشاورش درست از آب درخواهد آمد. اگر به لیست مشاوران امنیت ملی رؤسای جمهوری سابق آمریکا نگاه کنیم، میتوان به یک طبقهبندی عمده و کلان رسید. این مشاوران یا نظامی بودهاند یا سابقهی حضور در دانشگاه و دستگاه بوروکراسی را داشتهاند. در لیست نظامیان میتوان به جان پویند کستر، کالین پاول، جیمز جونز، مایکل فلین و مک مستر و در لیست دیگر مک گرویاندی، هنری کیسینجر، فرانک کارلوس، برنت اسکوکرافت، استفان هادلی، والت روستو، برژینسکی، آنتونی-لیک، کاندولیزا رایس و سوزان رایس اشاره کرد. همهی آنها تقریبا در عصر خود یا غولهای ارتش بودهاند و یا دایناسورهای عرصههای آکادمیک و بوروکراسی آمریکا.
اما واقعیت این است که از این حیث بولتون کارنامهی بسیار ضعیفی دارد به همین دلیل هم بهنظر میرسد که مدیریت فردی چون بولتون به مراتب آسانتر از ژنرال چهار ستاره و متفکری مثل مک مستر باشد. اگر ترامپ قبل از ورود این چهرههای جدید به تیمش حکم سگی را داشت که گازهایش قوت و قدرت پارسهایش را نداشت، امروز با کمک پمپئو و بولتون میتواند به همان شدتی که پارس میکند، گاز هم بگیرد. حال اگر به پیگیری چنین راهبردی از سوی ترامپ قائل باشیم، آن وقت این پرسش مطرح خواهد شد که نگاه رئیسجمهور آمریکا به امر دیپلماسی چیست؟ با رئیسجمهوری که هویج را از معادلات خود حذف کرده است، چگونه میتوان معامله و گفتوگو کرد. الگوی رفتاری ترامپ در مورد کره شمالی نشان میدهد که او جایگاه فاز دیپلماسی و بدهبستان را به مرحلهی پس از راهبرد خود سوق داده است. او در گام اول حریف را با تهدیدات لفظی و کلامی میترساند.
در صورت عدمکارآمدی سپس ضربهی غافلگیرانه را چه به لحاظ نظامی یا اقتصادی (چماق) وارد میکند و پس از آن حاضر است پشت میز مذاکره بنشیند. علت پیگیری چنین راهبردی حداکثرسازی منافع ملی آمریکا در مناسبات بینالمللی است. البته واکنش بازیگران نظام بینالملل به راهبرد این چنینی ترامپ با یکدیگر کاملا متفاوت است. تجربهی 16 ماه گذشته نشان میدهد که دوستان مردد با همان تهدیدات لفظی وارد بدهبستان میشوند. در مورد رقبا اما پاسخها متفاوت بوده است. آنها که دستورکار اقتصادی را اولویت میدهند مثل چین، در همان مرحلهی اول وارد پروسهی چانهزنی میشود.
اما هواداران دستورکارهای سیاسی همانند روسیه در مراحل اولیه ضربهی غافلگیرانه سیگنالهای مصالحه را از خود بروز میدهند، ولی در مورد دشمنانی مثل کره شمالی پیگیری سیستماتیک و تمامعیار مرحلهی ضربهی غافلگیرانه کارآمدیاش را تا حدودی نشان داده است. ترامپ در فاز دوم راهبرد خود البته هیچ ابایی ندارد که با نفیکنندگان ارزشهای لیبرالی غرب وارد بده و بستان شود. نحوهی برخورد او با پوتین، اردوغان، السیسی، شیجین پینگ و رودریگو دوترته به خوبی اثباتکننده همین الگوی رفتاری است.
برجام و ترامپ
ترامپ همواره برجام را بدترین توافق آمریکا در طول تاریخ میدانست و به همین دلیل از این توافق خارج شد، اما به واقع چرا این چنین است؟ مگر نه اینکه خروجی برجام تحتنظارت قرار گرفتن برنامهی هستهای ایران توسط آژانس بینالمللی انرژی اتمی است. آژانس پس از به امضا رسیدن برنامهی جامع اقدام مشترک نزدیک به 2000 سانتریفیوژ پیشرفتهی ایران را مهر و موم کرد. بیشتر از 190 بار تاسیسات هستهای ایران را مورد بازرسی قرار داد. صدها تصویر از دوربینهای نصبشده در مراکز هستهای ایران را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و در نهایت بیشتر از یک میلیون صفحه اطلاعات را جمعآوری کرد؛ اما چرا با این پیشرفت ترامپ برجام را بدترین معامله در تاریخ آمریکا میداند! پاسخ کاملا روشن است. اوباما و دیپلماسی چماق و هویجش از نگاه ترامپ ناکارآمد بوده است. برداشت ترامپ این است که صرفنظر از دکترین ملیگرایی اگر اوباما به راهبرد چماق منهای هویج قائل بود، میتوانست امتیازات بیشتری در فاز بدهبستان به دست آورد و امتیازات کمتری را هم واگذار کند.
او نه تنها چنین امتیازاتی را بهدست نیاورد بلکه در عوض با آزاد کردن پولهای بلوکهشدهی ایران و ایجاد فرصت به تهران برای احیای اقتصادش اسباب لازم را در اختیار جمهوری اسلامی قرار داد تا بازگشت مقتدرانهای به ترتیبات منطقهای داشته باشد. اما چنین بازگشتی در مرحلهی اول نه عایدی برای منافع ملی و اقتصاد آمریکا داشته است و در مرحلهی دوم نه سودی برای متحدان مصمم واشنگتن در خاورمیانه. از نگاه ترامپ سعودی و اسرائیل تاکنون اقتصاد آمریکا را غرق در پول کردهاند و به همین دلیل شایستهی حمایت هستند؛ البته نه آنچنان حمایتی که همین اندوختههای مالی را از کف آمریکا برباید. علاوه بر این نقش منطقهای ایران و ضرورت حمایت از متحدان باعث شده است که آمریکا نتواند از میزان مخارج و هزینههای خود در خاورمیانه اندکی بکاهد.
تحت همین چارچوب فکری است که ترامپ از معاملهای با تهران حمایت میکند که همهی این ملاحظات را دربرگرفته باشد؛ لذا مرحلهای کردن حل چالش میان تهران و واشنگتن فاقد مطلوبیتهای راهبردی و اقتصادی برای ترامپ است به همین دلیل رئیسجمهور آمریکا جهت نیل به ایدهآلهای خود بر رابطه با تهران نقطهی پایان گذاشته است تا از سر خط سیاست و راهبردش را بنویسد و محقق کند. پس برجام خود به اهرم و ابزار تهدید و فشار تبدیل شد. اینکه او در یکسال اول ریاست جمهوری اش اعلام کرد که با حفظ وضع موجود دیگر در برجام نمیماند، حکم فریاد زدن ترامپ را پیدا کرد؛ همه به نوعی به تکاپو افتادند از اروپا تا روسیه و چین تا ایالاتمتحده در برجام نگه داشته شود.
همراهی اروپا با واشنگتن در آن روزها در نقد نقش منطقهای و برنامهی موشکی ایران حکایت از این مسأله دارد که این سروصدای ترامپ تا حدی جواب داده بود. در پشتپرده تلاشهای دیپلماتیک و فشردهای از اروپا در جریان بود که ترامپ ترغیب به ماندن شود. اما مسألهی مهم این است که ترامپ در شانزدهم ماه اول ریاست جمهوری اش بارها و بارها از عزم خود برای خروج از برجام سخن گفته بود و هر بار به نوعی زمان تحقق این تهدید به تعویق انداخته شد. بخشی از این تعویقها عامدانه ازسوی ترامپ بود و بخشی دیگر عامدانه از سوی مشاورانی کلید خورد که با خروج آمریکا از برجام مخالف بودند. اما ترامپ با تغییرات در کابینهی خود درجه و سطح این تهدید به خروج را افزایش داد و به همان میزان توانست بر دستورکارهای سیاسی و دیپلماتیک اروپا در مواجهه با ایران تاثیر بگذارد. اما با وجود این، تهران نشانهای از مصالحه از خود نشان نداد. به همین دلیل ترامپ وارد فاز چماق و از برجام خارج شد، چون باید برای نرمش تهران سازوکار تحریمها به نوعی بازگردد.
نصر در مقالهای که در آتلانتیک به چاپ رساند، از برنامهی مشترک سعودی و آمریکا برای حذف ایران از بازار نفت خبر میدهد. پیشبینی این است که در صورت عملیاتی شدن این برنامه قیمت نفت به بشکهای 80 دلار برسد؛ امری که میتواند حداقل برای سعودی و محمد بن سلمان ایدهآل باشد و منابع مالی لازم برای پیگیری پروژههای جاهطلبانهی اقتصادی، نظامی و امنیتی محمد را فراهم کند. اینچنین بود که ترامپ برنامهی خروج از برجام را در 12 می عملیاتی کرد.
او پس از آن بازگشت تحریم ها را دو مرحله ای کرد تا شاید در یک بازهی زمانی 3 تا 6 ماهه سایهی تحریمها بیش از پیش بر سر ایران گسترانده شود تا در آن سو شاید برخی میانجیگری ها نیز به مطلوبیتهای موردنظر دست یابد. اگر در این فرجهی زمانی نیز ترامپ به سرمنزل مقصود نرسید شرایط برای اعمال تحریمهای اقتصادی فراهم خواهد شد.. در این میان، ترامپ به فرجام و سرانجام مذاکرات با کرهی شمالی بهعنوان یک الگوی سیاسی نگاه خواهد کرد. هر نوع موفقیتی در این مذاکرات اسباب لازم را برای سرایت این الگو (تحریمهای حداکثری) به مورد ایران فراهم میکند. همزمان با فاز تحریم، قرائن و شواهد نشاندهندهی عزم آمریکا برای چینش جدید بازیگران منطقهای و ائتلافبندیهای نوین در منطقه است. از نگاه تیم ترامپ با تداوم وضع موجود، امکان رجعت تهران به میز مذاکرات بسیار بعید بهنظر میرسد اما با بهراهانداختن محدودیتهای راهبردی در منطقه میتوان حداقل به چنین رجعتی بیشتر امیدوار بود.
فاز اول این پروژه با سفرهای منطقه ای پمپئو و متیس به منطقه زده شد؛ فراهم کردن مقدمات آشتیکنان دوحه با ریاض و همچنین ناتوی عربی با محوریت بازیگری نامرئی اسراییل در همین جهت قابلارزیابی است. در واقع این گفت و گوها پیشدرآمد یک ائتلاف منطقهای علیه تهران است که همه در آن حضور دارند. از قطر و عربستان در حاشیهی جنوبی خلیج فارس تا مراکش در جبلالطارق. با همهی اینها اما یک انحراف راهبردی در بیشتر تحلیلهای موجود میان کارشناسان ایرانی و غیرایرانی در مورد ترامپ و دکترینش دیده میشود.
ترامپ هیچ علاقهای به پیگیری سیاست تغییر رژیم در ایران ندارد. همهی دغدغهی او یک معاملهی بزرگ و همه جانبه با تهران در زمان مناسب است. او همانطور که حاضر شد با کیم جونگ اون دیدار کند هیچ ابایی ندارد که این الگوی مذاکراتی را به ایران نیز سرایت دهد و این نکتهایست که حتی اعراب و اسرائیلیهای ضدایرانی نیز در محاسباتشان به خطا رفتهاند. حتی در این میان بهنظر نمیرسد یادداشت ولی نصر در مجلهی آتلانتیک در مورد بازگشت طرفداران سیاست تغییر رژیم به سیاست خارجی آمریکا محلی از اعراب داشته باشد. فراموش نکنیم که ترامپ نه اوباماست و نه حتی بوش. او در حال فاصله گرفتن با دکترینهای کلاسیک آمریکایی است. این فاصله آنچنان است که جیمز متیس در نشست امنیت ملی آمریکا در سال 2017 تلاش کرد حضور نیروهای نظامی آمریکا به سراسر جهان را این چنین برای ترامپ توجیه کند: «اگر نباشیم، تروریستها در میدان تایمز نیویورک بمبگذاری خواهند کرد.» ترامپ با چنین مشخصاتی هم میتواند تهدید بزرگ باشد و هم شاید یک فرصت. الزام مواجهه با هر یک از این ابعاد، شناخت ترامپ و جهانبینیاش را میطلبد.
برای خواندن خبرها و تحلیلهای بیشتر درباره سوژه روز تابناک «آمادگی ترامپ برای مذاکره با ایران» اینجا را کلیک کنید.