دکتر سیده فاطمه مقیمی، رئیس کانون زنان بازرگان ایران در مطلبی با عنوان «نامه ای به دختران و پسرانم» نوشت:
دیروز، شنبه چهارم آگوست «روز جهانیِ زنانِ شاغلِ تنها» بود؛ من، سیده فاطمه مقیمی، به عنوان یک زنِ شاغل، و رئیس کانون زنان بازرگان ایران، لزوم انتخاب لااقل یک روز در سال را برای بررسی مشکلات زنانِ شاغلِ تنها را بهتر از سایرین درک میکنم؛ من مشکلات زنان شاغل را با تمام وجودم لمس کردهام و مشکلات «زنانِ شاغلِ تنها» را هم از نزدیک دیدهام و صدها باره پای درددل این طیف مظلوم و بیپناه نشستهام. روی سخنم با پسران و دختران سرزمینِ دوستداشتنیام است، دوست دارم این نامه را از زبان یک مادر دلسوز بخوانند که در مسیر کارآفرینی و اشتغال رنجهای بسیار کشیده و تلخیهای فراوان تجربه کرده است.
در ابتدا به صورت مختصر به گوشههایی از مشکلات زنان شاغل میپردازم و پس از آن به سراغ مفهوم «زنِ شاغلِ تنها» خواهم رفت.
یک کلام، تا زن نباشید، بیپناه نباشید، نیازمند کار کردن نباشید، سرپرست خانواده نباشید، در فضای اجتماعی و کار ایرانِ امروز نباشید، درک نخواهید کرد، دو شخصیت در یک جسم داشتن و در هر سال ده سال پیر شدن یعنی چه...
زنِ تنها مفهومی ست که در جامعه ایران، پس از دهه شصت سیر صعودی یافت و هر روز شکلها و صورتهای دیگری از خود را به نمایش گذاشت؛ زنِ تنها در ابتدا به صورت زنان بیوه در جامعه دیده شد، پس از آن همسران فداکار شهدا، پس از آن با رشد آمار طلاق در جامعه و تغییر فرهنگ، زنان مطلقه نیز فراوان شدند، با تغییر فرهنگ و اقتصاد، با کم شدن تمایل پسران جوان به ازدواج، آمار دخترانی که به تجرد قطعی رسیدهاند هم در جامعه بالا رفت! موضوع زنِ تنها بودن ارتباطی به وجود یا عدم وجود فرزند ندارد، اما بدین معنا هست که فرد با خانواده دیگری مانند خانواده برادرش یا خانواده پدرش یا غیره زندگی نمیکند! اشتغال مستقل دارد، هزینه زندگی خودش را باید خودش تأمین کند، در منزلی به صورت تنها، یا با فرزند، زندگی میکند. البته اگر دو یا چند زن تنها، طبق این تعریف، در یک خانه با تقسیم هزینهها با هم زندگی کنند هم شامل این تعریف میشود.
در ابتدا باید از خود پرسید، آیا یک زن در اجتماع باید! یا اصلاً میتواند! همیشه یک مرد در کنار خود داشته باشد؟ آیا نمیتواند تصمیم بگیرد که ادامه زندگیاش را تنها و مستقل زندگی کند؟ چرا وقتی یک بانوی تنها برای اجاره منزل به بنگاههای املاک مراجعه میکند برخوردهای زننده میبیند؟
از شما میپرسم، «یک زن بیوه یا مطلقه یا مجردِ قطعی، که نخواهد با خانوده پدر یا برادر یا... زندگی کند، یا اصلاً در شهر محل کارش قوم و خویشی نداشته باشد، بخواهد یا نخواهد همخانه داشته باشد، کجا باید زندگی کند؟»
سوال بعد اینکه «آیا همه زنان شاغل تنها باید در پانسیونهای کارمندی زنان اسکان یابند؟ اولاً آیا محیط و جو این پانسونها را دیدهاید؟ آیا اخبار فساد برخی از آنان به شما رسیده؟ ثانیاً مگر در مجموع چند پانسیون کارمندی زنان در کل ایران و در تهران وجود دارد؟ آیا از هزینههای این پانسیونها آگاهی دارید؟ آیا حملونقل محل کار به پانسیون و بالعکس برای همه زنان شاغل به آسانی صورت میگیرد؟ ثالثاً آیا در یک اتاق کوچک که سه یا چهار تخت دو طبقه در آن است، هشت تا ده کارمند در آن زندگی میکنند، هزینه زندگی در آن به نسبت متراژ سرانه چندین برابر اجاره یک آپارتمان کوچک یا سوئیت در نزدیکی محل کار فرد است، شأن یک زن کارمند را اولاً به عنوان یک انسان و ثانیاً به عنوان یک دختر و یک زن که سرچشمه لطافت و ظرافت و هنر و اندیشه و عاطفه است، حفظ میکند؟» و سوال آخر «به چه جرم و گناهی یک زن تنها باید این قدر رنج بکشد، تحقیر بشود و از شأنِ انسانیِ دخترانه خود دور شود؟ من به شخصه این سوال را هم بخش مشخص و امروزیای از آیه شریفه (فَبِایِ ذَنبٍ قُتِلَت) میدانم.» آیا بهتر نیست به جای این همه محدود کردن زنان، نگاهمان را عوض کنیم و جنسیتها را کنار گذاشته به یک دیگر تنها به عنوان یک انسان، که میتواند آموزگار، هنرمند، ادیب، مهندس، متخصص یا یک انسانی عادی باشد نگاه کنیم؟
بیایید بپذیریم دختر یا پسری که انتخاب میکند از این پس تا روز پایان زندگیاش تنها زندگی کند به اندازه خودش رنج کشیده، شرافتمندانه نیست هر روز و هر ساعت غمی نو بر غمهای کهنهاش افزودن! بیایید بپذیریم هر زن تنها و دختری که برای اجاره خانهای به بنگاهی میرود یا از طرف بنگاه به صاحبخانهای معرفی میشود قصد ندارد آن آپارتمان را به خانه فساد تبدیل کند! یک زن تنها اگر میخواست انسانیتاش را لگدمال کند و با فساد زندگی بگذراند، شاغل نمیشد! جامعه ما باید بپذیرد که دختران و پسران هر دو حق انتخاب بین زندگی مجردی و متاهلی دارند، میتوانند وقتی به تکامل فکری رسیدند، زندگی مستقل و سالم را تجربه کنند! اتفاقاً همین نگاه اجتماعی غلط باعث شده، تجربه زندگی مجردیِ سالم، در جامعه کمتر دیده شود!
در سال 86 یک محقق دانشگاهی اعلام کرد بر اساس تحقیقات وی، به ازای هر 27 دختر آماده به ازدواج، تنها یک پسر تمایل و آمادگی ازدواج دارد! پس سهم آن بیست و شش تای دیگر از زندگی چیست؟ آمار طلاق در جامعه دارد به 50 درصد میرسد! تکلیف مطلقهها، شوهر از دست دادهها (بیوه ها) و مجردهای قطعی در جامعه ما چیست؟! آیا باید تا روز مرگ به خانواده پدر یا برادر یا... بچسبند و هم اسباب رنج آنان باشند و هم عزت انسانی خود را لگدمال کنند، تنها به این دلیل که جامعه، زندگیِ سالمِ مجردی آنان را نمیشناسد!
بهتر نیست، تفکرمان را عوض کنیم و به همه، چه دختر چه پسر، چه مجرد و چه متاهل، به یک چشم نگاه کنیم و برای همه امکان حضور در اجتماع بدهیم، رفتار اجتماعی سالم را بیاموزیم و بیاموزانیم، تا همه بتوانند آزادانه در جامعه مستقل کار و زندگی کنند و آرامش به وجود آمده در جامعه زمینهساز ازدواجهای موفقتر برای ساختن جامعه سالمتر بشود؟
بیایید به دختران و پسرانمان حق انتخاب بدهیم، تا بتوانند تا زمان ایجاد فرصت مناسب برای ازدواج، استقلال فردی، اجتماعی، اقتصادی و فکری را تجربه کنند! بیایید به فرزندان آیندهمان چه دختر و چه پسر الگوی زندگیِ مستقلِ سالم! را بیاموزانیم! برای همه پیش میِآید در دوران دانشجویی یا کاری مجبور به زندگی مجردی کوتاهمدت یا بلندمدت بشوند، اگر نیاموخته باشند چگونه سالم زندگی کنند هر روز و هر ساعت فکرشان به سمت لغزش خواهد خزید.
دلیل بسیاری از طلاقها این است که افراد زندگی مستقل نیاموختهاند، در یک مرحله هم باید با تبعات و مشکلات مستقل زندگی کردن کنار بیایند، هم با تبعات و مشکلات ازدواج و ارتباط برقرار کردن و تعامل دوطرفه با جنسِ مکمل، هم با مشکلات و تبعات دور شدن از خانواده و هم مشکلات مالی و تبعات استقلال مالی و بریده شدن بند نافِ کمکِ مالیِ خانواده! خب معلوم است ضریب شکست به صورت توانی افزایش مییابد. بیایید ابتدا زندگی سالم و مستقل را به فرزندانمان بیاموزانیم و فرصت تجربههای کم هزینهتر از ازدواج چه مالی و چه احساسی را برایشان فراهم کنیم، به آنها اجازه کسب اعتمادبهنفس کافی و توان رویارویی با مشکلات بدهیم و پس از ایجاد ثبات، آنان را به میدانِ زندگیِ مشترک بفرستیم؛ که اگر چنین نکنیم، فرزندانی که نه استقلال را چشیدهاند، نه توان رویایی با مشکلات را دارند، نه درآمد کافی، با دست خودمان مثل یک سرباز پیاده و بیسلاح، به میدان جنگی فرستادهایم که شکستاش در آن نزدیک به قطعیت است.
سخن آخر؛
بیایید دختران و پسران را در جامعه، انسان بدانیم، انسانی با حق انتخاب، که میتواند اگر تا آخر عمرش هم گزینه مناسب انتخاب و ازدواج نیافت، از ترس فشارهای اجتماعی مجبور نشود تن به ازدواجی نامناسب بدهد.
امیدوارم روزی کارگاههای مهارتآموزی زندگی اجتماعی در اقصی نقاط کشور تشکیل شود، تا فرزندان آینده این سرزمین اعتمادبهنفس لازم برای جدا شدن از خانواده را در سن مناسب بیابند، هنر ایجاد روابط سالم اجتماعی را بیاموزند، احترام به جنس مکمل را چه درباره دختران و چه درباره پسران تمرین کنند، به درجهای از توانمندی برسند که پیشداوری درباره انسانها را کنار بگذارند، طمع را از روابط انسانی حذف کنند، برای نیازهای خود پاسخ صحیح و سالم بیایند و به انسان ها از منظر روح متعالی که در همه ما هست بنگرند.
13/مردادماه/1397
4/آگوست/2018