خبر کوتاه بود و تکاندهنده، «تهران و بیست استان دیگر خشکسالی شدید دارند» این خبر را رئیس مرکز ملی خشکسالی و مدیریت بحران سازمان هواشناسی کشور اعلام کرد؛ اما اعلام نکرد چه جمعیتی در اثر خشکسالی مجبور به مهاجرت و کوچ خواهند شد؟! در واقع نمیتوانست هم اعلام کند! زیرا نه در حوزه تخصصاش بود و نه در حوزه کاریاش! اینکه بررسی این موضوعات وظیفه کیست و نهاد متولی کدام نهاد است خود جای بحث و بررسی مفصل دارد، اما به عنوان یک فعال بخشخصوصی که فاکتورهای جمعیتی همواره بخشی از کارم بوده، مایلم درباره پسلرزههای این بحران بنیانکن مواردی را مطرح کنم. سخنم را طرح چند سوال آغاز میکنم که خود، بخش مهمی از موضوع هستند.
• آیا میتوان به مردمی که در اثر بیآبی کشتزارها و منابع درآمدیشان را از دست دادهاند، به دلیل عدم دسترسی به آب سالم و کافی درگیر بیماریهای واگیردار شدهاند و سلامت خانواده ایشان در خطر جدی افتاده اجازه جابجایی در داخل کشور را نداد؟
• آیا مکانیزم پایش شهروندی، (مانند کارت اقامت ایالتی یا موارد مرسوم دیگر در کشورهای پیشرفته)، در کشور داریم؟ اصلاً میتوانیم داشته باشیم؟ آیا میتوانیم بین شهروندان کشور مرز منطقهای بکشیم؟
• آیا شهرهای جاذب جمعیت کوچکننده در داخل کشور شناسایی شدهاند؟ آیا تمهیدات مناسب برای کنترل تبعات این کوچ عظیم و حتمیالوقوع دیده شده است؟
در پاسخ به هر سه سوال، فقط به یک پاسخ میرسیم: «خیر!»
این پاسخ صریح و شفاف و تعیینکننده را مردم خیلی سریعتر از حکومت دریافت کردهاند. به همین علت به گزارش منابع رسمی، بیش از یکهزار ایرانی در سه ماهه اخیر در کشور ترکیه، ویلا و آپارتمان با متوسط قیمت 160 هزار دلار خریداری کردهاند. این عدد با در نظر گرفتن متوسط قیمت دلار در این مدت که 7500 تومان بوده برابر میشود با، «یکهزار و دویست میلیارد تومان»! آیا اگر اعتماد مردم به سیستم مملکتداری پابرجا بود، نمیتوانستیم همین مبلغ را، که تنها گوشهای از خسارات است، برای کنترل همین بحران و عبور از دوره خشکسالی به کار ببندیم؟؟ باید این نکته را هم در نظر داشت که، کسی که متوسط، یک میلیارد و دویست ملیون تومان برای خرید یک خانه در خارج از کشور هزینه میکند، از طبقه فرودست جامعه نیست! یا از طبقه متخصص جامعه است و یا از طبقه صاحب سرمایه! با خروج این فرد هم تخصصش از ایران خارج میشود و هم سرمایهاش و هم سرمایهگذاری اجتماعی کشور، که این فرد را با استفاده از بودجههای عمومی کشور، به یک متخصص تبدیل کرده نابود میشود!
زاویه دیگر نگاه به بحران کوچ و مهاجرت ناشی از خشکسالی، میزان آمادگی مقصد برای جذب این خیلِ کوچکنندگانِ غیرفصلی ست، آیا مقاصد کوچ تاکنون به درستی شناسایی و استعدادیابی شدهاند؟ آیا تبعات کوچ در آنها پایش میشود؟ آیا باید مشابه نظریه ساموئل هانتینگتون منتظر برخورد فرهنگها و تمدنهای داخلی باشیم؟ آیا خردهفرهنگها به دست عمده فرهنگها نابود میشوند؟ این سوالات را وقتی لمس خواهید کرد که حاشیهنشینی در شهرهای مقصد جمعیت روند افزایشی بیابد. عامل اصلی حاشیهنشینی، فقر و بیکاری ست و در موارد نادر، عامل حاشیهنشینی وکَپَرنشینی (حتی حَلَبی آباد) نبود مسکن کافی یا قیمت بالای مسکن گزارش شده است، که این خود به نبود زیرساخت کافی برای کوچ برمیگردد.
در واقع نکته مورد نظر من این است که «تا زمانی که فرصت و امکانات داریم و زنگ خطر کوچ به صدا در نیامده باید برای این اتفاق حتمی آماده بشویم؛ نه تنها میتوانیم از بحران به سلامت گذر کنیم بلکه میتوانیم از پتانسیلهای عظیم این کوچ برای اشتغال بیشتر و رونق اقتصادی بیشتر استفاده کنیم!» در بدترین شرایط، اگر این کوچکنندگان هیچگونه تخصصی نداشته باشند، لااقل به زبان فارسی صحبت میکنند، شرایط کار و زندگی در ایران را میدانند، بخش عظیمی از آنان سالم و جوان هستند، شهروند ایران هستند و با همه آنها از یک خون و تبار هستیم و با جمعبندی این موارد به این نتیجه میرسیم که با یک آموزش کوتاه مدت فنی و حرفهای، میتوانیم از همه آنها تکنسین مناسب برای کارگاهها و کارخانهها و کشتوصنعتهای بزرگ بسازیم.
وقتی یک مهاجر داخلی، به محض ورود به شهر جدید و با فرهنگ جدید، با مزیت اشتغال و معیشت و با دسترسی به امکانات 5+1 (در ادامه گفته خواهد شد) مواجه میشود تمام تلاش خود را میکند تا به بخشی از آن فرهنگ و جامعه میزبان بدل شود تا راه برای پیشرفت و موفقیتش هموارتر گردد؛ در عین حال که خلقوخوی ذاتی خودش را هم فراموش نکرده و به یک انسان با دو بخشِ خوب از دو فرهنگِ گاه متناقض، تبدیل شده است؛ این فرد نمیتواند قسمتهای آزادهنده فرهنگ خود را به جامعه جدید تحمیل کند و همین طور نمیتواند قسمتهای آزاردهنده فرهنگ جدید را به دلیل میهمان بودن، اخذ نماید! به همین دلیل مهاجرین در اکثر جوامع با انضباط تر از بومیان آن فرهنگ هستند. در مقابل اگر مزیت اشتغال و 5+1 را برای مهاجر در نظر نگیریم چه اتفاقی میافتد؟ رشد افسارگسیختهی حاشیهنشینی، گسترش ناامنی، افزایش بزهکاری، گسترش مشاغل مخرب مانند توزیع مواد مخدر، گسترش مشاغل مزاحم مانند دستفروشی، کاهش تولید، کاهش سرانه زیرساخت و... این موارد وقتی در اشلِ یک کوچِ ملی اتفاق بیوفتد فرهنگ مقصد و شهروندان مقصدِ کوچ، را به شدت تحت تاثیر قرار میدهد و در موارد بسیار باعث شده، صاحبان تخصص و سرمایه موطن خود را ترک کنند و غالباً دست به مهاجرت خارج از کشور بزنند و تنها نتیجه قطعی این اتفاقات ویرانی مقصد و فرهنگ بومی آن خواهد بود.
به عنوان یک نتیجه قطعی «اگر مقصد مستعد کوچ به درستی شناخته شود، مدیریت تخصیص منابع ملی، استانی و شهری به صورت یکپارچه و همسو، توسعه امکانات و زیرساختهای 5+1 را در دستورکار قرار دهند، به جای اینکه کوچ در اثر بی آبی اتفاق بیوفتد، شهر مقصد به دلیل پتانسیلهای کاری ایجاد شده و وجود زیرساخت کافی، در ابتدا متخصصین و صاحبان سرمایه داخلی را جذب میکند و در مرحله دوم، در غالب فراخوان نیروی کار، همان مهاجران را با فرشِ قرمز، به کار و اشتغال دعوت میکند؛ هم فرهنگ خود را حفظ میکند، هم اشتغال و تولید بیشتر ایجاد میکند، هم کشور را به خودکفایی نزدیکتر میکند، هم وظیفه ملی آئینی میهنی خود در مقابل هموطن مهاجر را بهتر به جا میآورد، هم تولید ثروت بیشتر باعث رونق بیشتر منطقه خواهد شد و هم منطقه را به صادرکننده انواع محصولات بدل میکند.
بر خلاف تصور عمومی، نقاطی که در تنش آبی کمتری هستند در کشور بسیارند، اما هر زمان به مشکل کم آبی فکر میکنیم ناخودآگاه ذهن به سمت سه استان شمالی کشور یعنی گلستان، مازندران و گیلان میرود. این سه استان در مجموع حدود 59.000 کیلومتر مربع وسعت دارند و در مجموع میزبان زندگی 7.680.000 نفر از هموطنانمان هستند؛ برای ذهنیت یافتن درباره این اعداد بد نیست این اعداد را با یک کشور اروپایی هم اقلیم و مشابه آب و هوایی مقایسه کنیم. کشور هلند در حدود 33.000 کیلومتر مربع مساحت خشکی دارد با حدود 16.500.000 نفر جمعیت. یعنی با حدود نصف مساحت سه استان شمالی، تقریباً 2.5 برابر جمعیت دارد. یعنی اگر وسعت برابر این سه استان داشت میتوانست جمعیت حدود 33.000.000 نفر را در خود اسکان دهد و به نحو شایسته برایشان امکانات تامین کند و از مزایایی این تعداد شهروند برای اشتغال و تولید بیشتر استفاده نماید. لازم به ذکر است کشور هلند با داشتن حدود 11.000.000 رأس گاو تولیدکننده اصلی گوشت و لبنیات در اروپا و تأمینکننده بخشی از نیاز تمام دنیا در این موارد است، در کنار این موضوع که تولیدکننده اصلی گل و گیاهان زینتی در دنیا نیز هست. این کشور از همین چند محل به اندازهای سرمایه ذخیره کرده که توانسته بدون داشتن چاه نفت یا گاز، بیش از نصف سهام غول نفتی شِل را در مالکیت داشته باشد. تولید ناخالص داخلی کشور هلند، بدون داشتن نفت، گاز و معادن (در مقایسه با ایران) و با جمعیتی برابر با 20% جمعیت کشور ما، در سال 2006 نزدیک به 541.5 میلیارد دلار بوده است که رتبه بیست و سوم جهانی را تصاحب نمود و سرانه 35.078 دلاری برای شهروندان رقم زده، که رتبه دهم را در دنیا ازآن خود کرده بود، در مقابل در سال 2013 تولید ناخالص داخلی کشور ما با داشتن نفت، گاز، معادن گوناگون من جمله طلا، محصولات کشاورزی متنوع و ارزشمند مانند پسته و زعفران 558.4 میلیارد دلار بود (یعنی تقریبا برابر با هلند 2006) و رتبه سی و دوم جهانی را اخذ نمود و سرانه تولید ناخالص داخلی ما فقط 7.596 دلار بود که رتبه صد و دوم جهان را اخذ کرد.
با این مقایسه کوتاه پرواضح است که اگر بخواهیم به استعدادها و توانمندی های بومی یک منطقه توجه کنیم، بدون نیاز به ثروتهای خدادادی مانند نفت، گاز و معادن، با حرکت به سمت کشاورزی مکانیزه و با مدیریت آب، با راهاندازی دامداریهای صنعتی، کشت و صنعتهای مدرن، آموزش نیروی کار ماهر، بالا بردن استانداردهای تولید، نه تنها میتوانیم جمعیت مهاجر ناشی از بحران آب را در سه استان شمالی کشور مستقر کنیم، بلکه میتوانیم به اندازه دو برابر تولید ناخالص داخلی کشور در حال حاضر، که بخش عظیمی از آن وابسته به نفت، گاز و خامفروشی معادن و منابع است، تولید داشته باشیم، ثروت ایجاد کنیم، با فقر بجنگیم و کشور را بهتر اداره کنیم.
اما اشتغال به تنهایی کافی نیست، لازم است مدیریت یکپارچه در چارچوب مفهوم 5+1 شکل بگیرد و منطقه را برای توسعه آماده کند. ذیلاً به صورت مختصر به مفهوم 5+1 خواهیم پرداخت. مفهوم 5+1 در واقع برگرفته از نیازهایِ بنیادیِ انسانی در شهر است، بررسی دلایل یکجانشینی اولیه، تشکیل شهرهای اولیه، توسعه شهرهای بزرگ، شهرهای صنعتی و... تا رتبه بندی شهرهای امروز همه و همه نشان میدهد زندگی در یک شهر 5+1 نیاز بنیادی دارد. علت جدا شدن یکی از مفاهیم آن است که تا زمانی که پنج محور دیگر به حد مطلوب نرسند، محور جدا شده، به تنهایی نمیتواند خیلی موثر باشد؛ اما هر چه پنج محور اصلی قویتر باشند لزوم توجه به محور ششم نیز افزایش مییابد.
پنج گانه ی نیاز های اساسی زندگی در شهر
در صورتی که این پنج فاکتور به درستی و به اندازه کافی در شهری موجود باشد، شهروندان نیازی به مهاجرت یا کوچ نخواهند دید. ذیلاً به معرفی برخی زیر فاکتور های هر کدام از این موارد خواهم پرداخت. (معرفی مبسوط مفهوم 5+1 در این مقال نمیگنجد.)
• اشتغال، اقتصاد و معیشت:
1. فرد بتواند به تناسب توانایی های جسمی و فکری، شغل مناسب انتخاب کند.
2. درآمد وی با هزینههای زندگی وی و خانواده در شهر تناسب داشته باشد.
3. موارد اولیه مورد نیاز خود مانند خوراک، پوشاک، مسکن، درمان و آموزش و... را بتواند همواره در سبد زندگی خود داشته باشد.
4. خرید مواد اولیه مورد نیاز فرد و خانواده در شهر میسر و آسان باشد.
5. زندگی اقتصادی فرد در شهر با جایگاه اجتماعی وی تناسب داشته باشد.
• دسترسی به امکانات بهداشتی و درمانی:
1. وجود پزشکان متخصص کافی و در دسترس
2. وجود بیمارستان، کلینیک، دیکلینیک با در نظر گرفتن استانداردهای سرانه
3. تناسب هزینههای بهداشتی و درمانی با سبد زندگی خانوار
4. بهداشت عمومی
5. تناسب بهداشت در فرهنگ شهری با بهداشت فرد در شهر
6. آب شرب سالم و کافی
• دسترسی به امکانات آموزشی:
1. وجود مدارس کافی، مجهز و با کیفیت
2. وجود مراکز حرفه آموزی با کیفیت، در دسترس و ارزان
3. وجود دانشگاه معتبر با پذیرش آسان
4. وجود پارک علمی تحقیقاتی معتبر
ها وجود آزمایشگاههای پیشرفته در کنار شرکتهای مطالعاتی و تحقیقاتی
• دسترسی به امکانات ورزشی و تفریحی:
1. وجود ورزشگاه و باشگاه بر اساس سرانه استاندارد
2. وجود مراکز تفریحی و سرگرمی مورد قبول شرع و عرف
3. وجود مراکز فرهنگی کافی
4. وجود پارک، سینما، رستوران، شهربازی و... بر اساس سرانه
• امنیت:
1- مدیریت بحران
2- امنیت انتظامی
3- امنیت شغلی
4- امنیت آب
5- امنیت خوراک
6- امنیت فرهنگی
7- امنیت اعتباری
8- امنیت سرمایهگذاری
9- امنیت جنسی
10- امنیت شهروندی
11- امنیت حمل و نقل و ترافیک
12- ...
یادمان نرود کوچ انسانی پیش رو، تنها به دلیل به خطر افتادن امنیت آب است!
هر چه این پنج مورد در جامعه شهری بهتر پوشش داده شود، وابستگی مردم به زندگی در آن بیشتر میشود و به تناسب آن رقابت برای کسب قدرت از یک طرف و مطالبه تقسیم قدرت از سوی دیگر در جامعه بیشتر میشود و در اینجاست که مفهوم «حکمروایی خوب شهری، عدالت قضایی و عالت اجتماعی» در جامعه مطرح میشود. حکمروایی خوب شهری ضامن تعمل شهروندان و شهرگردانان است، عدالت قضایی پاسبان زندگی در شهر است و عدالت اجتماعی تضمین کننده چرخش قدرت در شهر، شایسته سالاری، شفافیت و مطلوبیت زندگی در شهر است. در چنین شهری، مهمترین هدف بشر از ساخت شهرها و زندگی در شهرها دستیابی میشود که همان «آرامش» است. مردم شهری که در آن آرامش داشته باشند را به هیچ قیمتی ترک نخواهند کرد.
کوچ جمعیتی در اثر بحران آب اجتنابناپذیر است، اینکه از کجا به کجا باشد مشخص نیست، در ذکر حتمیالوقوع بودن این موضوع همین بس که در چهار ماهه اخیر قیمت آپارتمان در محله نهارخوران شهر گرگان، که بحران آب کمتری نسبت به سایر مراکز استان در کشور دارد به متری هشت میلیون تومان رسیده که از برخی مناطق بالاشهری تهران بیشتر است.
اگر مدیریت صحیح و یکپارچه در سه استان شمالی شامل استانداردان، نمایندگان مجلس، شهرداران و فعالین بخش خصوصی با هماهنگی دولت مرکزی دست به کار شوند و به «تولید صنعتی مدرن» همراه با «حمایت از کارآفرینی و کارآفرینپروری» بپردازند، نه تنها متخصصین، بلکه مهاجرین مسن و از کار افتاده نیز مشکلی نخواهند بود و مشکلی نخواهند داشت.
چگونه است که چین در تنها یک طرح اقتصادی در سال 2010 برای 70.000.000 نفر نیروی کار اشتغالی مستقیم ایجاد کرد و ما نمیتوانیم برای ارتزاق چهل میلیون نفر که تنها ده ملیون نفر آن نیروی کار هستند طرح جامع ملی ارائه کنیم؟ چرا ما در زمینه کارآفرینی و ایجاد زیرساخت کارآفرینی این قدر ضعیف هستیم؟
کاش میشد لااقل تنها یک بار، پیش از وقوع بحران، چاره اندیشی کنیم!
* عضو هیات رئیسه اتاق بازرگانی تهران ـ رئیس کانون زنان بازرگان ایران