مرد جوان ۲ هفته بعد از جدایی از همسرش متوجه راز بزرگی شد. او با دیدن پیامکهایی که دوستش برای همسر سابقش فرستاده بود، تصور کرد که وی عامل جدایی آنها بوده و به همین دلیل نقشه جنایت کشید.
به گزارش همشهری، ساعت 8صبح پنجشنبه 11مردادماه مردی روستایی که قصد رفتن به زمین کشاورزیاش در جنوب تهران را داشت متوجه چند سگ ولگرد شد که دور چیزی جمع شده بودند.
او به سمت سگها رفت و با دیدن جسد سوخته مردی که در آنجا افتاده بود با پلیس تماس گرفت. طولی نکشید که مأموران کلانتری 173 امینآباد و تیم تشخیص هویت پلیس آگاهی تهران در محل حاضر شدند و پی بردند جسد متعلق به مردی جوان است. بررسیها نشان میداد که او ابتدا با ضربات چاقو به قتل رسیده و سپس جسدش به آتش کشیده شده اما بهطور کامل نسوخته بود.
براساس نظریه پزشکی قانونی حدود 10تا 12ساعت از زمان جنایت میگذشت و کارآگاهان در چندقدمی جسد، کیف پولی پیدا کردند که متعلق به مقتول بود و به این ترتیب هویت او شناسایی شد. قربانی جوانی به نام مجتبی بود که در مرکز پایتخت زندگی میکرد. بررسیها نشان میداد که مقتول یک روز قبل یعنی دهم مردادماه پس از تماس یکی از دوستانش به نام محمد از خانه خارج شده و دیگر برنگشته است.
ماموران در ادامه سراغ محمد رفتند اما او به طرز مرموزی ناپدید شده و دیگر به خانه نرفته بود. در ادامه معلوم شد که وی عامل جنایت بوده و حتی از این ماجرا نزد خانوادهاش نیز حرف زده و پس از آن ناپدید شده است. در نهایت مخفیگاه این مرد در خانه یکی از دوستانش شناسایی و وی عصر شنبه دستگیر شد.
مرد جوان در بازجوییها اقرار کرد که به همراه دوستش جمال دست به قتل مجتبی زده و انگیزهاش از جنایت انتقامجویی بوده است. متهمان دیروز برای تحقیقات به شعبه ششم دادسرای امور جنایی تهران منتقل شدند و پس از تشریح جزئیات قتل، با دستور قاضی محسن مدیرروستا در اداره دهم(اداره قتل) پلیس آگاهی تهران قرار گرفتند.
فریب خورده بودم
محمد، متهم اصلی پرونده قتل را قبول دارد اما جمال همدستش میگوید اطلاعی از نقشه دوستش نداشته و اصرار دارد که بیگناه است. محمد میگوید: پس از دیدن پیامکهای عاشقانه مقتول که برای همسر سابقش فرستاده بود نقشه انتقامجویی کشیده و تصمیم به قتل او گرفته است. او و همدستش در گفتوگو با همشهری از جزئیات روز حادثه میگویند.
چرا میگویی همسر سابقت؟ مگر از او جدا شدهای؟
محمد: بله. حدود 2هفته پیش.
اختلاف داشتید؟
محمد: تفاهم نداشتیم اما اختلافمان هم به حدی نبود که بخواهیم طلاق بگیریم. یک روز وقتی پیشنهاد طلاق را مطرح کردم همسرم پذیرفت؛ آنهم بدون چون و چرا و با وجود داشتن فرزندی حدودا 2ساله. بعد هم به دادگاه خانواده رفتیم و طلاق گرفتیم.
چند سال با همسرت زندگی کردی؟
محمد: 3سال پیش با او ازدواج کردم. دختر همسایهمان بود.
از ماجرای جنایت بگو، چرا مجتبی را به قتل رساندی؟
محمد: من مغازه دارم و مجتبی هم در محله ما زندگی میکرد. او از مشتریان قدیمیام بود که کمکم با هم دوست شدیم. مدتی قبل مجتبی پیش من آمد و گفت شنیده که همسرم با یکی از بچههای محله به نام کامران در ارتباط است و حتی کامران پیامکهایی برای او فرستاده. این را که گفت بهشدت عصبانی شدم.
هنوز از همسرم جدا نشده بودم و شب که به خانه رفتم موضوع را با او در میان گذاشتم اما او زیر بار نرفت و گفت همه این حرفها دروغ بوده و مجتبی به او تهمت زده است. با این حال وقتی پیشنهاد طلاق را مطرح کردم او بدون اینکه اعتراضی کند پذیرفت و من فهمیدم واقعا کاسهای زیر نیمکاسه است و همسرم به من خیانت میکند. ما از هم جدا شدیم تا اینکه چند روز پیش مجتبی پیش من آمد و وقتی به دستشویی رفت چشمم به موبایلش افتاد.
برایش پیامکی ارسال شد و چون صفحهاش قفل نبود متوجه شدم شماره همسرم است. وارد پیامکها شدم و دیدم همسرم با مجتبی در ارتباط بوده و مجتبی برای همسرم پیامکهای عاشقانه فرستاده بود. آنجا بود که از او کینه به دل گرفتم و نقشه انتقامجویی کشیدم. حدس میزدم که حرفهای او درباره رابطه همسرم با فردی به اسم کامران هم برای این بوده که من و همسرم جدا شویم.
از روز حادثه بگو.
محمد: به مقتول زنگ زدم و به بهانه اینکه حالم خوب نیست و میخواهم با او صحبت کنم با وی قرار گذاشتم. آن روز به دوستم جمال هم زنگ زدم و از او خواستم همراه من بیاید. البته او از نقشهام خبر نداشت. هر سهسوار موتور شدیم و به سمت بیابانهای جنوب تهران رفتیم. در آنجا مجتبی منکر ارتباطش با همسرسابقم و ارسال پیامکها شد. به او گفتم با چشمان خودم پیامکها را دیدم اما مجتبی زد زیر همهچیز. من هم عصبانی شدم و با ضربات چاقو وی را به قتل رساندم و جسدش را سوزاندم.
دوستت مانع نشد؟
جمال: من اصلا فکرش را نمیکردم چنین حادثهای رخ بدهد. روز حادثه محمد (متهم به قتل) به من زنگ زد و گفت بنزین موتور دوستش تمامشده است. او از من خواست تا مقداری بنزین تهیه کنم و برای او ببرم. بیخبر از همهجا سوار موتور محمد شدم. مجتبی هم همراهمان بود.
اصلا از ماجرا خبر نداشتم. وقتی وارد بیابان شدیم، از حرفهای محمد تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار است. محمد چاقویی از جیبش بیرون آورد و روی دستانش گرفت. به مجتبی گفت: «یا من میزنم یا تو بردار مرا بزن.» من ماتم برده بود. مجتبی هم همینطور. محمد اصرار داشت که مقتول به همسر سابقش پیامک عاشقانه فرستاده اما مجتبی انکار میکرد. ناگهان محمد چندین ضربه به او زد و بعد خودش با بنزین جسد را آتش زد.
بعد از قتل چه کردید؟
جمال: محمد به خانه من آمد و گفت که بهزودی پیش پلیس میرود و خودش را معرفی میکند تا اینکه هردو دستگیر شدیم.