سی و هشت سال پیش و در چنین روزهایی، نیروهای نظامی رژیم بعث عراق در تکاپوی این بودند که با آرایش نظامی از پیش برنامه ریزی شده و هدفمند، حمله نظامی گستردهای را به سمت مرزهای ایران آغاز کنند و با استفاده از هواپیماهای جنگی به بمباران شهرهای مهم ایران بپردازند؛ شرایط پر التهابی که به واسطه فضای آشفته سیاسی ایران، رژیم بعث عراق را در اقدام به حمله نظامی مصممتر کرد.
به گزارش «تابناک»؛ روزهای آخر شهریور ماه سال ۱۳۵۹ و در شرایطی که هنوز ساختار حاکمیتی جمهوری اسلامی ایران به ثبات لازم نرسیده و شرایط برای سامان بخشی به قوای نظامی دچار برخی نابسامانیها بود، مرزهای غربی کشور یکباره آماج حملات نظامی دشمن بعثی قرار گرفت؛ دشمنی که بنا به اذعان بسیاری از تحلیلگران تا دندان مسلح بود و با برنامهریزی بلند مدت قبلی، جنگی هشت ساله را به ایران تحمیل کرد که پیامدهای آن تاکنون نیز جامعه را تحت تأثیر قرار داده است.
جنگ ایران و عراق به واسطه بازه زمانی طولانی مدت وقوع، هنوز زوایای پنهان فراوانی دارد که پس از گذشت نزدیک به چهار دهه همچنان به خوبی برای افکار عمومی جامعه بازنمایی نشده و در همه این سال ها رسانههای بیگانه، معاند و ضد انقلاب هجمه گستردهای را برای مخدوش کردن دستاوردها و حماسه بزرگ ملت ایران داشته اند؛ مجموعه اقداماتی که در صورت بی توجهی به آن، ممکن است فکر و اندیشه نسلهای امروز و آینده کشور را به انحراف بکشاند.
از جمله موضوعات مهمی که در مورد دفاع مقدس میتوان به آن اشاره کرد و در رسانهها نیز کمتر به آن پرداخته شده، شرایط و مقدماتی است که مجموع آنها در کنار هم به وقوع جنگ منجر شد؛ نکات مهم و حساسی که میتوان در لابلای گفتههای فرماندهان نظامی و افرادی که در محور نبرد با رژیم بعث بودند، به آن دسترسی پیدا کرد و با نگاه روشن تری به این بخش مهم از تاریخ انقلاب اسلامی نگریست.
مهر ماه سال ۱۳۸۳ گفت و گویی بین سرلشکر غلامعلی رشید، امیر دریابان علی شمخانی و سردار درودیان سردبیر وقت فصلنامه تخصصی جنگ ایران و عراق انجام شده است که اشاره به فرازهایی از آن خالی از لطف نیست؛ گفت و گویی که محتوای اصلی آن در مورد شرایط ایران در دورانی است که هنوز جنگ تحمیلی آغاز نشده بود و سیاستمداران و فرماندهان نظامی ایران نیز آرایش دفاعی ـ راهبردی قابل قبولی نداشتند.
در ادامه بخش نخست قسمتهای منتشر شده این گفت وگو با رعایت اختصار میآید:
در مقدمه گفت و گویی که به آن اشاره شد، سرلشکر رشید خطاب به دریابان شمخانی گفت: آقای شمخانی فرض کنید سال ۱۳۵۸ است. حالا یک ماه از انقلاب گذشته، جنابعالی هم فرمانده سپاه خوزستان هستید و ده آدم هم در خوزستان دارید. (جهان آرا و رشید و برادرانی که در شهرهای مختلف استان هستند).
شما آن زمان هم که جلسه تشکیل میدادید، از ما دعوت میکردید و ما کمابیش، اخبار و اطلاعات مرزی را به آگاهی شما میرساندیم، من هم گزارشهایی را مینوشتم و به غلام کیانی، فرماندار شهرستان دزفول، میدادم تا به مدنی، استاندار، دهد؛ چون من درست در فروردین ماه سال ۱۳۵۸ یعنی دو ماه پس از انقلاب به همراه رئوفی و با جیپ به راه افتادم و از مهران تا چزابه را بازدید کردم، در حین حرکت دیدیم بعضی از پاسگاهها مانند پاسگاه مرزی چمسری (واوی) خالی است و نیرو ندارد. این موضوع را به ژاندارمری ایلام گزارش دادیم. ژاندارمری هم گفت که نیرو ندارد. گفتیم: ما آن را پر کنیم؟ گفتند: پر کنید.
سپس مسئولیت پاسگاه چمسری را بر عهده گرفتیم. ۵۰ سپاهی را در این پاسگاه گذاشتیم و به رئوفی حکم فرماندهی دادیم.
به وی گفتم: تو فقط حافظ این پاسگاه نیستی، مدام در این محدوده از بیات و موسیان تا فکه گشت بده و ببین چه خبر است، عوارض زمین را شناسایی کن، دم مرز برو و پاسگاههای عراقی را زیر نظر بگیر، اخبار و اطلاعات را جمعآوری کن، با نقشه آشنا شو و هر هفته که میرفتیم، میگفتند در مرز التهاب است.
بچههای ژاندارمری هم میگفتند اصلاً این عراقیها، عراقیهای قدیم نیستند. برای نمونه، تانک میآمد. به یاد دارم برای جلسهای به استانداری آمدم. آن زمان، مدنی رفته و غرضی آمده بود.
من اخبار چزابه و فکه را دادم و گفتم این اخبار را حتّی چوپانها نیز به ما دادهاند. فرمانده پایگاه چهارم شکاری ارتش هم نشسته بود که فکر میکنم باقری نام داشت. نمیدانم چه کسی این را یاد من داد، گفتم: حالا نمیشود یک عکس هوایی بگیرید؟
یکدفعه این فرد به ما تعرض کرد و گفت: مگر بچه شدهای؟ اولاً در مورد عکس هوایی فرمانده کل قوای مملکت باید تصمیم بگیرد، دوم آنکه، برای این کار هواپیما و دوربین عکاسی ویژه لازم است بعد هم عکس را باید به تهران ببرند و دو تا سه هفته، حتی یک ماه تفسیر کنند، شما فکر کردهاید، تنها کار با یک دوربین عکاسی انجام میشود؟ بدینترتیب، همه از انجام این پیشنهاد منصرف شدند.
میخواهم بگویم همین طور آرام آرام، اخبار و اطلاعات به شما و همهِ ما میرسید، حالا من دو پرسش را مطرح میکنم، نخست اینکه آیا شما فکر میکردید که جنگ اتفاق بیفتد؟ پاسخ مثبت است، با این وضعی که بود، تمامی ما احتمال وقوع جنگ را میدادیم. بعید است که کسی بگوید این احتمال داده نمیشد.
دوم اینکه با این مشکلات متعددی که بود و در رأس سیستم سیاسی ـ نظامی کشور بنیصدر و این تیپ آدمها بودند، آیا فکر میکردید که بتوانیم بازدارندگی ایجاد کنیم؟ میتوان گفت که پاسخ این پرسش نیز منفی است.
پاسخ دریابان شمخانی در مورد دو پرسش مهمی که سردار رشید مطرح کرد، قابل تأمل است. شمخانی در پاسخ به این سؤالها گفت: من هیچ اقدام تحریکآمیزی که به جنگ منجر شود، انجام نمیدادم، اما آنها اقدام تحریکآمیزی که به تحریک ما منجر بشود، انجام میدادند. دشمن روی مرز تحرک و تجمع داشت، پاسگاههای ما را میزد، در خطوط نفتی ما بمبگذاری میکرد، در ریل راهآهن ما بمبگذاری میکرد، آدمربایی انجام میداد، شبکههای اطلاعاتیاش فعال بود و جریانهای سیاسی و اجتماعی را در استان و در مناطق عربنشین راهاندازی کرده بود.
در واقع، دشمن اقداماتی انجام میداد تا ما را به نشان دادن واکنش وادارد و در نهایت بتواند از آن بُل بگیرد، اما ما هیچ اقدامی نمیکردیم که به درگیری منجر بشود. در واقع، او آغاز کننده بود.
در ادامه این گفت وگو، رشید ادامه داد: ما از گروه هایی مانند «منظمةالعمل» پشتیبانی ضعیفی میکردیم و آنها کار مخفی و آرامی انجام میدادند، یعنی التهاب ایجاد نمیکردند، برای نمونه، میخواستند عضوگیری بکنند، پول یا حداکثر یک قبضه کلت به داخل عراق برسانند و آمادگی ایجاد بکنند، یعنی در دورهِ فعالیت مخفی به سر میبردند.
شمخانی ادامه داد: در هر حال، ما اقدامی نمیکردیم که دشمن را تحریک بکنیم، البته، تحلیل بنیصدر این بود که سر مرز اقدامات تحریکآمیز صورت میگیرد. ارتشیها به او گزارش و اطلاعات داده بودند. برای نمونه، در پاسگاهی، ۵۰ پاسدار مستقر شده بودند، زیرا آن پاسگاه خالی شده بود. در ضمن، ما تحرکاتی در حین گشت داشتیم و با یکی دو نفر گشت میزدیم.
رشید در این بخش گفت: فکر کنم تحرکاتی هم حول و حوش پاسگاه سعیدیه -چسبیده به هور- داشتیم که بچههای بهبهانی بودند.
شمخانی پاسخ داد: بله، ما این تحرک را داشتیم، اما این تحرکات در سرزمین خودی و برای شناسایی بود و هیچ اقدامی در حوزهِ عراق نمیکردیم، اما او این اقدامات را تحریکآمیز قلمداد میکرد. پس ما اقدامات تحریکآمیز نمیکردیم. این بازدارندگی که میگویید، هر جنگی دو طرف دارد و وقتی دشمن تصمیم به حمله گرفت شما مجبور به جنگیدن هستید.
صدام ایرانیهای مقیم عراق را اخراج و شیعیان را به هجرت از عراق وادار کرد، همزمان اقدامات روانی و عملیاتی نیز علیه ما انجام داد که برخی، مانند مدنی (استاندار وقت خوزستان) او را تحریک میکردند.
مدنی طرحی داشت مبنی بر اینکه قهرمان ملی شود، راهش هم این بود که مخالفتراشی کند، مخالفتراشی خلق عرب خوزستان بود.
صدام به اندازه یک دکمه ما را تحریک میکرد، اما مدنی از این تهدید کت و شلوار میساخت. به خاطر اینکه خود را قهرمان ملی جلوه بدهد و تأثیر و انعکاس این امر در مردم، مبهم بود.
شمخانی در ادامه سخنان خود و در رابطه با تحریکاتی که از سوی استاندار وقت خوزستان صورت میگرفت، ادامه داد: او با این هدف کار میکرد. اگر نامزد ریاستجمهوری نمیشد، من این را نفی میکردم، اما، چون نامزد شد، دلیلی برای نفی آن نمیبینم. اصلاً، شعار او «نجات ایران» بود.
در این بخش از سخنان شمخانی، رشید گفت: اصلا در مسأله کردستان تبلیغ شد و این شعار در حال جا افتادن بود که مدنی را به کردستان بیاورید، عین خوزستان مسأله را تمام میکند.
شمخانی افزود: در حالی که اصلاً در خوزستان آنچنان تهدید گستردهای نبود. تهدید در خوزستان تشکیلاتی و قابل شناسایی و قابل تفکیک از مردم بود.
ما هرگز در خوزستان جریان مردمی نداشتیم، هیچ وقت هم پیدا نمیکنیم و من در این تردید ندارم. خلاصه هنگامی که دشمن تصمیم گرفت اقدام نظامی بکند، بازدارندگی ما شکست خورده بود، یعنی دشمن تفسیری از وضع داخلی ما داشت.
هم در نهاد قدرتمان اختلاف بود، هم اینکه نیروی مسلح مجهز و آماده در اختیار نداشتیم. او قسمتی از نیروی مسلح را به عنوان جریانی در خدمت کودتا میدید. در واقع، تحلیلی که دشمن از اوضاع داخلی ایران داشت، ما را از بازدارندگی انداخته بود، یعنی ما به عنوان یک فرمانده محلی نمیتوانستیم کاری بکنیم که بازدارندگی را در پی داشته باشد، این از نظر نظامی بود.
رشید در تأیید این بخش از سخنان شمخانی افزود: نه ما، بلکه منظور سران نیروهای مسلح و به طور خاص، ارتش است، زیرا، سپاه را خاص تهدید خارجی درست نکردند، سپاه برای کشف کودتا، مقابله با محاربین و حفاظت تشکیل شد.
پس از این گفتههای رشید، شمخانی ادامه داد: من آن زمان میگفتم، سپاه در هر میدانی که قرار میگیرد، آن میدان برایش کیسه بوکس میشود تا در میدان بالاتری قرار بگیرد.
برای نمونه، در حوزه سرکوب جریانهای ضد انقلابی در استان، دریافتیم چگونه میتوان با شورشهای مسلحانه در کردستان، مقابله کرد و این موضوع کمک کرد تا در جنگ حضور پیدا کنیم.
اتفاقاً، یادم هست که آن زمان، اینها را تحلیل میکردم و میگفتم که آموزش سپاه پادگانی نیست، بلکه آموزش میدانی است و در هر میدان، خود را برای میدان آتی آموزش میدهد.
یک بار بنیصدر در تهران جلسهای درباره تهدید عراق گذاشت. (مردادماه ۱۳۵۸) آن زمان آقای محسن رضایی و من هم به عنوان فرمانده سپاه خوزستان حضور داشتیم. در این جلسه، من عنوان کردم که شرایط تغییر یافته و عراق تقویت شده است.
پس از کودتا به آنجا آمدیم، بنیصدر در بالا و محسن (رضایی) هم این طرف نشسته بود، من طوری پشت میز قرار گرفته بودم که افرادی که این طرف بودند، دیده نمیشدند و مدام محسن (رضایی) مرا کنار میکشید. بالاخره، آنجا شرایط را به بنیصدر توضیح دادیم و همان موقع بود که او گفت: اقدامات تحریکآمیزی صورت میگیرد، یعنی در همان جلسه این را گفت، بعد من برایش توضیح دادم که جریان چیست، البته به او اطلاعات غلط میدادند.
شمخانی افزود: به هر حال، آن زمان، آمادگی رژیم عراق را برای حمله گزارش دادیم و او تقریباً پذیرفت که خبرهایی هست. به همین دلیل، وقتی به اهواز رفتیم، فردی به نام سرهنگ عطاریان حدود یک هفته پیش از آغاز جنگ، از طرف ستاد مشترک ارتش به اهواز آمد که بعد، فرمانده غرب کشور شد.