جنگ يكي از رخدادهاي آستانهاي تاريخ حيات بشري است كه با وجود ناخواستنيبودن، ناگزير روي ميدهد و صدالبته، به همراه خود پيامدها و تاثيرات گسترده و ژرفي در جان و روان بشر به جا ميگذارد. اين تاثير و تاثرات، هم در سطح جمعي و هم در حيطه فردي و روحي و رواني افراد رخ ميدهد. تامل و ژرفنگري در هر يك از اين جنبهها، وظيفه پژوهشگران حوزههاي مختلف علوم انساني است. جنگ هشت ساله، كه يكي از طولانيمدتترين جنگهاي كلاسيك در يك سده اخير جهان بوده، كمتر از اين منظر مورد توجه اصحاب فلسفه در ايران بوده است و عمده مباحثي كه در مورد آن صورت گرفته، از حيث تاريخ و سياست است. از اين منظر ضروري است فلسفهدانها در ايران، به اين رويداد حياتي، توجه كنند و با ابزار تفكر فلسفي، زواياي گوناگون آن و تاثيرش در حيات انسانهايي كه درگير اين واقعه بودند را مورد مداقه قرار دهند. توجه شمسالملوك مصطفوي، دانشيار فلسفه و عضو هيات علمي دانشگاه علوم و تحقيقات، به مقوله جنگ درخور تامل است. اين پژوهشگر حوزه فلسفه، در سال اخير كتاب «عمو سلامت: صداي پاي تنهايي» را نگاشته است؛ اثري متفاوت در حوزه جنگ كه شرح زندگي موسي سلامت، از جانبازان هشت سال دفاع مقدس است. دكتر مصطفوي در اين كتاب با نگاهي اگزيستانسياليستي، تجربه وجودي يك جانباز جنگي را شرح ميدهد و پنجرهاي تازه به مقوله جنگ و انسانهايي كه به هر طريق، درگير آن شدهاند، ميگشايد.
بررسي زندگي يك جانباز از زاويه متعاطيان فلسفه بسيار درخور تامل است. يافتن وجهي فيلسوفانه در زندگي كسانيكه هرگز فلسفه نخواندند، اما فيلسوفانه عمل كردند و تاوان انتخاب خويش را با طيبخاطر ميپردازند. قلمي كه همواره از افلاطون، ارسطو و هيدگر نوشته است، اين بار زندگي جانبازي را تقرير كرد كه در آسايشگاه جانبازان با اندك توان باقيمانده، همچنان با اميد و نشاط زندگي ميكند و به ما درس زندگي ميدهد! انتشار كتاب «عمو سلامت: صداي پاي تنهايي» به قلم دكتر شمسالملوك مصطفوي، دانشيار فلسفه دانشگاه آزاد اسلامي- واحد تهران شمال، بهانهاي شد تا گفتوگويي با ايشان داشته باشيم و شايد بتوانيم در وجوه فلسفي زندگي افرادي مانند عمو سلامت، بيشتر بينديشيم.
شما به فلسفه مشغوليد و با نگاه فلسفي به امور مينگريد. قطعا از فيلسوفان بزرگ درسهاي بزرگ گرفتهايد، چه شد كه اين بار به سراغ يك جانباز رفتيد؟
همانطور كه خود شما اشاره كرديد، من اهل فلسفهام و عمري را در خواندن و نوشتن و تدريس فلسفه گذراندهام. البته دلنوشتههاي كوتاهي نيز دارم كه حاصل برخي تاملات دروني و شخصي است كه آنها را جايي چاپ نكردهام. اما به مقوله جبهه و جنگ، هرچند امور بسيار مهمي هستند، هيچگاه ورود پيدا نكردم. اينكه چرا تصميم گرفتم كتابي در اين حوزه، به بهانه زندگي جانباز «موسي سلامت» بنويسم، يك پيشامد يا به تعبير فلسفياش يك «رخداد» بود. در پيشگفتار كتاب در اين خصوص توضيح مستوفايي دادهام و به نظرم تكرار جزييات آن در اينجا ضرورت چنداني ندارد. همينقدر اشاره كنم كه به طور كاملا تصادفي با جهادگر جواني آشنا شدم كه با آسايشگاه جانبازان ثارالله و جانباز «موسي سلامت» در ارتباط بود. از طريق ايشان رفت وآمد من به آسايشگاه و ديدار جانبازان و ملاقات با عمو سلامت آغاز شد. لازم است اشاره كنم «موسي سلامت» به «عمو موسي» و «عمو سلامت» مشهور است. بعد از گذشت حدود يك سال از آشنايي، در يكي از ملاقاتهاي ماهانه، عمو خطاب به من گفت: «استاد! زندگينامه مرا نمينويسي؟» من در برابر اين پيشنهاد متحير ماندم كه چه بگويم. در آن لحظه آنچه برايم اهميت داشت خوشحال كردن عمو سلامت بود و لذا موافقت خودم را اعلام كردم و همراه من، همان جهادگر جوان، آقاي گودرزي هم قول داد در انجام كار همكاري كند. وقتي به خانه بازگشتم خود را در برابر مسووليتي ميديدم كه ديگر گريز از آن ممكن نبود. من هيچ آشنايي با نوشتن زندگينامه شهدا و جانبازان نداشتم و نيز هيچ تجربهاي در نگارش متني مرتبط با جبهه و جنگ. ولي بهدليل تعهد در قبال تصميم، بايد اقدام به نوشتن ميكردم. مصاحبهها شروع شد، ولي چون عمو ناشنوا بود، كار به كندي پيش ميرفت. در پايان پروسه مصاحبه و پس از آنكه همكارم متن پياده شده را در اختيار من گذاشت، ديدم مواردي كه بشود براساس آن چيزي نوشت، بسيار اندك است. طول مدتي كه عمو سلامت در جبهه بود كوتاه و خاطراتش از جنگ به غايت كم بود. مجددا نگراني از اينكه چه بنويسم و چگونه بنويسم به سراغم آمد. درنهايت تصميم گرفتم مهار نوشتن را به قلبم و قلمم بسپارم و فكر ماندن در كليشههاي رايج را از سر بهدر كنم. بنابراين نوشتن را آغاز كردم. هيچ طرح از پيش تعيين شده يا نظم تعريف شدهاي در كارم نبود. براساس آنچه احساسم ميگفت و قلبم ميپذيرفت، قلمم پيش ميرفت. ميتوانم به صراحت بگويم نوشتن اين كتاب براي من به عنوان ظهور عواطف در جايگاه نوعي از شناخت و نوعي از تصميم كه از قواعد صرفا عقلي پيروي نميكند، هيجانانگيز بود، چون تا قبل از آن مقالات و نوشتههايم را با وسواس عقلي و نظم و طرحي معقول و نتيجهاي قابل پيشبيني، تحرير ميكردم، در صورتي كه در اينجا با تجربهاي كاملا متفاوت مواجه بودم. كلامم را خلاصه كنم؛ برخي امور از حيطه اراده آدمي به معناي امروزياش خارج است و گويا عزمي الهي وجود دارد كه آنها را به پيش ميبرد. اگر حمل بر اغراق نشود، از نظر خودم، تصميم بر نوشتن زندگينامه عمو سلامت، بهگونهاي متفاوت، تصميمي چندان دلبخواهي نبود و فكر ميكنم چنين مقدر شده بود كه از قلم من نيز نوري اندك در جهت روشن شدن «راه و رسم» و «منش و روش» شهدا و جانبازان، بر جان و دل حقيقتطلبان، تابيده شود.
در تقرير زندگي يك جانباز، چه وجه فيلسوفانه را در او ديديد كه به شما همت مضاعف ميداد تا پايان كار پيش رويد؟ چه نتايجي از اين گفتوگو براي شما حاصل شد؟
يافتن وجهي فيلسوفانه در اين كار، قدري دشوار است. زيرا اگر فلسفه را در معناي خاص آن مدنظر داشته باشيم، طبيعتا تقرير زندگي يك جانباز، آن هم به سبك نوشتاري من و نوشتارهايي از اين دست، از دايره شمول آن خارج ميشود. اما اگر منظور از فلسفه، تفكر و تامل درباره مسائلي باشد كه كمابيش زندگي آدمي با آنها گره خورده، ميتوان درباره مقولاتي همانند جنگ، شهادت و ايثار نيز فيلسوفانه انديشيد، نظر داد و نوشت. همه ميدانيم كه جنگ يكي از بزرگترين آفتهاي زندگي بشر و پديدهاي است كه همواره با خرابي، ويراني، تباهي و درد و رنج آدميان همراه است. تاريخ سراسر مشحون است از جنگهاي خانمانبرانداز و خونيني كه بنابر علل و انگيزههاي متفاوتي از پليدترين آنها، مانند كشورگشايي و قدرتطلبي تا شريفترين آنها كه دفاع از ملك و ملت است، به وجود ميآيد. بحث از «پديده جنگ» و نسبت با آن پديدههايي مانند قدرت، صلح و مرگ، همواره موضوعاتي براي تاملات فلسفي بوده و هست و ميدانيد كه بسياري از فلاسفه در طول تاريخ از افلاطون تا كانت و تا فوكو در اين خصوص انديشيده و ديدگاههاي خود را عرضه كردهاند. اما آنچه در كتاب «صداي پاي تنهايي» ميبينيد، تاملي فلسفي درباره پديده جنگ و شهادت و جانبازي نيست، بلكه بيشتر از منظر عشق نگاهي است به زندگي كساني كه نه از سر اجبار بلكه عاشقانه و با شوق لقاي حق به جنگ با متجاوزان و دفاع از آرمانهاي خود، همت گماشتند و هرسختي و مشقتي را در اين مسير صعب و دشوار به جان خريدند. عدهاي به شهادت رسيدند و برخي نيز در جايگاه شهيدان زنده و شاهدان صحنههاي ايثار و شهادت، با رنج مضاعف جانبازي، به جاي ماندند. در مورد تاثير اين گفتوگو، همانطور كه گفتم من مدتها بود كه با عمو سلامت آشنا بودم و هرچند وقت يك بار به ديدنش ميرفتم و حرفهايش را ميشنيدم. اما وقتي قرار شد درباره زندگي او كتابي بنويسم، ذهن و فكرم درگير موضوع جنگ و شهادت شد. حرفهاي ساده عمو كه در جواني به جبهه رفته و قطع نخاع شده بود، باعث شد به زندگي كساني كه الگوي عمو بودند نگاهي بيندازم كه حاصل مطالعه و تاملاتم را درباره دو نفر از آنها يعني شهيد دقايقي و شهيد همت در كتاب ميتوانيد ببينيد. دستاورد اين تاملات، باز شدن دريچهاي بود به سوي يك حقيقت والا. يعني معنايي از عشق كه شهداي والامقام ما اسوهاي از آن معنا بودند. حضور عاشقانه اين سرداران در صحنه جنگ كه به طور طبيعي با خشونت و خون همراه است، به طرز غريبي شگفتانگيز مينمود. آنها مظهر عاشقانه زيستن و عاشقانه مردن بودند. بسيار شنيدهايد كه برخي تخريبچيها، قبل از آنكه براي باز كردن مسير بروند، چون احتمال انفجار مين و شهادتشان زياد بود، پوتينهاي نظامي خود را درميآوردند كه اگر شهيد شدند، اموال بيتالمال حفظ شود! به نظر شما اگر اين جلوهاي از عاشقي نيست، پس چيست؟! مقايسه كنيد با كساني كه امروزه در لواي دين به چپاول بيتالمال مشغولند و در كمال وقاحت اعمال شنيع خود را نيز توجيه ميكنند. به راستي چگونه ميتوان ادعا كرد كه ما حقيقتا وارثان بر حق خون شهدا هستيم؟!
مفاهيم اختيار، رنج و مسووليت كه در زندگي اين جانباز تداعي ميشوند، مفاهيمي هستند كه در فلسفههاي اگزيستانس، ارزش محوري دارند، آيا ميتوانيد بگوييد كه افرادي نظير عمو سلامت، به معناي واقعي انسانيت را به تصوير كشيدند؟
همانطور كه اشاره كرديد، مضاميني مانند اختيار، آزادي، انتخاب و مسووليت، از مضامين مهم مورد توجه فيلسوفان اگزيستانسياليست است. نزد اين گروه از فلاسفه، انسان اصيل از طريق تصميمهاي آزادانه و مسوولانه خود، آيندهاش را و در حقيقت خويشتن خود را ميسازد. كركگارد ميگويد انسان چيزي نيست جز مجموعهاي از انتخابهايش. همانطور كه ميدانيد نزد وي، اختيار مرادف است با «وجود» و انسان بودن نيز همان مختار بودن است. كركگارد همچنين ظهور انتخاب و دلشوره ناشي از آن را در تصميمهاي بزرگي مانند تصميم بر زنده بودن يا شهادت، ممكن ميداند. براي ديگر فيلسوفان منسوب به اگزيستانسياليسم، مانند هيدگر و سارتر نيز مقولاتي مانند انتخاب، آزادي و مسووليت، درونمايه مباحث اصلي و بنياديشان را تشكيل ميدهد. نزد اين دسته از فلاسفه، كنش و عملي اصيل است كه توام با تصميم آگاهانه باشد و لذا عملي مبتنيبر تقليد از رفتار عمومي و فاقد عنصر انتخاب نميتواند در محقق كردن «خود اصيل» نقش آفرين باشد. صرفنظر از فلسفه اگزيستانسياليسم، نزد بسياري از فلاسفه ديگر هم انتخاب، آزادي، اختيار و مسووليت از جايگاه ويژهاي، بهخصوص در تعريف انسان و تكاليفي كه برعهده دارد، برخوردار است. براي مثال كانت اختيار را اصل موضوع عمل اخلاقي به شمار ميآورد و اما صرف نظر ازآنچه فلاسفه گفتهاند، طبيعي است كه آدمي چه بخواهد چه نخواهد، در قبال كنشها و اعمال خود مسوول است. هرچند شرايط اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي هر جامعهاي، در نحوه انديشيدن و در نتيجه عمل افراد آن جامعه دخيل هستند، اما درنهايت اين خود فرد است كه بار مسووليت انتخابهاي خود را بايد به دوش كشد. با تامل در زندگي كساني مانند عمو سلامت كه با اختيار خود و آزادي كامل و با طيب خاطر و علم به اينكه ممكن است شهيد شوند يا مجروح، رفتن به جبهه را برگزيدند، ميتوان پي برد كه بين عمل آنها و سربازاني كه در طول تاريخ به امر فرماندهان خود و ناگزير و از سر اجبار روانه جنگ شده و كشته و مجروح شدند، تفاوتي بنيادين وجود دارد، هرچند هر دو به ظاهر عمل يكساني انجام دادهاند؛ البته از نگاه من، تن دادن به هر اجباري نيز نوعي اختيار است. با يك نگاه عميق ميتوان به اين حقيقت پي برد كه اراده بر تسليم شدن به زور و اجبار يا ظلم، خود در همان محدوده اختيار و آزادي آدمي جاي ميگيرد؛ لكن در موقعيتهاي مرزي كه ميتوان ماندن و زنده بودن را برگزيد يا رفتن و شهادت يا جراحت را، گزينش يكي از اين دو راه، براساس تعهد و مسووليت آدمي در قبال باورها و اعتقاداتش، صورت ميپذيرد. به نظر من جبهههاي دفاع مقدس را ميشود صحنههاي آشكارگي و ظهور فضيلت بزرگ در زندگي كساني دانست كه با انتخابهاي خود، به افرادي دورانساز تبديل شدهاند. در بخشي از كتاب، در نوشتاري كه به تخريبچيهاي دفاع مقدس تقديم كردهام، ميتوانيد اوج اختيار آدمي را در برگزيدن راه آسمان يا زمين و بين زنده بودن يا شهادت ببينيد و اصولا در طول تاريخ، در شهادت شهدا، از شهدايي مانند سقراط گرفته تا شهداي هميشه جاويد كربلا و در تمام صحنههاي نبردي كه يك سو عدالت است و ديگر سو ظلم و ستم، اوج ظهور انتخاب آدمي در گزينش چگونه زيستن و چگونه مردن، به وضوح آشكار ميشود. درخصوص رنج هم بايد بگويم كه رنج همزاد آدمي است و با زندگي انسانها، در هر شيوه و سبكي، عجين است. ظاهرا شادي را نميتوان عنصر دايمي زيست جهان انسان دانست مگر آنكه در پرتو نوعي علو روحاني جان، آرامش دروني حاصل شود كه هر رنجي در پرتو آن به «راحت» مبدل شود. بگذريم از اينكه اصولا براي هر انديشمندي، رسيدن به دركي از هستي و وجود و «چه بايد كرد»ي كه در مواجهه با آن برايش مطرح است، همواره با خود رنجي پنهان، اندوهي غريب و حزني دايم به همراه دارد. اما در اين ميان، تن دادن به رنجهايي كه غالبا تاواني است بر تصميمات بزرگ برخاسته از عشق و ايمان، حقيقتا ستايش برانگيز است و جانبازان دقيقا اين گونهاند، زيرا طي سالهاي دفاع مقدس، هر داوطلبي كه قدم به صحنه جنگ ميگذاشت ميدانست كه تنها گزينه برايش شهادت نيست، بلكه ممكن است سلامتي جسم خود را از دست بدهد و مجبور باشد همه عمر خود را پس از آن با نقص يا نقايصي متعدد بهخصوص قطع نخاع سپري كند. گفتن اين سخن ساده است، اما اگر بتوانيم به عمق آن پي ببريم، ميبينيم كه پذيرش تبعات چنين انتخابهايي تا چه حد دشوار است و نياز به چه اندازه ايمان و باور به راه در پيش گرفته شده دارد. كساني كه به مراكز نگهداري جانبازان سري زده باشند و وضعيت دشوار و بعضا اندوهبار اين قهرمانان جنگ را ديده باشند، بهتر ميتوانند معناي سخن مرا درك كنند. جانبازان، ساليان سال است كه محروم از سلامت جسم، محروم از حركت و محروم از يك زندگي طبيعي، تاوان تصميم آزادانه و از سر ميل و اختياري را ميپردازند كه در سالهاي جنگ گرفتند و به دفاع از مرز و بوم و باورهاي خود برخاسته بودند و اين غرامتي بس سنگين است. در مجموع فكر ميكنم صرف نظر از وجوه خاص فلسفي مضاميني مانند اختيار، آزادي و رنج در فلسفههاي اگزيستانس، جانبازان مصاديق بارزي هستند از ظهور اختيار، آزادي و مسووليت در وجود آدمي كه به راستي وجه تمايز انسان از ساير موجودات به شمار ميآيد.
به عنوان فردي كه به فلسفه اشتغال داريد، در برخورد با عمو سلامت و تحليل زندگي او، چه امري بيشتر مورد توجه شما قرار گرفت؟
در كتاب توضيح دادم كه عمو سلامت دو بار مجروح شده است، يك بار در جبهه كه قطع نخاع شد و بار دوم در انفجار نمازجمعه كه شنوايي خود را از دست داد و لذا در شرايط دشواري به سر ميبرد. عمو مانند ساير جانبازان، امكان تعامل و گفت و شنود با ديگران را ندارد. او بيشتر وقت خود را در اتاقش ميگذراند كه سراسر ديوارها و حتي قسمتهايي از سقف آن پر است از عكسهاي رزمندگان و شهدا. خودش به اين اتاق كوچك «قفس» ميگويد، اما من در كتاب آن را «تكهاي از بهشت» ناميدهام. اما آنچه واقعا جالب و درخور تامل است اينكه عمو، با وجود محدوديتهاي حركتي و شنوايي، راهكارهايي پيدا كرده كه ساعات روزش را به نحو دلپذير و مفيدي پر كند. حضور فعال در فضاي مجازي و نيز در صحنه ورزش و طرفداري فعال از تيم مورد علاقهاش، انگيزههايي هستند كه باعث ميشوند عمو بتواند بر تنهايي خودش تا حدودي غلبه كند. شايد بسياري از مخاطبان، عمو را در ميدان مسابقات فوتبال ديده باشند كه با اشتياق و لذتي وافر و با سربند قرمز، به تشويق تيم مورد علاقهاش مشغول است. در پشت اين فعاليتها، حقيقتي نهفته است و آن اينكه آدمي قادر است در سختترين شرايط بهانههايي هرچند كوچك براي حضور زنده و فعال در زندگي و پرهيز از انفعال پيدا كند. ما همگي در زندگي هر روزه خود با كساني روبهرو ميشويم كه با وجود برخورداري از سلامت كامل جسماني، به درجاتي از يأس و سرخوردگي رسيدهاند كه عملا بهطور منفعلانه بدون هيچ گونه فعاليت و تلاش و اثربخشي حتي اندك، اوقاتشان را ميگذرانند و در واقع زندگيشان را تلف ميكنند. ميدانيد كه نوع نگاه هر انساني به زندگي، يعني فلسفه زندگي او، نوع منش و كنش وي را شكل ميدهد. از اولين روزهاي آشنايي با عمو، براي من نحوه مواجههاش با زندگي، با وجود نقايص شديد جسماني و تنهايي عميق و همه روزهاش، عجيب و جالب توجه و درعين حال پرسش برانگيز بود. اينكه ميگويم تنهايي عميق، چون همانطور كه قبلا اشاره كردم، عمو به دليل ناشنوايي قادر به ارتباط با ساير جانبازان آسايشگاه نيست و در دورهميهاي گاه و بيگاه آنها كه در حياط آسايشگاه تشكيل ميشود، شركت نميكند و قادر نيست ارتباط كارايي با جانبازان ديگر و حتي با ملاقاتكنندههايش برقرار كند و لذا بيش از بقيه تنهاست، اما به واسطه نوع نگاهش به زندگي و به تناسب تواناييها و براساس باورهايش، راههايي را پيدا كرده براي حضور در فعاليتهاي اجتماعي و ورزشي و به قول خودش، ابلاغ پيام شهدا. به نظرم اين نگاه و شيوه زندگي ميتواند براي همه درسآموز باشد.
به دانشجويان فلسفه درخصوص برخورد با قهرمانهايي كه هيچگاه در مكتب فلسفه نبودهاند، چه توصيهاي داريد؟
من فقط ميتوانم پيشنهاد كنم كه دانشجويان و متعاطيان فلسفه و نيز دانشپژوهان و دانشآموختگان هر رشته دانشگاهي و نيز بهطور كلي متفكران و انديشمندان جامعه، گاهي به جانبازان سري بزنند و از نزديك وضعيت زندگي آنها را ببينند و با زيست جهان مختص آنها آشنا شوند. چنين ديدارهايي پيامدهاي مثبت فراواني دارد. زيرا گذشته از اينكه ميتواند ديوار تنهايي اين قهرمانان فراموش شده را براي لحظاتي هرچند گذرا فرو بريزد، قادر است انگيزههايي به دست دهد كه انديشمندان ما اعم از دانشجو، استاد و پژوهشگر درخصوص پديدههايي مانند جنگ، صلح، دفاع، شهادت و ايثار عميقتر بينديشند و آنها را از زواياي مختلف فلسفي، اجتماعي، سياسي، تاريخي و حقوقي مورد مطالعه جدي و همهجانبه قرار دهند. به نظرم حاصل چنين تاملاتي (كه البته كما بيش در بعضي حوزهها انجام شده است)، ميتواند دستاوردهاي ذيقيميتي براي جامعه ما و حتي جامعه بشري به ارمغان آورد. روشن است تامل درخصوص جنگ هشتساله، علل و عوامل آن و پيامدهايش و نيز تامل در فرهنگ شهادتطلبي و نتايجش، در راستاي چگونگي مواجهه معقول با موقعيتهاي مشابه، راهگشا خواهد بود. اين گونه مطالعات ژرف و انديشمندانه اگر در مورد جنگ و عوامل آن و بهطور كلي در مورد موانعي كه بر سر راه صلح جهاني وجود دارد، صورت پذيرد، بيشك به نتايج نظري و عملي ارزشمندي دست خواهد يافت.پ
گفتوگو از: نسرين دميرچي
این گفتوگو نخستین بار در روزنامه اعتماد منتشر شده است.