پیش از آنکه هواپیما در فرودگاه لارستان بنشیند، میتوانید از پنجره، گنبدهای سفید فراوانی ببینید که در حاشیه آبادیها و لابهلای درهها و تپهها پراکندهاند. 4 هزار گنبد نمیتواند آرامگاه بزرگان منطقه باشد؛ شکلی از معماری بومی برای سکونت چطور؟ اگر این طور است، چرا خبری از کوچههای پر از گنبد نیست؟ همچنان که به چپ و راست خم میشوید و ارتفاع کم میکنید، یکی پشت سرتان میگوید: «یازده برکه اوَز از اینجا پیداست.» گنبدها را میشمارید؛ درست یازده تا هستند. برکه؟ اینجا در جنوبیترین نقطه فارس و در همسایگی بوشهر و هرمزگان، به آب انبار، برکه میگویند.
دوست دارم هرچه زودتر یازده برکه را ببینم و به آب انبارهای چند محله و دور و بر شهر سر بزنم. پیش از این آب انبارهای یزد را دیدهام؛ با آن گنبدهای عریض و بادگیرهایی که باد را از سه جهت به درون مخزن آب میفرستند. اما اوز نه چاه دارد نه رود، نه قنات و نه کشاورزی. پس این همه آب انبار از کجا پر میشود؟ نورالدین صمدانی دبیر هیأت امنای آب انبارهای اوز میگوید:
«اینجا تابستانها باران 40 پسینه میبارد. یعنی هر 40 روز یک بار باران میآید و اولین قطره که بارید، سیل راه میافتد و رودخانه طغیان میکند. سیل از دو مسیر به سمت شهر سرازیر میشود اما هیچ وقت در معابر، آبگرفتگی نداریم چون برکهها در مسیر سیل ساخته شده و همه به هم وصلند؛ طوری که یکی یکی پر میشوند و سرریز آب وارد برکه بعدی میشود.»
اوز تنها در محدوده شهری، یعنی از دانشگاه آزاد در ابتدای جاده گِراش تا دانشگاه بینالمللی پیام نور بر سر جاده خُنج 198 آب انبار دارد و حدود 215 آبانبار دیگر هم بیرون شهر. قدیمیتریناش که «سلفی» باشد، 700 ساله و جدیدترینش، دو سه آب انباری که در مجموعه یازده برکه، درحال ساخت است. لودری بیسر و صدا درون گودال کار میکند و گاهی بازوی زردش را نشان میدهد. این سو، در سایه گنبدی بلند، دانشجویان پیام نور کلاس دارند و با استادشان فروغ هاشمی که رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اوز هم هست، درباره معماری برکهها حرف میزنند.
امیر مزرعی از فعالان فرهنگی اوز، شناسنامه یا کتیبه برکهها را نشانم میدهد و توضیح میدهد که چطور هر آب انبار را یک خیر ساخته است: «آب انبار محمد نور، آب انبار عزت الله، غفور نامدار، حاج یوسف افرا، شاه جهانِ شاه ولد و...» تازه متوجه میشوم لودری که درحال کار است متعلق به هیچ اداره و سازمانی نیست. درواقع نه تنها همه آب انبارهای اوز بلکه هر 4 هزار آب انبار لارستان را خیرین در طول سدهها ساخته و بازسازی کردهاند. درحال حاضر ساخت یک آب انبار بین 200 تا 300 میلیون هزینه برمیدارد و اگر آب انباری نیاز به تعمیر اساسی داشته باشد هم همین حدود خرج دارد. گاهی خیرین آب انبارها را به نام درگذشتگان خود میسازند تا هر که دلوی آب برداشت، فاتحهای هم برای او خوانده باشد؛ نذر آب یا آرامگاه آب.
دریچه یکی از برکهها را برای لایروبی بستهاند و میشود عمق این مخزن زیرزمینی و معماری زیبایش را دید؛ 12 متر عمق و 15 متر قطر که قدیم با سنگ و ساروج ساخته میشد و حالا با سیمان، سه پنجره با طاق قوسی برای برداشتن آب با دلو و گنبدی که مثل یخچال آب را خنک میکند و نمیگذارد کثیف شود. ابراهیم احمدی روزنامهنگار و فعال فرهنگی اجتماعی اوز که در این گردش لذتبخش همراهیام میکند، بخشهای مختلف یک برکه یا آب انبار را نشانم میدهد. نامها آنقدر زیباست که دیگر برایم مهم نیست دقیقاً کدام قسمت برکه را میگوید و کارش چیست: «کف، لسته، برکه باند، هاو انداز، تی تخ، پش تی تخ، کاکل، کرس، بن برکه، دز دره، نمه، پاگانه، شل، دهن شیر، سنگ جلو تیتخ، پرگار، نمازگه، خون.»
برای نشان دادن «نمازگه» دوباره به محوطه میانی برکهها برمیگردیم؛ سکویی شبیه سکوهایی که در پارک برای استراحت خانوادهها میسازند اما با طرح محراب و درست رو به قبله برای خواندن نماز. اما «خون» یا خان و خانه که برای پیدا کردنش باید به برکههای خارج از شهر برویم. همراهانم توضیح میدهند که قدیم کنار برکههای دور از شهر برای تفریح خانوادهها یا استراحت مسافران خانهای ساخته میشده که در زبان محلی به آن خون میگویند و حالا هم کم و بیش میشود از این خونها پیدا کرد.
از صمدانی میپرسم واقعاً میشود آب این برکهها را خورد؟ کنار دریچه میرود، خم میشود و مشتی آب برمیدارد و مینوشد. میگوید به آب دست بزن ببین چقدر خنک است! دستم را در آب فرو میکنم اما جرأت نوشیدن ندارم. چطور میشود باران تابستان سال گذشته را نوشید؟ بعد با خودم فکر میکنم همین که در این طبیعت نازا این همه آب هست، خودش معجزهای است حالا اگر تکنولوژی نمیتواند آن را برای غریبهای مثل من هم قابل شرب کند، تقصیر کسی نیست. صمدانی میگوید:
«چند سالی است که آب شرب منطقه لارستان از سد سلمان تأمین میشود اما سختی آب سد هزار و 200 است و خیلی قابل خوردن نیست. ای سی یا سختی آب نباید بالای 400 باشد هرچند تا هزار هم قابل تحمل است. درحالی که همین آب باران شیرین و گواراست؛ به بدن ما هم سازگارتر است. از طرفی انجمن خیریه سلمان یک ایستگاه آب شیرین کن دایر کرده که خیلیها میروند آنجا با هزینه خیلی کم آب میخرند یا اگر کسی بخواهد، با تانکر تا در خانه هم میبرند. با این همه بیش از 30 درصد مردم هنوز به برکهها وابستهاند.»
میگویم قدیمها لب چشمه عاشق میشدند، شما هم از این داستانهای لب آب انبار دارید؟ هر سه میخندند و میگویند نه، عوضش یک «دادو ملاکه» داشتیم که زیر آب برکه بود و وقتی نگاهش میکردی، میدیدی آرام طرفت میآید تا با یک خیز تو را بگیرد و بکشد زیر آب. این موجود خیالی را که زاییده بازی نور و سایه بود، مادران از ترس افتادن بچهها در آب انبار ساخته بودند و چه داستانهایی که هرشب از این هیولای زیر برکه تعریف نمیکردند.
میپرسم موقع باران چه کسی دریچهها را باز میکند؟ میگویند مردم. میگویم مسیر رودخانه را باید با لودر پاکسازی کرد؛ کدام اداره هرسال این کار را میکند؟ میگویند مردم. میگویم چه کسی دریچه این برکه را بسته و لایروبی کرده؟ میگویند مردم. میگویم بیابان چقدر تمیز است؛ اینجا تنها جایی است که میبینم بوتههای صحرا پرچمی از نایلون و پلاستیک ندارد. کدام اداره این طور با وسواس تمیز میکند؟ میگویند مردم. در اوز، «مردم» نام شخصیتی است که دقیقاً میداند کی و کجا، چه کاری باید انجام دهد. اگر سیل در راه، مزه بوتههای تلخ را به خود گرفته باشد، «مردم» خاکستر در آب میریزد تا دوباره شیرین شود. هرچند «مردم» میدانند کی بوته تلخ میروید و کی باید دریچه برکه را بست.
میدان رو به روی دانشگاه پیام نور را که المان زیبایی درحال ساخت از آب انبار است، دور میزنیم و به سمت برکههای خارج از شهر میرویم. در راه چند آب انبار کوچک میبینم و ناخودآگاه یاد کلیسای «چوپان» جلفا میافتم؛ کلیسایی به اندازه یک نفر. میپرسم ماجرای این آبانبارهای تخم مرغی چیست؟ میگویند وسع خیرش به همین اندازه رسیده. احمدی میگوید: «اتفاقاً اینجا آب انباری هم داریم که معروف به «تخم مرغی» است. خیرش پیرزنی بوده که با فروش تخم مرغ پول آب انبار را جفت و جور کرده. البته آب انبار بزرگی است.»
کنار برکه «خوشابی» توقف میکنیم. اینجا متوجه حوضچهای میشوم که انگار برای آب انبارهای تکی استفاده بیشتری دارد. این حوضچه شنی که مثل یک تصفیهخانه عمل میکند، از شدت جریان آب میکاهد و پیش از ورود به آب انبار، گل و لای آن را میگیرد. محلیها به این نوع شن که خاصیت جذب آب دارد، «جگ» میگویند و از آن برای پاکیزه ماندن تشک نوزاد استفاده میکنند. کافی است یک مشت جگ را روی تشک بریزید و با پارچهای بپوشانید تا صبح جگ خیس و تشک خشک و تمیز تحویل بگیرید. گل و لای کف برکه هم که به آن «شِل نیل» میگویند و موقع لایروبی بیرون میآورند، برای گل اندود کردن مورد استفاده قرار میگیرد و آن طور که میگویند قویتر از ایزوگام عمل میکند.
به شهر برمیگردیم تا با مسعود کراماتی شهردار اوز آب انبارهای 600 ساله «سلفی»، آب انبار 290 ساله «ملا محمد» و برکه 60 ساله «حاجی قنبر» را ببینیم. برکه ملا محمد با 18 متر قطر و 12 متر عمق، تازه تعمیر شده اما میراث فرهنگی اجازه ادامه کار را به خیران نمیدهد. کراماتی میگوید: «متأسفانه میراث فرهنگی فقط یک تابلو نصب میکند و هیچ. این بناهای ارزشمند جلوی چشم مردم دارند تخریب میشوند اما نه خودشان کاری میکنند نه اجازه میدهند مردم کاری کنند.»
اوز در لبه فلات ایران، بین دو رشته کوه کم ارتفاع فرسایشی، محروم از زمینهای وسیع کشاورزی و باغهای آنچنانی است، اما حاصل این محرومیت شهری ثروتمند است؛ شهری که به جای نقشه کشیدن برای آب های زیرزمینی، سیلاب را مدیریت میکند و نانش را نه از کشاورزی و صنعت بلکه از فرهنگ و تجارت درمیآورد.
گزارش از: محمد مطلق
این گزارش نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.