به گزارش «تابناک»؛ برای رسیدن به این خطه استثنایی، نخست باید شصت کیلومتر از شهر الیگودرز تا بزنوید (مرکز بخش ذلقی) بروید و بعد پا در راهی بگذارید که بر اثر برف و باران و بی توجهی مسئولان در مرمت آن، کاملا از بین رفته است؛ مسیری که تنها مسیر اهالی چندین روستا و کارمندان معدودی است که امیدوارند روزی روزگاری نتیجه زحماتشان به ثمر بنشیند و مردم را نجات دهد.
پروژه نجاتی بسیار زمانبر و کند که ظاهرا نمیشود هیچ گونه تسریعی در آن به وجود آورد. این را واکنشها به گزارشی نشان میدهد که روزنامه ایران از این منطقه منتشر کرده و امید میرفته در سایه انتشار آن، اهالی این خطه از رنجی که بدان مبتلا هستند، خلاصی بیابند و دست کم به ابتداییاتی مانند راه ارتباطی برسند.
گزارشی که به تازگی و در چند بخش منتشر شد و شرح حال مردمانی است که حال و روزشان بسیار وخیم است. مردمانی که دانش آموزانشان اگر از نعمت درس و مدرسه بهرهمند باشند، باید با مار و عقرب همکلاسی شوند. دانش آموزانی که نه «محروم»، که فوق محرومند و ساکن «فاجعه»؛ فاجعهای که بی برقی بخشی از آن است و بی مدرسه بودن و فقدان سرویس بهداشتی و آب و... بخشهای دیگر آن را شکل میدهند.
روایت از روستای «تنگ تاف» شروع میشود؛ روستایی بی جاده دسترسی که نمونههای فراوانی از آن در بخش ذلقی وجود دارد. این را مراد محمد سلیمانی، رئیس شورای اسلامی بخش ذلقی میگوید و در ادامه این نام ها را ردیف میکند: الون، عباسی، ایلرد، چالشیر سفلی، لیروک، وارگ، آبگزک، سیدحسن، پلچی، دورک، چال طلا، چلان، سوزر، پزعلیا، پز سفلی، کلگاه، گزستان، کلهگه، گله کوره، فیل بوستان، کنداب، جلکان، دزآباد و چند روستای دیگر.
روستاهایی که برخی از آنها در این گزارش به همراه رئیس شورا سرکشی میشوند و روایت جاده مالرویشان هولناک و ترسناک است؛ مسیرهایی که تنها راه ارتباطی روستاها با مناطق دارای آب و برق هستند. به جاهایی مانند شهر بزنوید که گاه برای رسیدن به دکتر در آن، باید خطر کرد و احتمال سقوط در درههای عمیق را به جان خرید و گاه بحث زمستان و انتقال زائو در میان است که ریسک هم جواب نمیدهد و باید دل به قضا و قدر سپرد.
روایتی که احتمالا برای بسیاری مان شوک آور و حتی باورناپذیر باشد، اما واقعی است و معاصر؛ معاصر یعنی همین روزها.
گزارشی که در ادامه مسیر به روستای سیدحسن میرسد که به جهاتی بهره مندتر از دیگر روستاهای منطقه است، چون مدرسه دارد. مدرسه که نه، کلاسی که دیوارهایش گلی است و سقفش با چند تنه درخت بلوط و شاخ و برگ و سنگ و گل پوشیده شده. سقف کوتاه است و در به حدی باریک که نیمکتهای دست دوم را نمیشود داخل کلاس برد؛ کلاس درسی که اهالی روستا بنایش را گذارده اند و برای رسیدن به آن باید با اسب رفت.
مسیری کوتاه که برای طی آن چندین ساعت سواری با اسب از کوره راهها و کنار درههای عمیق نیاز است. درست مثل کاری که معلم روستا برای ساختن آینده دانش آموزان این روستا و حتی فراتر از آن، اهالی این خطه باید انجام دهد. معلم جوانی که باید مراقب باشد، حین تدریس سرش به سقف و تیرهای بلوطی کلاس نخورد و راه فراری از این وضعیت هم ندارد.
او به خبرنگاری که روانه روستا شده، درباره رنج رفت و آمد روزمره به این منطقه گفته و نتیجه گرفته که «اگر بخواهید حساب و کتاب کنید، این همه زحمت و بدبختی به حقوقی که آموزش و پرورش میدهد اصلاً نمیصرفد، ولی چارهای نیست باید بیسوادی را ریشهکن کرد. اگر آموزش این بچهها در میان نبود، این همه به خودم سختی نمیدادم.»
اظهار نظری که ظاهرا تنها بخش دیده شده این سلسله گزارش است. این را خبرنگاری که راوی ماجرا بوده در صفحه شخصی اش در توئیتر خبر داده که مطلع شده بعد از انتشار گلایههای جزئی معلم، از طرف مسئولان آموزش و پرورش فراخوانده و بازخواست شده است. بازخواست معلمی که ناراحت است در روزهای برفی از رسیدن به مدرسه محروم میماند و دانش آموزانش از همین امکان کوچک نیز بی بهره میمانند.
اتفاقی که انتظار میرفت، عکس آن رخ دهد و انتشار این گزارشها به رفع گرهی چند از زندگی پر گره اهالی این خطه منجر شود، اما ظاهرا برخورد با کارمندی که گلایه کرده، سادهتر از ساخت جاده و تجهیز منطقه با مدارس کانکسی و قرار دادن امکانات در اختیار معلمی است که آینده این مردمان به زحماتش گره خورده است؛ برخوردی که تنها برخورد با این گزارش هاست، نه اینکه چند اتفاق مثبت هم رقم خورده باشد و بازخواست معلم، بخش تاریک ماجرا باشد!