ناگفته‌های محمد هاشمی از اقامت امام در فرانسه

کد خبر: ۸۷۵۳۴۴
|
۱۴ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۰ 03 February 2019
|
6535 بازدید

محمدهاشمی به بیان ناگفته‌هایی از اقامت ۱۱۷ روزه امام در نوفل لوشاتو و حضور در بین دانشجویان انقلابی در آمریکا پرداخت. وی در حساس ترین برهه انقلاب و ۱۱۴ روز حیاتی که امام راحل در پاریس اقامت داشتند، در کنار ایشان بود و نهایت در ۱۲ بهمن سال ۱۳۵۷ با امام به ایران بازگشت.

به گزارش «تابناک» به نقل از باشگاه خبرنگاران، محمدهاشمی به گفته خودش در ۷ شهریور ماه ۱۳۲۱ تنها یک سال بعد از واقعه شهریور ماه ۱۳۲۰ و سقوط رضاخان و روی کارآمدن محمدرضا پهلوی به دنیا آمد. خانواده پرجمعیتی که او آخرین فرزند خانواده ۱۵ نفره‌ای آنان بود و ۵تن از آنان به دلیل نبود پزشک و بهداشت در زمان دولت پهلوی در منطقه نوق در روستای بهرمان از دنیا رفتند.

هرچند سکونت خانواده هاشمی هم در روستای بهرمان هم با خود داستانی دارد، چراکه پدر محمدهاشمی ابتدا در شهر رفسنجان سکونت داشت اما از وقتی که رضاخان دستور به کشف حجاب زنان داد، حاج میرزا علی هاشمی بهرمانی نیز از شهر رفسنجان به روستای پدریش مهاجرت کرد و برای همیشه در این روستا ساکن شد.

فعالیت سیاسی فرزندان حاج میرزاعلی از زمانی آغاز شد که آنان برای ادامه تحصیل به شهرهای مذهبی همچون مشهد و قم می‌کرد، آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در بین برادرانش اولین فرزندی بود که راهی قم شد و پس از چندسال نوبت به محمدهاشمی رسید، عزیمتی که دوریش کار را برای مادرش سخت می‌کند و موجب می‌شود تا آنان روستای بهرمان را رها کنند و در قم ساکن شوند.

اگرچه برادران محمدهاشمی به تحصیل علوم حوزوی پرداختند اما نگاه او با بقیه متفاوت بود و تحصیل در علوم کلاسیک از جمله مشغولیت‌هایی بود که او را به مدارس شبانه کشاند تا بیشتر بداند. روزهایی که فعالیت برادرش در حوزه علمیه برای او الگویی ویژه شد و دعوت مرحوم هاشمی از امام راحل برای صرف شام در خانه‌ای واقع در محله صفاییه در قم جرقه‌ای را در دل او روشن کرد تا بنیانگذار کبیر انقلاب را بشناسد و شیفته او شود و نقطه عطفی برای آغاز فعالیت سیاسی برای مبارزه با حکومت فاسد شاهنشاهی شود.

فعالیتی که با دستگیری آیت‌الله هاشمی رفسنجانی او را راهی تهران در سال ۱۳۴۰ کرد و هراس‌ها در جریان فضای اختناق آمیز آن روز ایران پیش از قیام ۱۵ خرداد ماه ۴۲ موجب نشد تا او دست از مبارزات سیاسی بردارد، فضایی که با او به تشریح جزییات آن پرداختیم.

محمدهاشمی در گفت‌وگوی خود ناگفته‌هایی را از دیدار شخصی خود با امام راحل در پاریس بیان کرد و در ادامه گلایه‌هایی را از انتقادات مطرح شده از سوی برخی اصلاح‌طلبان نسبت به برادر بزرگترش مطرح کرد که بخش اول این گفت‌وگو به شرح زیر است.

خودم را به سخنرانی تاریخی امام در واقعه ۱۵ خرداد ۴۲ رساندم

باشگاه خبرنگاران جوان: باعرض سلام و تشکر از وقتی که در اختیارمان قرار دادید، اگر موافق باشید کمی به واکاوی فعالیت‌های سیاسی شما قبل و بعد از انقلاب بپردازیم، شما در وقایع ۱۵ خرداد ۴۲ از تهران به قم می‌روید و در سخنرانی تاریخی امام حضور داشتید، چطور از جزییات سخنرانی تاریخی بنیانگذار کبیر انقلاب آگاه شدید؟

محمدهاشمی: با عرض سلام و تشکر از زحمات شما و همکارانتان باید بگویم که بله، من در تاریخ از ۱۲ خرداد سال ۴۲ که مصادف با روز عاشورا بود از تهران به قم آمدیم.من سال ۳۶ برای ادامه تحصیل به قم رفتم و از همان زمان با امام راحل آشنا شدم. اگرچه مبارزات سیاسی از سال ۳۸ شروع شده بود، اما پس از وفات آیت‌الله بروجردی در سال ۴۰ فضای قم مقداری تغییر کرد و شاه بحث انقلاب سفید و اصطلاحات ارضی و لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی را مطرح کرد. در نتیجه مبارزاتی که از سال‌های گذشته آغاز شده بود، زمینه‌ساز این مسئله بود که من هم در کنار حاج آقا اخوی و دیگران کاملاً در جریان وقایع باشیم.

داستانِ سخنرانیِ امام هم اینگونه صورت گرفت که شاه در تاریخ ۵ بهمن سال ۴۱ سخنرانی تندی را علیه مرجعیت شیعه انجام داد که در آن روحانیت را حیوان نجس و ارتجاع سیاه خواند و تهدید کرد که کاری نکنید که چکمه های پدرم را بپوشم و به قم بیایم. البته فعالیت‌ها و توهین‌های شاه به اینجا ختم نشد و او در ادامه فعالیت‌هایش در تاریخ ۲ فروردین ۴۲ همزمان با شهادت امام صادق (ع) که مراسمی در مدرسه فیضیه مجلسی از سوی آیت‌الله گلپایگانی برگزار شده بود، کماندو‌های خود با چماق و لباس شخصی و لباس عشایری به این مراسم فرستاد و به مردم حمله کردند و همه چیز را بهم ریختند و شکستند و قرآن را آتش زدند و طلبه ها را شهید کردند و آن‌ها را از بالا به پایین پرت کردند.

امام (ره) با وقوع چنین اتفاقاتی در شهر قم اعلام کردند من روز عاشورا صحبت می‌کنم و ما در سراسر کشور تا جایی که امکان داشت درباره سخنرانیشان اطلاع‌رسانی کردیم. البته امام هم در روز عاشورا بسیار تند علیه شاه صحبت کردند و در اظهاراتشان گفتند چکمه‌های پدرت به پای تو گشاد است، تو اگر یهودی شدی بگو من بگویم تو را از کشور بیرونت کنند، مَردک، بدبخت و دولت و رژیمِ شاه را غیرقانونی و غیرشرعی دانستند. این سخنرانی موجب شد نیروهای شاه شبانه به منزل امام (ره) بیایند و ایشان را دستگیر کنند، این مسئله موجب شد تا از فردای آن روز تهران شلوغ شود.

زمانی که مردم خبر دستگیری امام را شنیدند، در شهر‌های مختلف حرکت کردند و بازار تهران و ورامین و قم شلوغ شد و همان روز هم در قم ۵۰ تا ۶۰ نفر کشته و شهید شدند. پس از دستگیری امام یکسال در زندان بودند و حتی شاه قصد داشت تا ایشان را اعدام کنند اما علما در قم جمع شدند و بیانیه دادند که امام مرجع تقلید هستند، در نتیجه علما و مراجع تقلید در قانون اساسیِ مشروطه مصون بودند بنابراین امام را بعد از یکسال آزاد کردند.

امام پس از آزادی خود دوباره در ۱۳ آبان به مناسبت اجرای لایحه کاپیتولاسیون سخنرانی کردند و در مسجد اعظم خطاب به علما و سرانِ کشور سخنرانی و به علمای اسلام هشدار دادند که اسلام رفت و به تشریح لایحه کاپیتولاسیون پرداختند و گفتند اگر شاه ایران یک سگِ آمریکایی را زیر بگیرد باید او را در آمریکا محاکمه کنند، اما اگر یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد با او کاری ندارند! خیلی سخنرانیِ تندی کردند که همان شبِ بعد از آن سخنرانی امام مجددا دستگیر شدند و ایشان را با یک هواپیمای نظامی را به ترکیه تبعید کردند.

باشگاه خبرنگاران جوان: شاه به خیال خام خود با تبعید امام قصد داشت تا ایشان را منزوی کند، ولی ما می بینیم امام در زمان تبعید نه تنها منزوی نیستند بلکه جایگاهِ امام ویژه‌تر می‌شود، این فضا از نظر شما چگونه است و چه ویژگی در امام نمایان بود که این هدف محقق شد؟

محمدهاشمی: امام حدود ۱۱ ماه در ترکیه بودند و در اینجا کارِ تدریس و این‌ها نداشتند، حالا بعضاً به واسطۀ کسانی که با ایشان ارتباط داشتند، یانیه و اعلامیه‌ای تهیه می شد یا سخنرانی از ایشان پخش می‌شد، ولی وقتی به شهر نجف در عراق رفتند، یکی از مدرسینِ حوزۀ علمیه از ایشان دعوت به تدریس دو درسِ فقه و اصول می‌کنند که در کنار ان به و تدریس موضوع ولایت فقیه هم می‌پردازند. در نجف طلاب زیاد بودند و آمد و رفت خیلی نسبت به ترکیه بیشتر بود، زَوّار به کربلا می آمدند و با همین روش گاهی مبارزان سیاسی هم همچون برادرم حاج آقا هاشمی به دیدار امام رفتند.

بنابراین ارتباط امام با مبارزین و با انقلابیون و با مردم ایران در نجف به لحاظ حضوری خوب بود، چون افراد می رفتند و هم به لحاظ مبارزاتی که صحبت می‌کردند، بیانیه می دادند.به دلیل اینکه کربلا و نجف مراکزِ زیارتیِ شیعیان بود و برای حکام عراق درآمد داشت، جلوی زَوار را نمی گرفتند در نتیجه وقتی فردی به زیارت عتبات می‌رفت، به یک طریقی خدمت امام می رفتند و وجوهات و سهم شان را خدمتشان می‌دادند.

دولت عراق هم به این صورت نبود که بی تفاوت باشد و هرازگاهی دولت عراق به امام می گفت شما فعالیت نکنید، اما امام در پاسخ می‌گفتند من از عراق می روم و هجرت می کنم با این حرف دولت عراق کوتاه آمد و بعد امام کارشان را تا سال ۱۹۷۵ ادامه دادند، با وجود اینکه در ان سالها ارتباط بین ایران و عراق هم روابطِ خوبی برقرار نبود.

از زمان منعقد شدن قراردادِ ۱۹۷۵ که برای تعیینِ مرز‌های بین دو کشور ایران و عراق صورت گرفت، از آن زمان سخت گیری به امام به خواستِ دولت ایران شروع شد و یک مقداری امام را محدود کردند تا دو سال بعد که به امام اعلام شد که دیگر فعالیت نکنند یا اگر نمی توانند بمانند از عراق بروند که امام به هجرت فرانسه کردند و در فرانسه دیگر بحث انقلاب پیش آمد.

باشگاه خبرنگاران جوان: پیش از اینکه انقلاب به پیروزی برسد، فعالیت‌های سیاسی شما به چه صورتی بود؟ گویا در برهه‌ای از تاریخ به خاطر ملاقات با شهید باهنر دستگیر شدید، علت دستگیری شما چه بود؟

محمدهاشمی: آشنایی من با شهیدباهنر چون کرمانی بودند به زمانی که با او در قم هم حجره بودیم،بر می‌گردد. در مدرسه حجتیه ما ۱۲ نفر در یک حجره بودیم که یک نفر از آن‌ها شهید باهنر بود، در برهه‌ای ایشان به خاطر فعالیت‌های انقلابی شهید شدند و در ماه مبارک رمضان بود که من تصمیم گرفتم به دیدن ایشان بروم و با خود یک مقداری میوه و کتاب بردم، یک اعلامیه از سخنان امام هم بود که با خود گفتم آن را بین کتاب قرار می‌دهم و برآوردم این بود که آن‌ها داخل کتاب را نگاه نمی‌کنند، با توجه به اینکه خیلی وقت‌ها ما به این وسیله به زندانیان اطلاعات می‌دادیم یا از زندانیان اطلاعات می‌گرفتیم.

اعلامیه را لای کتاب گذاشتم، دمِ درِ زندان میوه ها را نگاه کردند و کتاب را هم ورق زدند و اعلامیه را پیدا کردند و من را هم دستگیر کردند. بعد ما هم که معمولاً اغراق نمی‌کردیم گفتم یک کتابی از ایشان در خانۀ ما بوده و او هم کتابش را خواسته و ما هم برایش آوردیم.

باشگاه خبرنگاران جوان: چند روز شما را نگه داشتند؟

محمدهاشمی: ۴۰ تا ۵۰ روز

باشگاه خبرنگاران جوان: فضای زندان در آن زمان به چه صورتی بود ؟

محمدهاشمی: خیلی کتک می‌زدند و شکنجه می‌دادند و می‌ترساندند. من را با آقای مولوی روبه‌رو کردند و این مامور ساواک انسان خیلی پست و رذل و فحاشی بود از من درباره اعلامیه پرسید و من هم گفتم من نمی دانم، یک سیلی به صورتم زد. من هم به زمین خوردم. بعد با لگد شروع کتک زدن من کرد و بعد دستور خروج من را از اتاق بازجویی صادر کردند. پس از آن من را داخل زیرزمینی بردند که اطرافش خون و دستبندِ قَپانی و شلاق و تاریک بود.

باشگاه خبرنگاران جوان: چون شما پایه گذارِ انجمن اسلامی دانشگاه شریف هم هستید، درست است؟

محمدهاشمی: بله، من ازجمله پایه‌گذاران انجمنِ اسلامی در دانشگاه شریف بودم که در کنار فعالیت اداری هم در دانشگاه انجام می‌دادم.

باشگاه خبرنگاران جوان: در آن برهه پیش از انقلاب اسلامی برای فعالیت اداری نیرو‌های انقلابی و مبارزاتی منعی نداشتند و شما چگونه در دانشگاه حضور پیدا کردید؟

محمدهاشمی: خیر، مانع می‌شدند و آخر سر هم اجازه ندادند که رسمی شوم، دو نفر موجبات ورود من به دانشگاه شریف را فراهم کردند، یک نفر به نام آقای مهدویان بود که کرمانی الاصل بود و دیگری فردی ترک تبریزی به نام مهندس لَکستانی که در نهایت این دونفر من را به دانشگاه شریف بردند، اما بعد از مدت زمانی که استعلام کردند و خواستند من را در دانشگاه رسمی کنند، عملا من را اخراج کردند، منتهی من دو سال آنجا بودم و انجمن اسلامی دانشگاه شریف را پیاده‌گذاری کردیم.

باشگاه خبرنگاران جوان: من شنیدم یکبار شاه قصد بازدید از دانشگاه را داشته است اما شما در آن دیدار حضور نیافتید؟

محمدهاشمی: شاه قصد داشت تا برای افتتاح دانشگاه بیاید چراکه هنوز دانشگاه به صورت رسمی افتتاح نشده بود، در آن زمان دکتر مجتهدی رئیس دانشگاه بود و می خواست شاه را بیاورد اتفاقاً ۱۱ آبان هم بود، اما ما، چون تایید شده نبودیم به ما گفتند شما نیایید بعد آقای مهدویان گفت که اگر می خواهی بیایی من بروم واسطه شوم و به آقای کیایی بگویم به تو کارت بدهد، در حالی که من خودم گفتم علاقه‌ای برای دیدن شاه ندارم.

باشگاه خبرنگاران جوان: اما گویا شما در این جریان خود را به مریضی زدید تا در دانشگاه حضور نداشته باشید، تا این حد فضا خفقان آور بود؟

محمدهاشمی: بله دیگر. یک آقای دکتری داشتیم به نام آقای «آفتان دلیان» فرد ارمنی الاصلی در دانشگاه شریف بود که در مرکز پزشکی دانشگاه بود و وقتی اساتید و دانشجویان بیمار می‌شدند، به او مراجعه می‌کردند و خلاصه در آن جریان او برای من یک گواهی ۳، ۴ روزه نوشت.

باشگاه خبرنگاران جوان: اشاره کردید به انجمن اسلامی، درست است که شما به توصیۀ برادرتان رفتید آمریکا که تبلیغات را آنجا بیشتر توسعه بدهید و به توصیۀ شهید بهشتی انجمن اسلامی را در دانشگاه شریف تاسیس کردید؟

محمدهاشمی: بله.

باشگاه خبرنگاران جوان: کمی از فعالیت‌های برون مرزی خود در آمریکا بگویید و زمانی که شما آمریکا ساکن بودید، نام امام چه بازخورد بین‌المللی داشت ؟

محمدهاشمی: در ابتدا امام از نظر افکار عمومی و بین‌المللی خیلی مطرح نبودند چون جا‌های خاص مطرح بودند، ولی در بین ایرانی ها، امام در بخشِ اسلامیِ ایرانی‌ها به عنوان یک مبارز مطرح بودند یعنی به عنوان رهبر بودند و همه از امام پیروی می کردند، چپی‌ها هم به امام احترام می‌گذاشتند.وقتی امام آن بیانیه‌های تند را می دادند و مبارزه می‌کردند، امام را به عنوان یک مبارز نه به عنوان یک مرجع شناختند.

من دومین روز که وارد آمریکا شدم کنگره کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آمریکا برگزار شده بود، در کنفدراسیون اکثراً قریب به اتفاقِ دانشجو‌های ایرانی چپی بودند یعنی یا ملی گرا بودند یا چپ بودند و مسلمان در بین آن‌ها خیلی کم بود برای مثال در کنگره‌ای حدود ۲ هزار دانشجو آمده بود که تنها فردِ مسلمانش فقط آقای چمران بود که قبلاً به او عضویتِ افتخاری داده بودند و کنگره آن را از او پس گرفت.

من ظهر که می خواستم نماز بخوانم از مسئولِ کنگره پرسیدم مسجد یا نمازخانه کجاست و قبله کدام طرف است؟ یک نگاهِ عاقل اندر سفیه در من کرد، گفت: تو اگر می خواستی نماز بخوانی چرا آمدی آمریکا؟ گفتم کجا باید می رفتم؟ کجا باید می رفتی نجف پیشِ خمینی! گفتم حالا من نرفتم اینجا نمی‌شود نماز بخوانم؟ گفت: نه، گفتم من حالا می‌خوانم ببینیم می‌شود یا نه! که دیگر من رفتم سجاده‌ام را پهن کردم و با قبله نما داشتم قبله را تعیین کردم روی چمن نماز خواندم، یعنی حتی زمانی که من به آمریکا و اروپا رفتم، فضای مبارزاتِ دانشجوییِ خارج از کشور عمدتاً دستِ چپی ها و دستِ ملی گرا‌ها بود، بچه مسلمان خیلی کم بود که من آن زمان نامه ای به آقای بهشتی که آن زمان هامبورگ بودند، نوشتم و از ایشان راهنمایی گرفتم.

ایشان در آمریکا ۵ مسلمان را معرفی کردند که یکی از آن‌ها آقای مصطفی چمران بود یا یکی هم آقای ابراهیم یزدی بود که در تگزاس بود، یکی آقای محمد روحانی‌زاد بود که در واشنگتن بود، یکی آقای علی محمد ایزدی بود که در اورگان بود، یکی آقای فیروز پرتوماه بود که او هم شرق آمریکا بود، مثلاً فاصلۀ کالیفرنیا که من در آنجا بودم تا واشنگتن ۵ ساعت و نیم با هواپیما بود یعنی ۳ هزار مایل، ۵ هزار کیلومتر با آنان فاصله داشتم یعنی اینطور نزدیک نبود!

شهیدبهشتی ۵ مسلمان را به من معرفی کرد که من با دعوت از این افراد و نامه‌نگاری‌ها همه را یکجا جمع کردیم و انجمن اسلامی دانشجویانِ ایرانیِ گروهِ فارسی زبان را تشکیل دادیم که تا آن زمان در آمریکا انجمن به این عنوان نبود که بعداً خودمان یک مرکز شدیم و سعی می‌کردیم بچه‌هایی که از ایران می آیند را جذب کنیم و انجمن خیلی قوی شد.

باشگاه خبرنگاران جوان: راه‌اندازی نشریه‌ای که با شهید چمران به راه انداختید، ماجرایش چه بود و چه موضوعی سبب شد که دست به چنین فعالیتی بزنید؟

محمدهاشمی: در همان روز‌های اول که هنوز انجمن هم تشکیل نشده بود، نشریه‌ای به نام «روحانیت و ۱۵ خرداد» درآوردیم، چراکه رهبریِ واقعۀ ۱۵ خرداد با امام و روحانیت بود، اما چپی‌ها و ملی‌گرا‌ها مثلاً می خواستند آن واقعه را به نامِ خودشان مصادره کنند و تحلیل های عجیب و غریبی راجع به ۱۵ خرداد می‌دادند.

ما در آن برهه با توجه به اینکه در ۱۵ خرداد حضور داشتیم و تمامِ وقایع را با چشمِ خودم دیده و با گوش خود شنیده بودم، به میان دانشجویان رفتم و واقعیت را بیان کردم که پس از آن اظهاراتم را چمران نوشت و بعد ادیت کرد و ویرایش شد، ۵ نسخه برای امام فرستادیم که ایشان ببینند و نظر بدهند، امام در نجف دیدند و نظر دادند و ۳، ۴ تا اشتباه داشتیم آن‌ها را اصطلاح کردند و بعد به یک نشریه تبدیل شد و آن را منتشر کردیم که ۱۵ خرداد رهبری با روحانیت و با مسلمانان بوده است. چپی ها از این مسئله خیلی ناراحت بودند.

یک نشریۀ دیگری هم بود که ما در آمریکا برای کار‌های اطلاع‌رسانی رفتیم یک رادیوی FM را هفته‌ای به مدت یک ساعت اجاره کردیم که محلی بود و بُردش خیلی وسیع نبود مثلاً شاید تا ۱۵۰ یا ۲۰۰ کیلومتر بُرد داشت . در کنار آن یک روزنامه درست کردیم به صورت ماهانه اخبار و اطلاعات را در آن می نوشتیم و آن روزنامه را من یک صندوق پستی را برای نامه هایمان از یک همکلاسیِ آمریکایی‌ام گرفته بویم که آدرس روزنامۀ ما آن صندوق پستی گرفته شده بود، FBI این صندوق پستی را چِک کرده بود و این روزنامه را گرفته بود و آدرسش که این صندوق پستی بود را چِک کرده و به سراغ رئیس پستخانه رفته و صاحب آن را پیدا کرده بود، در حالی او تنها یک دانشجو بود و این دانشجو همکلاسی من بود.

بعد از این جریان دوستم به من مراجعه کرد و شرح ماوقع را تعریف کرد و پس از آن پرسید که اکنون باید چه کنیم؟ در همین زمان داخل دانشگاه هم به مدت دو سه ساعت از من بازجویی کردند و بعد رفتند و دوباره آمدند خلاصه دو سه بار FBI به خاطر این نشریه رفت و برگشت داشت چراکه به واسطۀ آن صندوق پستی که من به نامِ یک آمریکایی گرفته بودم نامه‌ها را به سراسر آمریکا و اروپا می‌فرستادیم و حساسیت خیلی زیاد بود، یک ماهنامه نبود بلکه ۴، ۵ ورق اخبار ایران می‌نوشتیم با یک زحمتی به زبانِ فارسی آن را تایپ می‌کردیم، چاپ می‌کردیم و اطلاع‌رسانیِ اخباری بود، FBI آمد روی این سوار شد و بازجویی کرد.

باشگاه خبرنگاران جوان: ارتباط شما با امام (ره) در زمانی که آمریکا بودید، به چه نحوی بود ؟

محمدهاشمی: من زمانی که آمریکا بودم و امام نجف بودند من با ایشان ارتباط داشتم حالا برای انجمن پیام می دادند یا موارد دیگر یا مسائل شرعی و وجوهات با امام ارتباط داشتم و من در آمریکا از امام اجازۀ مصرفِ ۲۰ درصدِ وجوهات را داشتم یعنی به تعبیری نمایندۀ امام بودم، من و آقای یزدی بودیم که او در جنوب آمریکا بود و من در غرب آمریکا بودم.

امام وقتی تصمیم گرفتند که از نجف ‌بروند، ابتدا تصمیمی برای رفتن به پاریس نداشتند اما در مرزِ کویت به امام ویزا نمی‌دهند ولی به همراهان ایشان می دهند، اتفاقاً آقای یزدی هم همراهشان بودند که بعد از آن امام و همراهانشان شب به هتلی در بصره برگشتند.شب حسین آقا نوۀ امام از هتل بصره با من تماس گرفت و جریان را تعریف کرد و گفت: امام گفتند که ما شما را در جریان بگذاریم و فردا هر جا رفتیم به شما اطلاع می دهیم.

فردا از آنان خبری نشد اما پس فردا از پاریس به من اطلاع دادند که امام به پاریس رفتند، من هم روزِ بعدش یک مقداری پول در بانک داشتم آن را برداشتم و تراوِل چِک کردم نزدیک ۱۰، ۱۵ هزار دلار بود بعد بلیط گرفتم و به پاریس آمدم. روزِ سوم حضور امام در پاریس بود که من به خدمت امام رسیدم و ایشان ۱۱۷ روز در این کشور بودند و من تا آخر با ایشان بودم بعد با همان هواپیما به ایران برگشتیم و دیگر انقلاب پیروز شد.

باشگاه خبرنگاران جوان: حال و فضای پاریس و مواجهه خارجی‌ها در زمان حضور امام در این کشور به چه صورتی بود؟

محمدهاشمی: امام وقتی در نوفل لوشاتو بودند، ما روزانه حدود ۱۰۰ نفر خبرنگار و عکاس داشتیم این غیر از مراجعین دانشجو یا مبارزانی بود که به دیدار امام می‌آمدند.اصحاب رسانه از کشور‌های مختلف شامل رسانه‌های مکتوب، رسانه‌های صوتی، تصویری همه در پاریس به خدمت امام می‌رسیدند و ایشان در آنجا خیلی روشنگری می‌کردند.

وقتی که امام دیگر تصمیم گرفتند که به ایران بیایند و این مسئله را رسمی اعلام کردند، مجله اشپیگل هفتۀ آخر اقامت امام در پاریس و پس از فرار شاه از ایران در تاریخ ۲۶ دی عکس شاه را روی جلدش چاپ کرد و عکس شاه را خُرد کرده بود و بعد monarchy را به قولِ خودشان، سلطنت را، نوشته بود خمینی شاهنشاهیِ ۲۵۰۰ را خُرد کرد و از بین برد، این را مجله اشپیگل نوشته بود.

یک مجله در فرانسه بود که لِاِکسپرس بود، این مجله عکسِ امام را روی جلدش منتشر کرده بود و زیر عکس نوشته بود «مردی که جهان را تکان داد» که این در بدوِ ورود نبود یعنی تقریباً در اواخرِ توقف امام در پاریس بود.

باشگاه خبرنگاران جوان: وقتی امام تصمیم گرفتند که به ایران بیایند، برای هماهنگی پرواز امام چه اقداماتی انجام شد، کمی از جزییات آن را برایمان بگویید.

محمدهاشمی: وقتی شاه از ایران رفت، از کاخِ الیزه تماس گرفتند و گفتند نماینده آقای کارتر می‌خواهد با امام ملاقات کند یعنی بعد از ۲۶ دی ماه بود، امام اجازه دادند شب ساعت ۱۰ نماینده آقای کارتر با نماینده ژیسکاردستن که آن زمان رئیس جمهور فرانسه بود خدمت امام آمدند.

نماینده آمریکا تلویحاً به امام می‌گفت که شما در امور ایران دخالت نکنید و اکنون هم ایران نروید، ایران برای شما خطر است و حتی نماینده فرانسه گفت: اگر بشود ما جای شما را عوض کنیم و برویم در قصرِ وِرسای و اکنون ایران برای شما خطرناک است و شما ایران نروید.

امام از نماینده فرانسه تشکر کردند و به نمایندۀ آمریکا هم گفتند من هنوز به ملت نگفتم با آمریکایی ها داخلِ ایران چه بنند اگر لازم باشد می‌گویم و به محض اینکه این‌ها از خانۀ امام بیرون رفتند، امام به ما فرمودند که اعلام کنید من جمعه به ایران می روم و آن‌ها آمده بود تا به امام بگویند نرود، یک بیانیه‌ای را نوشتیم و به رادیو فرانسه دادیم و رادیو این کشور خبرش را خواند که امام اعلام کرده است جمعه امام به ایران می‌آیند.

در این شرایط بختیار فرودگاه را بست و اجازه نداد. بعد رفتیم اِیرفرانس یک هواپیمای ۷۴۷ چارتر اجاره کردیم، که این هواپیما ظرفیت حمل و نقل ۴۵۰ نفر مسافر را دارد و در همین راستا اسم ۴۵۰ نفر اسم را نوشتیم که همراه امام باشند اما دو سه روز قبل از پرواز اِیرفرانس نماینده‌اش را به لوفل لوشاتو فرستاد و گفت که من ۴۵۰ نفر مسافر نمی توانم ببرم، ۱۵۰ نفر بیشتر نمی‎توانم ببرم، چراکه بقیه‌اش را می خواهم سوخت بگیرم که به هر دلیل اگر نتوانستم امام را به تهران ببرم، به پاریس برگردم و این ضوابطِ بین‌المللی است.

در نتیجه در این شرایط ما مجبور شدیم ۳۰۰ نفر را کم کنیم و در بین از این ۴۵۰ نفر، ۱۵۰ نفرشان خبرنگار و اصحاب رسانه‌ها بودند، ۳۰۰ نفر هم ایرانی‌هایی بودند که علاقمند بودند همراه امام باشند و به ایران بیایند.

باشگاه خبرنگاران جوان: چند نفر از یاران امام همراه ایشان بودند؟

محمدهاشمی: وقتی قرار شد تعداد همراهان امام در هواپیما را کم کنیم، امام اسم ۳، ۴ نفر را گفتند که حتما باشند و تصمیم‌گیری درباره بقیه را به خودمان واگذار کردند.

من و حاج مهدی عراقی و آقای یزدی و یکی دو از دوستان برای این مسئله چاره‌اندیشی کردیم و ارزیابی انجام دادیم تا ببینیم چند نفر داوطلبانه ایثار می‌کنند و نمی‌آیند، بعد ببینیم چند نفر باقی می‌مانند و چه کسانی می‌خواهند بیایند بعد تصمیم بگیریم، آن را اعلام کردیم شاید ۱۵۰ نفر خودشان داوطلبانه انصراف دادند گفتند، چون ظرفیت نیست، ما نمی‌آییم.

البته یک هواپیمای دیگری پیش بینی شده بود که شب بعد بیاید یا شب قبل برود که گفتند با آن می آییم. دیگر وقتی که بنا شد همین ۱۵۰ نفر باشند.

باشگاه خبرنگاران جوان: امام چه ساعتی سوار هواپیما شدند؟

محمدهاشمی: امام حدودا ساعت یک بعد از نصف شب به وقت پاریس که ساعت ۳ و نیم به وقت ایران می‌شد، حرکت کردند چراکه ما می‌خواستیم ساعت ۹ صبح تهران باشیم، خلبان ساعتِ پرواز را تنظیم کرده بود.

با توجه به اینکه هواپیما ظرفیت خالی داشت، معمولاً کسی جای خودش نمی‌نشست و دو نفر کنار هم نمی‌نشستند. بعضی‌ها راه می‌رفتند. واردِ مرز ایران که شدیم، خلبان اعلام کرد همه سر جایشان بنشینند و کسی حرکت نکند، این یک مقدار وحشت ایجاد کرد و گفتند چه اتفاقی افتاده است؟!

وقتی به تهران رسیدیم، هواپیما در تهران حدود نیم ساعت دور می‌زد و نمی‌نشست و ما از بالا جمعیت را می‌دیدیم که همۀ خیابان ها پر بود، بهشت زهرا، فرودگاه همه مملو از مردم بود، منتهی در فرودگاه کسانی که لباس پلیس به تن داشتند زیاد بودند و همۀ جمعیت شخصی نبود و در نتیجه هواپیما مدام دور می زد و نمی‌نشست و بررسی می‌کرد تا ببیند پلیس کیست و چگونه است و این مسئله خطری را به همراه نداشته باشد.

باشگاه خبرنگاران جوان: در واقع در داخل هواپیما این استرس وجود داشت که ممکن است خطری جان امام (ره) را تهدید کند؟

محمدهاشمی: بله، دیگر بالاخره حالتِ هیجان و نگرانی وجود داشت، چون هواپیما نباید نیم ساعت دور بزند و بعد بنشیند و واقعاً شاید نیم ساعت هم بیشتر چندین دور تهران را گَشت و فاصله می‌گرفت، مثلاً نزدیک بهشت زهرا می‌شد اما بعد به سمت کوه‌ها می‌رفت یا مثلاً نزدیک کرج دور می‌زد.

در ابتدا وقتی امام وارد هواپیما شدند بالای هواپیما خالی بود ما ایشان به قسمت بالایی هواپیما بردیم را بُردیم و ایشان آنجا خوابیدند و بعد نماز شب را خواندند و دوباره استراحت کردند. وقتی به مرزِ ایران رسیدیم، امام پایین آمدند و صندلیِ جلو نشستند. وقتی که هواپیما شروع به دور زدن کرد، از امام خواستیم دوباره امام به قسمت بالایی هواپیما بروند، چون نمی‌دانستیم چه اتفاقی می‌افتد.

بعد بالاخره بعد از نیم ساعت هواپیما نشست، پله را به هواپیما چسباندند ولی هنوز پله به هواپیما نچسبیده بود که هواپیما حرکت کرد و بعد صد متر آمد جلوتر پارک کرد. این حرکت شوک بدی را به همه وارد کرد و همه به همدیگر نگاه می کردند. در این شرایط همه نگران بودند. دعا و آیت الکرسی می خواندند و می گفتند چه می‌شود؟

وقتی هواپیما پارک کرد و پله را به هواپیما چسباندند، خلبانِ فرانسوی خودش آمد و امام دستشان را روی شانۀ او گذاشتند و از پله ها پایین آمدند. وقتی امام پایین آمدند و سوارِ ماشین شدند. آن وقت بقیۀ مسافر‌ها که ما بودیم پیاده شدیم و داخلِ فرودگاه آمدیم.

باشگاه خبرنگاران جوان: شما ماندید داخلِ فرودگاه یا رفتید؟

محمدهاشمی: نه ما تقسیمِ کار هم کرده بودیم و من قرار بود با خبرنگاران داخلِ ماشین باشم و برای آن‌ها ترجمه کنم اما وقتی داخلِ سالن اخوی و آقای بهشتی و آقای خامنه ای و آقای موسوی اردبیلی و آقای باهنر را دیدم، هیجان زده شدم و به پیش اخوی رفتم.

در آن شرایط برای امام هم وضعیتی پیش آمد که گُم شدند و مشخص نشد کجا هستند، آقای ناطق امام را بُرده بودند، آن‌ها دیگر امام را گُم کردند و امام با هلی‌کوپتر نجات پیدا کردند، ایشان را به بیمارستان امام بردند نشاندند و قضایایی است که خودتان می‌دانید.

باشگاه خبرنگاران جوان: پس از بازگشت امام از پاریس دیگر به آمریکا بازنگشتید؟

محمدهاشمی: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فکر می کنم ۲۳ یا ۲۴ بهمن به خدمت مادرم رفتم و او خیلی خوشحال شد و یکی دو روز آنجا بودم و بعد به تهران بازگشتم. بعد تا شب عید من تهران بودم اما بعد از تعطیلات عید به آمریکا برگشتم، چون زمانی که من از آمریکا آمده بودم زندگی ام را جمع نکرده بودم، در نتیجه دو ماه آنجا بودم و زندگی ام را جمع و تسویه حساب کردم و به ایران آمدم.

باشگاه خبرنگاران جوان: در پایان اگر نکته خاصی از زندگی امام دارید، برایمان بگویید. بازهم ممنونیم از وقتی که به ما اختصاص دادید.

محمدهاشمی: در همین مسالۀ یک نکته ای که واقعاً مهم است و از نظر من نکتۀ بسیار اساسی است، این تصمیم امام بود که وقتی این دو نفر از خانۀ امام رفتند امام تصمیم گرفتند و گفتند من جمعه به ایران می‌روم. یکبار از امام پرسیدم شما چطوری تصمیم گرفتید که بیایید و این وضع را پیش بینی می‌کردید؟

امام فرمودند که آمریکا که دوستِ من نیست، آقای کارتر که دوستِ من نیست که مثلاً بخواهد برای من دلسوزی کند، برداشتِ من این شد که این‌ها توطئه‌ای در تهران و ایران می‌خواهند انجام بدهند که اگر من ایران باشم مانع آن‌ها هستم و نمی‌توانند توطئه خود را انجام دهند و می‌خواهند من را اینجا نگه دارند که توطئه شان را انجام دهند.

بعداً مشخص شد که آمریکایی ها آقای ژنرال هایزر را فرستاده بودند ایران که کودتا کند که امام وقتی آمدند دیگر هوانیروز و ارتش آمدند بیعت کردند دیگر توطئۀ کودتا خنثی شد، هایزر ۴۰ روز در ایران ماند، ولی وقتی دید نمی‌تواند کودتا کند و برگشت رفت یعنی از ایران فرار کرد و مخفیانه هم آمده بود و علنی نبود. روشن بینی امام که قضایا را چگونه تحلیل می کردند و چگونه تصمیم می گرفتند از اینکه آقای کارتر یا آقای ژیسکار دستن می گوید شما ایران نروید برایتان خطرناک است، ایشان این برداشت را کردند که حتماً باید بروند ایران، چون اگر ایران نباشند برای ملت خطرناک است یعنی توطئه دارند و این نکتۀ بسیار مهمی است.

اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما
برچسب منتخب
# مهاجران افغان # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سوریه # دمشق # الجولانی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
تحولات اخیر سوریه و سقوط بشار اسد چه پیامدهایی دارد؟