بوی کاغذ رنگی

خاطره‌نگاری جشن‌های دهه فجر
کد خبر: ۸۷۵۷۹۶
|
۱۵ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۴:۰۸ 04 February 2019
|
10811 بازدید

بعید می‌دانم بهمن از راه برسد و دهه شصتی‌ها یاد روزهایی نیفتند که دهه فجر را در مدرسه جشن می‌گرفتیم. آن سال‌ها انگار بیشتر از هر کسی ما دانش‌آموزها منتظر رسیدن دوازدهم بهمن‌ ماه بودیم. فرقی نداشت ساکن کدام شهر یا روستا باشیم؛‌ دهه فجر برای همه ما پر بود از خاطرات رنگارنگ. هیچ کدام از ما، روزهای انقلاب را به چشم ندیده بودیم و چندان در جریان اتفاق‌های سیاسی بهمن 1357 نبودیم، اما بس که از همان دو کانال تلویزیون‌های سیاه و سفید صحنه‌های انقلاب را دیده و سرودهای انقلابی را شنیده بودیم که چشم و گوش‌مان با انقلاب آشنا بود و برای حال خوشی که با آغاز دهه فجر انتظارمان را می‌کشید سر و دست می‌شکستیم. بهمن که از راه می‌رسید بیشتر از هر زمان دیگری آزادی عمل پیدا می‌کردیم. اجازه داشتیم هر کاری که به برگزاری باشکوه‌تر برنامه‌های دهه‌ فجر کمک می‌کرد انجام دهیم. گذشته از این در آن سال‌ها امکانات زیادی نبود، ‌اطلاعات چندانی از دنیای اطراف‌مان نداشتیم و سادگی اصل اساسی زندگی‌ها بود، برای همین بشدت از تغییر و تنوع استقبال می‌کردیم.

کلاس‌ها برای 10 روز بلکه بیشتر رنگی و تزئین شده بود، راهروهای مدرسه با همیشه فرق داشت. زنگ‌های تفریح از هرجای مدرسه صدای موسیقی و سرودهای انقلابی به‌گوش می‌رسید. مدرسه را به‌خاطر بهمن‌ماه و فجرش بیشتر از هر زمان دیگری دوست داشتیم و دل‌مان می‌خواست ماه بهمن کش بیاید و همیشه فجر باشد تا تمام هم و غم‌مان از بر کردن سرود، آماده کردن روزنامه دیواری، حفظ کردن متن نمایش باشد و از این خرازی به آن یکی برویم و وسایل تزئینی بیشتر و بهتری که آن وقت‌ها به فانوس و کاغذکشی معروف بودند بخریم و کلاس‌مان را متفاوت از بقیه کلاس‌ها آذین ببندیم.

کلاس‌های رنگی

بهمن‌ماه وقت شکستن قلک‌ها بود. بیشتر از مهر‌ماه ذوق و شوق رفتن به مدرسه را داشتیم و از اینکه پس‌انداز یا پول توجیبی‌هایمان را برای کلاس درس خرج می‌کردیم لذت می‌بردیم. تزئین کلاس درس با کاغذهای رنگی که سال‌های بعد زر ورق‌های خوش‌رنگ و لعاب ‌تر هم به آنها اضافه شد یکی از مهم‌ترین و پرشورترین کارهایی بود که بی‌برو برگرد هر سال با آغاز بهمن‌ماه به فکرش می‌افتادیم. کلاس‌ها به همان شکلی که دل‌‌مان می‌خواست تزئین می‌شد و این همان دلیل مهمی بود که آن 10 روز دانش‌آموزها غیبت نمی‌کردند و از هر وقت دیگری سریع‌تر خودشان را به کلاس درس می‌رساندند. البته کلاس‌ها که به لطف دهه فجر یکی در میان تشکیل می‌شد. در عوض تقریباً هر روز چند ساعتی را توی حیاط مدرسه یا وقت‌هایی که هوا سرد بود توی نمازخانه خوش می‌گذراندیم و مشغول لذت بردن از برنامه‌های متنوعی بودیم که خودمان در برگزاری آنها نقش پررنگی داشتیم.هر روز دهه فجر برایمان تازگی داشت چون معمولاً مدارس دو شیفته بودند و دانش‌آموزهای هر شیفت هر روز چیزهای تازه‌تری به تزئین روز قبل اضافه می‌کردند. خلاصه که برای ما بیشتر جشن نور و رنگ بود و از آنجا که با پایان دهه فجر دانش‌آموزهای کلاسی که در مقایسه با بقیه کلاس‌ها زیباتر تزئین شده بود سر صف معرفی و تشویق می‌شدند یا در بعضی از مدرسه‌ها جایزه می‌گرفتند، برای زیباتر شدن کلاس درس‌مان از جان و دل مایه می‌گذاشتیم. روی تخته‌سیاه کلاس هم که هر روز با گچ‌هایی به رنگ پرچم ایران یک جمله تازه می‌نوشتیم و پیروزی انقلاب را تبریک می‌گفتیم، بماند که هرچه به بیست و دوم بهمن ماه نزدیک‌تر می‌شدیم غصه‌هایمان بیشتر می‌شد و برای اینکه دیرتر از آن حال خوش رها شویم گاهی تا اوایل اسفند ماه هم کاغذرنگی‌ را از در و دیوار مدرسه و کلاس‌های درس جدا نمی‌کردیم.

برنامه‌های شاد

بهمن ماه سر معلم‌های پرورشی حسابی شلوغ می‌شد. برای برنامه‌هایی‌که قرار بود ترتیب دهیم با آنها مشورت می‌کردیم و هرجا کم می‌آوردیم می‌دویدیم داخل اتاق‌شان. آنها هم که از این شور و شوق ما به وجد می‌آمدند تا جایی که ممکن بود همراهی‌مان می‌کردند.

معمولاً توی مدرسه غذا درست می‌کردیم. دیگ‌های‌ آش رشته، خوراک لوبیا و عدسی توی حیاط ردیف می‌شد و ما دانش‌آموزها که هرکدام به اندازه توان‌‌مان رشته، نخود و لوبیا و محتویات غذاها را آورده بودیم به ظاهر پشت نیمکت‌های کلاس نشسته بودیم اما همه حواسمان پی دیگ‌ها بود و منتظر بودیم زنگ تفریح بخورد تا با ظرف‌هایی که آورده بودیم توی صف بایستیم و خوشمزه‌ترین غذای دنیا را در زمستان سرد آن سال‌ها بخوریم.

به غیر از غذاهای خوشمزه، مسابقه ماست‌خوری هم خیلی می‌چسبید یا سیب‌هایی که از نخ‌ها آویزان بود و هر کسی زودتر با دست‌هایی که به پشت گرفته بود، گاز می‌زد و تمام‌شان می‌کرد برنده مسابقه بود. صندلی بازی هم یکی از مسابقه‌های ثابت این روزها بود. برای اجرای نمایش و تئاتر باید خیلی شناخته شده می‌بودیم تا نقش‌های اول به ما برسد وگرنه معمولاً سربازهایی می‌شدیم که نقش چندان پررنگی در نمایش‌ها نداشتند هرچند با همان نقش‌های ساده هم به خود می‌بالیدیم. بخش شعبده بازی و تردستی‌ها هم خیلی طرفدار داشت. دهه فجر برای ما مساوی با شادمانی بود برای همین هم شنیدن صحنه‌های تلخ شکنجه برایمان جذابیت زیادی نداشت.

روزنامه‌های خواندنی

تهیه روزنامه دیواری یکی از مهم‌ترین کارهایی بود که برای دهه فجر به عهده می‌گرفتیم. توی هر کلاس دانش‌آموزها به گروه‌های چندنفره تقسیم می‌شدند و رقابت عجیبی بر سر روزنامه‌دیواری درمی‌گرفت. یکی چیستان طرح می‌کرد، آن یکی برای جدول سؤال‌های سخت انتخاب می‌کرد و یکی مسئول لطیفه بود و کسی هم که خط زیباتری از بقیه داشت مسئولیت نوشتن مطالب روزنامه دیواری با او بود. خیلی وقت‌ها بعد از مدرسه در خانه یکی از بچه‌ها جمع می‌شدیم و کارهای نهایی روزنامه‌دیواری را انجام می‌دادیم. آخرسر هم نوبت به تزئین روزنامه‌دیواری می‌رسید و تمیزکاری‌های نهایی. از آنجاکه کاغذ دفترهایمان کاهی بود و به مقواهای روغنی عادت نداشتیم، اول مطالب را با مداد می‌نوشتیم و بعد با خودکار، پررنگ‌شان می‌کردیم. برای همین گاهی جوهر پخش می‌شد ‌یا رد مداد باقی می‌ماند که در مراحل پایانی باید آنها را تمیز می‌کردیم.

معمولاً دخترها خوش سلیقه‌تر از پسرها عمل می‌کردند و روزنامه دیواری‌شان بهتر از آب در‌می‌آمد. تیتر «امام آمد» را وسط مقوا می‌نوشتیم و بریده روزنامه یا حتی بریده عکس امام را از کتاب درسی‌مان کش می‌رفتیم و می‌چسباندیم وسط روزنامه دیواری. بعد با نوار چسب‌های رنگی برای روزنامه دیواری‌مان حاشیه درست می‌کردیم و به کمک چسب اوهو و اکلیل تزئینش می‌کردیم.آخر سر هم با گواش و مسواک می‌افتادیم به جان مقوا و مثلاً پرتوافشانی‌اش می‌کردیم. خلاصه هرکسی هر کاری از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد تا روزنامه دیواری‌مان برگزیده شود.

سرودهای انقلابی

جشن‌های مدرسه بدون سرودخوانی معنا نداشت. گروه تواشیح هم داشتیم. همه بچه‌ها توی صف می‌ایستادند و تعدادی از دانش‌آموزها که گروه سرود شکوفه‌های انقلاب را تشکیل می‌دادند بالای پله‌ها می‌ایستادند و تکخوان گروه درحالی که کلمه‌ها را با تشدید ادا و آنها را با حرکات دست همراه می کرد با صدای بلند فریاد می‌زد: «گروه سرود شکوفه‌های انقلاب تقدیم می‌کند.»

گروه یکی از سرودهای انقلابی را مثل به لاله در خون خفته، بهاران خجسته باد، بهمن خونین جاویدان، هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید یا جاویدان ایران عزیز ما را می‌خواند و باقی سرودها را همه دانش‌آموزها با هم درحالی که توی صف‌های منظم ایستاده بودیم با تمام توان و بدون اینکه از ریتم خارج شویم می‌خواندیم.

شور و شوق سرود خواندن بود که باعث می‌شد حتی اگر مریض بودیم بی خیال مدرسه نشویم و از اینکه سرودهای رادیو و تلویزیون را بهتر از شعرهای کتاب درسی به حافظه سپرده بودیم، احساس غرور کنیم.

برنامه‌های تلویزیون

به غیر از اینکه سرودهای کی بود کی بود که پرسید رو لب‌هاتون چی دارید/ شکوفه‌های فریاد شعار جنگ و جهاد، پر پر پر پرنده‌‌ها پر می‌زنن تو آسمون/ به به به گل می‌ریزه به شهر ما از نوک شون، خنده کجاست رو لب‌ها/ شادی کجاست تو دل ما... و این جور سرودها از تلویزیون پخش می‌شد یک سریال 10 قسمتی بود به اسم «خبرنامه» که موسیقی خاصی داشت و ماجرای پسربچه‌های قهوه‌چی بود که با یک روحانی‌ اهل شهر قم آشنا شده بودند. اعلامیه‌ها را از او می‌گرفتند و بین رانندگان کامیون و اتوبوس پخش می‌کردند. مجموعه‌ای که فضایی سرد و زمستانی داشت و حوادث منجر به انقلاب را مرور می‌کرد.

«چاق و لاغر» هم که پای ثابت برنامه‌های دهه فجر بودند. آنها از طرف رئیس بزرگ مأموریت داشتند برنامه‌های جشن فجر را به هم بزنند اما آنقدر دست و پا چلفتی و بی‌عرضه بودند که موفق به انجام دستورات نمی‌شدند و رئیس بزرگ را عصبانی می‌کردند.

در «پدر پادشاه و جامه‌دار» هم مرحوم حسین محب اهری نقش پادشاهی را داشت که دو شاهزاده لوس داشت. فضای داستان یک مکتبخانه مدرن بود با استادی اختصاصی، یعنی همان معلم خصوصی بچه‌های امروز. برنامه با نشان دادن یک شاه فرضی و پسران دردانه‌اش، بچه‌ها را به این نتیجه می‌رساند که اغلب دکتر و مهندس‌ها و در کل قشر تحصیلکرده از طبقات متوسط و ضعیف جامعه برخاسته‌اند.

معمول سریال‌هایی که آن زمان برای گروه کودک و نوجوان ساخته می‌شد از سریال‌هایی که برای بزرگترها پخش می‌شد جذاب‌تر بود. برای همین پدر و مادرها و بزرگترها هم با بچه‌ها تماشایشان می‌کردند و کمتر سراغ سریال‌هایی مثل: رعنا یا فیلم‌های تاراج، سایه، سناتور ،یاران، گریز، لحظه‌ها و نفس صبح می‌رفتند. حتی به برنامه‌هایی که اواسط دهه 70 پخش می‌شد مثل «یک تابلو یک حماسه» به نقش آفرینی عموهای فیتیله‌ای اقبال بیشتری نشان می‌دادند. در این برنامه تلویزیونی گرافیستی به‌ نام بهمن‌عبدی کاریکاتور می‌‌کشید، بعد صدایی پخش می‌شد و داستان را تعریف می‌کرد. علاوه بر بازی عموها، کاریکاتورها نیز همزمان با داستان تکمیل می‌شد.

برنامه «خبرچین» هم طرفدارهای کوچک و بزرگ داشت. تیتراژ کارتونی برنامه با دو تا چشم آغاز می‌شد که این طرف و آن طرف صفحه می‌چرخید و آخر سر می‌ترکید. داستان اما در مورد خبرچینی بود که توی محله می‌چرخید و کارهای بچه‌ها، اعلامیه پخش کردن‌ها و شعار نوشتن‌هایشان را لو می‌داد.

مرور خاطرات پدر و مادرها

مدرسه و تلویزیون بیشترین دلیل برای آشنایی ما با انقلاب بود. برای همین کمتر پیش می‌آمد پای خاطرات پدر و مادرها بنشینیم. معمولاً سرودها را از پدر و مادرها نه که از رادیو و تلویزیون و مدرسه می‌شنیدیم اما خیلی وقت‌ها پیش می‌آمد وقتی سرودها از تلویزیون پخش می‌شد با همان ریتمی که خواننده سرودها را می‌خواند تکرارشان می‌کردیم که خب در بیشتر مواقع پدر و مادرها هم زیر لب همراهی‌مان می‌کردند. ولی‌ الله اکبر گفتن‌های شبانه روی پشت بام خانه‌ها بدون پدر و مادرها معنایی نداشت.

گزارش از: سهیلا نوری

این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.

اشتراک گذاری
تور پاییز ۱۴۰۳ صفحه خبر
بلیط هواپیما تبلیغ پایین متن خبر
برچسب منتخب
# قیمت طلا # مهاجران افغان # حمله اسرائیل به ایران # ترامپ # حمله ایران به اسرائیل # قیمت دلار # سردار سلامی
الی گشت
قیمت امروز آهن آلات
نظرسنجی
عملکرد صد روز نخست دولت مسعود پزشکیان را چگونه ارزیابی می کنید؟