حمیده نانکلی فقط ۱۵ سال داشت که توسط ساواک دستگیر شد و بیش از دو سال از عمرش را در زندان به سر برد. او خواهر شهید مراد نانکلی از فعالان انقلابی بود که سال ۵۳ توسط ایادی رژیم طاغوت به شهادت رسید. کمی بعد از شهادت برادر، حمیده دستگیر شد و غم از دست دادن برادر را به غم غربت و دلتنگیهای زندان پیوند داد. این روزها که در آستانه چهلمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی هستیم، گفتوگویی با این بانوی انقلابی انجام دادهایم که ماحصلش را تقدیم حضورتان میکنیم.
برادرتان متولد چه سالی بود و چه شد که در مسیر انقلاب قدم گذاشت؟
برادرم مراد متولد سال ۱۳۲۸ بود و من سال ۱۳۳۷ به دنیا آمدم. اصالت ما به تویسرکان همدان بر میگردد. پدرم شغل آزاد داشت و همین یک خواهر و برادر بودیم. ما در خیابان پیروزی زندگی میکردیم که جوانهای انقلابی زیادی داشت. پدر و مادرم مذهبی بودند. برادرم از سن ۱۶ سالگی در کارخانه ارج تهران کار میکرد و از طریق دوستانش به هیئت و جلسات تفسیر قرآن میرفت. کمکم با راه و رسم مبارزه آشنا شد و کتابها و اعلامیههای امام خمینی (ره) را جابهجا میکرد.
چه سالی توسط ساواک دستگیر شد؟
سال ۱۳۵۱ دستگیر شد. یک سال و نیم زندانی بود. دو ماه زیر شکنجه بود و بعد از دو ماه به زندان قصر منتقلش کردند. برادرم یک سال و پنج ماه در زندان قصر بود که تازه بعد از طی این مدت او را به دادگاه بردند و به دو سال حبس محکوم شد. همه این شکنجهها و زندانیها فقط به دلیل پیدا کردن چند جلد کتاب و اعلامیه امام خمینی (ره) بود. محکومیت مراد داشت به اتمام میرسید که تعدادی از دوستان انقلابیاش را دستگیر کردند و اطلاعات دیگری لو رفت. دوباره برادرم را در محل کنونی موزه عبرت که آن موقع کمیته ضد خرابکاری شهربانی بود تحت شکنجههای شدید قرار دادند که باعث شهادتش شد.
چه سالی به شهادت رسید؟
طبق مدارک پزشکی قانونی برادرم شهریور ۵۳ به شهادت رسیده است ولی تاریخی که در بهشت زهرا ثبت شده ۱۳ آذرماه ۱۳۵۳ است. یعنی تا آن تاریخ پیکرش تحویل بهشت زهرا نشده بود و در سردخانه بود. شهادتش را دیر اعلام کردند تا بیرون از زندان مبارزان باخبر نشوند مراد به شهادت رسیده است. معمولاً آن موقع اگر کسی شهید میشد مبارزی که لو میرفت تمام کارها را گردن شهید میانداخت تا به دیگر انقلابیها آسیبی نرسد. اما کمکم از دیگر زندانیان به بیرون خبر رفت که مراد به شهادت رسیده است. با درز این خبر، مأمورها پیکر برادرم را آذر ماه ۵۳ تحویل بهشت زهرا دادند. البته تا وقتی که انقلاب پیروز شد مطمئن نبودیم مراد به شهادت رسیده است. هر کس چیزی میگفت. یکی میگفت: ممنوع الملاقات است. دیگری میگفت: به جای دیگری منتقل شده است و... فکر میکردیم اوین زندانی است و حق ملاقات نداریم. بسیاری از مبارزان وضعیتشان اینگونه بود. یعنی محکومیتشان تمام میشد و اجازه ملاقات نداشتند. بعد از پیروزی انقلاب در همان سال ۵۷ از طریق انقلابیونی که به بهشت زهرا رفتند اسم مراد را که جزو لیست شهدا بود پیدا کردیم. اعدامیها و کسانی را که در درگیریهای خیابانی کشته میشدند قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن میکردند.
در آن چند سال بلاتکلیفی پیگیر سرنوشت برادرتان نشدید؟
زندانیان سیاسی وضعیتشان طوری بود که تا ساواک اجازه ملاقات نمیداد مثل فرد مرده حساب میشدند. کسی نمیدانست کجا هستند و جواب درستی نمیدادند. میگفتند شاید او را برده باشند زندان مشهد یا شیراز و... به این شهرها میرفتیم، اما خبری از مراد نبود. البته مادرم را هم بعد از من دستگیر و بازجویی کردند. هم پدرم و هم مادرم شکنجه روحی شدند. سال ۵۸ وقتی لیست شهدای بهشت زهرا مشخص شد، پدرم سکته مغزی کرد و مادرم هم سال ۱۳۷۸ از دنیا رفت.
برادرتان چند ساله بود که شهید شد؟ نحوه شهادتش چگونه بود؟
مراد ۲۱ ساله بود که دستگیر شد و در ۲۳ سالگی به شهادت رسید. اگر موزه عبرت بروید پوسترش روی دیوار است. فک و دندانهایش بر اثر ضربه شکسته و چشمش تخلیه شده بود. آخرین ضربه به قلبش اصابت کرده بود که گویا باعث ایست قلبیاش شده بود. همچنین با لگد و باتوم به سرش ضربه زده بودند که جمجمهاش شکسته و نهایتاً به شهادت رسیده بود.
شهید نانکلی با چه چهرههای انقلابی همراه و همدوره بود؟
از دوستان انقلابی برادرم میتوانم از آقای عزت شاهی و شهید کچویی که بعداً رئیس زندان اوین شد و در دهه ۶۰ توسط منافقین به شهادت رسید، نام ببرم. همین طور مرحوم اکبر مهدوی که سه سال پیش فوت کردند. ایشان از مبارزانی بود که بعد از پیروزی انقلاب آزاد شد. در همان ایام که شعار میدادند زندانی سیاسی آزاد باید گردد آزاد شدند. مسجد هدایت و حسینیه ارشاد جزو مراکزی بود که برای فعالیتهای انقلابی به آنجا رفت و آمد داشتند.
شما هم با برادرتان در مبارزات انقلابی همراهی میکردید؟
آن موقع سنم کم بود. با مادر و برادرم به مسجد هدایت در چهارراه استانبول میرفتیم که آقای طالقانی سخنرانی میکردند یا حسینیه ارشاد میرفتیم. بعد از اینکه برادرم دستگیر شد خانوادههای مبارز را شناختیم و همین ارتباطات باعث شد به مبارزه علاقهمند شوم. به هر حال خانواده زندانی سیاسی بودیم و خود به خود کارهایی که به ما محول میشد ادامه میدادیم و اعلامیهها را جابهجا میکردیم.
شما چه سالی توسط ساواک دستگیر شدید؟
من در سن ۱۵ سالگی توسط ساواک دستگیر شدم. بااینکه به سن قانونی نرسیده بودم دو سال و نیم به زندان محکوم و سال ۱۳۵۶ آزاد شدم. سال ۵۳ بعد از اینکه برادرم را در زندان به شهادت رساندند مرا دستگیر کردند. ۱۳ آذر ماه سال ۵۳ مراد را تحویل بهشت زهرا دادند و ۱۸ آذر ماه من دستگیر شدم. برخی از کارهای انقلابیون را خانوادهها انجام میدادند. مثلاً اگر خرید داشتند یا وسیلهای که باید حمل و نقل میشد توسط خانمها انجام میگرفت. من برای ملاقات برادرم که به زندان میرفتم خبر داخل زندان را برای انقلابیونی که بیرون بودند میبردم. هنگام رد و بدل یکی از پیامها لو رفتم. به من اتهام زدند رابط زندان با بیرون هستم. محکوم به دو سال و نیم (۳۰ ماه) زندان شدم. با اینکه سنم قانونی نبود.
دوران حبستان را در کدام زندان سپری کردید؟ چطور آزاد شدید؟
اول حدود شش ماه مرا به کمیته شهربانی بردند. بعد یکسال و نیم زندان قصر بودم. یک ماه آخر که نزدیک آزادیام بود به زندان اوین منتقل شدم. بعد از دو سال و نیم محکومیتم تمام شد و آزادیام همزمان با برنامه حقوق بشر که دولت امریکا به رژیم شاه دیکته کرد بود. آن موقع شلوغیهای انقلاب تازه داشت شکل میگرفت و حقوق بشر به زندانها سرکشی میکرد. تا قبل از سال ۱۳۵۶ حتی بعد از اتمام محکومیت انقلابیون آنها را در زندانها نگه میداشتند و آزاد نمیکردند. برادرانی بودند که حتی چهار سال اضافه در زندانها میماندند و آزاد نمیشدند. برخی هم تا لحظه پیروزی انقلاب همچنان در زندان بودند.
از شکنجه انقلابیها در کمیته مشترک ضد خرابکاری روایتهای زیادی شده است، از دیدههایتان از این زندان مخوف بگویید.
در واقع کمیته ضد خرابکاری شهربانی شکنجهگاه بود. حتی از شهرستانها زندانی به این کمیته میآوردند و شکنجه میکردند. همه را بدون بروبرگرد به تخت میبستند و با کابل به پاهایش میزدند و بعد از آن از سقف آویزان میکردند. بقیه شکنجهها بستگی به نوع اتهامها داشت. هر چه پرونده سنگینتر بود شکنجه سختتر میشد.
شما ۱۵ ساله و در سن نوجوانی بودید. چطور توانستید آن همه شکنجه را تحمل کنید؟
فکر میکنم همه مبارزان انقلابی در وهله اول ایمانی که داشتند به آنها قوت قلب میداد. همان ایمان باعث میشد شجاعانه در آن هدفی که میخواهند قدم بگذارند و تحمل کنند.
بانوان انقلابی زیادی در زندانهای رژیم طاغوت محبوس بودند. آماری از زندانیهای انقلابی خانم دارید؟
حدود هزار و اندی زندانی زن بودیم. خانمهای زندانی در سلولهای مختلف نگهداری میشدند. خودم اوایل زندانم تنها در انفرادی بودم. بعد چهار نفر شدیم و به سلول عمومی منتقلمان کردند. در سلولمان که گنجایش ۱۲ نفر داشت، ۱۶ نفر جا داده بودند. از همبندیهایم میتوانم به خانم فاطمه حسینی (در حال حاضر کارمند شهرداری است)، وجیهه ملکی (استاد دانشگاه) و خانم شیخ حسنی که همسر ابوالقاسم سرحدیزاده است که قبلاً وزیر کار بود، اشاره کنم. خانم شیخ حسنی ۱۲ سال در زندان ساواک بود. خانم زهرا رحیمی، فاطمه اسماعیل نظری و... تعدادمان زیاد بود. حدود ۱۴۰ نفر فقط تا سال ۵۶ در زندان قصر بودند. بعد از سال ۵۶ تعداد خانمهای انقلابی بیشتری در زندانها بودند. شهیده فاطمه امینی زیر شکنجه ساواک به شهادت رسید. شکنجهها توسط آقایان انجام میشد. بازجوها را برای کابل زدن میآوردند. من خودم بر آثار شکنجه از ناحیه کمر دچار آسیب شدم. بیشتر از شکنجه جسمی، آسیب روحی دیدیم. الان ۳۰ درصد جانبازی دارم.
بعد از پیروزی انقلاب چه فعالیتهایی داشتید؟
بعد از آزادی به مبارزه ادامه دادم تا اینکه انقلاب پیروز شد. فعالیت مشخصی نداشتم و جایی شاغل نشدم. در حاشیه بودم و جایی که لازم بود برای سخنرانی میرفتم. از اول دنبال پست و مقام نبودیم. بعد از پیروزی انقلاب هر جا نیاز به حضور ما بود رفتیم. سال ۵۷ با همسرم که شغل آزاد داشت ازدواج کردم و پنج فرزند دارم.
وقتی انقلاب پیروز شد طعم آزادی را چشیدید. آن هنگام چه حسی داشتید؟
بعد از آن همه خونی که دادیم درخت انقلاب به ثمر نشسته بود و خوشحال بودیم که مستضعفان از ظلم پهلوی نجات پیدا کردند. ما همچنان از انقلاب پشتیبانی میکنیم. پس از ۴۰ سال از پیروزی انقلاب هنوز استکبار دست بردار نیست به عناوین مختلف میخواهند به نظام ضربه بزنند ولی نمیدانند که درخت انقلاب تنومندتر و محکمتر میشود. کمی بعد از پیروزی انقلاب جنگ شروع و متأسفانه بعد از جنگ جامعه به چند دسته تقسیم شد. این شاخه شدنها باعث شد برخی فرصتطلب به دنبال منافع شخصی بروند و مردم را دلسرد کنند، اما عموم مردم همچنان پیرو رهبر و انقلابشان هستند.
خاطرات بانوان انقلابی مثل شما باید برای آیندگان به یادگار بماند، خاطراتتان را ثبت کردهاید؟
به طور مستقل خیر ولی در کتاب خاطرات آقای عزتشاهی به خاطرات من و برادرم شهید مراد نانکلی پرداخته شده است. همچنین در کتاب «آن روزهای نامهربان» که در موزه عبرت است، خانم فاطمه جلالوند که پدرش زندانی ساواک بود به خاطرات من و برادرم میپردازد.
گفتو گو از: زینب محمودی عالمی
این مطلب نخستین بار در روزنامه جوان منتشر شده است.