اشاره: كربلاي پنج از جمله عملياتهاي مهم و سرنوشتساز در دوران پرافتخار دفاع مقدس محسوب ميشود چرا كه رزمندگان اسلام با فاصلهاي كمتر از 15 روز پس از عمليات كربلاي چهار كه نتيجه مطلوبي در برنداشت،انجام پذيرفت و رژيم بعث عراق كاملا در مقابله با اين عمليات غافلگير شد.
اگرچه در سالهاي پس از جنگ تحميلي، در مورد كربلاي پنج و نقش نيروهاي عملكننده در اين عمليات مطالب زيادي منتشر شده است اما در اين ميان، نقش خلبانان جان بركف و قهرمان هوانيروز در اين عمليات مغفول مانده است.
همين موضوع باعث شد تا در بيستودومين سالگرد اين عمليات غرورآفرين به سراغ سه تن از خلبانان شركتكننده در اين عمليات اميرسرتيپ دوم خلبان محمد انصاري،فرمانده شجاع هوانيروز در دوران دفاع مقدس،امير سرتيپ دوم خلبان طاعتي افسر عمليات هوانيروز در عمليات كربلاي پنج و سرهنگ خلبان بيژن بروفه يكي از خلبانان تيزپرواز هوانيروز در اين عمليات رفته و ناگفتههايي از اين عمليات را از زبان آنها به گوش نشستيم.
در اين گفتوگو كه بهمدت 4 ساعت در فضايي آكنده از خاطرات روزهاي بازگشتناپذير دفاع مقدس انجام شد خاطرات شنيدني و ويژهاي بيان شد كه مطالعه آن انسان را تا فراسوي روزهاي خون،خطر، ايثار و شجاعت ميكشاند.
كار فرهنگي دير نتيجه ميدهد
امير سرتيپ انصاري ميگويد: بسيار خوشحالم كه شما جوانان دنبال كار فرهنگي هستيد، به نظر من اين كار فرهنگي از جنگ خيلي مهمتر است چون جنگ نتيجهاش زود ديده ميشود ولي كار فرهنگي ممكن است 15 تا 20 سال ديگر نتيجهاش ديده شود، يعني كار شما (كار فرهنگي) هم بسيار باارزش است و من به اين گفته اعتقاد راسخ دارم.
زحمات رزمندگان به صورت مطلوب بيان نشده است
زحمات بچههاي ارتش به ويژه هوانيروز و حتي بچههاي بسيج و حتي مقداري از بچههاي سپاه آنطوري كه بايد و شايد به نحو درست و اصولي نه بيان شد و نه الان بيان ميشود. براي نمونه نگاه كنيد به جنگي كه آلمان داشته است يعني جنگ جهاني دوم. هنوز فيلمهايي كه درباره جنگ جهاني دوم ميسازند از نظر معنوي بسيار پرمحتواست و از نظر بيننده هم پرمخاطب است حتي در كشورهايي كه ذينفع نبودند اين فيلمها بيننده دارد. چرا؟ براي اينكه خرج ميكنند، وقت ميگذارند، نويسنده ميگذارند، كارگردان ميگذارند.
تبليغات نگاه ميكنيم بعضي فيلمهاي جنگي را نه
محصولات فرهنگي جنگ را اصولي درست كنند
ما به هر صورت بنابر وضعيت خودمان يك محصولات فرهنگي را درست كردهايم كه به نظر من روي آنها سرمايهگذاري خوبي نشده است. در نتيجه خود ما نظاميها رغبتي به نگاه كردن به بعضي فيلمهاي نظامي كه از تلويزيون پخش ميشود، نداريم. تبليغات را نگاه ميكنيم ولي به آن فيلمها نگاه نميكنيم. اين كار ان شاءالله بايد يك روزي بهوسيله خود شماها و صداوسيما شروع بشود. پيشنهاد من اين است كه محصولات فرهنگي جنگ را به نحو اصولي درست كنند كه هم عرق مذهبي و هم عرق ملي را در بربگيرد. چون واقعا بچههاي ما در جنگ خيلي فداكاري كردند.
فرماندهان ارتش در جنگ مظلوم بودند
برميگرديم به صحبت شما كه مسائل زيادي هست كه گفته نشده است و من كاملا تاييد ميكنم و دلايلي داشته است، چون رژيم پهلوي، ارتش را مجبور كرده بود كه بيايد به خيابانها در زمان انقلاب و حكومت نظامي را اجرا كند و بعد فتنههايي كه ابرقدرتها ايجاد كردند، كودتا راه بيندازند. همه اين عوامل باعث شد كه فرماندهان ما(ارتش) در جنگ مظلوم باشند و از مصاحبه كردن واهمه داشته باشند و از طرف ديگر هم اختيارات روابط عمومي در كل جنگ نامشخص بود و معلوم نبود كه بالاخره كار روابط عمومي دست چه كسي است؟ در اين عرصهها بچههاي سپاه يك مقداري آزادتر بودند.
حتي يك هزارم زحمات نيروهاي هوانيروز در جنگ به تصوير كشيده نشده است
من فكر ميكنم كه نتوانستهايم حتي يك هزارم زحمات نيروهاي هوانيروز در جنگ را به تصوير بكشيم. هوانيروزي كه به همه اهميت ميداد از جمله به خبرنگاران، بسيجيها، نيروهاي روايت فتح، صداوسيما و ... كه زياد پيش ميآمد. اينها وسيلهاي نداشتند براي انتقال و هوانيروز اين ها را جابهجا كرد. با اين حال زحمات بچههاي هوانيروز ديده نميشد. بعضي موقعها پيش ميآمد كه خانوادههاي خلبانان از اصفهان تماس ميگرفتند با من و ميگفتند بچههاي ما را بفرست بيايند شهر،ميگفتيم چرا؟ ميگفتند: تلويزيون چيزي از هوانيروز پخش نميكند حتما بيكارند. ما مجبور ميشديم به صداوسيما بگوييم كه حداقل يك صحنههايي از هوانيروز هم نشان بدهند. مخصوصا در حين عمليات كربلاي پنج. چون ما شهيد و مجروح ميداديم.
مشكلات داشتيم. همه كشورها هم به صدام كمك ميكردند. اگر برويم در فضاي آن روز جنگ، واقعا خيلي مظلوم واقع شديم. البته ما به بهشت و جهنم صددرصد اعتقاد داريم و اين ظالمان هم الان، يك به يك تاوان پس ميدهند. وضعيت صدام و آنهايي كه به او كمك كردند، را نگاه كنيد. آنهايي كه مواد شيميايي به عراق دادند، هواپيماي سوپراتاندارد و... در اختيارش گذاشتند.
مسوولان جنگ با خلاقيت و خوشفكري جنگ را اداره كردند
عمليات كربلاي پنج يك عمليات بسيار بسيار خاصي بود. به نظر من مسوولان جنگ ما آن زمان با همه مشكلات و تنگناها، فكرهاي قشنگي هم داشتند. برخلاف بعضيها كه ميگويند اينها نميدانستند و وارد نبودند و بد فكر ميكردند. من بهعنوان فرمانده هوانيروز كه تقريبا بيشترين زمان فرماندهي هوانيروز را در طول جنگ گذراندهام از نزديك شاهد بودم كه مسوولان جنگ با خلاقيت و خوشفكري جنگ را اداره كردند.
چون زماني كه انقلاب شد بنده تازه سروان شده بودم و البته تمام دورههاي پروازي را گذرانده بودم. من حدود يك سال در باغ شاه سابق (لاهوتي) بودم. بعد از آن تقريبا تماممدت فرماندهي من 17 سال طول كشيد. در طول جنگ 4 سال فرمانده پشتيباني و 4 سال فرمانده هوانيروز بودم. در نتيجه ميتوانم بگويم تقريبا در 10 فرمانده اخير قبل و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، بيشترين زمان فرماندهي را داشتم. در زمان عمليات كربلاي پنج من فرمانده پشتيباني بودم و در ضمن مسووليت فرماندهي نيروهاي هوانيروز را در منطقه برعهده داشتم.
دستور امام در شكست حصر آبادان به رزمندگان جسارت داد
وقتي كه حصر آبادان به دستور امام راحل و با رشادت ارتش، سپاه و نيروهاي مردمي شكسته شد، آن دستور امام عمليات شكست حصر آبادان به نيروهاي ما جسارت داد؛ يعني توانستند علاوه بر اين كه دشمني را از خاك خودمان بيرون كنند بلكه در اين عمليات يك شكست هم به دشمن بدهند، البته آن زمان، سه تا نيروي سپاه هنوز شكل نگرفته بود و بسيج هم مانند بسيج فعلي نظام يافته نبود. به هر صورت ارتش توانست عمليات را به حالت نيمهكلاسيك و نيمه مردمي پيش ببرد. در نتيجه، عمليات شكست حصر آبادان، فتح بابي شد براي عملياتهاي بعدي و ما بعد از آن يكي دوتا عمليات مشترك ديگر انجام داديم.
در آن زمان بين من، شهيد صياد شيرازي، شهيد بابايي و شهيد ستاري نزديكي خاصي بود. شهيد صياد در نيروي زميني بود و شهيدان ستاري و بابايي در نيروي هوايي و من هم در هوانيروز بودم. هر سه نفر آنها شهيد شدند و به آرزويشان رسيدند. هرچهار نفرمان با همديگر يك جوري ارتباط صميمي كاري داشتيم. هم از نظر عقيدتي باهم خيلي جور بوديم هم از نظر فكري و هم از نظر نظامي تقريبا يكجور فكر ميكرديم كه چگونه ميتوان جنگ را جمعوجور كرد.
در آن زمان، مسوولان جنگ در اتاقهاي جنگ عملياتهاي بزرگي را طراحي ميكردند. عمليات كربلاي 4 در اين راستا طراحي شد كه البته متاسفانه نتيجه خوبي نداشت. بسياري از غواصها شهيد شدند و خيلي مسائل و موارد ديگر پيش آمد. پايگاه ما در آن عمليات، نقش پيشتيبان را برعهده داشت، البته پايگاههاي ديگر هم به پايگاه ما كمك ميكردند.
هوانيروز در عمليات كربلاي 4 خوب كار كرد
دشمن فكر نميكرد عمليات كربلاي 5 انجام شود
اصفهان، چون مركز نقل هوانيروز هست و بچههاي پايگاه ما هم خوشدست بودند و ما هم خوب عمليات انجام ميداديم. در نتيجه در اتاق جنگ وقتي به هوانيروز احتياج داشتتند از واحد ما اسم ميبردند. در نتيجه واحد ما درعمليات كربلاي 4 مسوول كار بود. هوانيروز در اين عمليات كارش را خوب انجام داد. اما از لحاظ زميني دچار مشكل شديم. بعد از عمليات كربلاي 4، دشمن فكر ميكرد حداقل ما تا 4 ماه ديگر عمليات نميكنيم، اما خوشبختانه تدبيري انديشيده شد كه بعد از دو هفته گفتند بايد عمليات كربلاي پنج را انجام دهيم. حالا اينكه اين تدبير از كجا انديشيده شد را من نميدانم چون در منطقه بودم و از بيرون خبر نداشتم.
جنگ ما هم يكطوري بود كه نجار و بقال و همه ميفهميدند ولي ما خبر نداشتيم. چون بيشتر نيروها بسيجي بودند، اين هم از ويژگيهاي جنگ مردمي است. در هر صورت بلافاصله به ما گفتند عمليات كربلاي پنج است. ويژگي اين عمليات غافلگيرانه بودن آن براي عراق بود،البته اين غافلگيري براي ما هم بود. حتي ما هم فكر نميكرديم بچههاي زميني بسيج و سپاه و توپخانه ارتش و هوانيروز به اين زيبايي دوباره پاي كار بيايند. آن هم با آن روحيهاي كه در اثر شكست در عمليات كربلاي 4 تضعيف شده بود.
صدام ميخواست هوانيروز ما را ناكار كند
پيروزيهاي ما محصول ارتباط با معنويت، خدا و امام بود
چون عمليات غافلگيرانه بود وقتي كه آغاز شد ما هيچ چيزمان آماده نبود. قرارگاه ما كه در دارخويين بود. نيروها را در 4،5 نقطه تقسيم كرده بوديم. آخرين نقطه خط ما، واحد تعميراتمان در اميديه و اهواز بود، البته ما مرتب جا عوض ميكرديم و مرتب تقسيم نيرو داشتيم. چون صدام نقطه قوي ارتش ما را كه هوانيروز باشد گير آورده بود و ميخواست هرطور كه شده آن را از پا بيندازد. تدارك كردن اين نيروها و جابهجايي آنها با مشكلات زيادي روبهروست. شما وقتي يك گروه پروازي را در جايي مستقر ميكني بايد براي آنجا فرمانده بگذاري، افسر ايمني پرواز بگذاري، بنزين برساني، غذا بدهي؛ ولي چارهاي نداشتيم. آن وقت شهيد بابايي، بنده خدا با دو فروند هواپيما چهكار ميتوانست بكند؟ ما در جنگ خيلي مظلوم بوديم. دراوج مظلوميت بوديم. البته پيروزي كه از اين مظلوميت بهدست ميآيد خيلي شيرين است. طوري است كه انسان پي ميبرد واقعا خواست خدا بوده است. در واقع اين پيروزي محصول اتصال و ارتباط ما با آن معنويت، خدا و امام بود و هيچچيز ديگر نبود، خدا كند ما هيچ وقت اين معنويت را از دست ندهيم و به خودمان مغرور نشويم.
كشورهاي عربي حتي نان سربازهاي عراقي را هم ميپختند
در هر صورت وقتي عمليات شروع شد ما منطقه را ترك نكرده بوديم و عراقيها هم مست پيروزي بودند كه بلافاصله عمليات شروع شد. حقيقتا فكر عمليات كربلاي پنج حساب شده بود. بچههاي هوانيروز هم از نيروهايي بودند كه شروع عمليات كار خود را شروع كردند. اين در حالي بود كه وضعيت نيروهاي نظامي عراق اصلا قابل مقايسه با وضعيت نيروهاي ما نبود. كشورهاي عربي حتي نان سربازهاي عراقي را هم ميپختند، ژنرالهاي اينها ميرفتند در كشورهاي عربي سخنراني ميكردند و پول جمع ميكردند، يكي از فرماندهان عراق كه خيلي برجسته و بزرگ بود و صدام به خاطر ترس از قدرت گرفتنش او را از بين برد «ماهر عبدالرشيد» بود كه ميليونها دلار از كشورهاي عربي كمك جمع كرد. آن وقت ژنرالهاي ما را در نظر بگيريد. در چه شرايطي بودند؟ در كجا ميخوابيدند؟ مثلا شب شده بود من با بابايي يا بچههاي سپاه، علايي، خرازي و ... در يك جايي كه باتلاق بود، يك پيرمردي يا يك پدر شهيدي دلش ميسوخت يك پتو ميآورد شب ميانداختيم زيرمان و يكي دو ساعت ميخوابيديم. البته لذتبخش بود.
قرارگاه ما سه دقيقه يا چهار دقيقه پروازي تا عراق فاصله داشت
ابلاغيه ما و ماموريت ما همان ماموريت اوليه كربلاي چهار بود در نتيجه آن عمليات قطع نشده بود. يعني يك ابلاغيه جديد نيامد و ما آن عمليات را ادامه داديم. البته روند كار اينگونه بود كه خود ما بايد متوجه ميشديم كه چكار كنيم. در واقع نيروهاي ما به طور خودجوش پا به پاي ديگران جلو ميرفتند. بچههاي سپاه هم خودشان گرفتار و درگير بودند. فوقش ما يك برادر رابط با سپاه داشتيم، برادر عيوضي كه شيرازي بود و بچه خوبي هم بود. در واقع ما به ابتكار خودمان رفتيم جلو. سپاه رفته بود نزديك خط يك قرارگاه زده بود كه من از روي يك نقطه نشان آنها را پيدا ميكردم و گرنه كسي نيامد به ما بگويد كه قرارگاه كجاست؟، فرمانده كجاست و ... ما هم رفتيم تقريبا در 20 كيلومتري دشمن يك مقري براي خودمان درست كرديم كه چهار فروند هليكوپتر بتواند آنجا بنشيند. خيلي خطرناك بود. سرهنگ خلبان اقبال وزيركرد را گذاشتيم يك بولدوزر از بچههاي جهاد گرفت. البته با رابطه و نه با دستور و نامه و... يك خاكريز بزرگ زديم كه درست سه دقيقه يا چهار دقيقه پروازي تا عراق فاصله داشت كه حدودا 20 كيلومتر ميشد.
مقر ما زمين و آسمان بود
هليكوپترهاي ما در قرارگاه دارخويين تجهيز مهمات ميشدند و بعد بلند ميشدند ميآمدند اينجا و در اينجا نسبت به ماموريتشان توجيه و فورا به عمليات اعزام ميشدند. حالا آن مقر چگونه بود؟ مقر، آسمان و زمين بود. حتي من يك جايگاه براي خودم نداشتم. ما در آنجا سوله هم نداشتيم. در واقع وقت سوله درست كردن هم نبود. درست كردن آن مقر هم يك كار ابتكاري بود كه بعدها تبديل به يك بدعت براي فرماندهان شد. ما در آنجا مدام از بچههاي سپاه اطلاعات خط را ميگرفتيم. چون وضعيت خط هر لحظه تغيير ميكرد. من از بچههاي سپاه ميخواستم كه به من اطلاعات بدهند. ميگفتم اگر به من اطلاعات ندهيد از «هليكوپتر» هم خبري نيست. در نتيجه اينها مجبور بودند بروند در قرارگاه و خبر بياورند. به راحتي نميتوانستند سر مرا كلاه بگذارند چون خودم جلو بودم. اين اطلاعات خيلي مهم و اساسي بود چون موقعيتها مدام تغيير ميكرد و ممكن بود كه هليكوپترها نيروهاي خودي را بزنند. ما در همان مقر تصميمگيري ميكرديم، تصميمگيري در بحران. در اين كار خدا خيلي كمك كرد و همه كارها به سرعت انجام ميشد.
حضور فرمانده هوانيروز در خط مقدم قوت قلب نيروها بود
نيروها از اين كه ميديدند فرمانده كل هوانيروز خودش در خط حضور و اطلاعات روزآمد دارد و آخرين وضعيت خط را ميداند و با اين اطلاعات نيروها را جلو ميفرستد احساس اطمينان بيشتري ميكردند.
هليكوپترها كه ميآمدند در مقر مينشستند ما به خلبانها ميگفتيم كه هليكوپتر را روشن نگه دارند، «خلبان دو» در هليكوپتر مينشست و به «خلبان يك» ها ميگفتيم بيايند، آنها به حالت دو ميآمدند. من هم به سمتشان ميدويدم كه اين خلبانها مجبور نباشند كه زياد بدوند. سريع مينشستيم موقعيت و هدف را برايشان توضيح ميداديم كه مثلا بچههاي خودي اينجا هستند كه دارند پشتيباني ميشوند و از اينجا دارند به دشمن فشار وارد ميكنند. شما بايد برويد فلان نقطه دشمن را بزنيد. موقعيت هم مناسب است. دشمن در وضعيت مناسبي نيست. پشت بيسيم آخرين خبري كه به من دادند اين مشكلات را دارند، نفسشان دارد گرفته ميشود شما برويد امان به اينها ندهيد. بعد اينها بلافاصله روانه عمليات ميشدند. اينها كه ميرفتند براي عمليات تيم بعدي بلافاصله همان جا مينشست و توجيه ميشد تا وقتي كه تيم قبلي از ماموريت برگشت اين تيم جديد جايگزين آن شود.
90 درصد عملياتها موفقيتآميز بود
15 دقيقه براي من 15 سال طول ميكشيد
حدود 10 دقيقه طول ميكشيد كه اين هليكوپتر از دارخويين حركت كند و به مقر برسد، در مقر هم حدود پنج شش دقيقه ما وقتشان را ميگرفتيم، 10 – 15 دقيقه هم ميرفتند عملياتشان را انجام ميدادند و برميگشتند. البته اين مدت براي من به اندازه 10 – 15 سال طول ميكشيد چون هر آن امكان داشت زمين بخورند و شهيد بدهيم. بيشترشان هم كه ميگشتند آبكش شده بودند، اما خدا را شكر 90 درصد عملياتها موفقيتآميز بود.
مسئله ديگر كه ذكرش مناسب است اين است كه بچههاي زميني در مناطق يك ديد خاصي نسبت به بچههاي پروازي دارند. يعني هليكوپتري كه يك كيلومتر جلو رفته اينها فكر ميكنند 20 كيلومتر جلو رفته در نتيجه قوت قلب ميگيرند و با خودشان فكر ميكنند كه هليكوپتر كه اينقدر جلو ميرود چرا ما جلو نرويم؟ در حالي كه اينجوري نيست، هليكوپتر يك كيلومتر بيشتر جلو نرفته.
ما با بچههاي روايت فتح مصاحبه داشتيم، يك نفر از اهالي شمال كشور بود كه با بچههاي بسيج نشسته بودند ميگفت كه من اصلا ميديدم كه هليكوپترهاي هوانيروز چه جوري هليكوپترهاي عراقي را سرنگون ميكند.
البته صدام قبل از جنگ هوانيروز نداشت، چندفروند هليكوپتر در وزارت دفاع داشت. بعد از جنگ بود كه صدام به اين فكر افتاد كه هوانيروز تشكيل بدهد و از فرانسه هليكوپتر بخرد.
در طول يك هفته آغازين عمليات 299 سورتي پرواز خطرناك انجام داديم
طبق آنچه من نوشتم و يادم هست ما در طول يك هفته آغازين عمليات كربلاي پنج 299 سورتي عمليات پرواز خطرناك انجام داديم و پشتيباني كرديم و البته اين كار خيلي سخت بود كه در طول يك هفته، مدام تيم پشت سر تيم بفرستي روي خط تا نيروها تثبيت بشوند. البته بعد از اين يك هفته هم عملياتها ادامه داشت اما نه هر روز. البته بعضي عملياتهاي ما فقط با هدف ايجاد رعب و ترس در دل دشمن انجام ميشد و قصد منهدم كردن جاي خاصي را نداشتيم.
در عمليات كربلاي پنج از يك اصل بسيار مهمي استفاده شد. در جنگ 90 اصل جود دارد و اصلي كه ما در جنگ از آن استفاده كرديم اصل غافلگيري بود. آن اصل خيلي به رزمندگان كمك كرد. در هر صورت ما در آن عمليات خيلي در تنگنا قرار نگرفتيم. در حالي كه در عملياتهاي خيبر، بدر، كربلاي چهار و فاو خيلي در تنگنا بوديم. در حالي كه در عمليات كربلاي پنج هر روز وضعيتمان مستحكمتر ميشد و پشتيباني هوانيروز خيلي به دردشان خورد. چون عمليات هم با پيروزي همراه بود در روحيه خود بچههاي هوانيروز هم تاثير خيلي خوبي به جاي گذاشت.
هليكوپترهاي جت رنجر را زنده كرديم
هوانيروز هليكوپترهايي به نام «جت رنجر» داشت. اينها هليكوپترهايي بودند كه هيچكس سوار نميشد. من كه فرمانده هوانيروز شدم ديدم اين هليكوپترها، هليكوپترهاي خوبي هستند در نتيجه اين هليكوپتر را كرديم هليكوپتر فرمانده هوانيروز. بعد از آن، همه از اين هليكوپتر استفاده كردند. هليكوپتر كوچكي است. در آمريكا كارخانهداران از آن به عنوان هليكوپتر شخصي استفاده ميكنند. از اين هليكوپترها براي ما زياد خريده بودند. بيسر و صدا است و به درد كار شناسايي ميخورد. سه نفر هم ظرفيت دارد. گاهي اوقات كه شخصيتهاي سياسي ميخواستند با اين هليكوپتر بيايند چند تا محافظ همراه داشتند اما من محافظان را پياده ميكردم و ميگفتم يك نفر بيشتر نميتواند سوار بشود.
يك بار با اين هليكوپتر به همراه يك خلبان ديگردر مسير قرارگاه از بالاي جاده حركت ميكرديم. جاده را آب گرفته بود. در همين حال ديديم يك هواپيماي عراقي به طرف ما شليك ميكند و بمب خوشهاي پرتاب ميكند. خلبان گفت چكار كنم؟ گفتم برو كنار جاده هليكوپتر را بنشان و روشن نگهدار. وقتي نشستيم دوتايي سريع آمديم پايين و كنار جاده روي زمين به حالت دمر دراز كشيديم. فاصله ما تا قرارگاه حدود يك كيلومتر بود. هواپيما كه بمبهايش را ريخت و رفت ما بلند شديم. ديديم كه الحمدالله سالم هستيم. هليكوپتر را خاموش كرديم و پياده به سمت قرارگاه حركت كرديم. بچههاي قرارگاه فكر كرده بودند كه دشمن هليكوپتر ما را زده و شهيد شديم. اين بود كه از قرارگاه با صلوات و فاتحه آمدند بيرون.
محسن رضايي يك بار به من گفت وجود شما، منظورش هوانيروز بود، براي جنگ بركت است. بزرگترين تشويق ما از طرف محسن رضايي اين بود كه چند تا از موشكهاي «تاو» را به ما داد. يعني يك دست خط داد كه برويم بگيريم. تمام ارتش از اين ماجرا تعجب كرده بودند و ميگفتند كه انصاري چقدر زرنگبازي درآورده كه موشك «تاو» از محسن رضايي گرفته. مگر ميشود سپاه به ارتش چيزي بدهد؟
به هر صورت در عمليات كربلاي پنج، بچهها خوب جنگيدند. هليكوپترها خوب كار كردند. البته هوانيروز در اين عمليات شهيد هم داد. يك هليكوپتر كبراي ما هم از بين رفت. خلبان شهيد اشتري. يك خلبان ديگر هم همراهش بود كه اول فكر ميكرديم اسير شده و بعدا فهميديم كه شهيد شده است. خلبان شهيد ميرفخرايي بچه مشهد بود. اتفاقا فيلم مصاحبهاش هم موجود است. خانواده مومن و متديني داشت. ميآمدند پيش من سراغش را ميگرفتند.
آن شبي كه فهميديم اشتري شهيد شده است حال من خيلي گرفته بود. در عين حال مجبور بودم جلوي خلبانها روحيهام را حفظ كنم. آن شب ما در سوله قرارگاه دارخويين بوديم. همان شب مصاحبهاي شده بود با مسوولان هوانيروز در قرارگاه كه مسوول عقيدتي سياسي حاج آقاي طاوسي خودش را نشان نميدهد و در قسمتي كه من صحبت ميكنم مشخص است كه ناراحتم و حالم گرفته است. اين مربوط به آن شبي است كه ما پيكر پاك اشتري را آورده بوديم.
وقتي ابرها بوي سير ميدادند...
يك خاطرهاي هم بگويم از حملات شيميايي صدام. ما وقتي در هوا پرواز ميكرديم، پرواز طولانيمدت و يكنواخت ما را خسته ميكرد. تكههاي ابر را كه ميديديم ميرفتيم داخل آن. گاهي اوقات ميرفتيم ميديديم بوي سير ميدهد متوجه ميشديم كه آن قسمت شيميايي زدهاند و ابر نبوده است.
كار ابتكاري هوانيروز در تخليه مجروحان هيچ جاي دنيا انجام نشده بود
درباره كار تخليه مجروحين بايد بگويم كه يك كار ابتكاري بود. مثل بسياري كارهاي ديگر كه ابتكاري و مخصوص آن شرايط بود. ما يك سبكي را پياده كرديم كه در هيچ جاي دنيا پياده نشده بود و آن سبك الان ماندگار شده است. يكي ديگر از ابتكارات مهم در جنگ، ساخت بيمارستانهاي صحرايي بود كه از جمله در فاو ساخته شد. بيمارستان صحرايي كه درست ميشد ما ميرفتيم كمي جلوتر براي هوانيروز يك سوله مناسب ميساختيم. براي هليكوپترها هم جداگانه جا درست ميكرديم.
جنگ كلاسيك ما با جنگ كلاسيك آنها همخواني نداشت
شايد هيچ جاي دنيا درباره انتقال مجروحين چنين فكري نشده بود و اين تجربهاي كه براي ما از اين كار بدست آمد بسيار ارزشمند و حائز اهميت است و اگر خداي ناكرده جنگي پيش بيايد مطمئن باشيد كه در انتقال مجروحين مشكلات گذشته را نخواهيم داشت. هر چند كه صلح طلبيم و جنگ را هم دوست نداريم.
ما افتخارات زيادي در جنگ داشتيم. يك مورد آن همين بحث تخليه مجروحين بود. جنگ كه شروع شد ما هيچ طرح و برنامهاي براي تخليهي مجروحين نداشتيم. نه بيمارستانهاي ما ميدانستند كه بايد چه كار بكنند و نه نيروهاي موجود در منطقه به وظايف خود واقف بودند. البته يك مقدمات و آموزشهاي كلاسيكي در ارتش بود مانند بيمارستان صحرايي. ولي آنطور كه بايد و شايد در جنگ ما جواب نداد. يك دليلش هم شايد اين باشد كه جنگ ما هم كلاسيك نبود. يا جنگ كلاسيك ما با جنگ كلاسيك دنيا همخواني نداشت.
تعداد نيروهاي داوطلب ما براي مناطق و قرارگاههاي درگير جنگ بيشتر بود
به فتحيان هم كه رابط ما با سپاه بود گفته بوديم بايد به اين بچههاي هوانيروز برسيد. ما كه اين بچهها را با چنگ و دندان نميتوانيم پيش شما نگه داريم. او هم ميفهميد. به او ميگفتم من و تو اگر هيچ چيزي نخوريم برايمان مهم نيست ولي به اين بچهها بايد رسيدگي بشود و آنها هم به بچههاي ما ميرسيدند. به همين خاطر تعداد نيروهاي داوطلب ما براي مناطق و قرارگاههاي درگير جنگ بيشتر بود، چون بيشتر رسيدگي ميشد.
بين نيروها تقسيم كار كرده بودم. مثلا براي جلسات با سپاه «طاعتي» را ميفرستادم. چون نرم صحبت ميكرد. بچههاي خاصي داشتم كه به مجلس ميفرستادم. بچه مذهبيهايي داشتيم كه مثلا برادرش سپاهي بود
مثل «حسين وكيلي» كه هر وقت تشويقي بچهها تأخير ميافتاد ميگفتم حسين برو مجلس ببين تشويقيها كجا گير كرده است؟. يا مثلا يك افسر داشتم به او ميگفتم «كردمسلمان». از برادران اهل سنت بود. او خجالت نميكشيد و اگر چيزي لازم داشتيم كه حتما بايد تهيه ميشد او را ميفرستادم مناطق مختلف كه آن را تهيه كند. مثلا يك مورد بود كه 200 متر موكت لازم داشتيم، هيچ كسي فكر نميكرد كه هوانيروز معطل 200 متر موكت باشد. به هر حال اين افسر ميرفت اين طرف و آن طرف تهيه ميكرد.
بهترين آشپزها براي خلبانان غذا ميپختند
يا اين كه آشپزهاي خوب را ميبردم منطقه براي خلبانان غذا درست كنند، به آنها سكه ميدادم. آن زمان كسي جرأت اين كارها را نداشت. شب عيد در عمليات فاو در «نقطه مهدي» يك سفرهاي پهن كرديم هفتسين چيديم، يكي از بچههاي سپاهي رفت ماهي آورد، همه چيز را جمع كرديم. در آن جلسه روحاني بود، بسيجي بود، سپاهي بود، هوانيروزي بود. در حالي كه آن موقع اين جور نبود كه نيروهاي مختلف بتوانند اينگونه كنار هم باشند چون در مناطق مختلف با دشمن درگير بودند. اين كارها به خاطر اين بود كه احساس ميكرديم بچهها نبايد زياد احساس غربت و دوري از خانواده كنند.
ماجراي نقطه مهدي
راجع به نقطه مهدي هم بد نيست كه يك توضيحي بدهم. نقطه مهدي را براي آقاي هاشمي رفسنجاني در فاو درست كردند. اما صلاح نديديم كه او به آنجا بيايد بنابراين آقاي رفسنجاني در دزفول ماند. اسم آن نقطه هم به نام پسر من بود و من اين نامگذاري را از آقاي هاشمي رفسنجاني براي تشويق هوانيروز گرفتم و اسم پسرم را روي آن نقطه گذاشتم و گفتم چون من بالاي سر اين بچه نيستم و خودش دارد بزرگ ميشود اسمش را روي اينجا ميگذارم.
چگونه از مجلس براي خلبانان تشويقي گرفتم؟
در عملياتهاي فاو و كربلاي چهار و پنج، 800 نفر خلبان، فني و درجهدار داوطلب با من به جبهه آمدند
يك خاطره جالبي هم دارم از ماجراي تشويقي گرفتن بچههاي هوانيروز در مجلس. در عمليات فاو تشويقي بچهها تأخير كرده بود. من هم به هر كسي كه نزديك بود مثل محسن رضايي و رحيم صفوي زنگ زدم گفتم. اما كار حل نميشد. ديديم مثل اينكه گير دارد. بلند شديم يك روز رفتيم مجلس ديديم دكتر روحاني نشسته، شهيد ستاري، ترابيپور و بابايي هم هستند. بيشتر بچههاي نيروي هوايي بودند. من هم تنها بودم. صورت اسامي افرادي كه بايد تشويقي ميگرفتند را آوردم. دكتر روحاني گفت: «بگو آقاي بابايي!». بابايي هم بنده خدا سرش پايين بود و خجالت ميكشيد. دكتر روحاني به من گفت: «خوب اين همه تشويقي آوردي تنبيهت كجاست؟» من هم فهميدم ماجرا از چه قرار است. گفتم كه من تنبيه كردم. دكتر روحاني گفت چطور؟ گفتم من يك خلبان هليكوپتر 214 را كه يك موشك به فاو حمل ميكرده آن را انداخته تنبيهش كردم برگرداندمش اصفهان. اين را كه گفتم ديدم اين تيمسار به او نگاه ميكند. آن يكي به اين نگاه ميكند.
بعد دكتر روحاني گفت: خب تيمسار! چرا براي افسر ارشدها اين قدر تشويقي گذاشتي؟ گفتم: «كدام افسر ارشد؟» اينهايي كه ميگوييد افسر ارشدهاي زمان خودمان هستند. اينها همه سرگرد و فرمانده گردان هستند. در ضمن من شب نشستم با مسوول عقيدتي سياسي و مسول حفاظت تا صبح در دارخويين اينها را بررسي كرديم. ديديم اين ستوانياري 21 سورتي پرواز داشته و آن فرمانده گردان 26 سورتي پرواز كرده است. در عين حال كه فرمانده گردان بوده، تعداد پروازش هم بيشتر بوده است. من هم آمدم براي اين فرمانده گردان شش ماه درجه خواستم.
اينها را كه گفتم دكتر روحاني سريع متوجه شد. بنده خدا بابايي بعد از جريان كودتاي نوژه فقط يك مشت خلبان در دستش مانده بود كه اينها را روزها با مينيبوس ميبرد پاي ضدهواييها كه بسيجيها نشسته بودند؛ كنار آنها مينشستند كه اين هواپيماهاي«اف- 14» ما را كه در ارتفاع پايين پرواز ميكردند به جاي هواپيماي عراقي نزنند. ولي در عمليات فاو و كربلاي چهار و پنج،800 تا خلبان فني و درجهدار داوطلب با من ميآمدند جبهه. چون من خط مقدم را بيشتر رسيدگي ميكردم. من حتي يك نفر را به زور جلو نميبردم. با خلاصه همه اين اوضاع را در آن جلسه ديدم اوضاع خيلي خراب است. فردا اختلاف پيش ميآيد گفتم حاج آقا اينها راست ميگويند. من درجات را زياد نوشتم. اين بود كه هر كدام از افراد را سه چهار ماه كم كردم و صورت را گرفتم. ولي دكتر روحاني متوجه شد كه موضوع از چه قرار است. فهميد كه كار ما درست است و ما آن صورت را روي اصول درآورده بوديم.
تشويقي هر عمليات را همان جا ميداديم
من اعتقاد داشتم تشويقي مربوط به هر عمليات را همان جا بايد بدهيم. بعضي وقتها كه تاخير ميافتاد بچهها ميگفتند كه تشويقي باشد براي بعدا. اما من ميگفتم نه، تشويق بايد براي همين نقطه باشد. مثلا يك بار از قم براي ما پول ميآوردند. پول را ميداديم دست مسوول عقيدتي – سياسي ميگفتيم همين جا تشويقيها را بده. يك بار وزير آموزش و پرورش100 عدد ساعت آورد گفتيم بگذاريد همين جا بدهيد يا آقاي ولايتي100 عدد دوربين ميآورد، ميگفتيم همان جا تقسيم شود. نميخواهم بگويم كه تنها عامل دلگرمي بچهها اين مسايل بود ولي اين چيزها در كارآيي بچهها خيلي تأثير داشت.
ما در شرايط بسيار سختي جنگيديم. در زمان جنگ سيم خاردار به ما نميفروختند. اما در حال حاضر خودمان اينقدر تجهيزات ميسازيم
بسيجيان به هوانيروز هوافيروز ميگفتند
خدماتي كه هوانيروز انجام داد باعث شد كه مبلغان اصلي ما در همه جا بسيجيها باشند. هوانيروز تعداد زيادي از اين بسيجيان را نجات داده است. فقط در يك مورد در عمليات والفجر 10، دو تا مجروح در پايين حلبچه بودند كه خود آقاي محسن رضايي به من گفت 82 نفر از نيروهاي سپاه براي نجات آنها درگير شده بودند كه هوانيروز آنها را نجات داد. اتفاقا من در اين مورد مصاحبه كردهام كه بايد در عقيدتي – سياسي موجود باشد. همه اين كارها باعث شده بود كه بسيجيها در منطقه اسم هوانيروز را عوض كرده بودند گذاشته بودند«هوافيروز».خدا شاهد است اين اسم را بسيجيها گذاشته بودند نه هوانيروزيها. آن هم به خاطر برخوردهايي بود كه ديده بودند.
من وقتي با بچههاي خودمان صحبت ميكردم براي اين كه به آنها روحيه بدهم ميگفتم كه شما كار خودتان را كم ارزش ندانيد. يك هليكوپتر 214 ما در آن واحد حداقل 10 تا مجروح را در منطقه تخليه ميكرد.
این مطلب نخستین بار در خبرگزاری ایسنا منتشر شده است.