نام امیر سپهبد علی صیادشیرازی با تاریخ هشت ساله دفاع مقدس عجین شده است. نام پرافتخار این شهید، ما را به لحظاتی سخت از تاریخ میبرد که با حضور افرادی، چون او با سرافرازی و سربلندی پیوند خورد و با نصرت و پیروزی به پایان رسید. در دورههایی حساس و طاقتفرسا در جنگ تحمیلی، فرماندهی شهید صیاد شیرازی راهگشای جبههها بود. او در مقاطع مختلف جنگ در بالاترین ردههای ارتش مسئولیتهای خطیری برعهده داشت که به مناسبت ۲۱ فروردین سالروز شهادتش، نگاهی به فراز و نشیبهای دوران فرماندهی وی در دفاع مقدس میاندازیم.
مرد مذهبی
آوازه نام صیادشیرازی از همان زمان خدمت در ارتش شاهنشاهی در میان سایر نیروها پیچیده بود. وجهه مذهبی و سیره اخلاقیاش، او را در ارتش زبانزد کرده بود. در سال ۱۳۵۲ که به امریکا رفت، در حوزه هواشناسی به ویژه بحث تأثیرات هوا بر روی پرتابهها بخصوص بالستیکها، در میان نفرات ۱۶ کشور، رتبه اول را بهدست آورد و هیچگاه- حتی وقتی که در امریکا بود- از فرایض دینیاش غافل نشد.
امریکاییها میگفتند این علی دیوانه است برای اینکه شام خود را صبح میخورد و ناهار خود را شب. صیاد شیرازی در امریکا و در ماه رمضان روزهاش را کنار نمیگذاشت و با حضور در جلسات و بحثها سعی میکرد امریکاییها را با دین مبین اسلام بیشتر آشنا کند. کسانی که در امریکا صیادشیرازی را میشناختند لقب «مرد مذهبی» را به او داده بودند و فعالیتهای مذهبیاش شناسنامه جدیدش در خارج کشور شده بود.
حساسیت ضد اطلاعات
فعالیتهای صیادشیرازی حساسیت ضداطلاعات را برانگیخته بود. این حساسیتها از زمانی شروع شد که او در یکی از نامههایش به سرگرد محمدمهدی کتیبه، از افسران مذهبی ارتش نوشت: «در مورد برنامههای مذهبی بحمدالله پیش میرویم مخصوصاً در آن قسمت که میدانید.» از آن پس صیادشیرازی تحت مراقبتهای اطلاعاتی قرار گرفت و کار به جایی رسید که در اوج مبارزات مردم ایران به رهبری امام خمینی (ره) از قرار دادن جنگافزار در اختیار وی ممانعت و اعلام کردند که از واگذاری مشاغل حساس به او خودداری شود.
فشارها بر روی صیادشیرازی زیاد بود و او با همان چهره آرام منتظر طلوع فجر بود. ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ به زندان میافتد، ولی این زندان رفتن خیلی طول نمیکشد و چند روز بعد همراه با دیگر اقشار جامعه آزادی را جشن میگیرد. روزهای پرمتلاطم این نیروی شجاع پس از انقلاب تازه رقم میخورد.
بروز توانایی
او لیاقتهایش را در جریان ناآرامیهای کردستان و آزادسازی شهرهای کردنشین نشان میدهد. صیادشیرازی در هماهنگی کامل با نیروهای سپاه، پیوندی محکم میان ارتش و سپاه را از همان اولین نخستین انقلاب به وجود میآورد. شجاعت و لیاقت صیادشیرازی سبب میشود تا او با درجه سرهنگی به فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شود. صیادشیرازی فضای فرماندهی ارتش را در قبل و بعد از انقلاب متحول کرد. او با حضور در حوادث کردستان در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی و جبهههای نبرد با دشمن بعثی توانست برخی از ضوابط نادرست ارتش کلاسیک را تحول بخشد و الگویی اسلامی برای آن تعریف کند.
خود شهید در خاطراتش در رابطه با چگونگی غلبه بر ضدانقلاب مینویسد: «باید یادآوری کنم که خاطرات من در رابطه با نبرد در کردستان مربوط به دورانی است که خود من در آنجا حضور داشتم و در واقع این کل تاریخچه آن وقایع نمیباشد. به هر حال بعد از حدود سه ماه تمام شهرها آزاد شد. فقط برای اینکه درک کنیم نیروها چگونه کار کردند، کافی است اشاره کنم ما کار یک سال را به طور فشرده در سه ماه انجام دادیم. یعنی تقریباً همه ۲۴ ساعته کار میکردند. البته به لطف خدا ترکیب مقدسی از نیروهای ارتشی و سپاهی و داوطلب مردمی و پیشمرگان کرد مسلمان و جهادگران با روحیهای بالا در منطقه حضور داشتند. همه همراه و همپا بودند.»
اختلاف با بنیصدر
اما طولی نمیکشد که صیادشیرازی با ابوالحسن بنیصدر به مشکل و اختلاف برمیخورد. در حالی که زمان زیادی از تأسیس قرارگاه عملیاتی غرب کشور نگذشته نجواها و اطلاعات نادرست به بنیصدر، مشکلات جدیای را پیش میآورد. شهید درباره آن روزها مینویسد: «وی [بنیصدر]فردی دهنبین بود و به حرفهای معمولی توجه جدی معطوف میکرد. از این رو احساس کردم که عرصه بر ما به تدریج تنگتر میشود و همین گونه هم شد. البته ماهیت بنیصدر هم کمکم برای همه روشنتر میشد. مردم روز به روز بهتر او را میشناختند و مقابلش موضع میگرفتند. خصوصاً پس از آنکه شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی (ره) از طرف وی مورد توهین قرار گرفت، تفرقه و کارشکنی ایشان بیشتر برملا گردید.»
اختلاف با بنیصدر موجب برکناری او و خلع دو درجه میشود، اما روزهای سخت برای شهید صیادشیرازی زود تمام میشود و با عزل بنیصدر، ایشان مجدداً با دو درجه ارتقا عازم غرب کشور میشود. پس از اجرای موفقیتآمیز عملیات ثامنالائمه، جمعی از فرماندهان عالیرتبه نظامی از جمله سرتیپ فلاحی جانشین ستاد مشترک ارتش، سرهنگ فکوری فرمانده نیروی هوایی، سرهنگ نامجو وزیر دفاع، یوسف کلاهدوز، قائممقام عملیاتی سپاه پاسداران و محمد جهانآرا فرمانده سپاه خرمشهر در حالی که با یک فروند هواپیمای «سی۱۳۰» از خوزستان به تهران بازمیگشتند در اثر سانحه سقوط هواپیما به شهادت رسیدند.
اتحاد ارتش و سپاه
با شهادت فرماندهان عالیرتبه، تغییراتی در کادر بالای ارتش بهوجود آمد و با انتصاب «سرتیپ ظهیرنژاد» فرمانده وقت نیروی زمینی به ریاست ستاد مشترک ارتش، سرهنگ توپخانه، علی صیادشیرازی به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد. حضور ایشان دوباره پیوند میان ارتش و سپاه که به واسطه سیاستهای بنیصدر مخدوش شده بود را برقرار ساخت.
در خاطرات شهید صیاد نیز درمورد اتحاد سپاه و ارتش در دوران دفاع مقدس آمده است: «تلفیق دو نیروی سپاه و ارتش در قرارگاه مشترک و در خط، قابل توجه است. در قرارگاه ستادمان را متشکل کرده بودیم به یک ستاد عملیات واحد. هر کسی وارد آن میشد فرماندهی واحد را بر عملیات احساس میکرد. بنده و برادر رضایی هر دو یکی محسوب میشدیم... دو جسم بودیم، ولی روح و فکرمان یکی بود، وحدت کلمه داشتیم و یک واحد بودیم.»
محسن رضایی نیز در رابطه با همکاری سپاه و ارتش در زمینه ارائه آموزشهای نظامی به یکدیگر چنین میگوید: «همین زمینه باعث شد تا برادران ارتشی تجارب خود را به برادران سپاهی منتقل کنند و ما توانستیم در جنوب، آموزشهای خوبی را با کمک امکانات برادران ارتشی به برادران سپاهی منتقل کنیم.»
اتحاد سپاه و ارتش موفقیتهای زیادی را در جبههها به ارمغان آورد. حضور ایشان پیروزی در عملیاتهای بزرگی مثل طریقالقدس، فتحالمبین و بیتالمقدس را رقم زد. عملیاتهای بزرگ و مهمی که سرنوشت جبههها را مشخص کرد و روند جنگ تحمیلی را در مسیر پیروزی رزمندگان قرار داد. مدیریت و فرماندهی صیاد تنها به قیودی که ارتشهای کلاسیک آن را ایجاد کردهاند معطوف نمیشد. به عنوان مثال یکی از این قیود این است که فرمانده باید از میدان نبرد دور باشد، اما شهید صیاد در عالیترین جایگاه فرماندهی در میدان نبرد و در کنار رزمندگان حضور مییافت. به تعبیر خلاصه میتوان گفت: او یک فرمانده شجاع میدانی بود.
او در کنار شجاعت، از قدرت مدیریتی بسیار بالایی برخوردار بود و همواره در کارهایش با متخصصان ارتش و سپاه مشورت میکرد تا بتواند عملکرد درستی در صحنههای مختلف نبرد داشته باشد. به عنوان مثال در «عملیات خیبر» به همراه تعدادی با یک فروند بالگرد منطقه عملیاتی مورد نظر را شناسایی کرد، چون معتقد بود که بهتر است قبل از انجام عملیات اصلی، یک عملیات شبیهسازی شده هم انجام شود تا مدیران و فرماندهان یگانها با صحنه نبرد واقعی آشنا شوند.
صیادشیرازی در سال ۱۳۶۵ از فرماندهی نیروی زمینی ارتش استعفا داد و طی حکمی از سوی حضرت امام خمینی به عضویت شورای عالی دفاع منصوب شد و یک سال بعد به درجه سرتیپی ارتقا یافت.
نبوغ صیاد در مرصاد
عملیات مرصاد زمان کینه بزرگ منافقین از شهید صیادشیرازی بود. در این عملیات فرمانده بزرگ ارتش ایران بار دیگر نبوغ و قدرت نظامیاش را به رخ دشمنان کشید. ایشان با حضور بهموقع خود در زمان عملیات ورق را به سود ایران بازگرداند و نیروهای مهاجم منافق را در تنگه چهارزبر گرفتار نیروهای ایرانی کرد.
صیادشیرازی دو سالی بود که از فرماندهی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی استعفا داده بود و به عنوان نماینده امام خمینی در شورای عالی دفاع مشغول فعالیت بود، ولی امور جبههها را رها نکرده بود و کماکان حضورش در میان رزمندگان ادامه داشت. در روزی که منافقین «فروغ جاویدان» را پایهریزی کردند تا به خیال خام خود از ضعف ایران بعد از پذیرش قطعنامه استفاده کنند و حکومت را ساقط کنند، صیاد شیرازی در جبهههای جنوب کشور مشغول بررسی اوضاع بود که خبر را شنید و خود را به غرب رساند.
وقتی به شهید صیادشیرازی خبر میدهند که منافقین دست به عملیاتی به عنوان فروغ جاویدان زدهاند و میخواهند از غرب و منطقه «چهارزبر» و «تنگه باتلاق» وارد کشور شوند و به زعم خودشان تا تهران بیایند بلافاصله با مشی عملگرایی که داشتند در صحنه حضور پیدا میکنند و فرماندهی عملیات را بر عهده میگیرند و بیان میکنند که باید در همین تنگه «چهارزبر» که بعدها مرصاد نامیده شد کار منافقین را تمام کرد. با نقش فرماندهی ایشان و تکیه بر ارتش، هوانیروز، مردم و سپاه به راحتی عملیات موفقیتآمیزی طراحی و اجرا شد و در این عملیات تعداد زیادی از منافقین کشته شدند و بعد از این جریان بود که منافقین برای انتقامگیری و ترور شهید صیاد مصممتر میشوند.
در آرزوی شهادت
پس از پایان جنگ تحمیلی، غم سنگینی بر دل مجروح صیاد نشست؛ گویا فصل شهادت رو به آخر رسیده و صیاد از قافله شهادت جا مانده بود. صیاد شیرازی که سالها در پی صید شهادت میگشت، ولی این زلال ابدی در دلش نچکیده بود، غبطه میخورد که چرا دوستان و همرزمانش نوبت به نوبت شهید شدهاند و او همچنان در صف انتظار ایستاده است. سالهای سال مجاهدت از غرب تا جنوب، خاطرات گرانبهایی را از چمران و همت و کاوه در خاطرش ماندگار کرده بود. دلش از یاد همرزمان سفرکرده میگرفت و شهادت را در نمازها و مناجاتهایش از خدا طلب میکرد.
هنگامی که ایشان توسط مقام معظم رهبری به درجه سرلشکری رسید به خانوادهاش این جمله را گفت: «دعا کنید شهید شوم...» و تنها چند روز بعد منافقین که هنوز زخمهای عملیات مرصاد بر جان و روانشان تازگی داشت، این فرمانده شجاع را ترور کردند.
شهادت سرلشکر علی صیادشیرازی آرزویی دیرینه بود که او سالها در دلش داشت. شهید صیادشیرازی که بارها در سخنانش جمله «من یک سرباز اسلام هستم» را گفته بود تا آخرین روز حیاتش همچون یک سرباز ساده مشغول خدمت بود. او در نهایت سادگی زندگی کرد و مزد مجاهدتهایش را پس از سالها فراق از دوستان شهیدش در صبح ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ گرفت. در نگاهی به شخصیت و سبک زندگی شهید صیادشیرازی، مجموعهای کاملاً منسجم از فراهم آمدن خصایل الهی موجد یک انسان کامل دیده میشود. او از نظامی بودن، شیعه بودن، ایرانی بودن و بسیجی بودن چیزی کم نداشت.
گزارش از: احمد محمدتبریزی
این مطلب نخستین بار در روزنامه جوان منتشر شده است.