انسانشناسان اغلب بهدنبال یافتن تعریفی از «انسان» هستند. آنان برای یافتن چنین تعریفی، باید درباره تمام انسانهای جهان ـ از شهرنشینها تا کسانی که در طبیعت بکر زندگی میکنندـ اطلاعات زیادی کسب کنند به این منظور برخی فسیل انسانتبارها مانند هوموارکتوس یا نئاندرتالها و برخی دیگر گونهها، مانند میمونها را مطالعه میکنند تا به تعریفی قابل قبول برسند.
اما یکی از ویژگیهایی که انسان را از این گونهها جدا میکند، که البته باید مورد توجه انسانشناسان نیز قرار گیرد، تمایل منحصر به فرد ما انسانها به «خندیدن» است. آنچه باعث خنده ما میشود اغلب نوعی «تضاد» است. همه میدانیم خنده برای ما انسانها خوب است؛ ما خنده را بهعنوان لذتی در زندگی و نوعی «رهایش احساسی» تجربه میکنیم. برای اینکه قادر به خندیدن باشیم، باید خود را از هرگونه احساس وابسته به عشق، نفرت، ترس یا هر حس قدرتمند دیگری جدا کنیم.
ممکن است بگویید حیوانات هم زمانی که با هم بازی میکنند اصواتی از حنجره خود تولید میکنند، اما خنده انسان همچنان منحصربه فرد و مسری است. اگر عدهای بخندند، بقیه به سختی میتوانند جلو خود را بگیرند و آنان هم به خنده میافتند.
تئوریهای مختلفی سعی کردهاند برای توضیح خنده انسان تعریفی بیابند. «نظریه برتری» ایدهای نسبتاً کهنه است که معتقد است خندههای بلند از آنِ کسی است که بر دشمن خود چیره شده است و به پیروزی رسیده است. «نظریه آرامش» مبتنی بر این است که خنده خیلی پیشتر از کلمه و دستور زبان وجود داشته است و انسان بهطور غریزی با خنده اعلام میکند که خطر رفع شده است و همه میتوانند آرام باشند و در آخر، «نظریه ضد و نقیض» به این معنی است که خنده ابزاری برای رهایش از احساسات و دریافتهای متضاد است.
نقطه مشترک تمام این نظریات تمرکز آنان بر روانشناسی فردی است و ایده اصلیشان این است که تنش درونی با فهم این واقعیت که چیزی برای ترس وجود ندارد، آزاد میشود. طرفداران «نظریه برتری» اعتقاد دارند که انسانهایی که ایجاد تهدید میکردند ناگهان برای فرد بیخطر میشوند. «نظریه آرامش» میگوید زمانی که احساس امنیت کنیم، میخندیم. و «نظریه ضد و نقیض» نیز بر این عقیده است زمانی که چالش ذهنی و جسمی یا تضاد درونی ناگهان از بین برود، خنده آغاز میشود.
اما خنده انسان صورت واژگون خنده حیوانات است. اگر حیوانی با کنار بردن گوشههای لب خود بخواهد دندان خود را نشان دهد، قصد تهدید دارد. «نظریه ضد و نقیض» درباره شامپانزهها بخوبی صدق میکند، بویژه زمانی که از ترس لبخند گشادی بر صورتشان نقش میبندد. مفهوم این حرکت در واقع مقاومت و تسلیم در برابر حیوان برتر است. اما ما انسانها نه تنها خنده مضطربگونه بلکه لبخند گرم را نیز براحتی میتوانیم از هم تشخیص دهیم. در حقیقت، لبخند شاد انسان برآمده از شرایط آرامبخش زندگی اجتماعی او است.
من بر خلاف نظریات موجود، معتقدم خنده تلاش عمیق اجتماعی و جمعی انسان است. لبخند براحتی میتواند به خنده بدل شود و خنده جمعی شاید ابزاری برای همترازی اجتماعی بوده تا به افراد کمک کند فرمانبردار و همسو باشند. هیچ موردی در نظریات روانشناسانه و فردگرایانه پیشین درباره مسخره کردن، یا تجربه رهایی از ترس و تنش، حامل معنای مشخصی درباره شرایط اجتماعی ما نیست تا برای شکوفایی خود نیازمند خنده باشد؛ اما خوشبختانه انسانشناسان اجتماعی همه بر این عقیدهاند که خنده بهعنوان ابزار برابریخواهانه عمل میکند و به انسانها ارزش میدهد.
هنگامیکه عدهای را در رویدادی اجتماعی ملاقات میکنید، بیشترین صدایی که میشنوید صدای فریاد نیست، بلکه صدای موجی از خنده است که حاکی از شادی بهدلیل بودن کنار همنوعان است. با وجود اینکه میمونها هم میتوانند دوستانه با هم باشند، اما دینامیک اجتماعی چهره به چهره آنها رقابتجویانه و استبدادی است به طوری که برای انسانها غیرقابل تحمل به نظر میرسد.
اگر بخواهم یک قدم جلوتر روم، باید بگویم معماری گستردهتر ذهن بشر بواسطه «خنده» است. روان ما با نیاز به ارتباط چهره به چهره بر اساس احترام متقابل شکل گرفته است و اینطور انطباق داده شده تا بیشتر در «نظم سیاسی ـ اجتماعی برابریخواهانه» عمل کند.
از دیدگاه یک انسانشناس میتوان ادعا کرد که «طنز» اساساً سیاسی است. این نگاه سطح انواع مختلف کمدی مانند هزلیات را هم ارتقا میدهد. به نظر من، طبیعت طنز بهطور کلی، با هر محتوایی، سیاسی است. حتی جزئیات کوچک زندگی ما، ارتباطات و تعامل ما شامل تمرین مبادله قدرت است. خنده در مواجهه با اینگونه حرکتهای پویا رفتاری برابریجویانه دارد و در مقابل سلسله مراتب ناعادلانه بهدنبال ابقای نظم درخور است.
بههمین ترتیب، زمانی که میان ذهن و بدن یا فضاهای ایدهآل و واقعی تناسب لازم برقرار نشود، موضوع مورد نظر برایمان خندهدار به نظر میرسد. این اختلاف از بنیاد سیاسی است. به روایت باختین، طنز کارناوال قرون وسطی بر این اساس شکل میگرفت که بدن اهداف بلندبالای ذهن را به سخره میگرفت. کمدی نیز درباره افشای شکاف میان «نیت خوب» و «حقایق سیاه» است. به همین دلیل، اگر واقعیتی خندهدار به نظر برسد، به این دلیل است که به طرز ناراحتکنندهای به ما نزدیک است. بههمین خاطر شاید هیچ چیز حقیقتاً خندهدار نباشد.
اگر حیوانات خندهدار بهنظر برسند، به این دلیل است که ما برای آنها ویژگیهای انسانی قائل میشویم. آنها برای ما محسوس و معقول به نظر نمیرسند چون همان چیزی هستند که باید باشند. برای اینکه موقعیتی برایمان واقعاً خندهدار به نظر برسد باید دارای طرحی باشد که ما آن را در زندگی ذهنی و اجتماعی خود بشناسیم.
بنابراین بهنظر میرسد خنده دقیقاً با توانایی ما در «تأمل درباره خود» گره خورده است. وقتی به نقاط ضعف خود میخندیم، نشان میدهیم که دیگر درگیر نفس خود نیستیم و میتوانیم خود را از دریچه چشمان دیگری ببینیم. به همین ترتیب، زمانی که صحبت میکنیم، با استفاده از واژه «من» گویی از بیرون، خود را از دیگران جدا میکنیم و توجه آنان را به خودمان بهعنوان انسانی میان دیگر انسانها جلب میکنیم. زبان نیز بدون استفاده از دیدگاه «معکوس خودمحور» امکانپذیر نبود.
انسانها بهطور غریزی برابریخواه هستند. آنان به بهترین نحو کنار هم کار میکنند و کسی قدرت تام ندارد، «شوخی» برآمده از نیت خوب است که گویای این است که محبت و اعتماد کافی وجود دارد و «خنده» بخش حیاتی این تصویر است و تنها سوپاپ رهایی روانی نیست، بلکه محافظ جمعی در مقابل استبداد است. وقتی میان اطرافیان خود شروع به خنده میکنیم، در واقع خود را بهعنوان انسان واقعی نشان میدهیم.
* انسانشناس بریتانیایی نویسنده کتاب «رمزگشایی چامسکی؛ علم و سیاست انقلابی» (2016)
مترجم: فرزانه اسکندریان
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.