توسعه جوامع بسته به اینکه در آنها گروههای اجتماعی چه وضعیتی دارند و از منظر رفاهی چطور روزگار میگذرانند، متفاوت است. سالهای اخیر حساسیت نسبت به این موضوع بیشتر شده و جامعه دانشگاهی در کنار دیگر مراجع گروههای اجتماعی و جایگاه آنها را در جامعه رصد میکنند. یکی از این گروههای اجتماعی کارگران هستند که اتفاقاً بواسطه جایگاه ویژهای که در تولید دارند نقش ویژه تری نیز در توسعه جوامع ایفا میکنند. سؤال در این بین اینجاست که سهم نیروی کار از مواهب کشور چیست و چقدر به اندازه سهمشان شریک هستند در فرآیندهای خلق ثروت و موقعیت اجتماعی. آنها در جهان کار که بخش بزرگی از روز و شب آنان را در بر میگیرد آیا میتوانند به مسائلی نظیر خودشکوفایی فردی و مفهومی بهنام رضایت شغلی و مادی دست یابند؟ حال که در هفته کارگر بسر میبریم فرصتی به دست آمده تا در مورد زیست جهان کارگران ایرانی صحبت کنیم و به دور ازهیاهوهای سیاسی ماجرا از بعد فرهنگ حاکم بر جهان کارگران ایرانی این گروه بزرگ اجتماعی را بررسی کنیم. با این رویکرد گفتوگویی با یاسر باقری دکترای جامعهشناسی با رویکرد رفاه اجتماعی و مدیر گروه مطالعات اجتماعی و فرهنگی مؤسسه عالی پژوهشگاهی تأمین اجتماعی انجام شد. باقری پیش از انجام این مصاحبه تأکید داشت که دیدگاهش را برای مخاطبان تشریح و تأکید کنم که صحبتهایی که در ادامه میخوانید نه از یک کارشناس حوزه کارگری بلکه از منظر پژوهشگر حوزه اجتماعی است؛ بنا بر این تأکید، کارگر در این مصاحبه بهعنوان یکی از گروهها و کنشگران فعال حوزه رفاه و سیاستگذاری اجتماعی مورد بحث قرار گرفته است.
درحوالی روز جهانی کارگر هستیم و بد نیست که نگاهی به وضعیت کارگران در ایران به این بهانه داشته باشیم؛ بهعنوان اولین سؤال میخواهم بدانم مفهوم «کارگر» در جامعه ایران در این دقیقه تاریخی که در آن هستیم، واجد چه ویژگیهایی است و چه سپهر معنایی را در بر میگیرد؟
مفهوم کارگر در دوران پس از انقلاب، ابتدا در میدان سیاستگذاری انقلابی همردیف مستضعف در برابر مستکبر قرار گرفت اما رفتهرفته در میدان رسمی به سوی معنای عمومی و لغوی «کارگر» یعنی «هر کس که کار میکند» سوق داده شد. تجلی مهم این شیوه نگرش توسط سیاستگذار، «قانون کار» است که در آن کارگر هر فردی است که در مقابل مزد و به درخواست کارفرما کار میکند. این موضوع به معنای تهیسازی مفهوم کارگر از بار تاریخی حاکم بر آن بود. در این تعریف کارمندان بخش عمومی غیردولتی و خصوصی نیز ذیل بیرق کارگر قرار میگرفتند و با اضافهشدن بخشی از طبقه متوسط و حتی مدیران حقوقبگیر طبقات بالا به جمع کارگران، از مفهوم کارگر طبقهزدایی شد. البته تعریف کارگر در قانون کار، تا حد زیادی مشابه همان تعریفی بود که در قانون کار 1337 استفاده شده بود اما اهمیت یافتن این تعریف در دوران جدید، بهدلیل تمایز بسیار در چیدمان جدید میدان و تغییر فضای حاکم بر حوزه اجتماعی اقتصادی و سیاسی کشور بود که در ادامه به آن خواهم پرداخت. خلاصه آنکه برآیند چنین وضعیتی همراه با مداخلات انتظامی، ممانعت از تشکلیابی غیرمتمرکز و تقویت تشکلهای رسمی کارگری موجود است که بر بسیج موردی کارگری و دفاع موضعی از آنان تمرکز دارد. با وجود این، اگر از دقیقه تاریخی کنونی سخن بگوییم باید بر آن تأکید کنیم که نشانههای آشکاری از واسازی نظم موجود که منشأ برساخت نامنسجم مفهوم کارگر است وجود دارد؛ به نظر میرسد نخستین تغییر این چیدمان، تمرکززدایی از کارگر ایرانی در میدان رسمی و بیان روایت منفرد گروه همسرنوشتی از کارگران است که با برچسب کارخانه یا کارگاه محل کار آنها شنیده میشود. ادامه منطقی (و البته بدون مداخله) تکرار این روایتهای خرد منفرد، تولید روایت کلان جدیدی خواهد بود که دیگر تشکلهای رسمی موجود را به رسمیت نمیشناسد؛ هر چند کنشگران رقیب نیز در این میدان بیکنش نخواهند نشست و از اینرو آینده این روند قابل پیشبینی نیست.
سالها سبک زندگی کارگران ایرانی خصوصاً در دهه ۳۰و ۴۰ موجد تحولات بزرگ در عرضه ادبیات و هنر بود؛ بسیاری از آثار روشنفکری آن دوران از دل ادبیات کارگری درآمد و تغییرات شگرفی را در سنتهای فکری ایران ایجاد کرد؛ امروزه چقدر میتوان نظیر این موضوع را در بین کارگران دید؟ وچرا اساساً امروز جامعه کارگری در کف هرم مازلو متوقف شده است و چطور میشود آنها را به جایگاه مؤثر و فعال قبلی برگرداند؟
این همان تمایزی است که قرار بود در ادامه بیان کنم. اگرچه تعریف کارگر در قانون دهه 1330 و 1360 مشابه است اما در دهه 30 فضای روشنفکری آکنده از گرایشهای چپگرایانه و مدافع کارگر است؛ درصورتی که این موضوع از دهه 1370 به بعد با چرخش راستگرایانه جریان روشنفکری روبهرو است. ببینید براساس مطالعات شخصی، تصور میکنم که در میانه دهه 1360 و درست همزمان با تضعیف جریان چپگرای جهانی و عقبنشینی دولتهای رفاه در اروپا، چپگرایی در عرصه روشنفکری نیز تضعیف شد و این عقبنشینی تاجایی ادامه یافت که حتی چپ انقلابی نیز پس از سرخوردگی در میدان سیاستگذاری و شکست در عرصه سیاسی در پایان دهه 1360 آرام آرام ساحت اقتصاد را رها کرد و به ساحت مدنی روی آورد. البته این موضوع از تحولات متعدد اجتماعی یا تغییر سبک زندگی نیز متأثر بود. اما در هر صورت نتیجه آن تمرکز روشنفکری بر ساحت مدنی و دورشدن هرچه بیشتر از ساحت اقتصادی بود. به همین ترتیب مفاهیم محوری «عدالت اقتصادی-اجتماعی» و «نابرابری اقتصادی» در ادبیات و هنر جای خود را به مفاهیم آزادی، طرد اجتماعی، برابریهای اجتماعی و مدنی داد.این موضوع صرفاً در اختیار هنرمندان و ادیبان نیست، مخاطبان نیز سهم بالایی در این عرصه به عهده دارند. روزنامه شما اگر یک اظهارنظر ساده درباره حضور یا عدم حضور زنان در ورزشگاه یا مسائل مرتبط با گشت ارشاد را تیتر کند به مراتب بیشتر از تیتری که به موضوع زندگی و معیشت کارگران اختصاص داشته باشد، بازدیدکننده و بازنشر خواهد داشت. البته به هیچ وجه منظورم این نیست که موضوع قبل کماهمیت است، بلکه بیشتر تأکید اهمیت و اثرگذاری جهتگیری و تمایلات مخاطبان بر مؤلفان و رسانههاست. با این حال، تصور میکنم رخدادهای اقتصادی اجتماعی بزودی مخاطبان ما را دوباره به حوزه زندگی کارگران علاقهمند خواهد کرد، چرا که با توجه به شرایط خاص کشور، غالب مخاطبان توان همذاتپنداری با وضعیت آنان را به دست خواهند آورد. بنابراین بهزودی به مضامین کارگری ادبیات و هنر دهه 30 و 40 بازخواهیم گشت و این بازگشت بیش از آنکه انتخابی باشد، واکنشی به شرایط اقتصادی کشور خواهد بود. هرچند ممکن است که با توجه به ناهمراهیهای جهانی با این رویکرد، رونق پیشین را نخواهد داشت.
در ایران کارگر شمایلِ فردی مظلوم و تا حدی بیچاره دارد. چطور میتوان کارگر را فراتر از راهکارهای مبتنی بر تقویت معیشت به یک کنشگر تبدیل کرد؟
بهنظرم همنشینی دو مفهوم نسبتاً متناقض «شاغل بودن» و «فقیر بودن»، حدی از انفعال را به همراه دارد. مدتهاست که کارگران در جامعه ما با این جمع متناقض زیست میکنند. در واقع در بسیاری از کشورها، حرکت به سمت اشتغال به معنای خروج از فقر خواهد بود اما در ایران چنین اتفاقی رخ نمیدهد و همین موضوع به نوعی درماندگی و انفعال منتهی میشود. در دهههای گذشته، تاحدی تحصیل امکان خروج از دوگانه متناقض را ممکن میساخت اما سالهاست که امکان تحرک عمودی ازطریق آموزش محدود و محدودتر شده است. بنابراین با بسط یافتن شاغلان فقیر به گروههای تحصیلکرده، بر شدت این درماندگی افزوده شده است. خروج از این وضعیت، نیازمند بازنگری اساسی در سیاستها و قوانینی است که ضمن ممانعت از فقر شاغلان، همزمان از رکود نیروی کار نیز جلوگیری کند.
این موضوع صرفاً ازطریق کنشگری کارگرانی حاصل خواهد شد که به منافع درازمدت خود بیندیشند. بیان راهکار برای تقویت کنشگری آنان به هیچ رو آسان نیست اما شاید اگر کارگران تحصیلکرده جوان بهجای بروز هیجانات و واکنشهای عاطفی، بتوانند انرژی خود را صرف چانهزنی با سیاستگذاران دولتی و نمایندگان مجلس کنند، وضعیت دگرگونهای رقم بخورد. البته از یکسو این موضوع کفش آهنین و خستگیناپذیری میخواهد و از سوی دیگر، رعایت اعتدال در بهرهگیری از رسانه. طبیعی است که رعایت این دو موضوع مهم بسیار دشوار است بخصوص اینکه یک حرکت هیجانی میتواند شما را به قهرمان رسانهها بدل کند اما اقدام سنجیده و آرام نهتنها طاقتفرساست بلکه تازه ممکن است شما را به تبانی با صاحبان قدرت نیز متهم کند.
میان کارگر و کارفرما مدتهاست که مذاکره جای خود را به روابط عمودی داده، اما گفتوگوگری میان خود کارگران هم وجود ندارد. کارگران به چه زبان مشترکی باید باهم گفتوگو کنند؟
اگرچه در شرایط کنونی وضعیت کارفرمایان هم بسیار دشوار شده و وضعیت آنان نیز قابل درک است اما مشکل صرفاً در رابطه عمودی آنها نیست بلکه مشکل آنجاست که کارگر تبدیل به یک ابژه اقتصادی شده و دستمزد کارگر صرفاً بهعنوان بخشی از هزینههای اشتغال تنزل یافته است. در واقع این موضوع به معنای نادیده گرفتن کارگر بهعنوان فردی است که آنچه دارد را در کارگاه گذارده تا بتواند از طریق آن زندگی غیرکاری خویش را اداره کند؛ در لحظه تعیین دستمزد، کارگر شریک استراتژیک کارفرما در امر تولید تلقی نمیشود بلکه صرفاً هزینهای است که باید تا جایی که میشود آن را کاهش داد. بهنظرم این دو موضوع یعنی نگرش خاص کارفرما به کارگر و عدم گفتوگوی کارگران با هم ریشه در دو تکثر و دستهبندی کارگران دارد؛ طبقهبندی کارگران به قراردادهای رسمی، آزمایشی، پیمانی، ساعتی، حجمی و... به ایجاد شکاف میان آنان و تلقی ناهمسنخ بودن میان آنان شده است. منافع این گروههای کارگری و مزایای آنها به شکل بنیادین با هم تفاوت دارد و گاه حتی در برابر هم قرار میگیرد و این موضوع به طبقهبندی میان آنان منتهی میشود و گفتوگو را با مشکل بیشتری روبهرو میکند. از سوی دیگر سوق یافتن افراطی کارگاهها در ایران به سمت کارگاههای بسیار کوچک (عموماً زیر 5 نفر) بار دیگر از یکسو به خردشدن گروههای کارگری منتهی شده و از سوی دیگر سبب تغییر ادراک همکاران معدود در این کارگاه از «تیپِ» کارگر-همکار، به «شخصیت» همکار شده است. درواقع همکاران در مقیاس کوچک فاقد تیپ هستند و واجد شخصیت و ویژگیهای خاصی هستند و امکان ارتباط بیواسطه و جداگانه با کارفرما را خواهند داشت؛ در چنین شرایطی تاحد زیادی هویت کارگری از افراد سلب میشود.اگر اقتصاد کشور به نحوی بود که به سمت کارگاهها و کارخانههای بزرگ مقیاس حرکت میکرد، میتوانستیم به تقویت گفتوگوی حرفهای میان کارگران با هم و نیز گفتوگوی تشکلیافته آنان با کارفرما امیدوار باشیم. درکنار این موضوع کوشش برای کاهش تنوع قراردادها نیز میتواند به گفتوگوی میان کارگران بسیار کمک کند؛ و درنهایت اینکه برخورداری آزادانه از تشکلی که بتواند نقش اتاق بازرگانی را برای گفتوگوی مستمر گروههای مختلف کارگری فراهم کند نیز میتواند نقشی اساسی در این ایجاد گفتوگو داشته باشد. اما همه اینها نیازمند تغییرات سیاستی است که به سادگی ممکن نیست.
برای کارگران منفعل، محل کار به زندان روزانه بدل شده؛ کسی محل کار را بخشی از مختصات زندگی و لذتهایش تعریف نمیکند. چطور میتوان رابطه کار و زندگی را برای کارگر بازتعریف کرد؟
در این شرایط پاسخ به این سؤال بسیار دشوار است؛ هنگامی که شما در میان لشکر بیکاران قرار داشته باشید، همه هدفتان ورود به بازار کار است و ازآنجا که شغل برحسب علاقه انتخاب نشود، کار ممکن است به امری ملالآور بدل شود. به نظرم بخشی از انفعال و تلخکامی، به فاصله میان انتطار و وضعیت موجود بازمیگردد. طبیعتاً توصیه من در اینجا روی آوردن به روانشناسی امریکایی و تمرکز بر تخیل دوران کودکی نیست، بلکه برعکس پذیرش وضعیت موجود و اتفاقاً تمرکز بر آن بهعنوان بخش مهمی از لحظات زندگی است که باید از موهبتهایش بهره برد و کوشید تا بخشهای ناخوشایند آن را کم کرد. شمار ساعتهای زیست ما در محل کار به اندازه یا بیش از ساعات حضورمان در مکانهای دیگر از جمله خانه است؛ این موضوع به معنای این است که سهم بالای محل کار در زندگی ماست. اگر روابط میان کارگران در محل کار که سهم هر کارگر در آن بسیار است، خوشایند باشد، بخش مهمی از زندگیمان در آرامش خواهد بود.
یکی از بزرگترین چالشهای هویتی کارگران این است که برخلاف عنوانشان از شغل خود هویتگیری نمیکنند. چطور میتوان کارگران را با شغلشان آشتی داد. چطور باید گسست میان مفهوم هویت شغلی و کارگر را پر کرد؟
تا زمانی که فاصله نقش وجود داشته باشد و فرد تصورکند که جایگاه واقعیاش بسیار فراتر از شغل موجود است و این شغل درشأن و انتظار وی نیست، طبیعی است که میان هویت شغلی و هویت انتظاری فرد فاصله زیادی وجود خواهد داشت. چاره در کاهش فاصله نقش و پذیرش همراه با افتخار شغل کنونی است. این موضوع هرگز به معنای رها کردن جاهطلبی یا توسعه شخصی نیست، بلکه تمرکز بر نقطه آغازین توسعه آتی و هدفگذاریهای بعدی است.هم در این موضوع و هم پرسش پیشین شما، باید تأکید کنیم که ما بشدت نیاز به آموزش داریم، آموزشی که با روانشناسی مثبت اندیشی و روانشناسی زرد امریکایی فاصله داشته باشد و به جای نفی آنچه هست و تکیه بر تخیلات و موهومات، ابتدا به ما ادراک وضعیت موجود پذیرش موقعیتمان را بیاموزد و سپس برنامهریزی برای بهبود و ارتقای شرایط کنونی در دستور کار آموزش قرار گیرد. این آموزشها میتواند از سوی رسانهها، نهادهای مردمی و کارگری و البته وزارت رفاه ارائه و پشتیبانی شود.
کارگران میان مفاهیم فاصلهداری چون بهرهوری، مهارت، تعهد، ساعات کار، حداقل دستمزد و رضایت شغلی چطور باید صلح برقرار کنند؟
بخشی از این آشتی در اختیار کارگر است و بخش دیگر به ساختارها یا سایر بازیگران وابسته است. اما اگر هویت شغلی مورد اشاره شما بدرستی شکل بگیرد و کارگران بتوانند روابط خود با همکارانشان را بهبود بخشند، میتوان تا حد زیادی به بهبود همه این عناصر امیدوارتر بود. ارتباط میان کارگران علاوه بر اثر بر روابط حرفهای در جایگاه یک کارگر که در آغاز مصاحبه به آن اشاره شد، نقش بیبدیلی نیز بر زندگی اجتماعی ما دارد. توجه بیشتر به این موضوع، معنای زمخت ساعات کار، تعهد و بهرهوری و حتی مهارت را به مصاحبتهای حرفهای و همکاری پرنشاط تبدیل میکند و رضایت شغلی را بشدت افزایش خواهد داد. مطالعات حاکی از آن است که رضایت شغلی بیش از هرچیز وابسته به تعامل با سرپرست مستقیم افراد است (نه کارفرما یا صاحب کار). بنابراین میتوانیم در وضعیت موجود نیز بهبود قابل توجهی در وضعیت شغلی خود ایجاد کنیم.با وجود همه این حرفها نمیتوانم تأکید نکنم که تداوم یا گسترش فقر شاغلان میتواند بسیاری از مباحث اخیری که در مصاحبه بیان شد را به مفاهیم فانتزی و بیمعنایی بدل کند که تنها در ساحت نظر و نصایح بیمصرف قابل بیاناند. بنابراین ضمن آنکه میتوان همچنان بر امکان بهبود شرایط زندگی و بهبود تعاملات با محیط کار تأکید کرد اما از آن سو نیز لازم است تا تغییراتی اساسی و گاه ساختاری و سیاستی در انتظام موجود اشتغال در ایران به وجود آید.
گفتوگو از: میترا فردوسی ـ پژوهشگر مطالعات فرهنگی
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.