۱. تهران یک «شهر سیاسی» است؛ اصولاً شهر در ایران یک مفهوم سیاسی است. شهر ایرانی با شهر یونانی تقریباً همعصر است، اما اگر به خاستگاه هر یک توجه کنیم، درخواهیم یافت که شهر یونانی حاصل یک قرارداد عمدتاً خویشاوندی است در حالی که شهر در ایران برآمده از یک تصمیم سیاسی است و از این رو، واژه شهر از «شاه» گرفته شده است؛ به این معنا که شهر شدن یک فضای برآمده از یک تصمیم فردی است که این تصمیم توسط شاه گرفته میشود.
۲. فارغ از تاریخچه شکلگیری شهر و نقشی که شاه در تعینبخشی به آن دارد، باید گفت که «سیاسی» تلقی کردن تهران بهدلیل مرکزیتهای متفاوتی است که این شهر در سیر تحول خود تجربه کرده است؛ از آن جمله میتوان به «مرکزیت سیاسی» بهدلیل پایتخت شدن، «مرکزیت اقتصادی» بهدلیل تمرکز مالی و صنعتی، «مرکزیت اجتماعی» بهدلیل الگوی اجتماعی دیگر شهرها بودن و در نهایت «مرکزیت فرهنگی» اشاره کرد. واقعیت این است که از اواخر قرن نوزدهم تا به امروز تهران و چند شهر دیگر همچون رشت، تبریز، اصفهان و قزوین بهعنوان الگوهای اصلی مدرنیته ایرانی عمل میکنند؛ البته مدرنیته در هر یک از این شهرها به شکل متفاوتی ساخته شده است.
بتدریج در فاصله سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۶۰ یک مثلث شهری متشکل از تهران، کرج و قزوین شکل میگیرد که حدود یک چهارم جمعیت ایران را در خود جای داده است. تمرکز جمعیتی که در این مثلث اتفاق افتاد، تعیینکننده بسیاری از مسائل در سطح سیستم سیاسی است.
هر مکانی که صاحب فضا و نشانههای بیشتری باشد، در واقع شهر به آن تعلق دارد. یکی از قویترین نشانههای فضایی در ایران، «برج آزادی» است. این برج به لحاظ معماری و نشانهشناسی آنقدر قدرتمند است که هیچ نشانه شهری تاکنون نتوانسته با آن مقابله کند؛ تا آنجا که حتی «برج میلاد» بهعنوان بلندترین برج هم رقابت را به برج آزادی باخت. این در حالی است که برج آزادی از آن جهت که در نزدیکی فرودگاه قرار دارد، یکی از کوتاهترین برجهای جهان به شمار میآید. بنابراین، آنچه برج آزادی را تفوق میبخشد، بهرهمندی بیشتر آن از «فضاهای نشانگی» است.
۳. از دیگر دلایلی که برای سیاسی دیدن شهر تهران میتوان برشمرد این است که شرق، غرب، شمال و جنوب آن، صرفاً جهتهای جغرافیایی نبوده بلکه جهتهای سیاسی هستند. مبنای تاریخی تعیین شمال و جنوب شهر در تهران به لحاظ دسترسی به آب و پوشش گیاهی بوده است؛ چراکه دسترسی به آب در شهری که با اقلیمی خشک مواجه است، امتیازی ویژه به حساب میآید. بنابراین، طبیعی است آن چیزی که در شمال تهران تمرکز اشرافی ایجاد میکند، «اقلیم» است و به همین دلیل «شمال شهر» در تهران، معنایی سیاسی و سمبولیک مییابد. اگر شمال تهران را ادامه دهیم به شمال ایران خواهیم رسید که از نعمت آب و دریا بهرهمند است، اما به طرف جنوب که میآییم با محوری مواجه میشویم که کمآب است. همین امر در تهران با تجمیع جمعیتی دوگانه، شمال و جنوب را شکل میدهد و دقیقاً بر اساس این دوگانه است که خط فقر هم در تهران تعیین میشود.
خط جدایی شمال و جنوب در سال ۱۳۴۰ تقریباً در جایی بود که خیابان امام خمینی قرار دارد، اما بتدریج این خط به طرف بالا حرکت کرد. در سالهای ۱۳۵۰ این خط تقریباً به جایی رسید که خیابان انقلاب واقع است، اما در حال حاضر در محل بلوار کشاورز قرار دارد. از آن مهمتر این است که در فاصله خط جنوبی و خط شمالی پهنهای وجود دارد که میتوان از آن با عنوان «طبقه متوسط» یادکرد.
بنابراین، در تقسیمبندی فضایی تهران ما با یک طبقه ثروتمند مواجه هستیم که در شمال شهر متمرکز شدهاند، یک طبقه کمدرآمد که در جنوب مستقر است و در میانه اینها «طبقه متوسط» شکل میگیرد. اما واقعیت این است که با بالا آمدن خط جنوب، بتدریج پهنه وسط یعنی «طبقه متوسط» در تهران در حال حذف شدن است. این اتفاقی است که در طول سی- چهل سال گذشته در تهران رخ داده است. اقتصاددانان از این خط، بهعنوان خط فقر یاد میکنند.
۴. به لحاظ فضایی، زیر خط فقر بودن در سیستم شهری به این معنا است که حرکت جمعیت شهری یا به طرف جنوب شهر یا به طور کلی اخراج از شهر است. البته این سیستم در تمام شهرهای بزرگ دنیا کمابیش اتفاق میافتد و از آن تحت عنوان «اعیانسازی» سخن به میان میآید. در جریان «اعیان سازی» که خود پیامد صنعتی شدن شهرها است، کارخانهها در بخشهایی از شهر ساخته میشوند و طی آن تعداد زیادی کارگر به فضای شهری میآیند، همین امر، بتدریج افت قیمت و کیفیت در این شهرها را منجر میشود. به همین دلیل، طبقات اشرافی، بتدریج از این بخشها جدا شده و به بیرون شهر حرکت میکند، اما وقتی سیستم صنعتی، کارخانهها را از شهر دور میکند، مجدداً اشرافیها به مرکز شهر بازمیگردند؛ بنابراین ما دو حرکت جمعیتی در تهران میبینیم؛ یک حرکت که جمعیتهای کمدرآمد سایر شهرها را به سوی تهران حرکت میدهد و حرکت دیگر اینکه جمعیت کمدرآمد را از تهران بیرون و به طرف حاشیهها میراند؛ در نتیجه، شهرکهایی شکل میگیرد که اطراف تهران هستند، ولی از لحاظ سیاسی درست مثل بمبهای ساعتی عمل میکنند. البته این امر صرفاً مربوط به تهران نیست و پیش از تهران در پاریس و تا حدی در لندن هم رخ داده است؛ یعنی، به وجود آمدن منطقههای حاشیهنشین در اطراف یک شهر ثروتمند.
۵. در شهرهای بزرگ رابطه معناداری بین جمعیت اصلی شهر و جمعیت حاشیهای وجود دارد. این امر در برخی از شهرهای ایران در حال رخ دادن است که از لحاظ سیاسی میتواند یک موقعیت تنشآمیز باشد؛ چراکه این حاشیهها در یک موقعیت غیرقابل پیشبینی ممکن است به طرف سیستم داخلی هجوم آورند.
اما تنشآمیز بودن این امر به چند دلیل است؛ نخست آنکه یک شهر غیردموکراتیک اشرافیگرا در کشوری که بر مبنای شعارهای انقلابی حرکت میکند، در تضاد قرار میگیرد. واقعیت این است که سیاستی که از لحاظ شهری در تهران اتفاق میافتد یک سیاست کاملاً نئولیبرالی است؛ یعنی، اخراج فقرا از شهر و در دست گرفتن فضاهای شهر به وسیله گروههایی که کاملاً از نظر اقتصادی فرادست هستند و از بین بردن بافت زنده شهری از طریق موتوریزه کردن کامل شهر.
تهران در سی سال آینده ممکن است که به یک ویران شهر بدل شود؛ یک «دبی»، منتهی دبی شهر نیست بلکه مرکز توریستی لاکچری است، به همین جهت میتوان برای دبی برنامهریزی کرد، اما در تهران این قضیه یک موقعیت انفجارآمیز ایجاد میکند. با این حال، حرکت تهران به سمت چیزی که در دبی اتفاق میافتد، بهترین اتفاق است چراکه تهران در بدترین حالت، ممکن است به طرف مدلهایی مثل مکزیکو-سیتی پیش رود؛ موقعیتهایی که در آن یک هرج و مرج مطلق وجود دارد به طوری که پهنههای بسیار لوکس در کنار پهنههای بسیار فقیر قرار میگیرد و طی آن یک خشونت شهری غیرقابل تصور شکل خواهد گرفت بنابراین باید از حالا آن را مدیریت کرد و مانع رواج سیاستهای نئولیبرالی در شهر شد.
-------------------------------------
*مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر ناصر فکوهی است که ۱۵ اردیبهشت ماه در نشست «خوانش سیاسی فضاهای تهران مدرن» در محل پژوهشکده فرهنگ، هنر و ارتباطات ارائه شد.
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.