مطالعه انقلاب اسلامی ایران بدون نگاهی به پشتوانه آن تقریباً کاری ابتر و ناقص است. با مطالعه این پشتوانه است که آدمی عمیقاً درمییابد مراد رهبر انقلاب آنجا که در بیانیه گام دوم درباره شعارهای انقلاب اسلامی آوردهاند: «فطرت بشر در همه عصرها با آن سرشته است» چیست. آنچه در ادامه آمده گفتاری از دکتر محمد رجبی دوانی در نشست نظریه تاریخی انقلاب اسلامی است که در پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی برگزار شده است. در این گفتار دکتر رجبی ضمن ارائه خوانشی متفاوت از انقلاب اسلامی به تطور تاریخی انقلاب اسلامی و جنبشهای پیش از آن اشاره دارد. او هر چند معتقد است که نمیتوان یک خط سیر مستقیم در تاریخ جست که انتهایش به انقلاب اسلامی منتهی میشود، اما از سلسله جنبشهایی میگوید که هر کدام از آنها را میتوان تکهای از پازل پیشینه انقلاب اسلامی در تاریخ قلمداد کرد. متن این گفتار در ادامه تقدیم میشود.
من سالهاست که اعتقاد دارم و گفتهام که ما انقلاب نکردیم و در واقع ۲۲ بهمن ۵۷ برداشتن مانع سیاسی جریانی بود که در یک پروسه طولانی تبدیل به انقلاب میشود؛ لذا ما در حال انقلاب هستیم و از ۲۲ بهمن ۵۷ دائماً مثل رودخانهای که از یک کوه سرازیر میشود، دائماً تلاطم داشته و بالا و پایین رفتهایم؛ مهم این است که این رودخانه خشک نشده و مسیرش همواره رو به دریاست. آن شعارهایی که در ابتدای انقلاب هم میدادیم «تا انقلاب مهدی نهضت ادامه دارد» یعنی همین که این جریان یک جریان ادامهداری است که تمام نشده است. هر که بگوید ما انقلاب کردیم باید به این سؤال جواب بدهد که ثمره انقلاب امروز چیست؟ دستاوردهای فنی و تکنولوژیکی ثمره انقلاب نیست چه بسا کشورهای دیگری که انقلاب هم نکردهاند به اینها دست پیدا کردهاند. ما اصلاً انقلاب نکردیم که موشک، دارو و یاتاقان بسازیم. به این دستاوردها اصلاً انقلاب نمیگویند. از طرفی اگر میخواستیم انقلاب سیاسی کنیم که رژیم سلطنتی جمهوری شد و تمام. اگر انقلاب سیستمی میخواستیم که خیلی از سیستمها مثل دانشگاه، اداری، مالی و اقتصادی تقریباً تغییر نکرد. اگر انقلاب اجتماعی میخواستیم تا حد کمی اتفاق افتاد. [لذا باید توجه کنیم که هنوز در حال انقلابیم و در ۲۲ بهمن ۵۷ تنها مانع سیاسی جریان انقلاب کنار رفت.]تطور تاریخی انقلاب اسلامی.
اما درباره تطور تاریخی انقلاب شیعه با به رسمیت نشناختن وضع موجود بعد از پیامبر اسلام (ص) عملاً یک موضع انقلاب داشت. انقلابی بدین معنا که معتقد بود وضع موجود باید به کلی دگرگون شود. خب روش شیعه در این مسیر در ادوار مختلف آنطور که سیره ائمه هدی نشان میدهد متفاوت بوده، اما اصل موضوع که وضع موجود را قبول نداشتند همواره وجود داشته است.
تقریباً بعد از امام سجاد (ع) محال است امامی شهید شود و چندین فرقه پشت سر آن از اصحاب تشکیل نشود، حتی بعد از غیبت امام زمان (عج) نیز فرقههای مختلف تشکیل شد. این اختلافها و پراکندگیها باعث شده که یک پروسه روشن تاریخی در بین شیعیان که بخواهیم به عنوان یک خط سیر کلی در تاریخ تعیین کنیم و سرانجام آن به انقلاب اسلامی برسد، وجود نداشته باشد.
از سوی دیگر با سیلی از روایات مجهول هم مواجه هستیم که بعضی از این تحریفات از روی حسننیت و بعضی از سوءنیت بوده است. آنچه در بعضی از این روایات میبینیم چنان مخدوش است که اصلاً شیعه را گیج کرده است؛ گاهی در جلوی خود معصوم عبارات را کم و زیاد میکردند. مثلاً فردی از امام صادق (ع) پرسید: در آخر الزمان که شما نیستید ما چه بگوییم. فرمود: بگویید: «یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک» بعد امام پرسیدند: حالا چه میگویی؟ گفت: میگوییم «یا مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبی علی دینک» امام صادق (ع) گفتند: من که «الابصار» را نگفتم. گفت: مگر خداوند مقلبالقلوب، خداوند الابصار هم نیست. امام فرمودند: چرا، اما آنچه من گفتم را بنویسم. این مقابل حضرت است ببینید دیگر پشت سر چه کار میکردند! خلاصه آنکه این موارد باعث سرگردانی فکری و نظری میشد و از سویی بعضی رقابتها و سوءظنها که برخی از اصحاب ائمه میخواستند سردسته گروهی شوند، موجب مشکل میشد.
قیام سربداران
در همین تاریخ شیعه ما حرکتهای ضد وضع موجود داشتهایم ولی نه از تشیعی که نشئت از امام حاضر میگرفت. مثلاً زید برادر امام محمد باقر (ع) قیام کرد ولی خودش مدعی بود. محمد نفس زکیه قیام کرد ولی میخواست امام را بکشد که چرا از من حمایت نمیکنی. امامزادههای زیادی قیام کردند. بعضیها را ائمه تأیید کردند، اما علنی نکردند ولی بعضیها را هم اصلاً تأیید نکردند. خلاصه ما نمیتوانیم یک منحنی بکشیم و بگوییم به طور مستمر این منحنی به انقلاب اسلامی میرسد... قیام زیاد داریم، اما قیامی که نامش را بشود انقلاب گذاشت تنها یکی در تاریخ داریم و آن هم قیام سربداران است که متأسفانه ما دربارهاش کم میدانیم.
جدا از تاریخچه شیعه، شیعه خودش یک نظریه تاریخی است، چون به امام زمان منتهی میشود و باور داشت ظهور و تغییر کلی تاریخ جهان خودش یک نظریه تاریخی است. سربداران این نظریه را داشتند و جالب این است که فقیه نبودند و متصوفه شیعی از سلسله شطاریه (سُکریه) بودند که علیه مغولها قیام کردند و گفتند میخواهیم نمونه حکومت امام زمان را بشناسانیم. کتابهایی درباره این نهضت به ویژه به قلم مارکسیستها نوشته شده است. مثلاً عروج و خروج سربداران ترجمه آقای یعقوب آژند یا کتاب نهضت سربداران که آقای پطروشفسکی (مارکسیست و اسلامشناسی روس) نوشته و کریم کشاورز قبل از انقلاب ترجمه کرده است. اینها در عمل هم واقعاً چنان حکومتی برپا کردند و چنان عدالتی را برقرار کردند که مردم شبها با در باز در خانههایشان میخوابیدند و اصلاً نگران نبودند. مسافرت میرفتند و وقتی بازمیگشتند همسایهها به خانهها و احشام اینها رسیدگی کرده بودند. پول اصلاً ور افتاده بود و مردم با صلوات معامله میکردند. متأسفانه ما اطلاعات زیادی از اینها نداریم و اینقدر بیخبریم که فکر میکنیم هر چه در عالم اتفاق افتاده است، اول ما انجام دادیم. در حالی که قیام سربداران ۶۵۰ سال پیش بوده است. سربداران نقصشان این بود که پتانسیل انقلاب را داشتند، اما برنامه نداشتند و زمانی که خواستند نهضتشان را تثبیت کنند، گفتند باید از فقها کمک بگیریم. از همین رو نامه نوشتند به شهید اول و گفتند یک قانون فقهی برای ما بنویسید. متصوفه عمدتاً اینطور بودند که وقتی قیام میکردند و پیروز میشدند برای اداره امور احساس میکردند نیاز به فقها دارند تا در زمینههای مختلف برای اینها احکام بگویند. شهید اول کتاب لمعه را نوشتند و برای اینها فرستادند. کتاب لمعه را شما ببینید اصلاً ربطی به نظام انقلابی ندارد و همان فقهی است که در دروس علما بوده و هست. این کتاب یک جدول طولانی دارد که به تعدد زوجات پرداخته است، واقعاً جامعهای که انقلاب کرده اینها به چه دردش میخورد؟ به هر حال متأسفانه چنین اتفاقاتی افتاد و بعد از مدتی سربداران سر مسائل نفسانی و به خاطر ساختارهایی که محکم نبو، دچار اختلافات درونی بین عملیها و نظریها شد و رفته رفته فروپاشید.
مرعشیها و صفویه
دیگر خبری در تاریخ نیست جز مرعشیها؛ بقاالدین مرعشی، جد آیتالله مرعشی مشهور که هم فقیه بود و هم عارف، بعد از فروپاشی سربداران قیام کرد و تا مسلط شدند بر اساس فقه شیعه و حتی اهل تسنن که معتقد است زمین قابل خرید و فروش نیست، اعلام کردند زمین قابل خرید و فروش نیست. به این قاعده انفال میگویند و در قرآن هم آمده است. بر اساس این قاعده خرید و فروش کوه، دریا، رود، زمین و... حرام است مگر اینکه شما روی اینها کاری مثل کشاورزی یا ساختمانسازی انجام دهید. مرعشیها که این حکم را اعلام کردند، یک شبه فئودالیسم سقوط کرد و هیچ کس صاحب زمین نبود جز اینکه بتواند روی زمین کار کند.
بعد از مرعشیها، صفویان جایگزین شدند. صفویان متصوف بودند ولی اندیشههایی مثل مرعشیها و سربداران نداشتند و درست نقطه مقابل آنها بودند. صفویان مذهب شیعه را رسمی و از علمای لبنان دعوت کردند که به ایران بیایند و بدین طریق رنسانسی در دوره صفوی شروع شد که با آن چیزی که مرعشیان و سربداران داشتند، تفاوت داشت.
مشروطهخواهان
بعد هم فروپاشی صفویه توسط افغانها را داریم و بعد هم افشاریه، زندیه، قاجاریه، پهلوی و بعد هم انقلاب اسلامی. این گوشهها همیشه تحرکاتی علیه ظلم و ستم بوده، اما به عنوان نظریه انقلابی که بخواهد تکوینش به امروز برسد، نداشتیم. مگر اینکه در دوره جدید وقتی انقلاب فرانسه رخ داد و نظام سلطنتی به جمهوری تبدیل شد، یک تکانی در همه جای دنیا افتاد و یک عده از علمای شیعه نیز به این فکر کردند که ما چه نوع از نظامی را میخواهیم، باز این یک نظام سیاسی بود نه یک نظام فرهنگی و تمدنی که همه شئون را بخواهد پوشش بدهد، همین افکار را هم نگذاشتند به جایی برسد و با توطئه فراماسونها یک مشروطه قلابی را در آخرین لحظات جای آنچه مردم ایران برای آن قیام کردند گذاشتند و ایران مشروطهای شد که به هیچ جای دنیا شباهت نداشتند و همان حکام و شاهزادهها آمدند و به اسم وکیل در مجلس نشستند و اوضاع تغییری نکرد. اینقدر مشروطه مسخره بود که شیخ فضلالله نوری را به این بهانه که با مشروطه مخالف است و این به نفع استبداد تمام شده شهید کردند؛ عینالدوله صدراعظم استبداد و قاتل مشروطهخواهان بود، اما دو بار مجلس شورای ملی با رأی اکثریت ایشان را صدر اعظم کرد؛ کجای دنیا این را داریم که نمایندگان ملت با رأی اکثریت قاتل خود را صدر اعظم کنند.
برداشتن سد پهلوی
زمان رضاشاه هم که مسخرهتر، برمیداشت یک لایحه را میآورد مجلس و خودش در یک اتاق مینشست و میگفت: بگویید زودتر این را تصویب کنند وگرنه میگویم در این طویله را ببندند. مسخرهتر از خودش محمدرضا شاه بود که حزب تشکیل داد و خودش شد رئیس حزب! کجا پادشاه مشروطهای خودش وارد مسائل سیاسی میشود تا اینکه بخواهد حزب تشکیل دهد و بشود رئیس حزب؟! مردم ما همیشه از ستم به جان میآمدند. فشار دوره پهلوی زیاد شد و ساواک مفهوم جرم سیاسی را توسعه داد و خیلیها را از اقشار مختلف دستگیر کرد و زندانها پر شد از دانشجو، سرباز، کارگر. همین تعداد هم کشته شدند و اینها باعث یک غلیان و هیجانی در کشور شد و با رهبری امام خمینی (ره) سد پهلوی برداشته شد.
انقلاب به دنبال تطبیق با حکومت مهدوی است
انقلاب یعنی زیر و رو شدن یعنی نفی یک چیز و اثبات چیز دیگر، ویرانی یک چیز و ساخت چیز دیگر. ما چه چیزی را نفی کردیم و چه چیزی را میخواهیم جایش بگذاریم؟ اگر فقط رفتن شاه مد نظر بود میشد ترورش کرد، اما این مورد نظر نبود. ما میخواستیم یک حکومتی را تشکیل دهیم که در انتها تطبیق کند با حکومت مهدوی. پس باید ببینیم خود امام زمان (عج) میخواهد چه کار کند؟ کجا گفتند حضرت میخواهد همه را شیعه و مسلمان کند؟ میگویند او «یملاء الأرض قسطاً و عدلاً» عدالت یعنی عدمتبعیض، قسط یعنی برپایی عدالت حقیقی. یعنی اول تبعیض را نابود میکند و بعد عدالت واقعی را حاکم میکند. اگر به کسی یک لیوان آب بدهند و به بعضی ندهند میشود تبعیض. اما قسط میشود اینکه به همه یک لیوان آب میدهند ولی به آن که دیابت دارد، چون به آب بیشتری نیاز دارد، سه لیوان بدهند. وقتی این در دنیا اجرا شد، مردم خودشان خود به خود میآیند به سمت اسلام. هر جا عدالت بود، به اسلام نزدیک خواهد بود ولی هر جا عدالت نبود هزارتا مسجد هم بسازیم، فایدهای ندارد. مگر بنیامیه و عثمانی کم مسجد ساختند؟ ما بعد از توحید میگوییم عدالت، یعنی بعد از یگانگی خداوند ایمان به عدالت داریم و معتقدیم، چون خدا عادل است نبوت را میگذارد و، چون عادل است بعد از نبوت امامت داریم و، چون عادل است معاد را معین کرده است.
در انقلاب اسلامی هم همین است، عدالت مهم و مهمتر از آن قسط است، اما هنوز خیلی فاصله داریم. امام خمینی (ره) فرمودند: حداقل اگر درست حرکت کنیم باید سه نسل دیگر بگذرد تا بگوییم انقلاب کردیم. تنها چیزی که میشود گفت: این است که ما مانع سیاسی این جریان را برداشتیم، بنابراین ما هنوز در حال انقلاب هستیم.
این مطلب نخستین بار در روزنامه جوان منتشر شده است.