اولین پرسشی که به ذهن بسیاری از ادبدوستان میرسد، این است که چرا نام خانوادگی دکتر محمد معین “معین“ است؟
به نام آن که جان را فکرت آموخت. پرسش بسیار خوبی است. وقتی که قرار شد همه شناسنامه داشته باشند، پدر در سنی بود که در دبیرستان تحصیل میکرد. به پیشنهاد پدرم، به سبب نام جدشان مرحوم معینالعلماء نام فامیلی “معین” را برگزیدند. حالا چرا مرحوم معینالعلماء این لقب را داشتن، این هم داستان جالبی دارد. مرحوم شیخ محمدتقی معینالعلماء که از روحانیان خیلی خوشنام و محبوب رشت بود، به علت این که خط و انشاء خیلی خوبی داشت، فتوای مجتهدان را مینوشت؛ از همین رو لقب معینالعلماء رسماً به او داده شده بود. پدرم این نام فامیلی را از لقب پدربزرگشان گرفتهاند.
چنان که فرمودید، دکتر محمد معین از خانوادهای روحانی بودهاند؛ هم پدر و هم جد بزرگوارشان، درست است؟
بله. در زمان شیخ ابوالقاسم (جد من) نام فامیلی نبود. شیخ ابوالقاسم، اول طلبه بود و بعد از ازدواج در حدود ۲۱ یا ۲۲ سالگی، به علت بیماری حصبه – که گویا در رشت شایع شده بود – درگذشت. در آن سالها حدود ۲۸ هزار نفر بر اثر این بیماری فوت کردند؛ از جمله پدر و مادرِپدرم که به فاصله حدود پنج روز اتفاق افتاد. پدر در آن زمان، سه ساله بودند که پدربزرگ سرپرستی ایشان را بر عهده گرفتند.
مادر دکتر معین (طلعت خانم نجفی) هم از خانوادۀ روحانی بودند؟
بله. پدربزرگ مادری دکتر معین، شیخ محمدسعید، روحانی بود. جالب است که از مادر ایشان، با این که در نوجوانی ازدواج کرده بودند و در جوانی از دنیا رفتند، دستنوشتههایی باقی مانده و شعر هم میگفته است.
شما این اشعار را در اختیار دارید؟
بله داریم، ولی فکر میکنم که امکان چاپ آن وجود ندارد؛ چون ایشان خیلی جوان بودند… .
یکی از مسائلی که در موردی بسیاری از بزرگان ما پیش آمده، این بوده که به علت نبودن شناسنامه، تاریخ دقیق تولدشان مشخص نیست. این قضیه باعث اشتباهاتی برای نسلهای بعدی شده است، به خصوص در مورد بزرگان تاریختمان. داشتم زندگینامۀ خودنوشت ایشان را میخواندم، گویا در هجده یا نوزده سالگی نوشته بودند که “در سال ۱۳۰۵ که قرار بود برای من شناسنامه صادر شود، متأسفانه سه یا چهار سال سن من کمتر ذکر شد“، درست است؟
بعید است. فکر کنم سن واقعی پدرم در شناسنامه نوشته شده بود. البته بعد وقتی که میخواستند به سربازی بروند داستان عجیبی پیش آمد. ایشان یک سال به مکتبخانه رفت. بعد مکتبخانهها تبدیل به مدارس جدید شدند که جدشان معینالعماء مکتبخانهای را که پدرم به آنجا میرفت، با کمک مردم محله به مدرسۀ جدید تبدیل میکنند.
پدر در کلاس سوم ابتدایی بود که با بررسی اولیا مدرسه، بعد از دو ماه ایشان را به دفتر مدرسه احضار کرده، گفتند که شما باید به کلاس بالاتر بروید. ایشان را به کلاس پنجم ابتدایی بردند. در یادداشتهایشان هم هست. عموی من (علی) در خاطراتشان نوشتهاند: “برادرم فقط دو سال از من بزرگتر بود، اما چهار کلاس از من بالاتر درس میخواند”. در مدت دو سال، پدرم تصدیق ششم ابتدایی را گرفت و رفت دبیرستان. از دبیرستان که فارغالتحصیل شد، برای سربازی، سن ایشان کم بود و قبول نمیکردند. تقاضا میکنند که شناسنامهشان درست شود و سنشان را چهار سال زیاد کنند.در کتابخانه پدر، کتابی به دست آوردیم که به عربی است و در اول آن مرحوم معینالعلما تاریخ تولدها و فوتهای اعضای خانواده را ثبت کردهاند. در مورد پدرم تاریخها به قمری است. ما تاریخ قمری را با منابع مکتوب و البته اینترنت تبدیل کردیم به تاریخ شمسی، نهم اردیبهشت ۱۲۹۷ درآمد. روی سنگ گورشان از ابتدا همین تاریخ را نوشتیم.
خانم دکتر! خود دکتر محمد معین در زندگینامه خود نوشتهاند: کسی که در زندگیشان بسیار مؤثر بوده، پدربزرگشان شادروان محمدتقی معینالعلماء بوده؛ چون سرپرستی دکتر و برادرشان را به علت فوت زودهنگام پدر و مادر ایشان به عهده داشته و در جهتگیری فکری ایشان بسیار مؤثر بودهاند. آیا شما از گفتههای پدر دربارۀ شادروان محمدتقی معینالعلماء خاطرهای دارید؟
زمانی که من به سنی رسیده بودم که گفتههای پدرم باید در ذهنم ثبت میشد، متأسفانه ایشان فوقالعاده مشغول بودند. تدریس در دانشگاه، ریاست و کار در سازمان لغتنامۀ دهخدا و مهمتر از همه، در سالهای آخر زندگی، کار فرهنگ فارسی زمان زیادی از ایشان میگرفت و بنابراین، فرصت صحبتکردن نداشتند، ولی بعد از فوت ایشان، مکرر در خدمت عمویم مرحوم مهندس علی معین بودم و عموی من با ذکر جزئیات از پدربزرگ تعریف میکردند که من درخواست کردم خاطراتشان را بنویسند و برای من ارسال کنند. ایشان سالهای آخر در فرانسه زندگی میکردند. من آنها را چاپ کردم. یکی از مهمترین و صحیحترین مأخذ دربارۀ زندگی پدر، همین یادداشتهاست. بعد خانمی از شاگردان من، سرگذشت پدرم را به صورت داستان کوتاه نوشت. من قسمتهایی از خاطرات عمویم را که در کتابم چاپ نشده بود، در اختیارشان گذاشتم. کتاب به نام “مردی از دیار لغت” چاپ شده و شامل خاطرات عمومی است و درست است. به صورت داستان است، ولی همه واقعیت دارد. بسیاری از بزرگمنشیها و شخصیت شیخ محمدتقی معینالعلماء را از عمویم شنیدم.
آیا دکتر محمدتقی علاوه بر آن زندگینامۀ خود نوشتی که در دسترس است، بعدها زندگینامۀ دیگری نوشتهاند؟
نه، ولی کار جالبی که انجام میدادند و من برای اولین بار این را نقل میکنم، این بود که سال ۱۳۳۸، روز آخر اسفند هر سال یک صفحه کاغذ که خطکشی شده بود، یک قسمت “بدآمدها”ی زندگی را مینوشت و یک قسمت “خوشآمدها” را. در آن سال اینها را نوشته بودند: چاپ کتاب در “خوشآمد” بود و فوت اعضای خانواده به خصوص خواهر دوقلوی من در “بدآمدها”. مشکلات اداری که پیش میآمد از جمله برای ترفیع، در “بدآمدها” بود. سرقت منزل هم همینطور. خیلی جالب بود. ما هنوز توفیق چاپ این یادداشتها را پیدا نکردیم.
در زندگینامۀ ایشان آمده است که دکتر محمد معین تحصیلات اولیه دانشگاهی را در مدرسه عالی دارالمعلمین شعبه فلسفه و ادبیات گذراندهاند. نکتهای که برای من جالب بود این است که یکی از وجوه ممتاز استاد، تسلط ایشان به زبانهای غرب از جمله فرانسه ذکر شده.
سؤال خوبی کردید. این از خطاهای بسیار فاحشی است که در سالهای اخیر وارد زندگینامۀ ایشان شده است و من منشا آن را پیدا کردم. مرحوم دکتر عیسی صدیق اعلم که استاد پدرم بود، در روز هفتم درگذشت پدر، در دانشکدۀ ادبیات سخنرانی کردند و آن سخنرانی در یادنامۀ دکتر محمد معین که شمارۀ ویژۀ مجلۀ دانشکده ادبیات چاپ شد. دکتر صدیق اعلم گفت: دانشجویان در هر درسی مقالهای مینوشتند، دکتر معین هم در درس فرانسه مقالهای به زبان فرانسه نوشت که رسالۀ خیلی جالبی شد و ما گفتیم که در کتابخانۀ دانشکدۀ ادبیات حفظ شود. ایشان چند جملهای هم در ادامه میگویند و بعد میفرمایند که دکتر معین در سال ۱۳۱۳ به اخذ درجه لیسانس نائل آمد. یک نفر که میخواست سرگذشت دکتر معین را بنویسد، گویا خیلی عجله داشت، سرمطلب را گرفت و وسط را بدون خواندن حذف کرد و نتیجه این شد که دکتر معین با نوشتن رسالهای به زبان فرانسه موفق به اخذ درجۀ دکترا شد. هیچ کس نمیپرسد که چار دکتر ادبیات فارسی باید رساله به زبان فرانسه بنویسد!! این مطلب مکرر از روی هم نوشته شد. در جای دیگر گفتهاند: دکتر معین در حضور لرد بایرون سخنرانی کرد. لرد بایرون شاعر انگلیسی بود و دویست سال پیش زندگی میکرد. اینگونه خطاها، بسیار در شرح حال پدرم وارد شده و متأسفانه هر کس از روی نوشته دیگری بدون ذکر مأخذ نوشته و چاپ و منتشر شده است. امیدوارم بدین وسیله، همۀ آن خطاها اصلاح شوند.
ایشان دربارۀ لرد بایرون سخنرانی کردهاند؟
بله، اما این که این سخنرانی “پایاننامۀ” ایشان باشد کاملاً غلط است.
تا آنجا که اطلاع دارم، اولین کتاب یا رسالۀ رسمی ایشان در سال ۱۳۱۶ چاپ شد. درست است؟
بله.
همان داستان ناهید؟
درست است. ستارۀ ناهید یا داستان خرداد و اَمرداد یا هاروت و ماروت.
در این باره توضیح بیشتری میفرمایید؟
این کتاب منظوم است، در وزن مثنوی مولوی. داستان ستارۀ ناهید که در قرآن آمده و در ادبیات قدیم هم درج شده است.
ای دل عشاق را تو سوخته / ای تو ما را عاشقی آموخته
تو عروسان چمن پروردهای / در دل بلبل تو عشق آوردهای
بلبل اندر گل، رخ زیبات دید / گل ز دست عشق تو جامه درید
نالۀ مرغ سحر از بهر چیست / راز گوید، محرم آن راز کیست؟
با تو میگوید منم دلسوخته / از دبستان تو عشق آموخته
شمس گوید: من ز تو نور افکنم / ماه گوید: من ز تو سیمینتنم
خود نماید گل که: من زیبای تو / غنچه بگشاید که: من رعنای تو
هم به تعظیم تو ریزد آبشار / هم به تکریم تو خیزد کوهسار
گریۀ ابر بهاری از چه بود؟ / برق از چه لب به خنده بر گشود؟
گریه بخشیدی بدان، خنده بدین / آفرین بر شاهکارت! آفرین!
متشکرم! این ابیاتی که خواندید مقدمۀ این منظومه است؟
بله
پس در واقع منظومه ستارۀ ناهید یا داستان خرداد و اَمرداد که اولین نوشته رسمی دکتر محمد معین است ریشه در قرآن کریم دارد؟
بله، داستان خرداد و اَمرداد در قرآن آمده است.
دومین اثری که دکتر محمد معین ترجمه کرده، اثری است دربارۀ روانشناسی تربیتی از دو نوسندۀ عربزبان. گویا ایشان علاقۀ خاصی به روانشناسی داشتهاند و حتی به واسطه مکاتبه با یکی از آموزشگاههای بروکسل، مدرکی هم در چهرهشناسی گرفتهاند؟
بله، در ایران مشغول تحصیل و مطالعه و کار بودند و از طریق مکاتبه با دانشکده روانشناسی بروکسل در بلژیک، مدرکی در قیافهشناسی، مغزشناسی و خطشناسی گرفتهاند. بعدها مادرم یادداشتی به من نشان داد که وقتی عقد شده بودند و هنوز به منزل پدرم نرفته بودند، پدر از ایشان خواستند که دو بیت شعر روی کاغذی بنویسند. مادر دو بیت شعر مینویسند و پدر از روی خط، شخصیت او را تجزیه و تحلیل کردند. تمام مطالبی که پدر در زیر آن دو بیت شعر نوشته بودند، در مورد مادرم صدق میکرد و درست بود.
یکی از آثار ایشان پیش از دریافت درجۀ دکترا ادبیات فارسی، کتابی به نام “حافظ شیرینسخن“ است که در سال ۱۳۱۹ چاپ شد. با مرور برخی نوشتههای دیگر دکتر معین متوجه میشویم که ایشان علاقه خاصی به حافظ داستهاند.
بله، همینطور است.
در یکی از نوشتههای دکتر معین خواندم که قرار بود ایشان نُه کتاب دربارۀ خواجه حافظ شیرازی بنویسند. آیا این تلاش به سرانجام رسید؟
از این نُه اثر “حافظ شیرینسخن” را خودشان منتشر کرده بودند. جلد دوم را بعدها من چاپ کردم و “گنجینۀ عرفان” الان زیر چاپ است در شرح اشعار حافظ. فقط همین دو اثر را داریم، بقیه را ندیدم؛ جز یادداشتهایی در این باره. گویا فقط طرحش را داشتهاند، یا هنوز ما پیدا نکردهایم!!!
تفاوت حافظ “شیرینسخن“ با “گنجینۀ عرفان“ چیست؟
“گنجینۀ عرفان” شرح اشعار حافظ است، اما “حافظ شیرینسخن” دربارۀ حافظ. به نظر من سه مأخذ بسیار مهم در حافظ شناسی داریم که اول باید این سه خوانده شود: یکی “تاریخ عصر حافظ” مرحوم دکتر قاسم غنی است، دیگری “مکتب حافظ” استاد مرحوم منوچهر مرتضوی و البته “حافظ شیرین”سخن مرحوم دکتر محمد معین. این سه، مهمترین کتابها دربارۀ حافظ و تاریخ عصر ایشان هستند. پدرم حتی دربارۀ اضافههایی که درباره حافظ گفته و نوشته شده، صحبت و آنها را نقد کردهاند. حتی نوشتهاند که حدس زده میشود که خانۀ حافظ در کدام خیابان شیراز بوده است؛ یعنی در حقیقت نشانی خانۀ حافظ را هم دادهاند. دربارۀ لباس پوشیدن، زندگی و مسائل دیگر تا آنجا که منابع اجازه میداد، نوشتهاند. بعد فصلی در مورد شاهان عصر حافظ، وزیر آن، علما، عرفان و حتی دربارۀ تضمین حافظ از دیگران و تضمین دیگران از ایشان هم مطالب جالبی در آن کتاب آمده و بسیار خواندنی است. همانطور که “تاریخ عصر حافظ” دکتر غنی منشأ سرودن برخی غزلهای حافظ را کشف کرده و نوشته، در کتاب مرحوم دکتر معین هم همینطور است؛ منشأ سرودن برخی غزلهای حافظ را ذکر میکنند.
میرسیم به سال ۱۳۲۱ که دکتر معین مدرک دکترا از دانشگاه تهران دریافت میکنند و اهمیت این مدرک در این است که ایشان نخستین کسی هستند که در تاریخ معاصر ایران در رشته زبان و ادبیات فارسی مدرک دکترا گرفتهاند. گویا در همین دوران بود که با استاد ابراهیم پورداوود آشنا شدند که البته تأثیر استاد پورداوود در زندگی ایشان بهویژه در مطالعات زبانشناسی ایران باستان انکار ناشدنی است.
من فکر میکنم سه نفر در زندگی علمی پدرم خیلی مهم هستند: علامه محمد قزوینی، علامه علیاکبر دهخدا و استاد ابراهیم پورداوود. ابراهیم پورداوود استاد راهنمای رسالۀ دکترا ایشان بود. نامه رسالۀ دکترا در هنگام دفاع “مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی” بود، ولی بعدها در تجدید چاپ به نام “مزدیسنا و ادب پارسی” نام گرفت. پدرم جلد اول را با تجدید نظر چاپ کردند، ولی جلد دوم را فرصت نکردند و بعدها من چاپ کردم. این رساله از معدود رسالههای دکترا است که هنوز مأخذ مطالعات ادبیات فارسی به خصوص در مورد اصطلاحاتی چون “پیر مغان” و “دیر مغان” و … در اشعار حافظ و دیگر شعرای ایران به شمار میرود و توضیح داده که چگونه این و اصطلاحات از مزدیسنا وارد ادبیات دورۀ اسلامی شده است.
پدرم در همان سالهای آغاز همکاری با علامه دهخدا – که از سال ۱۳۲۴ شروع شد – به کار تصحیح “برهان قاطع ” اشتغال داشت. پنج جلد فرهنگ برهان قاطع را پدرم تصحیح کرد و لغات را از لحاظ ریشهشناسی تحلیل کرد. در حقیقت فرهنگ تازهای از برهان قاطع به دست داد و آن حواشی دکتر معین در مورد ریشهشناسی بر برهان قاطع، بسیار یادداشتهای باارزشی است که با وجود پیشرفتهای زبانشناسی این سالها، از آن فرهنگ هنوز استفاده میشود. پدرم برهان قاطع را در دهۀ ۱۳۳۰ چاپ کرد، بعد در یادداشتی نوشته که بعضی از کارهای لغتنامه از جمله برخی از امتیازهای لغتنامه مثل واردکردن تصویر، وارد کردن بحث دستوری و بسیاری از مطالبی که دربارۀ دستور دادهاند که در لغتنامه اجرا شود.
اهمیت این قضیه این شد که پس از درگذشت شادروان علامه دهخدا، بنا به وصیت علامه، پدر، رسماً موظف میشوند که ناظر اصلی ادامۀ چاپ جلدهای بعدی غلتنامه دهخدا باشند.
با توضیحات شما روشن میشود که لغتنامهنویسی یا فرهنگ لغات حتی پیش از آشنایی با علامه دهخدا دغدغۀ پدر شما بوده است؟
بله، همینطور است. در سالهایی که در اهواز بودند – حدود سال۱۳۱۸ – شروع به یادداشت لغات کرده بودند؛ یعنی در سال ۱۳۳۸ که قرارداد چاپ فرهنگ فارسی را با انتشارات امیرکبیر منعقد کردند، بیست سال از گردآوری فیشهای ایشان گذشته بود. بیست سال بود که برای فرهنگ فارسی کار میکردند و بعد شروع به تدوین و انتشارش کردند.
یکی از تمایزهای دکتر معین این بود که در کنار ادبیات کهن فارسی، به ادبیات نو فارسی هم توجه داشتند و نیما “پدر شعر نو“ ایشان را در چاپ شعرش وصی کرده است. از توضیحات شما در جلد اول کتاب “مقالات دکتر معین“ هم متوجه شدم که خود استاد معین هم علاقۀ خاصی به نیما داشتهاند.
شاید دوازده یا سیزده سالم بود که به اتفاق خانواده به شمال و رشت سفر کردیم. مادرم میگفت که پدرم باید استراحت کنند و وسایل سفر ایشان را فراهم کردند. در آن سالها پدرم مکرر از من میخواستند که دو شعر “پریا” و “دختر ای ننه دریا” را که از حفظ بودم، بخوانم. بعد که نیما فوت کرد، پدرم روزنامه و عکس نیما را به من نشان داد و گفت این نیما یوشیج است، پدر شعر نو؛ خیلی افسوس میخورم که قبلتر او را ندیدم. فردا وصیتنامۀ نیما در روزنامهها منتشر شد و پدرم خیلی تعجب کرد و به خواهرش گفت که چرا در این مورد با من صحبت نکرده بودند؟
گویا علاقه خاصی به “افسانه“ نیما داشتند؟
بله، مقداری از ابیات “افسانه” نیما را از حفظ بودند و مکرر میشنیدم که میخواندند.
خانم دکتر، گفتید که ایشان حتی اواخر – پیش از بیماری – حدود هجده ساعت در شبانهروز کار میکردند؟
بله
این نکته برای من جالب است که ایشان چگونه میتوانستند این همه کارهای متفاوت انجام دهند! به هر حال حوزۀ فعالیت ایشان بسیار وسیع بود. هم در لغتنامه، هم در تاریخ و فرهنگ و ادب فارسی و هم در حوزۀ زبانشناسی کار میکردند؛ یعنی همزمان با کار آموزش، سفرهای مختلف خارج از کشور و شرکت در سمینارهای مختلف داشتند. به نظر شما چگونه توانستند کارهای متفاوت را همزمان با هم انجام دهند؟
این هم سؤال خیلی خوبی است. در درجۀ اول توفیق الهی است که واقعاً کسی بتواند چنین کاری بکند. بعد مسلماً ایشان از نوابغ بودند. جز این نمیشود و این نیروی شگفت از عشق سرچشمه میگیرد؛ عشق به دانش، عشق به بشر و عشق به خدا. این نیروی خیلی زیادی به ایشان میداد. در لغتنامه از صبح تا ظهر کار میکردند و بعد از ظهرها در منزل روز فرهنگ معین کار میکردند. در سفرهایی که به خارج داشتند، فرمها ارسال میشد و ایشان تصحیح میکردند و با پست برمیگرداندند. در خارج که بودند، تدریس هم میکردند و هفتهای یک سخنرانی داشتند. رسیدگی به امور فرزندان، هشتاد تا نود درصد با مادرم بود، ولی هر وقت که سؤال داشتم، پدر جواب میدادند. با احاطهای که به رشتههای مختلف داشتند، سؤالات مرا در دبیرستان در هندسه، جبر، فیزیک و شیمی پاسخ میدادند. گاهی پیش خودم میگفتم: پدر این یکی را دیگر نمیتواند جواب بدهد. مثلاً یک معادله دو مجهولی جبر بود که برای من خیلی سخت بود و فکر میکردم ایشان نمیتوانند جواب بدهند. یک بار از ایشان پرسیدم، چند لحظهای فکر کردند و به نظر من راهی ابداع کردند، چون بعد فهمیدم که معلمان ریاضی ما هیچ کدام از چنین راهی خبر نداشتند و جواب معادله همانی بود که معلمها از راههای دیگر حل میکردند. قوۀ استنباط بینظیری داشتند. ادبیات معاصر را همیشه میخواندند و غافل نمیشدند. خیلی عجیب است. فرهنگ معین هشت هزار صفحه دارد و اگر یک نفر فقط رونویسی کند، خیلی طول میکشد چه برسد به تدوین و تألیف آن. در عین حال، مقالات زیادی منتشر کرده بودند. مقالاتی که شاید دو صفحه و نیم یا سه صفحه است، ولی در هر یک نکتۀ جدیدی ابداع و کشف کرده اند.
این گفتوگو نخستین بار در نشریه چامه منتشر شده است.