دو اثر اخیر مرادی کرمانی یعنی مجموعه داستان ته خیار و قاشق چایخوری، با نوشتههای پیشین او تفاوتهایی اساسی دارند. نخست اینکه در هر دو کتاب شخصیتهای اصلی اغلب میانسالان و پیرسالان هستند و کودکان اگر هم حضور دارند، در سایهاند و نه آدمهای اصلی داستانها.
این یعنی که مرادی کرمانی که تا پیش از این دو اثر معمولاً روایتگر دنیای تلخ و شیرین بچههای این سرزمین بویژه محرومان بود، از مرزیادها و خاطرات کودکی و نوجوانی که بن مایه داستانهایش بودند عبور کرده و در ۷۰ و چند سالگی میکوشد راوی غم وشادی همنسلان و همسالان خودش باشد. آدمهایی با درد و رنج بسیار – جسمی و روحی –، اما با تکیه بر کودک درونشان که همچنان میلولد و باعث امید و نشاطشان میشود برای گذران تتمه عمر و البته آدمهایی پای بند به شرافت و کرامت انسانی. هر ۱۳ داستانی که در مجموعه قاشق چایخوری گرد آمده و ازابتدای سالجاری که نخستین چاپش منتشر شده تا همین اواخر خرداد به چاپ سوم رسیده، از چنین رویکردی برخوردارند. داستانهایی درباره مردان و زنانی از طبقه متوسط و زیرین جامعه که حاوی واقعیترین تصویر از روزگار ما و گذر عمر و قرار گرفتن در آستانه پیری هستند. پیش از توضیح بیشتر در این باره، برسم به چند نکته یا تفاوت دیگر که این دو اثر بویژه قاشق چایخوری با نوشتههای پیشین پدید آورندهشان دارند. اگر به اقتضای سن در داستانهایی همچون قصههای مجید، بچههای قالیباف خانه، خمره، مشت بر پوست و... مرادی کرمانی رویکردی ناتورالیستی داشت و راوی درد و رنج محرومان بویژه بچههای کار یا بدسرپرست بود، اکنون به عنوان یک مصلح اجتماعی به نوعی رئالیسم اجتماعی رسیده که کمتر رنگ و بوی ناتورالیستی و تلخ دارد. این از خاصیتهای عمر و تجربه زیستن در شرایطی متفاوت است یا حتی نوع مشغلهای که طی این سالها داشته و به آن اشاره خواهم کرد. حالا اگر تلخیای هم در برخی داستانها هست، فقر و نداری و هزار جور گرفتاری دیگر هم هست، در لفافهای از شیرین زبانی و طنازی حیرت آور و کم نظیر پیچیده شده تا کام خوانندگانش در این وانفسایی که گرفتارش هستیم از اینکه هست تلختر نشود. از سوی دیگر زبان و کلام در این دو اثر بویژه در این آخری جایگاهی رفیعتر و خلاقانهتر به دست آورده و واژههای خوش تراش و صیقل یافته و البته سرشار از زیبایی و خردمندی، در کنار هم چیده شدهاند تا نویسنده چنان که در داستان باغ کاکا از قول یکی از شخصیتها میگوید، به سعدی شیرازی ادای دین کرده باشد. سعدیای که حتی در نثر هم شاعر است و البته به دلیل برخی تناقضات در بیانیههای اخلاقی و رویکرد نصیحت گرایانه و مصلحانهاش – لقبش هم شیخ مصلحالدین بود- مورد توافق همه ادبیات دوستان نیست و پارهای او را در قیاس با حافظ و مولانا و بویژه خیام محافظهکار قلمداد میکنند، اما کیست که باور نداشته باشد زبان پارسی اگر در میان تودههای مردم بویژه پارسی زبان سراسر جهان مقبولیت یافته به مدد زبان و بیان فخیم و موزون سعدی در بوستان و گلستان است؛ و مرادی کرمانی از حدود ۱۰ سال پیش که به عضویت فرهنگستان ادبیات و زبان پارسی درآمده، هم احتمالاً به توصیه و هم به صورت غریزی سعدی وار مینویسد و مینگرد. نخستین بار چنین رویکردی را در داستان نیمه بلند آب انبار دیدیم و نگارنده هم به همین نکته یعنی اخلاقگرایی سعدی وار در این داستان طی یادداشتی اشاره کرده. نکتهای که البته حدس زدم خیلی به مذاق نویسنده خوش نیامد.
باری نکته دیگری که در قاشق چایخوری توجه آدم را جلب میکند، عمیقتر شدن نگاه به محیط اطراف زندگی اجتماعی انسانها و توجه ویژه به موجوداتی همچون پرندگان، خزندگان وچرندگان و گلها و گیاهانی است که بویژه ما شهرنشینها از نعمت همجواریشان خود را محروم کردهایم. در حالی که این موجودات که با حضور و نغمات خود پیوسته سمفونی حیات را برایمان به اجرا درمیآورند، در کنار ما حضور دارند؛ ولی بنا به شرایط روز جامعه، امروزه سگ و گربه شدهاند همدم انسانهای شهرنشین، مرادی کرمانی در همه داستانهای این مجموعه کوشیده است به یادمان بیاورد که موجودات دیگری هم هستند که میتوانند خلوت و جلوت ما را جلا دهند و عطر خوش زنده بودن را در فضای زندگی بیروح ما بپراکنند. در بین داستانهای این مجموعه برخی چنان از نظر موضوعی، مضمونی و زبانی غنی و مسحور کنندهاند که از لا به لایشان بوی سینما آن هم از نوع متعالیاش به مشام میرسد. این ویژگی البته در اغلب آثار این نویسنده وجود داشته و به قول دوستی هر اثر ادبی او در واقع یک فیلمنامه دکوپاژ شده جذاب است. از جمله داستانهای باغ کاکا، که یک جورایی یادآور فیلم درخشان سینما پاردیزو است. حکایت یک عشق قدیمی، اماتر و تازه و پایدار. چیزی شبیه آن چه عمری بین حبیب آقا و فروغ الزمان – دو پیر عاشق – فیلم سوته دلان حاتمی دیدهایم. در داستان قاشق چایخوری که نام کتاب هم از این داستان گرفته شده و بیش از سایر داستانهای کتاب به مقوله پیوند انسان با طبیعت میپردازد، وجود یک لاکپشت بهانهای میشود برای ایجاد فضایی سوررئالیستی. لاک پشتی که با صاحبش درد دل میکند. در داستان پتوس بهرام وپتوس نگار (پوتوس یا پتوس رونده نام گیاهی است چسبناک و بالا رونده)، در روستایی که نه راه درست و حسابی دارد و نه امکانات بهداشتی، دختر نوجوانی به نام نگار که شیرینی خورده جوانی به نام بهرام است، تلاش میکند خود را از کوری که سرنوشت ژنتیک زنان آن روستا / شهر است برهاند. ملتهبترین و هیجان انگیزترین داستان این مجموعه که سرشار از جزئیات عاطفی است شاید که نه حتماً همین داستان است. داستان «سختگیر» که به گمانم عالیترین داستان این مجموعه است و شخصیت اصلیاش معلم بازنشستهای است که تلاش میکند پاسخ دندانشکنی به آن هندوانه فروش جوانی بدهد که به شأن و منزلت او توهین کرده است.
ویژگی دیگر این داستانها غیر بومی بودنشان، به رغم برخی اشارههای گذرا به عناصر بومی است از جمله در داستان پتوس بهرام و پتوس نگار، یک جا از شیرینی مخصوص کرمانیها یعنی کلمپه و در جاهایی هم از روستاهای منطقه نام برده میشود. اما برخلاف آثار اولیه مرادی کرمانی، بافت و ساخت و مضمون اغلب این داستانها نه شهری و غیر بومی که جهان وطنیاند. یعنی این بار مترجمانی که میخواهند این کتاب را به زبانهای دیگر ترجمه کنند، به این نتیجه میرسند که شخصیتها و اجراهای این داستانها از خصلتی جهانشمول برخوردارند و نیاز به توضیح فرامتنی ندارند. هرچند نویسنده جا به جا و اغلب بجا از لالاییها، دوبیتیها و متلهای کرمانی برای قوام بخشیدن به داستانها و افزودن بر ملاحتشان بهره گرفته. به عبارت دیگر داستانها اگر چه همچون گذشته بومی و منطقهای نیستند، اما با این تمهید طعم کرمانی گرفتهاند. به هر حال مرادی کرمانی هرگز فراموش نخواهد کرد که نسبت به موطن و زاد و بوم اصلیاش تعهداتی دارد و این تعهدات خواسته و ناخواسته در بافت و ساخت آثارش حضور بهم میرساند.
پس از انتشار این مجموعه که در این کسادی بازار کتاب باعث رونق کسب و کار ناشر محترمش شده، مرادی کرمانی اعلام کرد یا بهتر بگویم مدعی شد که با نوشتن خداحافظی کرده و دیگر اثری از او منتشر نخواهد شد. ما این حرف را به نشانه لاف میگیریم و زیر سبیلی در میکنیم، چون نه امکانپذیر است و نه... مگر میشود با نفس کشیدن خداحافظی کرد؟ مگر میشود به عشق گفت: بدرود. دیگر سراغ تو نمیآیم؟. نوشتن همانند نفس و عشق مایه اصلی حیات نویسنده تا واپسین لحظه هستی است. نه آقای مرادی کرمانی. نه تو، که هیچ انسان خلاقی نمیتواند خود را از خلق کردن بازنشسته کند. این تنها شغلی است که بازنشستگیاش با مرگ رقم میخورد و در مورد تو دوست گرامی؛ نویسنده مردمی و مردم دوست، حالا حالاها چنین مباد.
نویسنده و منتقد
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.