۱. این روزها، اکثر زندگیها وجهی تجملی به خود گرفته است و سادهزیستی به نوعی به محاق رفته است؟ اما چرا؟ برای پاسخ به این پرسش میتوان دو نوع تحلیل ارائه کرد؛ نخست، تحلیلی گفتمانی و فرهنگی دوم، تحلیلی طبقاتی.
اگر بخواهیم تحلیلی فرهنگی و گفتمانی از علل فراموشی سادهزیستی در یک جامعه ارائه دهیم، باید به این نکته توجه کرد که هر جامعهای از نظمی فرهنگی برخوردار است، در هسته این نظم فرهنگی سه مسأله کلیدی وجود دارد؛ نخست اینکه اساساً هدف و وسیله چیست؟ اگر در دهه شصت هدف، پیروزی در جنگ تحمیلی، تشکیل پایتخت اسلام در بیتالمقدس و تشکیل حکومت دینی و... بود، طبعاً وسایلی را انتخاب میکردیم که به این اهداف برسیم. به همین دلیل است که در دهه شصت، همه چیز در مسیر اسلامی کردن جامعه است. بنابراین، نکته نخست این است که اهداف هر جامعهای، نوع وسیلهای که بهکار میگیرد را تعیین میکند.
دوم اینکه در هسته هر فرهنگی دوگانه «کنشگر موجود» و «کنشگر مطلوب» وجود دارد؛ به این معنا که ممکن است «کنشگر موجود» فردی تحصیلکرده باشد که به طبقه متوسط تعلق دارد، اما «کنشگر مطلوب» برای ما مثلاً حضرت علی (ع) باشد.
سوم، شکاف بین امور تحت کنترل انسان و به تعبیری «امور اجتنابپذیر» که عقلانیاند و «امور اجتنابناپذیر» که از حیطه انسان خارج هستند.
در هسته فرهنگی هر جامعهای این سه شکاف (هدف و وسیله، کنشگر موجود و مطلوب، امور تحت کنترل و اجتنابناپذیر) بتدریج با ایدئولوژیها و مناسک هر دوره نیز وارد دیالوگ میشود.
به نظر میرسد از بعد از انقلاب عرصه گفتمانی ما دو نوع گفتمان را تجربه کرده است، «گفتمان سادهزیستی» که در سالهای اولیه انقلاب حاکم بود و «گفتمان توسعه» که از دهه هفتاد کلید خورد. هیچ یک از این دو گفتمان بر دیگری برتری اخلاقی ندارد. مگر اینکه تفاوت بین این دو سبک زندگی مسأله «عدالت» را منتفی کند، آن موقع میتوان در خصوص هر یک از این دو سبک زندگی قضاوت اخلاقی کرد.
۲. اما گفتمان ساده زیستی در بردارنده چه مفاهیمی است؟ واقعیت این است که یکی از اهداف انقلاب، ترویج سادهزیستی بود و در دهه شصت، بیشتر میتوان حاکمیت این گفتمان را دید. وسیله رسیدن به این هدف، این بود که افراد انقلابی دنبال وام، زمین و ماشین لوکس و... نباشند. در همان دوران، انسان موجود «انسان انقلابی» است که در فرآیند انقلاب ایران توبه کرده است. اما انسان مطلوب چه کسی است؟ انسان سادهزیستی است که باز در فیلم «گنگ خوابدیده» میبینیم که وقتی شخصیتهای داستان در مورد ازدواج حرف میزنند، بر سادهزیستی تأکید دارند.
در زمینه امور اجتنابناپذیر و اجتنابپذیر نیز باید گفت: در دهه شصت و سالهای بعد از انقلاب اساساً حیطه امور اجتنابپذیر محدود شده بود؛ چون افراد بر این باور بودند که عمده امور دست خداوند است و همه تبیینی الهی از امور ارائه میکردند. طبعاً در فرهنگی اینچنینی میتوان سادهزیستی را ترویج داد. این باور در اندیشه و مناسک آن دوران رسوخ کرده بود؛ در زندگی مردم، کتابهای درسی، جزوه، شعر، منبرها، طراحی خیابانها و... در همه امور میتوان این سادهزیستی را دید.
اما از سال ۱۳۶۸ به بعد که دولت سازندگی بر سرکار میآید و ایده «توسعه» را طرح میکند، دیگر هدف، توسعه و رسیدن به یک جامعه پیشرفته است، این هدف هم به وسیله گرفتن وام از خارج، آوردن سرمایهگذاران خارجی، به راه انداختن کارخانه، تأسیس بانک و... فراهم میشود. بنابراین، وقتی هدف «رسیدن به توسعه» میشود، بتدریج وسایل رسیدن به آن توسعه هم مطرح میشود.
در این فضا، «انسانِ موجود» چه کسی است؟ انسانی است که از جبهه برگشته و فکر میکند که هنوز هم باید آن گفتمان سادهزیستی ادامه پیدا کند. اما واقعیت این است که آن گفتمان رخت بربسته است و «انسان مطلوب» در گفتمان توسعه، انسان بوروکرات و تحصیلکرده است، انسانی که بتواند کار توسعه را در جامعه محقق کند. اینجا است که نوع آدمهایی که مطرح میشوند، دیگر آن انسانهای سادهزیست نیستند؛ بلکه انسانهایی هستند که میکوشند با گرفتن ثروت از نظام سیاسی، فرآیند توسعه کشور را به پیش ببرند.
در این دوره، دامنه امور عقلانی اجتنابپذیر و قابل کنترل، زیاد میشود و ارزشهای خداباورانه به حاشیه میرود و «قدرت»، «اراده» و «عقلانیت انسانی» برجسته میشود. وقتی چنین نظمی با ایدئولوژی پیوند میخورد، بتدریج وارد مناسک جامعه، کتابهای درسی و... میشود، برای مثال در کتاب درسی دهه شصت عکس پدر و مادر و فرزندان در حالتی به تصویر کشیده میشود که روی زمین نشستهاند و نان و پنیر میخورند، اما عکسی که از خانواده در کتابهای درسی بعد از فرآیند توسعه به تصویر کشیده میشود، عکس پدر و مادر و فرزند شیک و مدرنی است که پشت میز نشستهاند و صبحانه میخورند.
۳. میتوان گفت که گفتمان سادهزیستی، گفتمانی بود که در دهه شصت به پایان رسید و تمام شد هر چند که در دولت نهم و دهم تلاشهایی برای بازگرداندن این گفتمان به متن جامعه صورت گرفت، اما در عمل این امر محقق نشد. به نظر میرسد با توجه به تحولاتی که در زیرساختهای جامعه رخ داده است، دیگر ایده سادهزیستی نمیتواند بهعنوان نظمی هژمونیک در جامعه ایران در بیاید. باید بدانیم که «گفتمان توسعه» گفتمان نامطلوبی نیست، فقط گفتمانی است که با گفتمان سادهزیستی در تقابل قرار دارد و هیچ یک از این دو گفتمان بر دیگری برتری اخلاقی ندارد. مگر اینکه عواملی که این شکاف را دامن زدند، دارای پیامدهای اخلاقی باشند. اگر شکاف بین این دو سبک زندگی مسأله عدالت را منتفی میکند، آن موقع میتوان در خصوص هر یک از این دو سبک زندگی قضاوت اخلاقی کرد.
به نظر میرسد از دولت سازندگی به بعد، دسترسی مردم به منابع به شکلی نابرابر در جامعه توزیع شد و نظام سیاسی مسئولیت خود را در قبال جامعه، واگذار کرد. اینجا است که میتوان قضاوتهای اخلاقی کرد و به لحاظ فلسفی یک بار دیگر به سمت طرح مسأله عدالت در جامعه رفت.
پیامد گفتمانی که در آن سادهزیستی به محاق رفته، روز به روز به حاشیه رفتن عدالت است و طبعاً نمیتوان انتظار داشت که بخش عظیمی از جامعه مدافع چنین وضعیتی باشد. نارضایتی اجتماعی همانطور که در دی ماه سال ۹۶ رخ داد میتواند از دیگر پیامدهای حاکمیت گفتمانهای غیرساده زیستی باشد.
۴. فارغ از تحلیل فرهنگی و گفتمانی، میتوان در خصوص چرایی به محاق رفتن سادهزیستی «تحلیلی طبقاتی» نیز ارائه کرد؛ واقعیت این است که طبقه حاکم در هر جامعهای برای توجیه خود ناگزیر از ارائه الگویی فرهنگی است که از قضا توجیهکننده منافعاش باشد. از این رو، میکوشد تا این الگوی فرهنگی را بهعنوان اسلوب منافع کل جامعه معرفی کند.
میتوان گفت: در انقلاب ایران «انقلاب سیاسی» ممکن شد، اما «انقلاب اجتماعی» چندان تحقق نیافت؛ چراکه در عمل تحولی بنیادین در ساختار طبقاتی رخ نداد. این در حالی است که حضرت امام (ره) در ابتدای انقلاب شعار ایران، سرزمین مستضعفین، انقلاب ما، انقلاب زاغهنشینان است و... را مطرح میکردند.
بنابراین، شاید این دو سطح تحلیل «گفتمانی» و «طبقاتی» بتواند تا حدودی چرایی به حاشیه رفتن سادهزیستی در دوره حاضر را برای ما تبیین کند.
* جامعهشناس و عضو هیأت علمی
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.