سالهای منتهی به آغاز دهه ۲۰ خورشیدی، در تاریخ معاصر در کنار همه حواشی تمامنشدنیاش با زادروز نامهای بزرگی عجین شده است. علاوه بر عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی، آیدین آغداشلو و مسعود کیمیایی که سایهشان همچنان بر سر هنر و فرهنگ ایران سنگینی میکند باید به ناصر تقوایی اشاره کرد که با فیلمها، داستانها، عکسها و درسگفتارهایش در سالهای گذشته چراغ راه هنرمندان بسیاری بوده است؛ فیلمسازی که فعالیت جدیاش را با دستیاری در «خشت و آیینه» ابراهیم گلستان شروع کرد و خیلی زود در قامت یکی از فیلمسازان موج نوی سینمای ایران اعتباری کمنظیر برای خودش به دست آورد. کارگردان کمکاری که سختگیریهای شخصی خودش در کنار دستاندازهای دولتی و مدیریتی مانع استمرار فعالیتش در سینمای ایران شده است و خیلیها را در حسرت تماشای فیلم جدیدی از او نگه داشته است؛ حسرتی که به نظر میرسد حالا دیگر به افسوسی بیپایان منتهی شده باشد. با اینکه تقوایی بیشتر بهعنوان سازنده آثار ماندگاری مثل «آرامش در حضور دیگران» و «ناخدا خورشید» شناخته میشود، اما بهعنوان هنرمندی چندوجهی تجربههای موفقی هم در عرصههایی مثل مستندسازی و داستاننویسی داشته است. به مناسبت زادروز او از شش هنرمند، نویسنده و مدیر فرهنگی خواستهایم روایتهای خود را از تجربههای تقوایی در زمینههای کارگردانی، مستندسازی، داستاننویسی، فیلمنامهنویسی، عکاسی و تدریس بنویسند و وجوه متنوع زندگی این چهره سرشناس را بررسی کنند.
حرفه: کارگردان
اندیشمند جامعالاطراف
داریوش ارجمند | بازیگر
پیش از ناخداخورشید من ماهها و سالها در کوچک جنگلی با آقای تقوایی بودم و با هم همکاری میکردیم که متأسفانه آن سریال به بلا دچار شد و به ریختی درآمد که همه دیدند. آنچه مردم دیدند چه بهلحاظ ساخت و دکوپاژ و چه در بازی و... هیچنشانی از آنچه تقوایی در سر و دل میپروراند نداشت. هر روز یک عده حاشیهسازی میکردند و نمیگذاشتند کار پیش برود. یک روز کسی آمد و گفت: من خواهرزاده کوچکخان هستم. من باید بازی کنم نه داریوش ارجمند که مشهدی است. تا کسانی که بادمجان دورقابچین و سالاد درست کن بودند آمدند و کارهای شدند یا بزرگانی آرزو داشتند کار تعطیل شود تا خودشان کار را دست بگیرند؛ و دیدیم چه کاری درآمد. به هر حال متن زیبای تقوایی به باد فنا رفت.
من خوشحالم که تقوایی را درک کردم. سه سال با او در کوچکجنگلی کار کردم. سه سال تمام مینوشت. یک اتاق داشت در خیابان فلسطین که در و دیوارش پر از طرح و پلات بود. فقط غذا میخورد و میخواند و مینوشت. خیلی متأسفم برای اینکه نگذاشتند کار کند و چیزهایی را که در ذهنش بود نتوانست بسازد. به هر حال من مدت زیادی آنجا بودم و بعد از آن، وقتی از کوچکجنگلی بیرون آمدیم تقوایی دنبال من فرستاد که بروم سر «ناخدا خورشید». تقوایی در سینمای ایران یگانه است. یک مرد باسواد. تاریخ، هنر، حقوق و ادبیات را به بهترین شکل و اندازه میفهمید و فکر میکنم یک فیلمساز بسیاربسیار مردمی و دوستداشتنی است با اخلاقی ذکیه و با خلق و خویی کاملاً هنری. فیلمهایش همه درجه یک است.
سالهاست که ما داریم طنز میسازیم. بالهجه و بیلهجه و در نهایت هم در اکثر مواقع به دلقکبازی میرسیم. آقای تقوایی یک سریال بهنام «داییجان ناپلئون» ساخته که هیچ فیلمی تا امروز به قوزک پای آن نرسیده است. هنوز هم این سریال جذاب است و شما با تمام هنرپیشههای بزرگش از مرحوم فنیزاده بگیرید تا کشاورز و... میخندید و میدانید چرا دارید میخندید. متن قوی است. موقعیتها ظریف است و کار در نهایت خود اتفاق افتاده است. من گاهی وقتها فیلمهای طنز امروزی را میبینم و بهآدمهای اطرافم میگویم تو را به خدا به من بگویید به چه چیزی میخندید بلکه من هم بخندم. هیچ. یکسری لودهگری و دلقکبازی. آقای تقوایی طنز را خوب میشناخت. ادبیات را هم. همین شناخت او بود که باعث شد سراغ دو اثر ادبی بزرگ برود. از رمان پزشکزاد «داییجان ناپلئون» را درآورد و از «داشتن و نداشتن» همینگوی ناخداخورشید را اقتباس کرد. این وفاداری به ادبیات و شناخت ادبیات را در کمتر کسی میتوان سراغ داشت. البته خیلیها ادعایش را دارند، اما در همین حد ادعاست و نه چیزی بیشتر. هیچ کس نه دیالوگ مهمی مثل او نوشته و نه دکوپاژی به زیبایی دکوپاژهای او خلق کرده است. مثلاً ما در سینما کارگردان جنوبی کم نداشتیم، اما چه کسی میتوانست مثل او جنوب را در «ناخدا خورشید» به تصویر بکشد.
در شخصیتپردازی هم بهدلیل شناختش از شعر و قصه و ادبیات و رمان و سینما بیبدیل و استثنایی است. کارگردانهای دیگر ما یا آنقدر روشنفکر هستند که فقط کارشان را جشنوارههای جهانی میفهمند و تأیید میکنند؛ یا آنقدر خودشیرین که جشنوارههای داخلی مدام آنها را بزرگ میکنند. این وسط یک چیزهایی اشتباه شده است. از جا و جایگاه بگیرید تا ژانر و تعریف ژانر. کمدی با لودگی و طنز جایش عوض شده است. حتی درام با اشک و آه و ناله. تقوایی را سواد و بینشی که دارد شاخص میکند. او نقاشی، موسیقی، شعر، رمان و فیلم میفهمد... تاریخ ایران، معماریاش، معنی کاشی و قالی و بلور و آجر را میفهمد. این است که کمتر کسی را با این وسعت نظر و شناخت میشود مثال آورد. وقتی راجع به نقاشی حرف میزند شما حیرت میکنید یا در مورد موسیقی. من کنارش بودم وقتی با مرحوم فریدون ناصری حرف میزد. موزیسینهای بنام شگفتزده شده بودند از حرفهایی که تقوایی میزد.
در بحث جلوههای ویژه تصویری فکر میکنم به آقای تقوایی برای «ناخدا خورشید» باید جایزه میدادند. به خاطر بیاورید آن صحنهای را که «خواجهماجد» در آب انبار خالی میافتد. آبانبارها خالی بودند؛ پس آقای تقوایی خودش آن آبانبار را ساخت. آن صحنه را با یک تشت یک متر و نیمی سیاه و یک آینه ساخت. یا اینکه چگونه با هنرپیشههایش رفتار میکرد هم موضوعی است که من فقط از تقوایی دیدم. یک شیوه انسانی هنری و روانشناسانه بسیار خاص داشت. نه کتک میزد، نه کسی را فحش میداد و نه... من شاهد بودم و دیدم. در «ناخدا خورشید» یک جایی به جای نه میگویم نچ. یک روز مرا صدا زد و گفت: «چرا وقتی میخواهی جواب منفی بدهی میگویی نه؛ بگو نچ.» من هم گفتم چشم. تا یک روز توی مضیف بودیم و هی میگفت: «داریوش، نچ!» شیوههای اینطوری داشت برای ورود دادن هنرپیشه به یک فضا... نه با از بالا نگاه کردن و رفتارهای بد و زشت.
تقوایی یک موجود بسیار رئوف و مهربان و استثنایی کاربلد است. خدا میداند که چقدر حسرت میخورم و متأسفم که این مرد سالهاست فیلم نمیسازد. سالها پیش یک روز مرا در حوزه هنری دید، سلام علیک کردیم، کمی نگاهم کرد و گفت: «ها حالا... حالا به دردش میخوری». گفتم: «چی؟». گفت: «حرف میزنیم با هم» و دور شد. دنبالش رفتم و گفتم: «آقای تقوایی مرا در این حال تعلیق رها نکن. بگو به درد چه کاری میخورم.» گفت: «میخواهم پیرمرد و دریا را بسازم و تو به درد پیرمرد میخوری.» دنبالش هم رفت و آن ماهی را به همان کمپانی که کوسه اسپیلبرگ را ساخت سفارش داد. نگذاشتند دیگر. نگذاشتند. همان کسانی که سیزده سال او را خانهنشین کردند نگذاشتند او فیلمش را بسازد و حالا معلوم نیست کجا هستند. این مرد به نظر من حرام شد در ایران. بعد مقایسه کنید با فیلمسازان امریکایی مثل اسپیلبرگ و جورج لوکاس که با یک چمدان پول میروند سراغ کوروساوا. کوروساوا میگوید چیزهایی در ذهن دارم، اما سرمایهاش موجود نیست. آنها پول در اختیارش میگذارند و میگویند هر چیزی میخواهی بساز که این طرحها و ایدهها با رفتن تو از بین نرود و در نهایت سه فیلم آخر کوروساوا نتیجه همین قدرشناسی است. ما، ولی زندهزنده آدمها و اندیشهشان را دفن میکنیم که تقوایی هم یکی از آنهاست. فشاری که روی تقوایی آمد واقعاً عجیب بود و تحمل تقوایی هم عجیب.
تقوایی اولین کسی است که هنر سینما را وارد دین کرد. ما یک هنر عاشورایی بهعنوان یک مکتب کامل هنری داریم که هم نقاشی دارد هم شعر هم تئاتر هم موسیقی. فقط سینما نداشت که تقوایی با فیلمهایی که در بوشهر ساخت مثل «اربعین»، این هنر را به مکتب تشیع اضافه کرد. آخرین اثر تقوایی هم که هر چه میگردم پیدایش نمیکنم فیلمی مستند در همین موضوع است. از همین فرصت از هر کسی که این مطلب را میخواند تقاضای کمک میکنم. اگر نسخهای از آن دارید در اختیار من بگذارید تا دوباره ببینمش. فیلم، تمرین آخری است که از یک تعزیه ساخته. آنجا معلوم میشود ناصر تقوایی کیست. فرهنگشناس است. او میخواست انسان کامل اثر عارف بزرگ «عزیزالدین نسفی» را کار کند که بعید میدانم کسی او را در سینمای ایران حتی بشناسند. آن را هم نگذاشتند. تقوایی واقعاً سرآمد هنر و هنرمندان ایرانی است. من او را با بزرگان هنر این مملکت قیاس میکنم و همین است که تأسف میخورم. من لذت بودن با تقوایی و لذت بازی کردن را برای تقوایی چشیدهام و جلوی دوربینش بودهام. آرزویم فقط این بود یکبار دیگر جلوی دوربین او بایستم. چقدر فشار آوردند به این مرد بزرگ. اندیشههای بزرگ و زیبایی داشت که نگذاشتند. خانهنشینش کردند.
حرفه: فیلمنامهنویس
مؤلفترین فیلمنامهنویس سینمای ما
احمد طالبی نژاد | منتقد سینما و فیلمنامهنویس
میتوان با قاطعیت گفت که نقطه قوت همه آثار سینمایی ناصر تقوایی، فیلمنامه است. در ظاهر هیچ نسبت یا وجه مشترکی میان ساختههای تقوایی نمیتوان یافت و به همین دلیل برخی از روی ناآگاهی او را سینماگری مؤلف نمیدانند. اما او را باید مؤلفترین سینماگر ایرانی دانست؛ چرا که با وجود عدم سنخیت موضوعی و حتی مضمونی، آثارش یک وجه مشترک پررنگ دارند و آن امضای تقوایی است که ریشه در سابقه ادبی و نگرش ناتورالیستی او بهعنوان یک پرورشیافته فرهنگ جنوبی دارد. تقوایی در آبادان زاده شده و رشد یافته. در جایی که به گفته خودش در کتاب «به روایت ناصر تقوایی» تألیف نگارنده، از کودکی در معرض همزیستی مسالمتآمیز فرهنگها بوده است. از وقتی چشم باز کرده، چندین سینما در کار نمایش بهترینهای سینمای جهان همزمان با نیویورک و لندن بودهاند و این فرزند یک گمرکچی متوسط الحال، از آن خوان گسترده فرهنگی بهرهها برده و خود را از اغلب همنسلانش متمایز کرده و از سوی دیگر در کنار برخی از فرهیختگان جنوبی قرار گرفته که غیرمستقیم سمت استادی او را داشتهاند. بویژه دو مترجم برجسته و تأثیرگذار یعنی نجف دریابندری و صفدر تقیزاده و البته ابراهیم گلستان؛ کسی که کمکارترین نویسنده و فیلمساز روزگار خود بوده و هست، اما بیشترین تأثیر را بر فضا و شرایط فرهنگی و هنری ایران داشته و به راستی باید گلستان را کاشف نه چندان فروتن برخی نخبگان دانست که دو نفرشان اظهر من الشمس هستند؛ فروغ فرخزاد و ناصر تقوایی. همین روابط به مثابه یک دانشگاه آزاد واقعی، تقوایی را در زمینه قلمزنی و کارگردانی، به درجه اجتهاد رساند؛ در داستاننویسی و فیلمنامهنویسی که پیشه اصلی اوست. کافی است فیلمنامههای چاپ شده او را بخوانیم. حتی اگر فیلمهای ساختهشده از آنها را هم ندیده باشیم، هنگام خواندن احساس میکنیم در یک سالن سینمای باشکوه مثل سینما تاج آبادان که حالا شده است سینما نفت و دیگر رونق و شکوه گذشته را هم ندارد، به تماشای یک فیلم نشستهایم.
فیلمنامههای تقوایی دو ویژگی برجسته دارند، شخصیتپردازی و دیالوگنویسی. او در هر دو زمینه بینظیر است. استفاده از فرهنگ عامه و منطقهای در دیالوگنویسی شاهکارش «ناخدا خورشید»، پردازش شخصیتهای چند وجهی و البته از همه اینها مهمتر میزانسنهایی که هم روی کاغذ و هم مقابل دوربین خلق کرده، این فیلمنامهها را در جایگاه نوعی ادبیات تصویری قرار داده که میتواند برای خودش یک ژانر محسوب شود و البته در این زمینه او خوشبختانه تنها نیست و بهرام بیضایی بزرگ نیز چنین جایگاهی در ادبیات سینمایی و نمایشی ما دارد. هر چند فیلمنامههای تقوایی از نظر اسلوب به سینمای کلاسیک امریکا نزدیکتر است. من بخش بزرگی از موفقیت و محبوبیت سریال جاودانه «دایی جان ناپلئون» را ناشی از رمان درخشان ایرج پزشکزاد میدانم،
ولی در عین حال اطمینان دارم اگر کسی دیگر غیر از تقوایی این اثر را تبدیل به فیلمنامه کرده بود، این اثری که اکنون هست از کار در نمیآمد. درباره جنگ فیلمنامه بسیار نوشته و ساختهاند، اما هیچ اثری به عمق «چای تلخ» تقوایی نخواندهام و افسوس که کسانی مانع ساخته شدن این تلخترین و خلاقانهترین فیلمنامه جنگی شدند. «کاغذ بیخط» هم اگر چه فیلمنامه ارژینالی نیست و نسخه اصلیاش را مینو فرشچی شاگرد تقوایی نوشته، اما نسخه بازنویسی و ساختهشدهاش توسط تقوایی اثری متفاوت درباره شرایط اجتماعی ما و هول و هراسی است که مردم در کلانشهر تهران با آنها دست به گریبانند؛ و افسوس و هزار افسوس که تقوایی دیگر.
حرفه: داستاننویس
کلمات برای تقوایی کافی نبودند
محمود دولت آبادی | داستاننویس
داستانهای ناصرتقوایی از ویژگی خاصی برخوردارند که آنها را متمایز از نوشتههای اغلب نویسندگان معاصرمان میکند. او داستانهایی کاملاً تصویری خلق کرده و به گمانم همین قلمِ تصویری بوده که در نهایت او را به سینما سوق داده و به فعالیت در این عرصه کشانده است.
با اینکه چهل-پنجاه سال قبل مجموعه داستان کوتاه «تابستان همان سال» او را خواندهام، اغراق نیست اگر بگویم هنوز هم آن تصویرهای ناب در ذهنم باقی مانده و برایم جذاب هستند.
همانطور که پیشتر هم گفتهام کلمات برای بیان آن همه تصویری که تقوایی در ذهن داشت کافی نبودند و او در نهایت جذب جاذبههای رنگین سینما شد. ناصر تقوایی عزیز از جمله کارگردانان کشورمان به شمار میآید که کارنامه درخشانی از خود به جای گذاشته و تردیدی نیست که کارهایی که در حوزه مستند انجام داده منحصربه فرد و خاص خود اوهستند.
از سویی آثار سینماییاش را هم میتوان از سالمترین فیلمهایی دانست که ساخته شدهاند. با این حال متأسفم که بگویم تقوایی در نیمه راه ماند یا شاید بهتر باشد بگویم در نیمه راهی که هنوز قادر به خلق آثاری به یادماندنی بود او را نگه داشتند.
یکی از حسرتهای همیشگی آدمی در جامعهمان این است که چرا اغلب نخبگانمان در نیمه راه از فعالیت بازمیمانند و با موانع زیادی روبهرو میشوند آنچنان که برخی ناچار به مهاجرت میشوند؛ افرادی نظیر «امیر نادری» و «سهراب شهید ثالث» که امثال آنان از قضا کم هم نیستند. تقوایی از معدود سینماگرانی ست که ادبیات را به خوبی میشناسد و به اعتبار کارهایش از احترام بسیاری میان اهالی فرهنگ و هنر برخوردار است.
حرفه:مستندساز
با خاستگاه ادبی و دراماتیک
محمدرضا اصلانی | فیلمساز و پژوهشگر
برای بررسی و شناخت نگاه یک فیلمساز باید دید از چه سرچشمهای به سینما آمده است؛ برخی از نقاشی، بعضی از موسیقی و تعدادی هم از ادبیات وارد این عرصه شدهاند. فیلمساز بودن تقوایی ریشه در نوولنویسی و ادبیات مدرن او دارد. تقوایی از بهترین نوولنویسان ماست. او از ادبیات مدرن آمده، اولین کتاب نوولش در دهه ۴۰ چاپ شد که متأسفانه خیلی کم دیده شد و آنچنانی که باید به آن توجه نشده است شاید به این دلیل که مشغولیت سینما مثل بختک روی آدم میافتد و از مشغولیتهای دیگر باز میدارد. یکی از چیرهدستیهای تقوایی نوولنویسی است که احتمالاً به خاطر فیلمسازیاش کنار گذاشته و منتشر نکرده است. به خاطر همین ویژگی یعنی خاستگاه ادبی تقوایی بخش روایی کارهایش چشمگیر است؛ همان چیزی که در فیلمسازهای ما کم است و نمیتوانند روایت را به ساختاری منسجم و دراماتیک برسانند،
اما بالعکس دیگران تقوایی آن را خیلی خوب بلد است. این ویژگی در مستندهای او نقش بنیادین دارد و مستندهای او فقط مستندهای گزارشی و اطلاعاتی نیستند بلکه مستندهایی دراماتیک هستند. تقوایی در میان نسل دوم که بعد از رهنما و گلستان و منوچهر انور وارد این عرصه شدند مستندسازی دراماتیک است و درامهای روایی که در کارهای سینمایی و داستانیاش هست در اینجا هم نقش پررنگ دارد منتهی در وجه مستندش. میشود گفت: آثار او حتی چندان نیازی به گفتار ندارد، چون میتواند بدون تکیه بر گفتار ساختار دراماتیک بدهد، گرچه بهعنوان نمونه گفتار ادبی شاملو نقش مهمی در مستند «باد جن» او دارد، ولی اگر به نحوه مواجهه دوربین و تدوین و روایت تصویریاش از فضا دقت کنید خواهید فهمید که بدون کلام هم روایتی کاملاً دراماتیک داشته است.
این شاخصه بخصوص در مستند «اربعین» پررنگتر است. مستند «اربعین» او مثل «برلین: سمفونی یک شهر» اثر والتر روتمن است که اگر چه برای دوره صامت است و نه موسیقی دارد و نه کلام، اما روایتی ریتمیک، سمفونیوار و دراماتیک از برلین آن دوران ارائه میکند و ما این اتفاق مهم را در «اربعین» هم میبینیم که بدون اینکه گفتار داشته باشد تقوایی با استفاده از صدا، ریتم تدوین و درعین حال کمپوزیسیونهای تصویری و گریزهایی که از فضا دارد این اثر را به داستانپردازی نزدیک میکند ونه فقط مستندسازی، در واقع داستانی از اربعین میگوید و فقط یک مستند از اربعین نمیسازد و به این ترتیب مرز بین مستند و داستان شکسته میشود و درعین حفظ اصالت مستند، روایت داستانی از موضوع ارائه میکند. این ویژگی را حتی در کارهای اولیه تقوایی یعنی «نانخورهای بیسوادی» هم میبینیم و او هیچ گاه از این داستانپردازی جدا نمیشود. باید گفت: ناصر تقوایی از بهترین داستانگوها و درعین حال بهترین روایتگر دراماتیک سینمای ماست بدون اینکه این مسأله را به سمت و سوی سمبلیکشدن یا هر نوع روایت رمزگونه بکشاند، در واقع او بیشتر رمزشکافی میکند تا رمزپردازی. من بدون اینکه بخواهم بگویم تقوایی مستندساز است -، چون اصلاً اعتقادی به این جداسازی ندارم، سینما سینما است و هر تصویر سینمایی، سینما است همچنان که «روی اندرسون» عکاسی میکند و نه سینماتوگرافی که متحرک است؛ اما درون این عکاسی ثابت، ریتم بشدت درونی تند و دراما به وجود میآورد،
معتقدم تقوایی از مهمترین مستندسازهای سینمای ماست و در کارهای بعدیاش هم همواره نوآوریها و نحوه نگاه خاصی دارد بهعنوان مثال کاری که در مستند «تعزیه» کرده روایت عکاسگونهای از تعزیه است که تعزیه را شدت داده، بدون اینکه با تعزیه گرش مصاحبه کند، در واقع از تعزیه گرش عکاسی کرده و امر وجودی و اگزیستانس او را بیرون کشیده و نه فقط حرفهاش را. ویژگیهای کاری تقوایی اتفاقی بسیار مهم در مستندسازی است که متأسفانه دیده نشده و درباره آن صحبت نشده است و تا زمانی که این شاخصهها دیده و بحث نشود نسل بعدی نمیتواند فراتر برود، دوباره از نو تکرار میکند و آنقدر مجبور به تکرار است تا شاید به این ویژگی برسد. بر این اساس لازم است با تحلیلهای علمی این آوردهها به نسل بعدی انتقال پیدا کند تا سیر این روند تداوم داشته باشد و نه اینکه از نو تجربه شود و به قول احمدرضا احمدی مثل تاکسیمترهایی شویم که هر بار تا به جایی میرسیم دوباره صفر میکنیم و از نو راه میافتیم. ما درباره تاریخ همین کار را کردیم، درباره اندیشههای فلسفی و هنرمان همین کار را کردیم و این انقطاعها باعث شد خودمان را از تاریخ چه تاریخ هنر و چه تاریخ اجتماعی و چه تاریخ سیاسی و تاریخ علمی حذف کنیم. به امید روزی که شاهد برگزاری همایشهایی باشیم که تحلیل درستی از روند پدیدههای فرهنگیمان در آن اتفاق میافتد.
حرفه: عکاس
خاطره آشنایی با یک عکاس درجه یک
کامران عدل | عکاس
پاریس، ۲۱ اوت ۱۹۶۸؛ مطابق با ۳۰ مرداد ۱۳۴۷. در ماه اوت، تمام فرانسه تعطیل است، زیرا که همه به مسافرت و گردش میروند. استودیو روشون، جایی که من سه سال بود در آن کار میکردم و یکی از مهمترین استودیوهای عکاسی مد در جهان بود، نیز تعطیل بود. ساعت یک بعدازظهر، از آپارتمانم پایین آمدم که بروم ناهار بخورم. از جلوی دکه روزنامهفروشی رد شدم. تیتری با بزرگترین اندازه خط، روی تمام روزنامهها نظرم را جلب کرد. «قشون اتحاد شوروی به بهار پراگ خاتمه داد». با خودم گفتم که: تو قرار بود عکاس ماجراجو شوی؟ و حالا سه سال است در عکاسی مد کار میکنی؟ ۱۰ روز بعد، تعطیلات تمام شد.
همان روز بازگشایی استودیو، به آقای روشون گفتم که من، برمیگردم به ایران. از ناراحتی، نشست روی صندلی و از من خواست که بمانم. ولی، عکس پدرازینی عکاس، که در پراگ بشدت زخمی شده بود، جلوی چشمانم آمد؛ و گفتم نه. شش ماه قبل از این، دعوتنامهای از تلویزیون ملی ایران دریافت کرده بودم. میدانستم محل کار آیندهام کجاست. تمام کسانی که به نحوی با فیلم سر و کار داشتند در آن ساختمان کار میکردند. یک روزی با ناصر تقوایی در همان ساختمان آشنا شدم و فهمیدم که مستند، میسازد. خیلی زود به هم نزدیک شدیم؛ دیدم که در میان تمام کسانی که در این قسمت کار میکنند، از همه جالبتر است. ایران و مراسم ایرانی را خوب میشناخت و برای من که از نوجوانی به فرانسه رفته بودم و زیاد، ایران را نمیشناختم، ناصر تقوایی تبدیل شد به «فرهنگنامه ایران». متأسفانه، تمام کسانی که در این قسمت کار میکردند، دائم و همیشه در مسافرت بودند که من هم یکی از آنان بودم و کم اتفاق میافتاد که همدیگر را ببینیم. یکی از سالهایی که به جشن هنر شیراز رفته بودم، دیدم که ناصر تقوایی هم به شیراز آمده است. پرسید که امروز چهکارهای؟ گفتم تا ساعت شش آزاد هستم. بلافاصله از من دعوت کرد که بروم به یک سینمایی، که یادم نیست کجا بود و یکی از فیلمهایش را ببینم. وقتی به آن سینما رسیدم، دیدم که ناصر تقوایی با آقای فریدون هویدا، که از روشنفکران بنام آن روزگار بود، در حال صحبت است. دنیای کوچکی بود و هر سه نفر همدیگر را میشناختیم. داخل سالن نمایش شدیم و پروژکسیون آغاز شد. این فیلم، یکی از آثار مهم تقوایی بود بهنام «صادق کُرده». در پایان پروژکسیون، تقوایی نظر فریدون هویدا را خواست و ایشان جواب داد فیلم بسیار خوب و عالی هست و بهنظر ایشان، بهتر است که صحنه آخر فیلم را کمی کوتاهتر کند. متأسفانه، روزگار طوری چرخید که من به علت جو نامطلوبی که در سازمان پیدا شده بود، استعفا دادم و دیگر تقوایی را ندیدم. بعد از انقلاب، تقوایی نمایشگاه عکسی در نگارخانه قیطریه، در پارک قیطریه برقرار کرد و من را نیز دعوت کرد. آنجا، متوجه شدم که به غیر از آنکه ناصر تقوایی، فیلمساز درجه یکی است، عکاس درجه یکی نیز هست.
حرفه: مدرس
منظمترین مدرسی که دیدم
نگار اسکندرفر | مدیر مؤسسه کارنامه
ناصر تقوایی چیزی حدود یازده، دوازده سال با «مؤسسه کارنامه» همکاری کرد و البته در ابتدای کار بیشتر تأکید روی داستاننویسی او بود. به نظر من یکی از منظمترین مدرسهایی بود که هفتهای یکی دوبار میآمد کارنامه و مشغول تدریس میشد. اوایل همه میپرسیدند که واقعاً خود آقای تقوایی تدریس میکنند؟ از بسکه تقوایی جایی نمیرفت یا تدریسی نداشت. سالهای بسیار خوبی در همکاری و رفاقت با هم گذراندیم و حالا که دارم حرف میزنم حس میکنم خیلی دلم برایش تنگ شده و از این انزوای خواسته و ناخواستهاش خیلی متأسفم، چون آدمهایی بسیار از حضورش محروم شدهاند. تقوایی در روش آموزشش اصرار داشت که دانشجوها قبلاً دورههای داستاننویسی را گذرانده باشند و قصه بشناسند که بتوانند آن را تبدیل به فیلمنامه کنند. بسیار استاد محبوبی بود و همانطور که گفتم منظم بود و در طول آن سالها دوسهباری که کلاسش برگزار نشد به خاطر فوتبال بود. فوتبال برای تقوایی یک هنر تمام عیار و چیزی مثل سینما بود. وقتی فوتبال را تفسیر و تعریف میکرد آنقدر هنری این کار را میکرد که انگار داشت از یک فیلم سینمایی حرف میزد. ناصر تقوایی یکی از شریفترین آدمهای سینمای ماست و آدمیست که تن به خیلی چیزها نداد و به سلامت از این سینما گذر کرد. کار خودش را بخوبی میشناخت. واقعاً آیا «ناخدا خورشید» یا «دایی جان ناپلئون» در سینمای ما تکرار خواهد شد؟ بعید میدانم. فیلمنامههای زیادی داشت و من همیشه متأسفم که تقوایی را آنطور که باید نشناختند تا فیلمهایش ساخته شوند. برای فیلمهای ساخته نشده تقوایی افسوس میخورم و بیش از همه برای فیلم ناتمامی مثل «چای تلخ». فکر میکنم یک اثر در سینمای ایران جایش خالیست.
آخرین بار سال گذشته و در مراسم تولدش همدیگر را دیدیم. همیشه تا مرا میبیند، میگوید: «نگار! باید تو دوباره کارنامه را منتشر کنی» و من همیشه جواب میدهم که آن کارنامه در دوره خودش هویت گرفته بود. حالا دیگر آنهایی که کارنامه را کارنامه کردند نیستند. کجا هستند آتشی، گلشیری یا... یا چطور میشود نظیر این آدمها پیدا کرد. خوشحال و خوشبختم که کسانی مثل تقوایی، کیارستمی، گلشیری و آتشی را در کنار خود داشتیم و کارنامه با این عزیزان، کارنامه شد. ضمناً من عکسهای تقوایی را هم خیلی دوست دارم. یک تابلو به من هدیه داد که هر کس میبیند فکر میکند نقاشیست و باور نمیکند عکس است.
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.