«آنجا وطن آنها بود و من غریبهای در میانشان. اگر هم احترامی میگذاشتند، به خاطر قانون بود. من مهاجری بودم که فقط به خاطر پیدا کردن کار و یک زندگی مناسب آنجا بودم. باید از صفر شروع میکردم و شاید اگر مثل خیلیها به کشورم پشت میکردم میتوانستم اقامت بگیرم و بمانم، اما من ایران را خانهام میدانستم و آنجا کشور من نبود.»
این بخشی از حرفهای یونس است. ۴۰ سال دارد و چند سالی است که از انگلیس به ایران بازگشته و برای خودش مغازه میوهفروشی به راه انداخته است. او سختیها و مشکلات زیادی را به جان خرید و به صورت غیرقانونی به انگلستان رفت تا بتواند به رؤیاهایش برسد، اما بعد از سه سال تصمیم گرفت به ایران بازگردد تا در جایی زندگی کند که شهروند درجه دو نباشد.
چند سالی است که بحث مهاجرت و رفتن از ایران داغ است و دفتر وکلای مهاجرت هر روز مشغول تهیه و تکمیل پرونده برای فرستادن کسانی هستند که گمان میکنند زندگی بهتر را فقط میشود آن طرف آب داشت. اما در این میان کسانی هستند که بعد از سالها زندگی در خارج به کشور بازمیگردند و ترجیح میدهند با وجود همه مشکلات در ایران زندگی کنند. چندی پیش بود که علی اصغر محمدی، مدیرکل امور ایرانیان خارج از کشور وزارت امور خارجه عنوان کرد که با وجود مشکلات اقتصادی و تحریمها شاهد موج بازگشت دانشجویان خارجی هستیم. او از ۶۰۰ هزار نفر از ایرانیانی گفت که در کشورهای عربی زندگی میکنند و بسیاری درحال بازگشتند. کسانی هم هستند که از اروپا و امریکا به ایران برمیگردند و این به نظر خیلیها عجیب است.
شاید شما هم برایتان سؤال باشد که چرا فردی که مهاجرت کرده و به ظاهر زندگی بهتری دارد، تصمیم میگیرد با وجود مشکلاتی که در راه مهاجرت تحمل کرده، دوباره به نقطه اول برگردد؟ بله، برای خیلی از ما برگشتن، یعنی بازگشت به نقطه صفر، اما برای آنهایی که برگشتهاند موضوع فرق میکند. اینجا سه روایت از کسانی را برایتان بازگو میکنیم که بازگشتهاند. با یونس در ابتدای گزارش کمی آشنا شدید. حالا باقی روایتش را بخوانید.
یونس
برای یونس، مهاجرت غیرقانونی صد برابر سختتر و مخاطره آمیزتر هم بوده. سه سال در بیرمنگام زندگی کرده، اما همیشه حس کرده که شهروند درجه دو است و این را بخوبی از نگاه مردم در کوچه و خیابان میتوانسته حس کند. او هنوز هم با تلخی از روزهایی یاد میکند که با قاچاقچیان انسان برای رسیدن به خاک اروپا همراه شد و در این راه چند باری هم تا پای مرگ پیش رفت: «۳۰ سال داشتم و با لیسانس علوم سیاسی کار دولتی پیدا نکردم. میگفتند سن تو از استخدام گذشته و دنبال شغل دولتی نباش. تصمیم گرفتم مهاجرت کنم تا شاید بتوانم کار مناسبی پیدا کنم و زندگی ایدهآلی که همیشه آرزوی آن را داشتم برای خودم فراهم کنم. ۱۰ سال قبل با ۲۰ میلیون تومان راهی ترکیه شدم. در استانبول قاچاقچی انسان زیاد است. به یکی از آنها ۲ هزار دلار دادم. پاسپورت جعلی تهیه کردم و نیمه شب همراه ۱۲ نفر دیگر که همه ایرانی بودند سوار بر قایق به یکی از جزیرههای یونان رفتیم. هدف همه رفتن به انگلستان بود که آن سالها مهاجر میپذیرفت و این شانس را داشتیم که بتوانیم اقامت بگیریم.
در همه این لحظات مرگ را با همه وجود حس کردم. به آتن رفتم و بعد از اینکه قاچاقچی انسان پیدا کردم با پاسپورت جعلی و در میان شلوغی مسافرها سوار کشتی شدم و سر از ایتالیا درآوردم و از آنجا با اتوبوس و قطار خودم را به مرز فرانسه و انگلستان رساندم. قبل از مرز دریایی، جنگلی هست که مهاجران در آن زندگی میکنند. چادرهای زیادی در جنگل برپا بود و من هم سه ماه آنجا ماندم.»
نام اردوگاه «جنگل» در شهر کاله برای بسیاری از مهاجران آشناست؛ شهری بندری در شمال فرانسه که بسیاری از مهاجران که با قایق، قاچاقی از کانال مانش عبور میکنند تا به انگلستان برسند آنجا میمانند. سال ۲۰۱۶ این اردوگاه تخلیه شد، اما بسیاری از ایرانیهایی که برای رفتن به انگلیس در این اردوگاه زندگی کردهاند خاطرات تلخی از آنجا دارند. یونس از این اردوگاه میگوید:
«آن سالها هنوز آوارگان سوری نبودند. من سه ماه در این اردوگاه توی چادر زندگی کردم. گاهی اوقات گروههای خیریه یا خود مردم برای ما مواد غذایی و بهداشتی میآوردند. برای رفتن به انگلیس باید پشت کامیونها مخفی میشدیم که آن هم بارها مأموران ما را با کمک دستگاههای حرارتسنج پیدا میکردند و دوباره به اردوگاه برمیگرداندند. سرانجام موفق شدم و به انگلستان رفتم. وقتی خودم را در بیرمنگام دیدم احساس کردم به همه آرزوهایم رسیدهام. اما بعد از مدتی متوجه شدم که فقط شهروند درجه دو یا گاهی اوقات درجه سه هستم. در یک پیتزافروشی کار میکردم و صاحبکارم هم ایرانی بود. سه سال در بیرمنگام زندگی کردم و شاید تنها شانسی که داشتم این بود که مجرد بودم. خیلی زود متوجه شدم من به آنجا تعلق ندارم، ولی روی برگشتن هم نداشتم. درخواست اقامت دادم، اما چون مثل خیلیها خواستهام پناهندگی سیاسی نبود و صادقانه اعلام کردم میخواهم کار کنم با اقامت من موافقت نشد. شرایطی که الان در ایران دارم ایده آل نیست، اما خوشحالم، چون اینجا شهروند درجه یک هستم.»
حمیرا
«آنجا هرچقدر در رفاه و آسایش باشی مثل یک میهمان میمانی که در خانه کس دیگری زندگی میکنی و مجبوری کارهایی انجام دهی که در کشور خودت هیچ وقت انجام نمیدادی. از صفر شروع کردن برای من خیلی سخت است.» این حرفهای حمیراست. دختر جوانی که تجربه سفر به کشورهای اروپایی و زندگی در استرالیا را دارد. با وجود آنکه در استرالیا آسایش و رفاه نسبی داشت، اما ترجیح داد به ایران بازگردد. حرفهای جالبی از ایرانیهای مقیم استرالیا میزند. ایرانیهایی که سالهاست نتوانستهاند خودشان را از نظر عاطفی و فرهنگی با مردم و کشور استرالیا هماهنگ کنند:
«در بعضی از کشورهای اروپایی هنوز هم تفکر نژادپرستانه حاکم است و این موضوع را بخوبی در رفتار و نگاه مردم این کشورها میتوان حس کرد. در کشورهایی مثل فرانسه، آلمان و انگلیس ما شهروندان درجه ۲ و ۳ هستیم. این نگاه را میتوان در برخی کشورهای آسیایی هم دید. استرالیا با وجود آنکه سالها مستعمره انگلستان بوده و فرهنگ و قوانین این کشور هنوز هم در آنجا حاکم است، اما مردم نگاه بهتری به مهاجران دارند. وقتی وارد سیدنی شدم، فهمیدم باید از صفر شروع کنم. در ایران سالها تلاش کردم و به موفقیتهایی هم رسیدم، اما اینجا باید از صفر شروع میکردم. حس میهمان بودن را از همان روزهای اول بخوبی متوجه میشوی. با وجود آنکه استرالیا مهاجرپذیر است، اما در امکانات و فرصتهای شغلی، مردم خودشان در اولویت هستند. برخی ایرانیها مشاغلی دارند که در ایران هیچ گاه حاضر به انجام آن نیستند. به همین دلیل آنجا خیلی از ایرانیها وقتی متوجه میشدند من هم ایرانی هستم، خودشان را مخفی میکردند. هر روز که میگذشت، احساس میکردم نمیتوانم از لحاظ احساسی خودم را با مردم این کشور هماهنگ کنم. هر روز شرایط خودم در ایران و استرالیا را مقایسه میکردم و این چیزی است که همه مهاجران به آن مبتلا هستند. سرانجام تصمیم به بازگشت گرفتم و با وجود آنکه آن امکانات و آسایش ایده آل را ندارم، اما از اینکه در کنار مردم خودم هستم راضیام.»
نسیم
«آنجا همه چیز مصنوعی است. کشوری که تاریخ و فرهنگش ۱۰۰ سال هم عمر ندارد، ولی به خاطر نفت بهترین امکانات را دارد و با پول هر چیزی که بخواهند میخرند. من نمیتوانستم در جایی زندگی کنم که مردم به خاطر ثروت فخرفروشی کنند.»
نسیم با حرارت از سختیها و مشکلات زندگی در امارات میگوید. جایی که به بهشت خلیج فارس معروف است: «بعد از ازدواج به دوبی رفتم. چهار سال دوبی زندگی کردم. هیچ وقت این شهر و کشور را دوست نداشتم. آنجا همه چیز مصنوعی است و با وجود آنکه از همه امکانات برخوردارند و همه چیز مدرن است، اما مصنوعی بودن آنها آزارم میداد. آنها حتی برف و خاک را با پول میخرند. خیلی زود همه چیز حتی مغازههای پر زرق و برق تکراری میشود. کشوری که تاریخ و تمدن ندارد و اندازه آن نیز کمتر از یکی از شهرهای بزرگ ایران است. با این همه نگاهشان به غیرعرب مثل شهروند درجه ۲ است. آب و برق برای خودشان مجانی است، اما از مهاجران پول این امکانات را میگیرند. شما آنجا مثل یک توریست هستید و حتی اگر فرزندی هم به دنیا بیاورید، به او پاسپورت نمیدهند و حتی اگر ملکی هم بخرید آن را ۹۹ ساله به شما میفروشند نه دائمی. همین شرایط باعث شد به ایران بازگردم. در کشورم هرجا که بروم یک ایرانیام و باز هم کسانی هستند که دوستم داشته باشند.»
گزارش از: یوسف حیدری
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.