خاندان ارژنگی از خاندانهای پیشینه دار ایران در شهر تبریز بود که نقش مهمی در سیر تحولات نگارگری و نوگرایی در هنر مملکت ما داشت؛ چنانکه در خاطرات مرحوم استاد «رسام ارژنگی» آمده، یکی از اسلاف این خاندان در دوره قاجار، از هنرمندان بزرگ تبریز در زمان عباس میرزا ولیعهد بوده است و «تابلوهایی از جنگ ایران و روس برحسب امرعباس میرزا ساخته بود که در سال ۱۳۳۰ قمری افسران روس آنها را از باغ شمال تبریز به روسیه بردند.»
باید توجه داشت که این سَلَف خاندان ارژنگی از واقعهای تصویر برداشت که نطفه آگاهی جدید ایرانیان بهدنبال این نبرد بسته شد، همچنان که سیدجواد طباطبایی در کتاب «مکتب تبریز و مبانی تجددخواهی» متذکر شده است: «به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران و روس» بود که «اصلاحات و نوسازی ایران از تبریز، دارالسلطنه ولیعهد ایران، عباس میرزا، آغاز شد.» بنابراین از دیدگاه نگارنده این سطور، شاید بتوان این تابلوها را، مبین نوعی تجدد هنری قلمداد کرد که حداقل از حیث موضوع، نو و جدید بود و موضوع همین تابلوها یعنی جنگهای ایران و روس بود که ایرانیان را به تأمل درباره این نبرد واداشت و آغازی شد بر اصلاحات و نوسازی ایران؛ از قضا نقاش این تابلوها هم تبریزی بود و بر این اساس، شاید بشود شهر تبریز را از پیشگامان تجدد هنری در ایران نیز دانست، همانطور که دکتر طباطبایی در کتاب نامبرده، از این شهر به «آستانه دوران جدید» بهعنوان مفهومی عام تعبیر کرده است.
اما ماهیت این نقاشیها به یقین برای راقم معلوم نشد! شاید این تابلوها همان دو نگاره مهمی باشد که امروز در موزه هرمیتاژ سنت پترزبورگ نگهداری میشود و در وبگاه موزه و در معرفی این نگارهها نیز نامی از نقاش این دو تابلوی بزرگ نرفته است. جالب است که این دو تابلو، هر دو به یک سبک کشیده شده و هر دو نیز از آذربایجان به روسیه منتقل شده است. بههر حال هویت این تابلوها بحث بیشتری میطلبد، اما اگر همان باشد که توسط یکی از اسلاف خاندان ارژنگی کشیده شد، بواسطه نشان دادن ارتش نوین عباس میرزا، جهازات جنگی جدید، اونیفرم سربازان و آرایشهای نظامی نوین، موضوع مهم و جدیدی دارد.
اما یکی دیگر از هنرمندان بزرگ این خاندان، «ابراهیم آقامیر»، نقاش مظفرالدین میرزا ولیعهد در تبریز، بنابر گفته همان خاطرات رسام ارژنگی «شاید نخستین کسی بود که نقاشی را در تفلیس و مسکو فراگرفته بود» و زبانهای روسی و فرانسوی را خوب میدانست و از متجددین زمان خود به حساب میآمد. فرزند بزرگ او یعنی «میرمصوِر ارژنگی» نیز در روسیه و تفلیس درس هنر خوانده بود و با آمدنش به ایران موجد سبک نوینی در طراحی فرش ایرانی شد که در ادامه درباره آن بحث خواهیم کرد.
فرزند دیگر ابراهیم آقامیر یعنی استاد رسام ارژنگی (۱۲۷۲-۱۳۵۴ ه. ش)، نقاش برجسته روزگار ما هم تحولات عظیمی در هنر نگارگری ایرانی ایجاد کرد؛ عجیب نیست که نیما یوشیج که خود نوگراترین شاعر زمان بود، در بیانیهاش که بین سالهای ۱۳۱۸ و ۱۳۱۹ در مجله موسیقی نوشته، معتقد است که بواسطه حضور کسانی همچون رسام ارژنگی در نقاشی بعد از مشروطه، جنبش نوگرایی پیش از اینکه در شعر اتفاق بیفتد در نقاشی به وجود آمده بود و همچنین آب و رنگ کاریهای رسام و پردههای روغنی او و برادرش میرمصور را نمونههای نوین و استادانه ذوق و احساسات ما در نقاشی به حساب میآورد. بههر حال ارژنگی که به مانند پدر و برادرش، در تفلیس و مسکو هنر آموخته بود، بعدها با آمدن به ایران، مبدل به یکی از نوگراترین هنرمندان زمان شد. متن پیش رو نیز گفتوگویی است با هُما ارژنگی (متولد ۱۳۲۲ ه. ش)، آخرین فرزند استاد رسام ارژنگی، که خود از شاعران توانای روزگار ماست و بخش مهمی از یادگارها و میراث پدر را نزد خود نگاه داشته و بهتر از هرکس دیگری نسبت به احوال و آثار ایشان وارد است. این گفتگو به مناسبت سالگرد درگذشت رسام ارژنگی در سوم مرداد ۱۳۵۴ به تجددگرایی در خاندان ارژنگی و بویژه در آثار مرحوم رسام ارژنگی میپردازد که در ادامه میخوانید.
آخرین چهره استاد رسام ارژنگی در آینه
در آغاز مختصری از پیشینه خاندان ارژنگی در تاریخ ایران و اینکه چگونه و کی نام خانوادگی ارژنگی را برای خود انتخاب کردند بگویید؟
همانگونه که در نوشتههای پدرم، رسام ارژنگی و عموی بزرگم، میرمصور ارژنگی آمده است، این خانواده از خاندانهای بزرگی است که نسل در نسل هنرمند بودهاند. نیای بزرگِ این خاندان، «میرحیدر»، هنرمند قابلی بود که به هنگام تسخیر تبریز توسط تیمور لنگ، به سمرقند که کانون هنرمندانِ آن روزگار بود فرستاده شد و پس از مرگ تیمور، به تبریز بازگشت. فرزندِ میرحیدر، میر کوچک یا «میرک» نیز، تذهیب کار و تصویرساز بوده و از هنرمندان بنام دوران صفوی به حساب میآید. پدربزرگِ من، ابراهیم آقامیر، هنرمند برجسته دربار مظفرالدین میرزا بود و عموهای پدربزرگم، همگی، هنرمندان شایستهای بودند. درباره چرایی گزینشِ نامِ خانوادگی ارژنگی باید بگویم، هنگامی که در دوران پهلوی اول، داشتنِ شناسنامه و نامِ خانوادگی معین، الزامی شد، پدر و عموهایم تصمیم گرفتند که نام خانوادگی معینی را که با حرفه نگارگری تناسب داشته باشد، انتخاب نمایند. به این ترتیب نام ارژنگی را از کتاب «ارژنگِ» مانی، که سراسر نقاشی بود وام گرفتند. همچنین پدرم فرنامِ رسام و عموی بزرگم فرنام میرمصور را برگزیدند. پیش از آن، این خانواده بیشتر به «میر» و «حسینی» مشهور بودهاند. پدرِ من هم در نگارگریهای روزگارِ نوجوانی اش، نام «عباس الحسینی» را برگزید.
یکی از عموهای پدر شما، تابلوهایی از جنگهای ایران و روس ساخته بود که در بحث تجدد در نگارگری، موضوع بسیار مهمی دارد. تا جایی که من اطلاع دارم نقاشیهای دیگری هم از این نبرد وجود دارد، مثلاً یک نمونهاش در نسخه خطی شهنشاهنامه در کتابخانه و موزه ملی ملک است؛ اما از سرگذشت تابلوهای عموی پدر شما و اینکه امروز کجا هستند، اطلاع دقیقی در دست نیست. شما چه اطلاعی از این تابلوها دارید؟
او «سید محمدعلی» نام داشت و دانستههای من هم بیشتر از آنچه که پدرم درباره او نوشتهاند، نیست. ظاهراً این تابلوها در همان زمان جنگهای ایران و روس، بهعنوان غنیمت جنگی به روسیه فرستاده شدهاند. اما تفاوت این تابلوها با نسخه شهنشاهنامه که ذکر کردید در آن است که نگارههای شهنشاهنامه به کوچکی یک کتاباند در حالی که تا آنجایی که من میدانم، این تابلوها، بسیار بزرگ بوده و برای نصب در سالنها و تالارهای بزرگ کشیده شده و طبعاً از اهمیت بیشتری برخوردارند. من تابلوهای سیدمحمدعلی را ندیدهام و نمیدانم کجا هستند، ولی به احتمال زیاد باید در روسیه باشند.
پدربزرگ شما یعنی ابراهیم آقامیر، نقاش مظفرالدین میرزا ولایت عهد بود با این حال چندان از مظفرالدین میرزا خوشش نمیآمد و کدورتی هم بین آنها اتفاق افتاده بود. ریشه این کدورتها چه بود؟
پدر بزرگ من شاعر بود، شاعری طنزپرداز. وی در اشعارش، رفتارهای نکوهیده مظفرالدین میرزا و اطرافیانش را هجو میکرد. حتی یکبار به مرگ محکوم شد که با وساطت لقمان الملک قضیه منتفی و او بخشوده شد. ریشه کدورت پدربزرگ من و مظفرالدین میرزا، رفتارهای ولیعهد بود که پدربزرگم آنها را نمیپسندید. او که مدتها در فرنگ زیسته و با آداب نوین آشنایی داشت، رفتارهای کودکانه و نادرستِ مظفرالدین میرزا را تاب نمیآورد.
گویا میرمصور ارژنگی، عموی شما و فرزند بزرگ آقامیر، در هنرِ طراحی فرش ابتکاراتی داشته است. این نوآوریها چه بود؟
میرمصور، اولین کسی بود که تصمیم گرفت قالیهای نقش دار یا قالی مصور، یا آنچنان که خودش گفته، «قالی صورتدار» تهیه کند. میدانیم که قالیها معمولاً نقشهای مشخص و ثابتی دارند که تکرار میشوند. میرمصور، تصمیم گرفت که قالیهای صورت دار بسازد. در میان بسیاری از نقشهایش برای قالی، باید به نقشِ ارزشمندی با نام «چهار فصل» اشاره کرد. فرشی که اثری بسیار گرانبهاست و بخش بزرگی از تاریخ پرشکوه ایران روی آن نقاشی و تصویرگری شده است. همین اندیشه که تاریخ ایران روی فرش آورده شود، نمونهای از نوگرایی و ابداع هنری بهشمار میرود. این ابداع در طراحی قالی، ابتدا به همتِ عمو و سپس پدرم آغاز شد و آنگاه، شاگردان ایشان این روش را پی گرفتند. میرمصور، به اقتباس از اصول هنری جدید در هنر ایران، به شرط آنکه خصوصیات هنر ایرانی حفظ بشود، اعتقاد داشت. تهیه و طراحی قالی صورت دار نتیجه همین نگرش او بود. در اینجا بایسته است یادآور شوم که این دو برادر، علاوه بر نوآوری در زمینه طراحی قالی، نخستین نگارگران ایرانی بودند که در آن روزگار، صحنههای درخشانی از تاریخ ایران را با هنر نگارگری درآمیختند و با کشیدن تابلوهای با شکوهی از رویدادهای تاریخی و ترسیم شخصیتهای علمی و فرهنگی و هنری، بر ارزش این هنر افزودند. این در زمانی است که نقشهای ترسیم شده به وسیله نگارگران دوره قاجار، نقاشی قهوه خانهای و همه پندارگرایانه و دور از حقیقت است. حتی تابلوهای کمال الملک نیز غالباً از چهرههای درباری و دولتی آن روزگار بود. در این هنگام، رسام ارژنگی، تندیسهایی از امیرکبیر، فردوسی و عارف قزوینی ساخته و تابلوهایی از نبرد نادر و یعقوب و کوروش پرداخته و سعدی و خیام و فردوسی و حافظ و بسیاری از چهرههای درخشان فرهنگ و ادب ایران را بر بوم نقاشی زندگی دوباره بخشیده یا آنکه میرمصور، تابلوی حمله نادر را که اکنون در موزه نادری در مشهد نگهداری میشود و تابلوی شکوهمند امیرکبیر را که شوربختانه اکنون در زیر زمین کاخ گلستان است (!) نقش کرده است. این دو بزرگوار، نخستین هنرمندانی هستند که رویدادهای تاریخی و چهرههای بزرگان نامدار ایران را ترسیم کردهاند.
میدانیم که «نیما یوشیج» معتقد بود بواسطه حضور رسام ارژنگی در نقاشی، جنبش نوگرایی پیش از اینکه در شعر اتفاق بیفتد در نقاشی به وجود آمده بود. به نظر شما کار کارستان ارژنگی چه بود که نیما را به این اعتراف واداشت؟
هنگامی که نیما یوشیج، با پدرم روبهرو شد، روستا زاده جوان و خوش اندیشهای بود که در تهران پشتیبانی نداشت. درست همانند روزگاری که پدرم تنها و ناآشنا به این شهر پا گذاشته بود. این دو، درد آشنا و هنر آشنا بودند و همین، برای دوستیشان کفایت میکرد. نیما، در «نگارستان ارژنگی» که نخستین نگارخانه تهران و مکانی برای آموزش نقاشی در خیابان علاءالدوله (فردوسی امروز) بود، با رسام آشنا شد و این آشنایی به دوستی دیرپایی انجامید. نگارستان ارژنگی، در آن روزگار مکانی برای گرد آمدن بسیاری از ادیبان و نویسندگان و هنرمندان آن زمان همچون میرزاده عشقی، عارف قزوینی، سعید نفیسی، ملک الشعرا و... بود. در همین نگارستان، رسام ارژنگی یک پرتره از چهره عارف قزوینی ساخت و در همین دوران نقشی از چهره نیما کشید که در روزنامه پولاد چاپ شد و تا حدود زیادی باعث معروفیت نیما شد. اما قضاوتی که نیما در مجله موسیقی درباره پدر کرده است، بهدلیل علاقهاش به رسام ارژنگی نیست! نیما راستگو است. بدرستی مینویسد و بهگفتهاش باور دارد. چه، رسام ارژنگی، براستی از پیشگامان جنبش نوگرایی در نقاشی است.
پدرم در هنرستانهای تفلیس و مسکو، ناگزیر از آموختن بخشهای گوناگون علمی و هنری، همچون پرسپکتیو، آناتومی، ترکیب و کاربرد رنگها و دانستنیهای دیگر بود. یا مثلاً، در آنجا باید با آناتومی بدن انسان و حیوان آشنا میشدند تا بتوانند نگارگری را بهگونه علمی بیاموزند و نقاشی از روی مدل زنده و برهنه یکی از این شیوهها بود. از اینرو زمانی که رسام به ایران بازگشت، آموختههای علمی را در هنر نگارگری بهکار برد. او نخستین هنرمند نگارگری است که مدلهای آموزش نقاشی را به هزینه خودش برای دانشآموزان تهیه و چاپ کرد. هنوز از روزگار کودکی به یاد دارم که در کنار تالار نقاشی پدر، اتاقکی بود که ما بچهها اجازه رفتن به آنجا نداشتیم. در این اتاقک، پدرم مجموعهای از شمشیرها، خنجر، سپر، گرز، کلاهخود، زره و سِلاح رزم را جمع آورده بود. از آنجا که تابلوهای زیادی درباره رویدادهای تاریخی میکشید، باید وسایلی در اختیار میداشت تا واقعیت را ببیند و تابلویی مطابق با حقیقت بسازد.
در آن روزهای کودکی، از دیدن گاهگاه آنها شگفت زده میشدم، ولی بعدها دانستم که این مجموعه، بههمراه کتابهای پربرگ و سنگینی که به دانشنامه میمانستند و گونههای بسیاری از پوششهای جنگی و اسلحه دورههای گوناگون جنگهای ایران و جهان در آنها به چشم میخورد، همه برای بهرهگیری در نقاشی هستند. این کتابها به زبان روسی نوشته شده بودند و، چون پدر روسی میدانست، از نگارههای این کتابها استفاده میکرد؛ بنابراین چیزی که رسام ارژنگی را نسبت به نگارگران زمان خودش متمایز میکند، این است که هر تابلوی تاریخی ایشان با پژوهش روی لباس و وسایل جنگی آن دوران ترسیم شده است. یعنی مانند کار بسیاری دیگر، انتزاعی و تصوری نیست و بر اساس واقعیتهای تاریخی هر دوره ترسیم شده است. مثلاً در تابلوی «حمله یعقوب لیث به خلیفه»، چهره و لباس یعقوب لیث، مکان رویداد، پوشش سپاهیان و ساز و برگ جنگی همگی واقعی و طبیعی است. حتی یکبار کسی به من گفت: چرا یعقوب این چنین سیه چرده است! کاش او را زیبا میکشیدند! به او پاسخ دادم: یعقوب زشت نیست! او سیستانی است و کنار آتش، رویگری کرده است، از اینرو سرخ چهره است و اگر به گونهای دیگر کشیده میشد نادرست بود. امروز میبینم که گاهی، چهرههای مردان جنگجو یا پهلوانان را آنچنان سفید و زیبا ترسیم میکنند که با حقیقت همخوانی ندارد؛ بنابراین رسام ارژنگی یک تابلوی تاریخی را علمی، اصولی و بر اساس شواهد تاریخی ترسیم میکرد، چیزی که در آن روزگار کاملاً تازگی داشت. بهگفته خودش، برای آفرینش تابلوی شاهکار «حمله نادر به هندوستان» ۱۰ سال پژوهش کرد.
ظاهراً رسام ارژنگی با کمال الملک اختلافاتی داشت. ریشه اختلاف آنها کجا بود؟ این اختلاف به تفکرات ارژنگی بازمیگشت یا اختلاف در تکنیک نقاشی؟
هر دو! پدر درطول مدت شش سال ماندگاری و آموزش در روسیه، عالیترین تابلوهای تاریخی را در موزهها دیده و روش نگارگری را به همان شیوه آموخته بود. هنگامی که به ایران بازگشت و به تهران آمد، با شادی به دیدار کمالالملک رفت. درباره او و استادیاش چیزهای زیادی از ایرانیان فارسی زبان مسکو شنیده بود و برای دیدن آثارش اشتیاق فراوان داشت. پدرم در آن زمان خیلی جوان و کمالالملک سالمند بود. او در دیدار با کمال الملک، هنگامی که تابلوهایی از چهره وثوق الدوله و میرنصرالله و دیگر چهرههای درباری و یک تندیسِ گچی از ناصرالدین شاه را دید، به کمالالملک گفت: استاد چرا از بزرگان ایران تابلو نساختهاید؟!
تابلو «یعقوب و خلیفه» اثر استاد رسام ارژنگی
کمالالملک، تابلوی وثوقالدوله را به او نشان میدهد و میگوید: بزرگان! این چهره شخص دوم مملکت است؛ او را نمیشناسید! ظاهراً کمالالملک متوجه سخن پدر من نشده بود! و نمیدانست که منظور ارژنگی از بزرگان ایران، فردوسی و سعدی و خیام و امیرکبیر است. در آن زمان رسام، جوانی بود با لهجه غلیظ آذری و دلی لبریز از عشق ایران و کمالالملک هنرمندی سالمند که سمت استادی جوانان را داشت و از دربار لقب گرفته بود. طبیعی بود که سخنان پدرم بر او سخت و گران بیاید! بد نیست که در اینجا به نکتهای هم اشاره کنم و آن اینکه بیشتر آذریها، مردمانی سادهاند و حرف دل شان را بدون پردهپوشی میزنند و حال درون شان پنهان نمیماند. همچون آیینهاند. پدر من هم این چنین بود و چه بسا که همین ویژگیها، دربرخوردهایش با افراد برای او دشواری و دشمنی میآفرید.
جالب است که مرحوم ارژنگی در خاطراتش، تابلوهای کمال الملک و مدرسه صنایع مستظرفه را به «ویترین عکاسخانه» تشبیه کرده و به نوعی به سبک کمالالملک کنایه زده است!
بله! میخواستم در ادامه بگویم که اختلاف آنها علاوه بر طرز فکرشان، به شیوه و تکنیک نقاشی هم بازمیگشت. پدر معتقد بود که کمالالملک مثل عکس نقاشی میکشد! او مکتب روس را گذرانده بود و در آن هنگام و در آن مکتب، نقاشیها با قلم درشت و برجسته کار میشد و کسی تابلوهایش را مانند عکس نمیکشید و به دیده شدن هنر نقاشی در تابلو باور داشتند. همین دیدگاهها موجب اختلاف با کمالالملک شد و عجیب است که دشمنیها با رسام ارژنگی، هنوز هم ادامه دارد!
یکی از زمینههای نوگرایی مرحوم ارژنگی، کاریکاتورسازی او در روزنامه ناهید و همکاریاش با میرزا ابراهیم ناهید بود. شاید بتوان طرحهایی را که ایشان در ناهید میکشیدند، از نخستین کاریکاتورهای ایرانی به حساب آورد. استاد ارژنگی کاریکاتور را چطور و در کجا آموختند؟
ما در ایران مکتب کاریکاتور نداشتیم و به احتمال زیاد ایشان در همان اروپا این سبک را آموختند. استاد ارژنگی، در زمانه خودش هر چیزی را که نو و مفید و گویا میدانست فرا میگرفت و به کار میبرد و، چون روحی تجددخواه و نوگرا داشت از کاریکاتور هم استقبال کرد. هرچند که عمر کاریکاتورسازی او کوتاه بود، ولی کارهای مهمی انجام داد و همانگونه که گفتید، کارهای او از نخستین کاریکاتورهای ایرانی است.
رسام ارژنگی برای رضاخان سردار سپه نیم تنهای ساخت که بر بالای سردر باغ ملی نصب بود و همچنین بعدها طرفدار وی شد. این در حالی است که ایشان در دوره رضاشاه هم وضعیت چندان خوبی نداشت.
پدر من طرفدار نوگرایی و سازندگی و پیشرفت ایران بود و امید داشت که وضعیت نابسامان و شرم آور آن روزگار که کشور در آشفتگی و خرافات و بیماری و جهل غوطه ور بود و انواع بیماریها رواج داشت، بهبود یابد و از آنجا که احساسات عمیق میهن پرستانه در دلش موج میزد، به آبادی و آزادی و سرافرازی ایران نوین میاندیشید. هرچند که او در آن دوران هم آسیب فراوان دید. هرگاه هنرش شناخته میشد و کارش گُل میکرد، به بهانههای گوناگون او را از تهران به شهر دیگری میفرستادند. همکارانی که تاب دیدن پیشرفت وی را نداشتند تلاش میکردند تا او را از مرکز دور نگه دارند.
بهعنوان سؤال آخر بفرمایید که تا چه میزان این تبریزی بودن خاندان ارژنگی که به لحاظ گوناگون شهر تجدد در تاریخ معاصر ایران به حساب میآمد، زمینه را برای تجدد هنری پدید آورد؟
از آنجا که شهرهای تفلیس و مسکو در زمینه هنر پیش رفته و در فاصلهای نه چندان دور از آذربایجان و شهر تبریز قرار داشتند، پدر، عمو و پدربزرگ من هر سه در آنجا با هنر نگارگری اروپایی آشنا شدند و مبانی هنر جدید را آموختند و اصول آن را در نقاشی ایرانی پیاده کردند. حال آنکه اگر این هنرمندان در شهرهای دیگر ایران زندگی میکردند، شاید هرگز گذرشان به آنجا نمیافتاد. برای آذریها اروپا، همان روسیه بود. نکته دیگر اینکه تبریز از قرنها و سالها پیش از آن، مرکز هنر بوده است و بنا بر گفته رسام ارژنگی، در زمان کودکی ایشان قریب ۸۰ نقاش در تبریز حضور داشتهاند. آیا زمانی که تبریز ۸۰ نقاش داشت، تهران یا شهر دیگری در ایران از چنین امتیازی برخوردار بود؟ بدین سان میتوان باور داشت که تبریز نسبت به دیگر شهرهای ایران برای پذیرش تجدد، آمادگی داشته است. افزون بر اینها پدر و عمه من هر دو از خدمتگزاران شهر تبریز هم بودند؛ چنانکه عالیه ارژنگی (عمه من و خواهر استاد) که شخصیتی متجدد داشت، بنیانگذار مدرسه «دوشیزگان»، اولین دبیرستان دخترانه تبریز بود و پدر، اولین هنرستان صنایع مستظرفه را در شهر تبریز بنیان گذاشت و زمینه آموزش جدید هنر را در آنجا به وجود آورد. نکته آخر که خوش ندارم ناگفته بماند، آرزوی من است! بزرگترین دغدغه و آرزوی من گردآوری همه آثار پدرم در مجموعهای است که برای همگان قابل استفاده و بازدید باشد و پیداست که بدون کمک نهادهای فرهنگی، این آرزو میسر نمیشود، ولی امیدم را از دست نمیدهم.
بیوگرافی استاد رسام ارژنگی
سال ۱۲۷۲ در تبریز متولد شد.
سال ۱۲۸۹ به تفلیس رفت و وارد هنرستان نقاشی تفلیس شد و پس از چند سال به آکادمی مسکو روانه شد و درنهایت اصول نقاشی مدرن را در این دو شهر فرا گرفت.
پس از پایان تحصیل در اروپا، به تبریز بازگشت و در سال ۱۲۹۸ همراه همسر و فرزند به تهران آمد و نگارستان ارژنگی را بهعنوان اولین نگارخانه تهران تأسیس کرد.
سال ۱۳۱۷ اولین هنرستان صنایع مستظرفه تبریز را بنیان گذاشت و پنج سال نیز مدیر آن بود.
پس از چند سال به تهران مراجعت و فعالیت هنری را در این شهر ادامه و برای نخستین بار در ایران اقدام به طراحی و چاپ الگوهای نقاشی برای آموزش نقاشی به دانشآموزان ابتدایی کرد. تدریس نقاشی در دارالفنون و دبیرستانهای دیگر تهران ثمره همین دوران بود.
ارژنگی در شاعری نیز طبعی روان داشت و از جوانی شعر میسرود و در اردیبهشت سال ۱۳۳۳ ثمره ۳۰ سال شاعری خود را در دیوان ارژنگی منتشر کرد.
از او بالغ بر دو هزار تابلوی نقاشی، مینیاتور، سیاه قلم، طرح، کاریکاتور و تندیس بر جای مانده که امروز این آثار پراکندهاند و بخش بزرگی از آن در مجموعه فرزندشان، هما ارژنگی نگهداری میشود.
او درنهایت پس از یک عمر فعالیت هنری، در سوم مرداد ۱۳۵۴ روی در نقاب خاک کشید و در قطعه ۸ بهشت زهرای تهران دفن شد.
گفتگو از: مجید بجنوردی
این مطلب نخستین بار در روزنامه ایران منتشر شده است.