دختر جوان که وحشت همه وجودش را گرفته بود با نگرانی وارد دایره مددکاری اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد شد.
به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، دختر ۱۷ سالهای که شرم و ترس همه وجودش را احاطه کرده بود با نگرانی و تردید وارد دایره مددکاری اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد شد و در حالی که با چشمانی اشک بار به دنبال چارهای برای رهایی از یک مخمصه شوم میگشت به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در کلاس هشتم با دختری به نام «نیکا» دوست شدم، او همکلاسی ام بود و پدرش از موقعیت اجتماعی بالایی برخوردار بود البته در مدرسهای که من تحصیل میکردم همه خانوادههای دانش آموزان از صاحب منصبانی بودند که جایگاه اجتماعی خاصی در جامعه داشتند.
پدر من هم اگرچه مدیر یکی از تعمیرگاههای بزرگ بود، ولی وضعیت مالی خوبی داشت که تقریبا هم سطح دیگر دانش آموزان در منطقه اطراف بولوار سجاد بودیم با آن که ساعت ورود و خروج ما به مدرسه به صورت پیامکی برای خانواده هایمان ارسال میشد، اما باز هم دخترانی که درگیر دوستیهای خیابانی یا فضای مجازی بودند شیوههای خاصی را برای فرار از مدرسه به کار میبردند. در این میان دوستی من و نیکا هر روز عمیقتر میشد. پدر و مادر نیکا نیز در یکی از سازمانها دارای مقام و منصب بالایی بودند و او از همه امکانات رفاهی برخوردار بود. «نیکا» مدام از معاشرت با دوست پسرهایش برایم سخن میگفت که چگونه با آنها به پارتی شبانه میرود و مشروبات الکلی مصرف میکند.
او میگفت: زمانی که پدر و مادرش خسته از فعالیتهای روزانه به خواب میروند او به آرامی و بدون جلب توجه از واحد آپارتمانی بیرون میرود و سپیدم دم نیز قبل از بیدار شدن پدر و مادرش به خانه باز میگردد به همین دلیل همواره در کلاس درس به خواب میرفت یا در حال چرت زدن بود. خلاصه نیکا آن قدر از این معاشرتهای خیابانی برایم سخن گفت که هیجان زده دوست داشتم این گونه روابط را تجربه کنم تا این که فهمیدم نیکا عکسهایی را که با من در حیاط مدرسه میگرفت برای دوست یکی از دوست پسرانش ارسال میکند! وقتی بااعتراض من روبه رو شد مرا قانع کرد که با «بهبود» دیدار کنم شاید برای ازدواج مناسب یکدیگر بودیم. بالاخره این موقعیت هنگام برگزاری امتحانات فراهم شد چرا که ورود و خروج سرویس مدرسه به دقت کنترل نمیشد.
اگرچه نیکا همه شرایط را فراهم کرده بود، اما من اضطراب عجیبی داشتم خلاصه سوار خودروی شاسی بلند دوست پسر نیکا شدم و چند خیابان آن طرفتر بهبود هم سوار شد و کنارمان نشست به اصرار «سینا» (دوست پسر نیکا) به خانه آنها رفتیم چرا که پدر و مادرش شاغل بودند و کسی در خانه آنها نبود. آن روز بهبود با ابراز علاقه به من شماره تلفنم را گرفت و این گونه روابط ما از طریق فضای مجازی، تماسهای تلفنی و دیدارهای حضوری ادامه یافت.
حدود دو ماه از این ارتباط نامتعارف میگذشت و من که دیگر اضطراب و استرس روزهای اول آشنایی را نداشتم تصاویر بدون حجابم را نیز برای او ارسال میکردم. پدر بهبود نیز جایگاه اجتماعی بالایی داشت و مادرش نیز در امور مربوط به وکالت فعالیت میکرد، اما من درگیر یک عشق هیجانی شده بودم و نمیدانستم شعله سوختن هستی ام را روشن کرده ام.
در همین اثنا بود که پدر و مادرم برای دیدار پدربزرگم راهی غرب کشور شدند و من نزد زن دایی ام ماندم. او مشکل شنوایی داشت و مکالمه تلفنی مرا با بهبود متوجه نمیشد تا این که شبی «بهبود» در یک تماس تلفنی از من خواست به منزل آنها بروم چرا که پدر و مادرش در مسافرت به سر میبردند. من هم با تقلید از فرارهای شبانه «نیکا» به آرامی از خانه بیرون آمدم و سوار خودروی «بهبود» شدم، اما صبح روز بعد زمانی به خود آمدم که دیگر همه هستی و عفتم را از دست داده بودم و ...
دیگر شرایط روحی مناسبی نداشتم، ولی بهبود ادعا میکرد با من ازدواج میکند به همین دلیل ارتباطم را با او ادامه دادم تا این که چند روز پیش فهمیدم که باردار شده ام. بهبود نیز با شنیدن این ماجرا، گوشی تلفنش را خاموش کرده و این گونه ... شایان ذکر است به دستور سرهنگ احمد محتشمی (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) پدر و مادر این دختر ۱۷ ساله به دایره مددکاری اجتماعی دعوت شدند تا این ماجرا پیگیری شود.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی