جامعهشناسی را به عنوان یک رشته مستقل در ایران پایهگذاری کرد و چهرهای دانشگاهی از خود آفرید. در سوی دیگر با مصدق در نهضت ملی همکاری کرد و همراه با او راهی زندان شد تا تصویر سیاستمداری صادق و وفادار از خود میان برگهای تاریخ برجای گذارد. غلامحسین صدیقی مردی بود که توأمان پا در دانشگاه و سیاست داشت و در هر دو عرصه از خود میراثی به یادگار گذاشت.
علاقه داشت از تبار دانشمندان و دانشگاهیان شناخته شود و خدمات بسیاری در اعتلای علمی دانشگاه انجام داد اما در نهایت تاریخ سیاستزده ایران بیشتر او را در میدان سیاست مورد شناسایی قرار میدهد. غلامحسین صدیقی مردی بود که شاگردانش از او به عنوان استادی تمام عیار یاد میکنند و همکارانش در عرصه علم و سیاست خصایص و سجایای اخلاقی او را مورد ستایش قرار میدهند. او سیاستمدار بود اما زیست سیاستمدارانه نداشت و هرگز اخلاق، آزادگی و وطنپرستی خود را فدای منافع سیاسی نکرد. وی در دادگاه نظامی مصدق، آنجا که بیم جان همکاران و دوستانش وجود داشت، مقابل تاریخ ایستاد و از او دفاع کرد. صدیقی تاریخ میدانست و به پشتوانه همین آگاهی هرگز نیکنامی خود را به منافع کوتاه مدت سیاسی نفروخت.
دیوانیان مازندرانی
خاندان صدیقی در زمره خاندانهای دیوانی شناخته شده در دوران قاجار و پهلوی است. نخستین اطلاعات مربوط به تبار این خانواده مربوط به استان مازندران، شهرستان نور، دهکده یاسل در حوالی یوش است. نخستین شخصیت این خاندان که از او ردی در تاریخ باقی مانده، «حاج رجبعلی یاسلی» است که در زمان خود از مالکان شناخته شده منطقه یاسل بود. سه نسل بعد «حاج میرزا کریم» که با عنوان «حاج وزیر» شهرت داشت، نخستین کسی در این خانواده بود که آنان را با امور دیوانی پیوند زد. ترقی این خانواده اما از زمان مهاجرت به تهران در اواسط دوران قاجار آغاز شد. فرزند حاج میرزا کریم به نام «میرزا رضا نوری مازندرانی» توانست به دربار ناصری راه پیدا کند و لقب «صدیقالدوله» را دریافت کرد. پیشرفت او تا آنجا بود که ابتدا به مقام معلمی مظفرالدینشاه رسید و سپس وزارت ولیعهد قاجار در آذربایجان به او اعطا شد. چندی بعد به حکومت مازندران فرستاده شد و مدتی نیز تولیت آستان قدس رضوی را بر عهده داشت. پسر دیگر حاج میرزا کریم، به نام «میرزا محمدحسین» نیز در دستگاه دیوانی پیشرفت کرد. او سمت استیفای خاصه تهران را داشت اما اجل به او مهلت نداد تا مانند برادرش پلههای ترقی را طی کند. با مرگ او، صدیقالدوله کفالت برادرزاده خردسالش را برعهده گرفت. «میرزا حسین» در سایه حمایت عموی خود توانست در سلسه مراتب دیوانی پیشرفت کند و لقب «اعتضاد دفتر» به او اعطا شد. حکومت ورامین، مستوفیگری وزارت مالیه و ریاست خالصجات از جمله سمتهایی بود که به او در دوران حیاتش واگذار شد.
غلامحسین صدیقی حاصل ازدواج اعتضاد دفتر با خواهر میرزا ابراهیم عونالممالک به نام «مریم» بود که در ۴ آذر ۱۲۸۴ دیده به جهان گشود. وی تنها فرزند ذکور خانواده بود و پدرش که فردی فرهیخته و صاحب علم بود، تلاش بسیار کرد تا پسر را به سنت دیوانیان صاحب فضل، با کمالات علمی تربیت کند. غلامحسین که در میانه تحولات انقلاب مشروطه به دنیا آمده بود، دوران کودکی و نوجوانی خود را همزمان با استقرار نظم جدید در ساختار آموزشی و دیوانی ایران سپری کرد. او تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه اقدسیه گذرانید و سپس وارد مدرسه آلیانس فرانسه در تهران شد. در این مدرسه او به زبان فرانسه تسط پیدا کرد و سپس به دارالفنون که در آن دوران مهمترین مدرسه برای کسب تحصیلات تکمیلی به شمار میرفت، وارد شد. در سال ۱۳۰۸ در امتحانات اعزام محصل شرکت کرد و با بورسیه دولتی برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت. در آنجا از دانشسرای عالی «سن کلود» فارغالتحصیل شد و دوره دکتری را در دانشکده ادبیات دانشگاه سوربن آغاز کرد. او در سال ۱۳۱۶ش. از پایان نامه دکتری خود با عنوان «جنبشهای دینی ایرانیان در قرنهای دوم و سوم هجری» دفاع کرد و موفق به اخذ درجه دکتری شد.
پدر جامعهشناسی ایران
صدیقی در فروردین ماه سال ۱۳۱۷ پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی خود، راه ایران در پیش گرفت و پس از طی خدمت نظام وظیفه با سمت دانشیاری به استخدام دانشگاه تهران درآمد. در این مقطع او در دانشکده ادبیات و الهیات و معارف اسلامی حضور داشت و عمدتا دروس مربوط به فلسفه یونان و جامعهشناسی را تدریس میکرد. دلبسته اخلاق سقراط و روش علمی ارسطو بود و در میان متفکران ایرانی به بیرونی و ابنسینا علاقه داشت. او به ادبیات عربی تسلط داشت و دروس مربوط به فقه و اصول و علوم معقول را به حد کفایت مطالعه کرده بود. همچنین به متون تاریخی و اجتماعی احاطه داشت و در شرایطی که علم جامعهشناسی کمتر در ایران شناخته شده بود، این رشته را در دانشگاه تأسیس کرد و عنوان «جامعهشناسی» را برای آن برگزید. او کار خود را در این زمینه با تدریس چند واحد درسی از سال ۱۳۱۹ آغاز کرد اما در نهایت موفق شد در سال ۱۳۳۷ با همکاری دکتر علیاکبر سیاسی (رئیس دانشکده ادبیات) و دکتر یحیی مهدوی (نماینده شورای دانشگاه) مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی و بعدها گروه آموزشی علوم اجتماعی را در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران تأسیس کرد.
بسیاری معتقدند کار او عمدتا معطوف به تاریخ اجتماعی بوده است که خودش آن را «اجتماعیات» مینامید. او در تاریخ مشروطیت و تاریخ احزاب سیاسی ایران مطالعات بسیاری داشت و یادداشتهای پرتعدادی در این رابطه نگاشته است اما وسواس علمی مانع از چاپ آنها شد. البته نکته دیگری که در رابطه با صدیقی قابل توجه است، سبک نگارش اوست که به باور برخی مانع جدی کارش برای گسترش نظراتش در حوزه جامعهشناسی بود. نوشتههایی که از او باقی مانده نثری فاخر و ادیبانه دارد و در آنها از شعر، آیات و احادیث عربی بهره گرفته است. این نثر سنتی دیوانی اگرچه به منظور سخنوری بسیار مطلوب بود اما بهرهبرداری از آن در علوم انسانی مدرن چندان امکان نداشت.
صدیقی با آنکه در رابطه با کار علمی خود بسیار سختگیری میکرد اما همواره مشوق شاگردانش بود و تلاش داشت برای آنان فرصت رشد و ترقی فراهم کند. احمد اشرف که در فاصله سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۳۹ در نخستین دوره فوق لیسانس علوم اجتماعی شاگرد صدیقی بود، روحیات او در این رابطه را اینگونه شرح میدهد: «هنگامی که پس از ادامه تحصیل در آمریکا به قصد تحقیق بیشتر برای تدوین رساله دکتری به ایران بازگشتم، دکتر صدیقی تکلیف کرد تا در کلاس «نظریههای جامعهشناسی» که درس اصلی ایشان بود، شرکت کنم و به طرح نظریههای جامعهشناسی در آمریکا بپردازم و در پایان کار نیز از دانشجویان امتحان کنم. پس از آن که در چند جلسه مقدمات پیدایش و تحول نظریهشناسی در اروپا را درس گفتند، نگارنده را به مجلس درس فراخواندند. اینکه در هر جلسه به تکلیف ایشان باید پیشاپیش در معیت شان به کلاس وارد شوم و در حضورشان درس بگویم افتخار بزرگ اما کاری بس دشوار بود. دکتر صدیقی در همه جلسات تا پایان هرجلسه به حوصله مینشست، به این قصد که هم یکی از شاگردان دیرین خود را بیازماید و هم با نظریههای تازه جامعهشناسی در آمریکا، گرچه از زبان یک دانشجو آشنا شود.»
در عرصه فرهنگ و آموزش
بخش زیادی از زندگی غلامحسین صدیقی لاجرم درگیر فعالیتهای اجرایی گوناگون در حوزه علمی و فرهنگی شد. دوستی و پیوند نزدیک با علی اکبر سیاسی موجب شد تا به خواهش او، دو سال در فاصله بهمن ۱۳۲۳ تا آبان ۱۳۲۵ مدیریت کل دبیرخانه دانشگاه را بپذیرد. وی همچنین نماینده دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی در شورای دانشگاه بود.
صدیقی در دوران خدمت خود برای شرکت در کنفرانسهای مختلف علمی و فرهنگی در جهان مأمور شد. او در زندگینامهای که به قلم خودش در کتاب «مازندران (شرح حال رجال معاصر)» نوشته است، به حضورش در هیأت نماندگی ایران برای شرکت در کنفرانس مؤسسه بینالمللی تعلیم و تربیت در ژنو، سفر به پاریس و وین به دستور وزارت فرهنگ برای تهیه گزارش از مؤسسات علمی و موزههای این شهرها به منظور تأسیس موزه مردم شناسی ایران، عضویت در هیأت نمایندگی ایران برای شرکت در کنفرانس اساسی سازمان بینالمللی تربیتی و علمی و فرهنگی در لندن، شرکت در کنفرانس ملتهای آسیایی از سوی دانشگاه تهران، عضویت در هیأت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی که از طرف دولت به هندوستان میرفت و ریاست هیأت نمایندگی ایران در سومین کنفرانس سازمان تربیتی و علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) در شهر بیروت اشاره میکند.
صدیقی همچنین فعالیتها و مسئولیتهای آموزشی مختلفی در کارنامه خود دارد. عضویت در هیأت مؤسسان انجمن آثار ملی، همکاری در تألیف لغت نامه دهخدا، عضویت در شورای عالی فرهنگ، سرپرستی کمیته مردمشناسی مرکز تحقیقات علمی مناطق خشک، همکاری در تألیف دایرهالمعارف فارسی به سرپرستی غلامحسین مصاحب تنها برخی از فعالیتهای او در زمینه فرهنگی و آموزشی در دوران حیاتش بود.
در میدان سیاست
غلامحسین صدیقی با آنکه در خانوادهای دیوانسالار زاده شده بود و بسیاری از فنون سیاست و امور دیوانی را به خوبی میدانست اما اغلب تلاش داشت خود را برکنار از سیاست قرار دهد و عمده همت خود را معطوف به دانشگاه کرده بود. با این همه طوفان حوادث سیاسی آنگونه بود که مرد عرصه علم را لاجرم به آوردگاه سیاست کشانید و البته قابل انکار نیست که شهرت او در تاریخ ایران بیش از آنکه وامدار فعالیتهای علمی باشد، وامدار حضور سیاسی او است. به نظر میرسد نخستینبار یحیی مهدوی بود که او را به دکتر مصدق معرفی کرد. البته احتمالا مصدق پیشتر نیز به واسطه پیشینه خانوادگی با صدیقی آشنا بود و به ویژه پدرش را از زمان حضور در وزارت مالیه میشناخت. در ۲۰ آذر ۱۳۳۰ صدیقی به اصرار دوستانش و البته علقهای که به جریان نهضت ملی داشت، دعوت دکتر مصدق را برای تصدی وزارت پست، تلگراف و تلفن پذیرفت. یک سال بعد دکتر مصدق به هنگام سفر برای حضور در دیوان داوری لاهه، سمت نیابت نخستوزیری را به او واگذار کرد و چندی بعد زمانیکه مصدق کابینه دوم خود را تشکیل داد، پست حساس وزارت کشور به صدیقی اعطا شد.
کودتای ۲۸ مرداد سرنوشت بسیاری از رجال سیاسی کابینه مصدق را دگرگون کرد. یک روز بعد از کودتا دکتر صدیقی به همراه دکتر مصدق، دکتر شایگان و دکتر معظمی به کودتاچیان تسلیم شدند. سرهنگ بزرگمهر درباره سخنرانی دکتر صدیقی در دادگاه نظامی چنین مینویسد: «آقای دکتر غلامحسین صدیقی، با داشتن بالاترین مقام دولتی پس از نخست وزیر یعنی نایب نخست وزیر و وزیر کشور با تحت فرمان داشتن قوای شهربانی و ژاندارمری و ریاست بر کلیه استانداران و فرمانداران و بخشداران، طرف توجه خاص بود. از این نظر که از زبان ایشان اظهاراتی بشود که با گفتههای دکتر مصدق تناقض داشته باشد. دکتر صدیقی با بهره گیری از اطلاعات علمی و ادبی و تاریخی و جامعه شناسی و تحقیق در ادیان و سابقه ممتد استادی دانشگاه با تبحر در بیان مکنونات با نهایت فصاحت سخن گفت، به نحوی که تمامی حاضران در دادگاه را تحت تاثیر و نفوذ کلام خود قرار داد. با مقدمه چینیهای فاضلانه و اعتماد به صحت گفتههای خود، از دکتر مصدق تجلیل نمود و گاه با عصبانیت در اثبات حقانیت و صداقت خود فریاد کشید. من-بزرگمهر- یادداشتی به دکتر مصدق دادم که: «خیلی خوب حرف میزند. دکتر مصدق زیر یادداشت نوشت: «آخر اوسا (استاد) بوده.»
صدیقی سرانجام پس از ده ماه و نیم درحالی که مقدار زیادی وزن از دست داده بود، از زندان آزاد شد اما خاطرات تلخ سقوط دولت همواره با او باقی ماند. دکتر احسان نراقی در این رابطه مینویسد: «دکتر صدیقی سالها برای دیدار فرزندانش که در خارج بودند یا شرکت در کنفرانسهای علمی که دعوت میشد، حاضر نبود تقاضای صدور گذرنامه خطاب به اداره شهربانی بنویسد. میگفت من از دولتی که در نتیجه کودتای بیست و هشت مرداد سرکار آمده است تقاضا نمیکنم.»
کنارهگیری از سیاست
از سال ۱۳۳۸ بار دیگر تحرکاتی برای احیای جبهه ملی آغاز شد. خانه دکتر صدیقی در محله سرچشمه پایگاه جلساتی بود که روزهای جمعه برگزار میشد و مقدمهای برای تأسیس جبهه ملی دوم شد. او در سالهای۱۳۴۲ ـ۱۳۳۹ به یکی از رهبران طراز اول جبهه ملی دوم مبدل شد. در سال ۱۳۳۹، بعد از شکست نهضت مقاومت ملی، شماری از همراهان مصدق تصمیم به احیای جبهه ملی گرفتند. در تشکیل مجدد این جبهه، پنج شخصیت اصلی نقش آفرینی کردند که عبارت بودند از غلامحسین صدیقی، مهدی بازرگان، کریم سنجابی، باقر کاظمی و اللهیار صالح. پس از پیگیری های مستمر این پنج نفر، به همراه بقیه چهرههایی که در زمان مصدق در کابینه او وزیر یا معاون وزیر بودند نیز جمع شدند. سرانجام در روز ۲۳ تیر ۱۳۳۹، در منزل غلامحسین صدیقی، هفده تن گرد هم آمدند و مذاکرات نهایی به پایان رسید و شورای عالی جبههی ملی دوم تشکیل شد. صدیقی در این دوران از مبارزات چند مرتبه دستگیر و زندانی شد که مهمترین آنها در سال ۱۳۴۱ بود و ۲۲۵ روز به طول انجامید.
مدتی بعد میان اعضای جبهه ملی اختلاف افتاد و دکتر مصدق از طرح مهندس بازرگان و همراهانش برای تشکیل نهضت آزادی به عنوان یک حزب عضو جبهه ملی حمایت کرد ولی شورای عالی با عضویت نهضت مخالف بود. در نتیجه دکتر مصدق دستور داد که این شورا منحل و شورای دیگری تحت رهبری خودش تشکیل شود. پس از این رویدادها جبهه ملی سیاست صبر و انتظار در پیش گرفت و افرادی مانند دکتر صدیقی و دکتر سنجابی ترجیح دادند فعالیت سیاسی را ترک کنند.
در روزهای اوج انقلاب در سال ۱۳۵۷، شاه در جستوجوی جریانی بود تا از طریق آن بتواند سلطنت خود را از بحران عبور دهد. به همین سبب جبهه ملی به عنوان اپوزیسیونی میانهرو مورد توجه قرار گرفت و پست نخستوزیری به تعدادی از اعضای این جبهه پیشنهاد شد. یکی از این افراد دکتر صدیقی بود که به توصیه علی امینی از طرف شاه دعوت به همکاری شد. صدیقی پس از چند جلسه مذاکره با شاه از آنجا که شروطش مورد قبول واقع نشد، سمت نخستوزیری را نپذیرفت و شاه، شاپور بختیار را مأمور تشکیل کابینه کرد. پس از انقلاب نیز در دوره نخستوزیر مهندس بازرگان از صدیقی برای حضور در دولت موقت دعوت به همکاری شد اما او بار دیگر این دعوت را رد کرد تا برای همیشه از صحنه سیاستگذاری کنار بنشیند. وی مدت کوتاهی بعد از فعالیتهای حزبی نیز کنارهگیری کرد. غلامحسین صدیقی سرانجام پس از عمری خدمات صادقانه علمی و فعالیت سیاسی روز ۲۹ اردیبهشت ۱۳۷۱ در تهران در گذشت.
* سمیرا دردشتی
این مطلب نخستین بار در روزنامه سازندگی منتشر شده است.