به گزارش «تابناک»، مریم صابری در گزارشی از اعدام یک قاتل در پارک دانشجوی رشت در «سایت مرور» نوشت: ساعت ۱۱ شب نهم مهر- کارگران در پارک دانشجو در حال کار هستند. پیچ داربستها یکی پس از دیگری بسته میشود کنجکاوی رهگذران خیلی به طول نمیکشد بنرها که برپا میشود داستان داربستها هم مشخص میشود روی یکی نوشته شده: و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب لعلکم تتقون؛ «و برای شما در قصاص حیات و زندگی استای صاحبان خرد، تا شما تقویپیشه کنید» یکی میگوید قراره بعد اذان صبح اینجا یکی رو دار بزنن!
«وقتی گفته میشود «همون که زده یه پلیس رو کشته» شاید همه ندانند که باید به ۱۱ ماه و ۲۴ روز قبل برگردند به روزی که در گوشه همین پارک داستان تلخی اتفاق افتاده بود. داستانی که یک طرفش سروان حسن پاینده و طرف دیگرش پسر جوانی به نام مجید. س. بود. داستان یک خطی بود؛ مستی، تذکر پلیس، درگیری، چاقو، خون و مرگ.
پلیسِ این ماجرا سروان حسن پاینده متولد سال ۵۸ در یکی از روستاهای لاهیجان و پدر دو دختر ۱۱ و ۱۵ ساله بود. پاک سازی خاک سفید تهران، کوی دانشگاه تهران، درگیری اهواز و آبادان، زلزله بم، درگیری اردبیل، حوادث سال ۸۸ رشت و دانشگاه گیلان از مأموریتهای ویژه او نام برده شده است. دوستانش میگویند دانش آموزان فقیری هستند که مهر و کمک سروان پاینده را فراموش نمیکنند.
از مجید سرپناه که بهعنوان قاتل شناخته میشود اطلاعات زیادی در دست نیست ساکن احمد گوراب رشت بوده و در خبرهای اولیه جز اراذل واوباش معرفیشده است.
ساعت ۲ صبح دهم مهر
کارگران کارشان تمام شده پلیس در منطقه مستقر است و آنها که داستان را میدانند و کنجکاوند به سمت پارک دانشجو میآیند. تعداد جمعیت رو به افزایش میرود باهم صحبت میکنند و از بخشش صحبت میکنند آنها انتظار یک معجزه دارند.
از چند روز قبل که خبر اعدام درملأعام منتشرشده گروهی از فعالان مدنی در تلاش بودند تا بتوانند از خانواده مقتول حسن پاینده که بهعنوان «شهید امنیت وطن» خوانده میشود رضایت بگیرند و یا اینکه حداقل از اعدام درملأعام جلوگیری کنند آنها حتی دیداری با آیتالله رودباری ترتیب دادند، اما شرایط پارک دانشجو نشان میدهد هیچکدام راه به جایی نبرده است.
ساعت ۵ صبح
پارک دانشجو با استخر زیبایش یکی از شلوغترین پارکهای رشت در محله پرتراکم حمیدیان رشت قرار دارد که هرروز صبح صدها زن و مرد برای ورزش کردن به آنجا میآیند، اما یقیناً شلوغی مانند ۵ صبح دهم مهرماه ۹۸ به خودش ندیده است.
۲۰ دقیقه از اذان گذشته و مجید تا قبل طلوع آفتاب یعنی ساعت ۶ اعدام میشود. شعار «ببخشش ببخشش» شماری از ۳ هزار نفری که در پارک بودند تا آسمان رفته است. مردم از آخرین امیدهای باقیمانده درونشان استفاده میکنند. جمعی قرآن به دست دارند و یا برایش دعای توسل میخوانند و هرچند دقیقه باهم تکرار میکنند «یتیمه ببخشش»، «رضایت رضایت» چهرهها نگران و سیگارها یکی پس از دیگری روشن میشود.
آنها که شعار هم نمیدهند و برای تماشا و یا ارضای حس کنجکاوی هم آمدهاند دل در ببخشش این جوان خطاکار دارند و زیر لب تکرار میکنند «ایشالا که میبخشن» و پشتبندش هم تکرار میکنند کاش مست نبود کاش چاقو نداشت!
مانند تمام اعدامهای درملأعام دیگر کودکان هم حضور دارند. آنها خوابآلوده و با چشمان هراسان دنبال شانهای برای خواب هستند و این بار پارک برایشان ترسناکترین جای دنیا شده است.
اما بخش روبرو ماجرا کار خودشان را اجرای قصاص و حکم خدا میدانند و معتقدند که اگر بخششی رخ دهد یعنی خیانت به امنیت و تکرارهای وحشتناک این ماجرا در شهر. آنها هم با پلاکاردهایی در حمایت از برخورد با اراذل واوباش خواستار قصاص بودند.
اما دوستان مجید همچنان امید دارند، صدای «العفو العفو» مردم همچنان بلند است که مجید با همراهی گارد یگان ویژه وارد پارک میشود. چیزی خوانده میشود مانند بیانیه قبل از اعدام طناب دار بر گردن مجید است و همهچیز آماده است و لحظهای بعد مجید با لباسی یکدست مشکی و دمپایی سفید برای آخرین بار پارکی را که میگویند پاتوق او و دوستانش بوده، محو و گذرا میبیند شاید هیچ وقت فکر نمیکرد زندگیش برای بقیه اینقدر مهم باشد.
جرثقیل مرگ آماده است ساعت ۵:۳۰ دقیقه را نشان میدهد صدای ناله و شیون بلند میشود کار مجید تمام میشود. در گوشه و کنار صدای آه و ناله و شیون میآید آسمان هرلحظه روشنتر میشود، ولی چشمان مجید دیگر هیچ وقت آسمان را نمیبیند و زندگی برایش تمام میشود، ولی زندگی برای مجید ۱۱ ماه و ۲۴ روز قبل تمام شده بود وقتی یک لحظه «مستی، عصبانیت و چاقوی در جیب» نگذاشت سروان پاینده آسمان روشن رشت را ببیند.