فیلم سینمایی «ما | US» به کارگردانی جوردن پیل، مهم ترین فیلم ترسناک سالهای اخیر سینماست؛ فیلمی که هرچند در خلق صحنههای ترسناک تاثیرگذار ظاهر میشود، سازندهاش با وجود همه جاهطلبیاش در خلق روایت، در داستان گویی ملال آور ظاهر شده و تماشاگر از جایی به بعد، خسته میشود.
«تابناک»؛ «برو بیرون» (Get Out) یکی از فیلمهای ترسناک دهه گذشته بود که بیشترین میزان بحثها و صحبتها درباره آن انجام شد و این مساله کارگردان فیلم یعنی «جردن پیل» را به مرکز توجه همگان تبدیل کرد. حال و دو سال پس از ساخت آن فیلم، «پیل با ساخت فیلم «ما» به سوال «خب، قدم بعدی برای این کارگردان چه خواهد بود» پاسخ داده است، البته پاسخی نه چندان جالب.
«ما» فیلمی بسیار نامتوازن است و مسالهای در صنعت سینما به اسم «سقوط فیلم دوم» را به یادمان میآورد. فیلم «ما» علیرغم داشتن مقدمهای بسیار جذاب و امیدوارکننده و یک تک سکانس بسیار عالی، تلاشی نافرجام است که هر چقدر کارگردان سعی میکند آن را گسترش دهد و مضمون اصلی را توضیح دهد، بیشتر از ریل اصلی خارج میشود. معمولاً دربارهی فیلمهای ترسناک گفته میشود هر چقدر کمتر در فیلم نشان دهی بهتر است و اگر «پیل» بخش مناسبی از اطلاعاتی که در فیلم به مخاطب میدهد را حذف کرده بود، قطعا با تجربهی راضیکنندهتری طرف میبودیم.
فیلم «ما» در پی یک مقدمهی ترسناک که در پارک تفریحی «سانتا کروز» در سال 1986 روی میدهد، اتفاقات خود را به زمان حال در فیلم میبرد. خانوادهای چهار نفره – پدر یعنی «گِیب» (با بازی وینستون دوک)، مادر یعنی «آدلاید»( با بازی لوپیتا نیونگو)، دختر خانواده یعنی «زورا»( با بازی شاهادی رایت جوزف) و پسر یعنی «جیسون»(با بازی ایوان الکس) – قصد دارد تا سنتی هر ساله در تابستان را در کنار دریاچهای پی بگیرند. اکثر نیمساعت ابتدایی «ما» به این اختصاص داده شده است که خانوادهی «ویلسون» چگونه انسانهایی هستند. وقتی که این خانواده به خانهی کنار دریاچه میرسند، «زولا» از این شکایت میکند که چرا نمیتواند به اینترنت دسترسی پیدا کند و آنلاین بشود. «گیب» نیز یک قایق ارزانقیمت میخرد. فیلم «ما» توانسته تا جزئیاتی دربارهی ارتباط و صمیمیت این خانواده به ما میدهد، دقیق و بجا باشند؛ هرچند با توجه به اینکه «ما» یک فیلم ترسناک است، همانطور که شب در پی روز است، ناخوشی نیز در پی آسودگی است.
ماجرای اصلی به هنگام یک قطع برق شروع میشود، در حالی که چهار انسان چندشآور در سکوت کامل در انتهای مسیر ایستاده اند و قصد و نیتشان توسط تاریکی پوشانده شده است. «آدلاید» بلافاصله میترسد اما «گیب» رویکرد کمی آزادانه تری دارد. هرچند هنگامی که آن غریبهها به سخنان دوستانهی آنها پاسخی نمیدهند، «گیب» به همسرش میگوید با پلیس تماس بگیرد و خودش نیز با یک چوب بیسبال به خارج از خانه بازمیگردد. این زمانی است که تعرض به خانه شروع میشود. در اینجا ما شاهد یکسری سکانس بسیار کارشده و تمیز به مدت پانزده دقیقه هستیم؛ سکانسهایی که در آنها سرنوشت هر یک از اعضای خانوادهی «ویلسون» مشخص میشود. شرح و تفصیلی نیز در این قسمت وجود دارد؛ توضیحی بر اینکه چرا مهاجمان شبیه به قربانیان هستند. آنها هویتی «سایه»گونه دارند و آمده اند تا خود را از شر میزبانهایشان رها کنند. این مساله تنها با استفاده از قیچی ممکن خواهد بود. کارگردان اثر اطمینان حاصل کرده که ما پیام مورد نظر او را از دست ندهیم، آن هم با گذاشتن این پیام در جلوی چشممان. زن سیاهپوست داستان از مهاجمان میپرسد: «شما چه هستید؟». زن مقابل جواب میدهد: «ما آمریکایی هستیم.»
فاکتور چندشآور بودن به خودی خود ما را در نیم ساعت اول درگیر فیلم نگه میدارد. از اینجا به بعد همه چی دیوانهوار به پیش میرود، البته این به معنای خوبی نیست. هرچند فیلم «ما» هیچوقت به دیوانهواری «مادر!» (Mother!) نمیشود اما با برخی پیچشها و گسترشهای داستانی که چندان معنی ندارند به آن سمت و سو میرود. البته منطق به کنار، این فیلم از استعارههای بسیاری استفاده میکند. فیلم در حال گفتن چیزی است. برای اینکه همه چیز خرابتر هم بشود، آقای «پیل» به قوانینی که خودش وضع میکند هم پایبند نیست. پس از اینکه مشخص میشود «سایهها» انسان هستند، او بلافاصله از اصل فیلم فاصله میگیرد. فیلم «ما» باز هم درگیر کلیشههای فیلمهای ترسناک میشود (کلیشههایی مثل اینکه مردهها مرده نمیمانند و آدمهای به ظاهر باهوش کارهای احمقانه میکنند).
گاه این مساله به نظر هیچ معنی خاصی ندارد. فیلم به حد کافی هوشمندی و همچنین بامزگی دارد (که بیشتر این بامزگی از قصد است) اما به جز سکانس حمله به خانه، چندان حس تنش یا تعلیقی در آن حس نمیشود. در حالی که «برو بیرون» باعث شد تا بینندگان حس ترس را درست تجربه بکنند؛ اما تنها چیزی که «ما» توانایی خلق آن را دارد این است که بفهمیم چقدر همه چیز بیمعناست. به جز یک صحنهی «جامپ-اسکر»، کارگردان علاقهی زیادی به ترساندن بینندگان نیز ندارد. او بیشتر مشغول نصیحت است.
«پیل» همچنان در استفاده از بازیگران بزرگ نام حذر کرده است، مسئلهای که در «برو بیرون» نیز قابل مشاهده بود. در عوض او به دنیای سینمایی مارول نگاهی انداخته و «لوپیتا نیونگ او»یِ برندهی اسکار و «وینستون دوک» را انتخاب کرده است، دو نفری که در فیلم «پلنگ سیاه»(Black Panther) حضور داشتند. هر دو عملکرد خوبی داشته اند؛ «نیونگ او» بر روی بخش احساسی شخصیت خود تمرکز کرده و «دوک» نیز بخش اعظمی از تسکین کمیک فیلم را بر عهده گرفته است. «شاهادی رایت» و «ایوان الکس» که نسل بعدی فیلم را نشان میدهند نیز فرصت خوبی برای نشان دادن خود داشته اند.
اگر تنها یک باشد که بتواند «ما» را از تباهی نجات بدهد، تک صحنههای قشنگ پرتعدادی هستند که به خودی خود لذت بخش اند. هرچند فیلم در روایت خود دچار مشکلاتی میشود که هیچوقت از آنها رهایی پیدا نمیکند. مشکل این است که وقتی تمام اینها را در یک تصویر کلی در نظر بگیریم، فیلم درست کار نمیکند. اگر بخواهیم به «پیل» نمرهی قبولی بدهیم باید خیلی به او راحت بگیریم و از این توجیه استفاده کنیم که فیلمهای ترسناک همه این گونه اند. بله، فیلمهای ترسناک این گونه اند اما این فیلم غیرمنطقی نه. فیلم «ما» گستاخانه است اما گستاخی همیشه چیز خوبی نیست.