فیلم سینمایی «آشفتهگی» تازه ترین اثر فریدون جیرانی یک شکست تجاری برای او محسوب میشود؛ اما چرا فیلمی که با جسارت در فرم یک تجربه تازه در کارنامه این کارگردان پیشکسوت محسوب میشود، تا این حد ناامیدکننده نزد تماشاگران عام و منتقدین ظاهر شده و بازی با فرم نتوانسته آن طور که انتظار میرفت، کار کند؟
«تابناک»، مهدی خرم دل؛ «آشفتهگی» چهاردهمین فیلم بلند سینمایی در مقام کارگردان، با نقش آفرینی بهرام رادان، مهناز افشار، مهران احمدی، نازنین صلحجو و نسیم ادبی در مقابل دوربین مسعود سلامی، موسیقی متن کارن همایونفر و تدوین بهرام دهقان ساخته شد و اکنون پس از چهار هفته اکران عمومی میتوان با اطمینان گفت که شکست تجاری خورده و نتوانسته حتی کسر قابل توجهی از هزینه تولیدش را از گیشه بازگرداند؛ اتفاقی تلخ برای هر فیلمساز به ویژه فیلمسازی که جنس آثارش به سینمای بدنه نزدیکتر است.
آشفتگی یا آنگونه که جیرانی نوشته، «آشفتهگی» با فرمی جسورانهای همراه است و داستان ملتهب و چند لایهای دارد که ممکن است یادآور برخی فیلمهای پیشین این کارگردان به ویژه فیلم درخشان «سالاد فصل» باشد؛ اما مساله این است که جیرانی فیلم به فیلم دنبال تجربههای تازه است و شاید از همین نامه ضربه میخورد. جسارت مکرر در تغییر ژانر، سبک قصهگویی، ریتم فیلم و حتی سبک فیلمبرداری که در این فیلم تمایل جدی به داچ انگل برای نمایش همان تعبیر «آشفتهگی» داشت، میتوان آشفتگی را به فضای فیلمسازی هر سناریست و کارگردانی تزریق کند.
اگر این فیلم را در ادامه «خفهگی» تلقی کنیم و قرار باشد همچون سهگانه «ستارهها»، دومین قسمت از سهگانه تازهای از جیرانی و در گونه نئونوآر تلقیاش کنیم، باید پذیرفت او مسیر جسورانهای را در پیش گرفته اما دومین گام از این سه گام را در روایت لرزان برداشته است؛ هرچند اگر جیرانی مسیر ثابت در روایت و فرم در پیش میگرفت، قابل پیش بینی بود که موفقیتهایی چه از منظر منتقدین و چه از منظر تماشاگران داشته باشد. چه بسا حتی اگر فیلمسازی چون اصغر فرهادی نیز روی یک ساختار هیچکاکی و تکنیکهای استاد بزرگ نظیر مکگافین روایاتش را پیش نمیبرد و در هر فیلم سراغ رویهای تازه میرفت، به این سطح از موفقیت در مسیر فیلمسازیاش دست نمییافت.
از جیرانی که پیش از کارگردانی، به عنوان یک فیلمنامهنویسِ قابل شناخته میشود، انتظار میرفت خطوط روایت را بهتر از این به هم متصل کند و بیش از حد درگیر فرم نشود، به گونهای که سایر اجزای فیلم کمتر دیده شده و فضاسازی با کنتراست بالا همراه با بازی با دوربین و نور و رنگ، تنها بخش برجسته فیلم برای تماشاگر به نظر آید. روایت تکراری بردیا و باربد برادران دوقلو و تلاش برای خلاصی از برادرش و تصاحب اموالش، در ظاهر روایتی تکراری است اما پرداخت متفاوت میتوانست مخاطب را حتی در داستانی ابزود با خود همراه کند و در دوران انفجار گیشه کمدیها، این فیلم حضور موفقی دستکم در گیشه داشته باشد.
شیوه عجیب حذف بردیا، رفتار غریب باربد در جا زدن خود به جای بردیا، نامشخص بودنِ علت تغییر رفتار بدون علت باربد در قبال عشقش ترانه و رابطه با لیلی مشرقی با علم به جنایتکار بودن او، از جمله نقصهای علت و معلولی و فقدان جزئیات راهگشا برای درک منطق روایی است. شاید اگر شخصیت پردازی دقیقتری برای هر یک از کاراکترها انجام میشد، این ابهامات پوشش داده میشد؛ اما چنین نشده و روایت آن گونه که انتظار میرود، پیوستگی روایی ندارد. اینها را باید کنار بازی های ضعیف فیلم گذاشت که تماشاگر را اساساً درگیر نمیکند و این کار را برای فیلمساز دشوارتر نموده است.