سرویس دفاع مقدس ـ نهم آبان ماه، سالگرد به اسارت گرفته شدن یکی از اعجوبه های تاریخ سی ساله جمهوری اسلامی ایران است.
به گزارش «تابناک»، مهندس محمدجواد تندگویان، جوان پر شور و حرارتی که در نهم آبان 1359 ـ در حالی که نزدیک یک ماه از دوره مسئولیتش در وزارت نفت دولت شهید رجایی گذشته بود ـ برای بازدید از پالایشگاه نفت آبادان رهسپار منطقه بود که در جادهٔ ماهشهر ـ آبادان به همراه معاون و دیگر همراهانش به اسارت نیروهای ارتش رژیم بعث عراق درآمد و به زندانهای اسیران ایرانی در عراق منتقل شد.
به نقل از برخی آزادگان، وی تا مدت ها زنده بوده و حتی از شکست حصر آبادان ـ مهر 1360 ـ و آزادسازی خرمشهر ـ خرداد 1361 ـ آگاهی یافته بود، ولی سرانجام پس از پایان جنگ و تبادل اسرا و کشته شدگان میان دو طرف، پیکر مطهرش که در اثر شکنجه در عراق به آرزوی دیرین خود رسیده بود، به کشور بازگردانده و در آذر سال 1370 در ایران به خاک سپرده شد.
به همین مناسبت با نوشته زیر، یادی می کنیم از این سرو راست قامت که با خون خود، درخت انقلاب اسلامی را آبیاری کرد:
در نام تو عنوان مردي مختصر شد در چشم تو خورشيد، مفقودالاثر شد
در روزگاري كه «جنگ»، متن زندگي مردم بود، با سينهاي لبريز از عشق و اخلاص عقيده به سمت صميمانه جبههها روی كرد. «دغدغه بندگي پروردگار نميگذاشت دست روي دست بگذارد و زندگي را با مسير عاديش بگذراند. وقتي همكارانش او را از «رفتن» منع كردند بانگ برداشت كه: «ما جنگ را دوست نداريم؛ اما عاشق اداي تكليف هستيم».
او خاك خطرخيز جنگ را بر بستر آرامش و عافيت ترجيح داد تا پاسخي بر استمداد حسين گفته باشد. «تندگويان» نه آن بود كه در برابر تجاوز، عشق و جوانيش را مضايقه كند و با پوشيدن لباس عافيت، راه جاده «شمال» را در پيش بگيرد. او دنيا را «كوچك» كرد و در چشمها «بزرگ» نشست و شهادتش شعلهاي را در ضمير جانها افروخت كه هرگز خاموشي نگرفت.
ساده زيستن و مردمي زيستن براي ما يك «شعار» بود و شايد هنوز هم براي خيليها شعار باشد ولي در «جواد» يك صفتِ ارزشي بود؛ صفتي كه با قيافه حق خواه او درآميخته بود و در تمام زواياي زندگيش رخ مينمود.
در زمان تشكيل «كابينه متعدها» ـ كه اعضاي دولت شهيد رجايي باشند، برخی انگشت اتهام بر شخصيت «تندگويان» گذاشتند كه: «كوچههاي خاكي خانيآباد كجا و مقام عالي وزارت... ؟» اما شهيد مظلوم دكتر بهشتي كه شخصيت شايسته «تندگويان» و مكارم اخلاق و مراتب مديريت او را ميشناخت، فرمود:
«چون بچه خانيآباد است، او را براي وزارت پيشنهاد كردهام...» از وقتي كه «تندگويان» با پيشنهاد شهيد دكتر بهشتي به وزارت نفت منصوب شد، او ديگر آرام و قرار نداشت، مرتب به مناطق نفتخيز سفر ميكرد و وقتي ديگران، او را دعوت به استراحت ميكردند، متواضعانه ميگفت:
«وقت براي استراحت، فراوان است، امروز روز عمل است ...»
هيچ كس ندانست كه «جواد» بچه گنجينهاي است! ايدهآلترين انسان از هر لحاظ كه حساب كني «جواد» بود؛ از لحاظ زهد و تقوا و علم و اخلاق تا رزمندگي و برازندگي در معركه نبرد ... و تا پايداري و شهادتطلبي در سلولهاي مخوف «بغداد».
عجيب نيست اگر همسنگر شهيد «تندگويان» از جاذبههاي معنوي او سخن ميگويد.
«محمد جواد، فردي متكي به قرآن و ادعيه مباركه بود. در زندان عراق، همه اوقاتش به خواندن قرآن و دعا ميگذشت، از وقتي كه ما را از هم جدا كردند و به سلول انفرادي بردند صداي شعارهاي شهيد تندگويان در راهروي زندان ميپيچيد و تو اي قرآن و سوز دعاي هر روز او تسليبخش قلب ما و دیگر اسرا بود».
هرچند از آن روزهاي خون و خطر، سالها گذشته است، كيست كه نداند سلامت امروز زندگي ما مرهون مقاومت بيبديل «تندگويان» و امثال اوست؟
زمان ميبرد كه ما به درك اين حقيقت گداخته برسيم كه «تندگويان» يازده سال تمام در زير شكنجه اشرار بعث لب از لب نگشود، جز اين كه نام «امام» را بر زبان جاري ساخت. دشمن ميخواست صداي يك «آخ» او را بشنود؛ اما او دشمن را با ناكامي روبه رو ساخت وقتي كه گفت:
«تا زندهام نخواهم گذاشت دشمن به آرزويش برسد!»
بگو به خصر بريز آب زندگاني رامگر نصيب براي لذت شهيد شدنامروز نام روشن شهيد «تندگويان» با هويت انقلاب و ايدئولوژي مقاومت، گره خورده است. سيماي او ترجمان خاكي خداگونگي است و روايت «صبر» او تفسير واقعي سوره «والعصر» است و اين راز خوني است كه شهيد «آويني» نيز مكاشفه كرد، آنجا كه گفت:
«راز خون را جز شهدا درنمييابند ...»
«تندگويان» هرگز بر زبان تعريف جاري نميشود. كلمات در تابش شخصيت او آتش ميگيرند و دود ميشوند.
«تندگويان» را كسي نشناخت! نه تنها روحش را نشناختند كه جسمش نيز ناشناخته ماند و تا روزگار باقي است شخصيت او نيز در محاق مظلوميت، پنهان خواهد ماند، چرا كه «مظلوميت» از ازل با «حقيقت» گره خورده است.
آه، تندگويان!
مرا ببخش كه سالهايي از شهادتت ميگذرد، اما برايت مرثيهاي نگفتهام! ولی بدان كه زندگي در محيط بسته اين دنيا پس از تو برايم خوشايند نبوده و نيست، تنها ياد تو و اميد به «شفاعت» توست كه من را زنده ميدارد.
امروز من ماندهام و اندوه جانفرسايي كه بر مزار گرد گرفته تو پرده كشيده است.
و كيست كه نداند لحظات سخت شكنجه و تنهايي تو قرين لحظات زندان موسي بن جعفر 7 بوده است؟
چه نذر و نيازي ...! چه تقارن مظلومي!
آه، تندگويان!
مرا ببخش!
قلم بيرمق من كجا ميتواند حقيقت مظلوم تو را شرح دهد؟!
اين كلمات، شايد فقط توانسته باشد حلقهاي ديگر از دوستي ناتمام ما را تشكيل دهد ...!
عبدالحميد رحمانيان جهرمي