به گزارش سرویس سیاسی تابناک، این نام، یادگار امام را آنقدر شنیده ایم و از آن رد شده ایم و آدرس داده ایم که کمتر برایمان سئوال ایجاد می شود که صاحب این نام کیست؟ یادگار امام کیست؟ این عنوان از کجا آمده است؟اتوبان یادگار امام، یادگار رفاقت احمد خمینی با غلامحسین کرباسچی شهردار وقت تهران است و ادای دینی به فرزند بنیانگذار فقید جمهوری اسلامی، اتوبان یادگار امام یکی از اولین بزرگراههایی بود که در تهران بعد از جنگ ساخته شد، شهردار وقت تهران از اسفند ۱۳۷۳ درست چند روز بعد از فوت سید احمد خمینی این اتوبان به نام یادگار امام، نامگذاری کرد.
سید احمد خمینی که بود؟
حاج سید احمد خمینی در تاریخ 24 اسفند سال 1324 در دامان بانویی متقی (خانم ثقفی) به دنیا آمد. همسر حضرت امام (س) از کودکی احمد آقا چنین یاد می کند: «او پسر خیلی آرام و پی حرف برویی بود که گاهی من به دخترها می گفتم: من در عرض ماه به این پسر پنج ـ شش ساله نباید بگویم؛ بکن یا نکن، ولی به شما دخترها که خیلی شیطان هستید، روزی چند بار باید امر و نهی کنم. احمدجان، آرام و سرگرم کار و بازی خود بود.»وقتی به سن هفت سالگی رسید برای تحصیل به مدرسه اوحدی سپرده شد. خود چنین می گوید: «اولین روزی که به مدرسه فرستادند فرار کردم! بعد با کتک معلمم ناچار در کلاس حاضر می شدم. تا ششم ابتدایی از خیلی معلمان کتک خوردم.»
امام از همان کودکی دربارۀ تربیت و تحصیل او خیلی دقت می کرد. «متوجه بودند که با چه افرادی آمد و رفت می کنند و دوستانش چه کسانی هستند.»
حجت الاسلام سیدحسن خمینی هم به نقل از پدر (حاج احمد آقا) می افزاید: «پدرم می گفت: کوچک بودم آنقدر که توان خواندن نداشتم و امام مرا در کنار خویش می نشاند. خود مشغول خواندن بود و من با کتاب های او بازی می کردم»
اما تصویری که مردم و رسانه ها از سید احمد خمینی دارند، تصویر یک پدر و پسر بود، در همآمیختگی سرنوشتساز تصویر امام خمینی و سید احمد، چنان عمیق و ناگسستنی است که گویی تا نام و یاد امام در تاریخ زنده است، احمد نیز در کنارش نفس میکشد. احمد، نهتنها پسری وفادار، بلکه پل شکنندهای میان عواطف خانوادگی و طوفان سیاست بود؛ مرزی که گاه با عشق و گاه با اجبار، میان پدر و فرزند کشیده شد.
نمیتوان انکار کرد که هویت، کنشها و کارنامه سید احمد خمینی، چون سایهای در زیر نور عظیم شخصیت امام خمینی شکل گرفت. امامی که هم پدر بود، هم مرجع تقلید، هم رهبری بیهمتا که بزرگترین انقلاب زمانه را به پیروزی رساند. هر یک از این نقشها، به تنهایی و در همتنیدگی، بر جان و جهان احمد خمینی، نشان و یادگاری ماندگار گذاشت.
سید احمد خمینی برخلاف برادرش، سید مصطفی، که در نجف فرصت یافت تا در مسیر اجتهاد گام بردارد و حتی گاه در افق فقه و فلسفه از پدرش فاصله بگیرد، اما احمد چنین بختی نیافت. او به جای غرق شدن در درس و بحث حوزوی، در گردابی از مسئولیتهایی فرو رفت که پدر، انقلاب و تاریخ برایش رقم زده بودند. احمد، بازیگری بود که نقشش را نه از سر انتخاب، بلکه از دل ضرورتهای روزگار پذیرفت؛ نقشی که شاید برایش بیش از حد بزرگ بود، اما او با تمام وجود، خستگیناپذیر، آن را به دوش کشید.
کمتر تصویری از امام خمینی (ره) در میان مردم به یادگار مانده که احمد، چون بادیگاردی هوشیار و همراهی وفادار، در کنارش نباشد. از لحظهای که پای بر پلههای هواپیمای ایرفرانس گذاشت تا آن وداع جانگداز در خرداد ۶۸، که پسر با اشک و آه، پیکر بیجان پدر را بدرقه کرد، احمد همیشه آنجا بود. این حضور مدام، چنان در ذهن مردم حک شد که گویی جدایی این دو از یکدیگر ناممکن است.
وقتی بیماری و کهولت، قلب امام را در تنگنا قرار داد، از بهمن ۵۸ که سکتهای سهمگین او را به بستر کشاند، احمد نهتنها فرزند، بلکه پرستاری دلسوز و ملازمی بیادعا شد. این نقش، بار عاطفی سنگینی بر دوش او نهاد و پیوندش با پدر را عمیقتر کرد.
جهان احمد، اما با پدر و برادرش تفاوت داشت. اگر انقلاب رخ نداده بود، شاید او در مسیری دیگر گام برمیداشت. برخلاف فرزندان روحانیون، احمد در قم به مدرسههای نوین رفت، دیپلم گرفت و حتی با شور و شوق، پای در زمین فوتبال گذاشت؛ آنقدر جدی که تا لیگ دسته دوم قم پیش رفت. اما سرانجام، به خواست پدر، لباس روحانیت پوشید و سرنوشتش با انقلاب گره خورد.
پس از مرگ مرموز و ناگهانی سید مصطفی در آبان ۵۶، احمد ناچار شد جای خالی برادر را پر کند. او نهتنها احمد بود، بلکه مصطفی هم شد؛ هم مشاور سیاسی پدر، هم میانجی دیدارها و هم کانال ارتباطی امام با دنیای بیرون. چه از سر وظیفه و چه از دل احساس، احمد این بار سنگین را به دوش کشید.
نقشهای سیاسی او نیز کم نبود: دلجویی از آیتالله طالقانی پس از حوادث تلخ فروردین ۵۸، رایزنی با آیتالله گلپایگانی و شریعتمداری درباره قانون اساسی، و میانجیگری برای کاهش تنش میان امام و مراجع بزرگ در سالهای ۵۷ تا ۶۰. این نقشها، که به اشاره امام بر عهدهاش نهاده شد، تنها از عهده احمد برمیآمد؛ مردی که با ظرافت، شکافها را پر میکرد.
با این حال، در دو سال نخست انقلاب، احمد گاه مواضعی داشت که با خط روحانیون حزب جمهوری اسلامی همسو نبود؛ مواضعی که بعدها در وصیتنامهاش بهعنوان "اشتباهات سیاسی" از آنها یاد کرد.
اما پس از فتنههای ۱۳۶۰، او به این طیف نزدیکتر شد و هماهنگی بیشتری یافت. در جریان درگیریهای خونین میتینگ مجاهدین خلق(منافقین) در ورزشگاه امجدیه، احمد در گفتوگو با کیهان، با طعنهای تند گفت: «شما اگر گربهای به نماز جمعه بیاید، پیدایش میکنید و میگیرید، چرا نمیتوانید عوامل حمله به امجدیه را پیدا کنید؟»البته احمد خمینی بعدها به شدت علیه منافقین موضع گیری کرد و سالها بعد کیومرث صابری فومنی، فاش کرد که سید احمد خمینی با اسم مستعار "احمد پوربختیار" طنزی در تایید اعدام های 67 در روزنامه اطلاعات و ستون "حرف حساب" گل آقا نوشت. از سال ۶۰، احمد عملاً نماینده امام در جلسات سران قوا شد؛ جلساتی که سیاستهای کلان نظام را رقم میزد و نماد وحدت حاکمیت بود.
در این دوره از زندگی، احمد کاملا سیاسی و حتی امنیتی شد، احمد خمینی در دهه شصت در کنار هاشمی رفسنجانی(رئیس مجلس)، میرحسین موسوی(نخست وزیر) و آیت الله خامنه ای(رئیس جمهور)، یکی از چهره های اصلی اداره کننده کشور بود. در این سالها دغدغه حفاظت از جان امام، پدرش در کوران ترورها و کهولت و بیماری، از او چهره جدیدتری ساخت، برای اینکه نقش ویژه و استثنایی سیداحمد خمینی را در دوران رهبری امام خمینی بدانیم، همین نکته کافی است که احمد خمینی تنها مسئول و مجری دیدارها و ملاقات های پدرش با حلقه خارج خانواده بود، احمد خمینی در این سالها چشم و گوش و نماینده پدر در جامعه بود و محرم اسرار و البته بسیار بانفوذ حتی در صداوسیمای آن دوران: بهرام شفیع از معدود مجریان ورزشی نلویزیون دهه شصت که نزدیک به چهل سال برنامه "ورزش و مردم" را اجرا می کرد، پسرخاله سید احمد خمینی بود.
سید احمد خمینی از نظر شخصی به جناح چپ/خط امامی نزدیک بود ولی هوای راست ها را هم داشت، جلسات منظم با جریان های مختلف جامعه و احزاب مختلف از او چهره ای خاص و دوست داشتنی ساخته بود، احمد خمینی آنقدر در دهه شصت نفوذ و محبوبیت و تصویر داشت که کفته می شود حتی یکی از گزینه های "شورای رهبری" هم بود.
احمد خمینی یکی از متتقدان قائم مقام رهبری وقت بود، او همواره در جلسات خصوصی به مرحوم منتظری ایراد می گرفت که قاطعیت امام را ندارد.یکی از مفاطع مهم تاریخ جمهوری اسلامی افشای نامه محرمانه آیت الله منتظری به امام خمینی به رادیوی بی.بی.سی بود: ۵ فروردین ۶۸ .
امام خمینی از شنیدن نامه فوق سری در رادیوی دولتی انگلیس بشدت عصبانی شد که دیگر کاسه صبرش لبریز شد و یک روز بعد آیت الله منتظری را از قائم مقامی رهبری عزل کرد.
پس از رحلت امام، فصل تازهای در زندگی احمد آغاز شد. نه سیاست دیگر به او نیاز داشت، نه او به سیاست دلبسته بود. خودسازی، عرفان، چلهنشینی و دوری از هیاهو، دغدغههایش در سالهای آخر (۶۸-۷۳) شد. در این دوران نیز بیتکلف ماند: از دیدار با مخالفان سیاسی ابایی نداشت، پیشانی مهندس بازرگان را در بیمارستان دی بوسید و حلالیت خواهی کرد یا چنان با آیت الله منتظری در مجلس ختمی در قم گرم گرفت که او را شگفتزده کرد.
اما آنچه بیش از همه از احمد در یادها ماند، "بیتکلفی" او بود؛ خصلتی که حتی پس از گذشت دو دهه از درگذشتش، همچنان او را در دل مردم زنده نگه داشته است. این بیتکلفی، گاه فرار از تشریفات قدرت بود و گاه واکنشی به فشارهای روزگار. کافی است به عکسهایش نگاه کنیم: احمد را کمتر در قالبی رسمی میبینیم. گاه با عبا و عمامه، بیتوجه به دوربینها، از دیوار سفارت آمریکا بالا میرود تا پیام حمایت پدر را به دانشجویان برساند؛ گاه در جمع زورخانهایها، میل به دست میگیرد؛ گاه به جای عمامه، کلاهی پشمی بر سر میگذارد و به پرستاری پدر مشغول میشود.
اشکهایش در فراق پدر، بیپرده میشکند و گریهاش، قلبها را میلرزاند. حتی از منصب "امیرالحاج" به خواست مادر چشم میپوشد. اینها تصویری از احمدی خاکی و بیریا ساخت.
شاید این بیتکلفی، مکملی بود برای جذبه و اقتدار پدر؛ مردمی که امام را قاطع و جدی میدیدند، احمد را بیتکلف و نزدیک به خود میخواستند. حتی ظاهرش هم متفاوت بود: سبیلی بلند، زلف هایی که که از زیر عمامه بیرون میزد، و چهرهای مهربان که در فرهنگ عامه، نماد لطف و صفا و خاکی بودن بود.
در همتنیدگی تصویر امام و احمد، چون رشتهای ناگسستنی است. تا امام هست، احمد هم هست؛ مرزی میان خانواده و سیاست، میان عشق و مسئولیت، سیاست و حانواده؛ و این ویژگیهای بیهمتا، هنوز پس از سالها، احمد را در یادها زنده و جذاب نگه داشته است: یادگار امام!
سایت تابناک از انتشار نظرات حاوی توهین و افترا و نوشته شده با حروف لاتین (فینگیلیش) معذور است.