اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين. «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا». مروری بر مباحث گذشتهبحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(علیهالسلام) بود. عرض کردیم این حرکت صحیفه جامعی بود که درسهای مختلفی را در ابعاد گوناگون معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی در بر داشت. بالأخره گفتیم که امام حسین(علیهالسلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ یعنی نه خود مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد.
بحث در جلسه گذشته به اینجا رسید که ابنای دنیا در حرکتهایی که در ربط با حدوث یا بقای حکومتشان انجام میدهند، معمولاً ابزارهای سهگانهای را از قبیل تطمیع، تهدید و تحمیق به کار میگیرند. در مقابل، آنهایی که ابنای دنیا نیستند و حرکتهایشان جنبههای الهی دارد، به هیچ وجه از این ابزار استفاده نمیکنند. جلسه گذشته من به جهت این مسأله هم اشاره کردم و آن اینکه حرکتهای الهی با ابزارهای شیطانی همگونی ندارد. یعنی در هر حرکتی باید از ابزارهای متناسب آن استفاده کرد و وسیله با هدف باید تناسب داشته باشد.
در مکتب الهی، هدف وسیله را توجیه نمیکندمن اینجا به نکتهای اشاره کنم که جلسه گذشته هم این را نگفتم. گاهی یک چیزهایی به گوشهایتان حتماً خورده است؛ خصوصاًٌ آنهایی که اهل آن هستند، شنیدهاند که میگویند «هدف وسیله را توجیه میکند». اصلاً و ابداً در مکتب الهی یک چنین مطلبی نیست که نیست که نیست. هدف وسیله را توجیه نمیکند. هدف الهی با ابزار شیطانی تحقّق پیدا نمیکند. اینکه امام حسین(علیهالسلام) ابزارهای شیطانی تهدید و تطمیع و تحمیق را به کار نگرفت، به همین جهت بود. چون دو نشئه دنیا و آخرت در نظر حضرت بود. لذا این حرف درست نیست؛ اتّفاقاً عکس است. یعنی این ابزار باید فدا و رها شود تا به هدف الهی برسی. این همان چیزی است که جلسه گذشته گفتیم و صراحت آیه شریفه همین بود.
جان و مالت را فدای دینت کن!حالا من برای ادامه بحثم یکی دو روایت در ارتباط با این ابزاری که در دنیا در اختیار ما هست و اهدافی که هست را میخوانم. یک روایت از پیغمبر اکرم(صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) و یک روایت از علی(علیهالسلام) است. روایت اول از پیغمبر اکرم است که این روایت را هم مرحوم کلینی نقل میکند، هم شیخ صدوق نقل میکند، هم شیخ طوسی نقل میکند. سندی را که کلینی نقل میکند، سند معتبری است. روایت هم از امام صادق(علیهالسلام) نقل شده، هم از امام باقر (علیهالسلام) نقل شده است. روایت معروفی هم هست که من یک سال در ماه مبارک رمضان، شاید تمام ماه مبارک را راجع به این روایت بحث کردم.
پیغمبر اکرم سفارشهایی به علی(علیهالسلام) فرمودند؛ از جمله حضرت فرمودند: «يَا عَلِيُّ أُوصِيكَ فِي نَفْسِكَ بِخِصَالٍ فَاحْفَظْهَا عَنِّي»؛ ای علی، من به تو چند سفارش میکنم، تو هم اینها را حفظ کن. بعد هم دعا کردند: «اللَّهُمَّ أَعِنْهُ»؛ یعنی خدایا به علی کمک کن که اینها را بتواند انجام دهد. پنجمین سفارش حضرت به علی(علیهالسلام) این است که فرمودند: «وَ الْخَامِسَةُ بَذْلُكَ مَالَكَ وَ دَمَكَ دُونَ دِينِكَ». یعنی مال و جانت را در راه دینت بده! این یعنی چه؟ یعنی خیال نکنی این مال و جان ابزاری هستند برای اینکه بتوانی از آنها سوءاستفاده شیطانی کنی؛ نه، مال و جان را باید در راه دین فدا کنی. امام حسین هم همین کار را کرد. نیامد ـنعوذ باللهـ دیگران را با پول و ریاست فریب بدهد یا ـنعوذ باللهـ تحمیقشان بکند و فریبشان بدهد. اینخبرها نبود.
مال فدای جان، جان فدای دین!در یک روایت است که امام صادق(علیهالسلام) فرمودند در سفارشهایی که علی(علیهالسلام) به اصحابشان داشتند از جمله فرمودند: «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِيَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَكُمْ دُونَ أَنْفُسِكُمْ»؛ یعنی اگر یک سختی برای شما پیش آمد، اموالتان را سپر قرار دهید برای جانهایتان؛ یعنی مال را فدا کنید برای حفظ جانتان. بعد در ادامه دارد: «وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَكُمْ دُونَ دِينِكُم»؛ اگر بلایی پیش آمد، اینجا جانت را هم فدای دینت بکن. این بلا، بلای سخت است. فرق بین «نازله» و «بلیّه» از نظر لغتی همین است؛ هر دو سختی است اما «نازله» خیلی سختتر از «بلیّه» است.
بعد میفرماید: «وَ اعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِكَ مَنْ هَلَكَ دِينُهُ وَ الْحَرِيبَ مَنْ حُرِبَ دِينُهُ»؛ یعنی ورشکسته کسی نیست که مالش را دزدیدهاند؛ ورشکسته و دستخالی آن کسی است که دینش را بگیرند و ببرند. نابود شده آن کسی است که دینش از بین رفته باشد. پولت رفت، بگذار برود؛ ریاستت رفت، برود؛ جهنّم که رفت! تو به جهنّم نرو! در ادامه میفرماید: «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا فَقْرَ بَعْدَ الْجَنَّةِ»؛ فقر و دستتنگی آنجایی است که بهشت نتوانی بروی؛ آنجا کمبود داری. «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا غِنَى بَعْدَ النَّارِ لَا يُفَكُّ أَسِيرُهَا وَ لَا يَبْرَأُ ضَرِيرُهَا». غنا و ثروتی بعد از اینکه تو را ببرند در آتش وجود ندارد؛ وقتی جهنّمی شدی، دیگر غنا یعنی چه؟!
این جزء معارف ما است. مسأله این است که شما نمیتوانید از این امور شیطانی مادّی استفاده ابزاری کنید برای رسیدن به اهداف الهی؛ بلکه اینها را باید رها کنی تا بتوانی به آن اهداف برسی. یعنی دقیقاً بین اینها تقابل هست. لذا من مکرّر این مسأله را تذکّر دادهام. مثل همین تذکّری که دادم که هیچوقت در مکتب الهی هدف وسیله را توجیه نمیکند.
شیطان و دنیا، دو فریبدهنده اصلییک مسألهای در باب غرور، به معنی فریب خوردن و فریب دادن است و آن اینکه اصلاً این را بدانید که اوّلین فریبدهنده در عالم وجود «شیطان» است. لذا هیچوقت اولیای خدا ـنعوذ باللهـ نمیآیند جای شیطان بنشینند. من میترسم که از بحثم منحرف شوم، لذا فقط اشاره میکنم؛ قرآن وقتی شیطان را در ماجرای حضرت آدم وحوا معرفی میکند، میگوید: «فَدَلاَّهُما بِغُرُور». اولین فریبدهنده همین شیطان است.
دومین فریبدهنده، «متاع دنیا» است. نه یک آیه، نه دو آیه، نه سه آیه، ببینید چقدر در قرآن بر این مسأله تکیه شده است. منظور از دنیا، یک مجموعه است. یعنی فقط یک چیز نیست. منظور همه امور دنیوی و مادّی است. اینها همه فریبدهندهاند. پس ابزار مادّی، ابزار فریب است و لذا آن شیطانِ فریبدهنده هم با همین ابزار دنیا فریب میدهد. آن اوّلین فریبدهنده ابزاراش چیست؟ همین امور مادّی است؛ تطمیع مالیات میکند، تطمیع ریاستیات میکند، تهدیدت میکند که اگر فلان کار را نکنی جانت در خطر است؛ او تو را از همین امور مادّی دنیوی میترساند. همه اینها هم جنبههای دنیوی دارد. جانت هم مربوط به نشئه دنیوی است که تو را از به خطر افتادن آن میترساند و تهدید میکند.
اگر کسی اهل تحقیق است، برود آیاتش را هم مراجعه کند. در قرآن آیات متعدّدی داریم که اینها همین مسأله را مطرح میکند که «شیطان» و «دنیا» را کنار هم میگذارد. حالا من یکی دو نمونه را میخوانم: «فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُور». اصلاً شیطان اسمش «غَرور» است؛ غَرور در قرآن یعنی شیطان. بعد راجع به دنیا میگوید: «وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُورِ». هر چه که در دنیا میبینی، همه این چیزهایی که در دنیا هست، اینها همه ابزار فریبند.
خدا به تو عقل و وحی را داده که فریب شیطان و دنیا را نخوری!یک مسأله که این را دوباره مجبورم تذکّر بدهم، این است که میگویند عجب! خدا چرا این ابزارهای فریب را خلق کرد؟! این حرفها چیست عزیز من؟! اینها فریبنده هستند؛ تو فریب نخور. ای با شعور، شعور پیدا کن! به تو عقل دادم، حق را از باطل تمییز بده و فریب این ابزارهای فریبنده را نخور. نیروی اختیار و انتخاب و همه چیز در اختیار خود تو است. میتوانی انتخاب کنی؛ ما که مجبورت نکردیم که فریب شیطان و متاع دنیا را بخوری! آیا شیطان میآید دست من و تو را میگیرد، میگوید این معصیت را بکن؟! نخیر، بلکه من با اختیار خودم معصیت میکنم؛ خوب نباید بکنم. مگر عقل به تو ندادیم؟ مگر شعور به تو ندادیم؟ هم عقل است و هم وحی است؛ دیگر چه میگویی تو؟!
خدا میگوید اینجا چاه است؛ نروی! اگر رفتی، بدان که میافتی. حالا این شیطان میگوید بهبه! بیا! نمیدانی چه جایی است! بعد هم من خودم با اراده خودم انتخاب میکنم و میروم. تقصیر خود من است،. من انتخاب میکنم که در آن چاه بیفتم. فریبدهنده هست، امّا تو نباید فریبش را بخوری. تطمیع چیست؟ فریبدهنده است؛ حالا چه برای پول باشد، چه ریاست باشد. چون اینها از نظر درونی است همسو با شهوت و غضب است؛ مال همسو با شهوت است و ریاست همسو با غضب است. اینها با هم سازش دارند. یعنی از مال نیروی شهوت لذت میبرد و از ریاست نیروی غضب لذت میبرد. امّا در کنار «شهوت» و «غضب»، «عقل» تو هم هست؛ «وحی» هم هست. پس تو نباید فریب بخوری؛ تو نباید از تهدید بترسی؛ تو نباید از نظر باورهای مذهبیات با شعارهای دینی فریب بخوری ئ تحمیق شوی.
کوفیان اهل فریب بودند، امّا حسین(علیهالسلام) فریب آنها را نخورداین را هم به شما عرض کنم؛ دوباره مجبورم تذکر بدهم. ممکن است ما در گفتارها ببینیم، حتّی این را ممکن است از خاندان حسین(علیهالسلام) یا دیگران ببینیم که گفته باشند اهل کوفه اهل فریب بودند؛ کوفیان، پیمانشکن بودند؛ و امثال این حرفهایی که در باب آنها شنیدهاید. میگوییم بله، در آن شُبههای نیست که اینها پیمانشکن و اهل فریب بودند، امّا بحث در این است که امام حسین فریبِ فریبکاریهای اینها را نخورد. من حالا این جملات حضرت زینب(سلاماللهعلیها) را برای شما میخوانم. وقتی وارد کوفه میشود، بعد از که خطاب میکند به اهل کوفه: «يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْل». ای اهل خدعه و مکر و نیرنگ و خذلان؛ یعنی اینها اهل این کارها بودند؛ بله، امّا معنایش این نیست که امام حسین فریب شما را خورد. دنیا فریبدهنده است، امّا اولیای خدا که فریب این دنیا را نخوردند.
علی(علیهالسلام) آمد یک نگاهی کرد به آن چیزهایی که وارد بیتالمال شد، گفت: «يَا دُنْيَا غُرِّي غَيْرِي». ای دنیا برو دنبال کارت! برای من برقبرق میزنی؟! من که مغرور تو نمیشوم؛ من فریب تو را نمیخورم. «فَقَدْ طَلَّقْتُكِ ثَلَاثاً». برو دنبال کارت ای دنیا! سه طلاقهات کردم! این است برخورد اولیای خدا با مظاهر فریبنده دنیا. آنها فریب دهنده بودند، امّا حسین(علیهالسلام) فریبشان را نخورد و مغرور آنها نشد. من اینها را یکییکی میگویم تا مسأله برای شما روشن شود. پس بیایید امام حسین را بشناسید! این مسائلی که طرح میشود، بیایید دقیقاً بررسی کنید. اصلاً این خبرها نبوده و جایی هم نداریم که چنین چیزی بیان شده باشد که حضرت فریب خورده باشند. مسأله خیلی روشن بود.
حسین(علیهالسلام) دعوت به حق کرد، ولی کسی را فریب ندادمطلب دیگر این است که فرق است بین اینکه کسی بخواهد دیگری را فریب بدهد، با اینکه او را دعوت به حق کند. اینها دو چیز است که نباید با هم خَلط شود. بله، امام حسین هم در خطبههایش، هم در نامههایش، هم در ملاقاتهای شخصیاش دیگران را دعوت کرد؛ امّا مغرور نکرد. دعوت هم که میکرد، وظیفهاش بود. باید دیگران را دعوت به حق میکرد. هر رجل الهی، وظیفهاش چیست؟ وظیفهاش این است که دعوت به حق کند. لذا حسین(علیهالسلام) هم باید همین کار را میکرد. اصلاً بر او واجب بود و اگر ـنعوذ باللهـ دعوت نمیکرد کارش اشکال داشت. امّا کسی را مغرور نکرد و فریب نداد و کسی را با فریب به دنبال خودش نکشید. اصلاً و ابداً یک چنین کاری نکرد.؛ بلکه عکس آن عمل کرد.
شاهد اوّل؛ هنگام شنیدن خبر شهادت مُسلم و هانیمن حالا قضیّهای را برای شما نقل کنم. امام حسین(علیهالسلام) به منزل زباله رسید. آنجا که رسید یک نامه به دست امام حسین(علیهالسلام) رسید. در آن نامه یکی از مربوطین به امام حسین از کوفه نوشته بود که آقا، مسلم شهید شد؛ هانی، شهید شد؛ عبدالله هم شهید شد. این سه نفر شهید شدند. در تاریخ هست؛ طبری دارد که نامه در دست حضرت بود، آمد بین اصحاب و اینهایی که همراهش بودند، ایستاد و شروع کردند این جملات را گفتن: «بسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحيمِ أمَّا بَعدُ فَقَد أتَانَا خَبَرٌ فَظِيعٌ»؛ خبر تکاندهندهای به ما رسیده است. خبر چیست؟ قتل مسلم. «قَتلَ مُسلِمِ بنِ عَقِيلٍ وَ هَانِي بنِ عُروَةٍ وَ عَبدِ الله بنِ يَقطُرٍ وَ قَد خَذَلَتنَا شِيعَتُنَا فَمَن أحَبَّ مِنكُمُ الإنصِرافَ فَليَنصَرِف مِن غَيرِ حَرَجٍ لَيسَ عَلَيكُم ذِمَامٌ». اینها شهید شدهاند؛ هر کسی میخواهد برود، برود. هر یک از شما که بخواهد، در برگشتن کاملاً آزاد است و از سوی من حقّی به گردنش نیست. حالا میتوانی بگویی حسین میخواست دیگران را مغرور کند و فریب بدهد؟! ای بیانصاف!
شاهد دوم؛ شب عاشورا و برداشتن بیعت از اصحاباینکه شما شنیدهاید و در تاریخ هم روایتی از حضرت سکینه(سلاماللهعلیها) نقل میکنند که در شب عاشورا که حضرت بیعت خود را از همراهان برداشت، ده نفر، ده نفر بلند شدند و حضرت را ترک کردند و رفتند. البته این روایت از نظر سندی تمام نیست؛ ولی ماجرای منزل زباله قابل انکار نیست. گفت بروید؛ هر که میخواهد برود، برود. باز هم میتوانی بگویی میخواست فریب بدهد؟!
شاهد سوم؛ هنگام حرکت کاروان از مکّهیا باز راجع به آن شبی که میخواست از مکّه به سمت عراق حرکت کند، اوّلین خطبهای که حضرت در مکه خواند، فرمود: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَةِ عَلَى جِيدِ الْفَتَاة»؛ میگوید پایان این حرکت، مرگ است. بعد هم میگوید: «كَأَنِّي بِأَوْصَالِي يَتَقَطَّعُهَا عُسْلَانُ الْفَلَوَاتِ بَيْنَ النَّوَاوِيسِ وَ كَرْبَلَاءَ»؛ گویا میبینم که من را قطعهقطعه میکنند. شرح ماجرا را میگوید و آخر کار هم میگوید: «ألا و مَنْ كَانَ فِينَا بَاذِلًا مُهْجَتَهُ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ». هر کسی میخواهد کشته شود، هر کس میخواهد خون قلبش را در راه ما بدهد و با خدا ملاقات کند، با من بیاید. دیگر صفا بالاتر از این؟!
تصرّف انسان برتر در کسانی که زمینه هدایت دارندپس حسین(علیهالسلام) اصلاً و ابداً کسی را فریب نداد؛ امّا وظیفهاش این است که دعوت به حق کند. هم عقلاً و هم شرعاً واجب است بر امام حسین که دیگران را به این راه حق دعوت کند و اگر این کار را نکند درست نیست و جفا کردن است به حال کسانی که میخواهند به آن هدف عالیه خودشان از نظر بُعد معنویشان برسند. چرا من این را محرومش کنم؟! لذا حضرت هم به اهل بصره نامه نوشت و دعوتشان کرد و هم به دیگران؛ هم دعوت به صورت نامهای دارد، هم خطبهای هست و حتّی دعوت فردی هم کرد.
اما یک نکتهای را میخواستم عرض کنم که دقیقاً حسابشده بود و آن اینکه حضرت آنهایی را میپذیرفت که از نظر درونی تعلّقات دنیایی نداشته باشند. همان اوّل حرکت از مکّه هم همین را گفت. فرمود هر کسی که حاضر است جانش را در راه خدا بدهد، بسم الله! آنجایی هم که میدید طرف قابل است و به دردبخور است و معاند نیست و مختصر زمینهای برای هدایت دارد، دعوت میکرد و دستگیری میفرمود. جلسه گذشته دیدید که راجع به حُرّ چه کار کرد. در اینگونه مواقع میدانید حسین(علیهالسلام) چه کار میکند؟ او انسان برتر است؛ لذا اوّل یک تصرف در طرف مقابل میکند و تعلّقاتش را قطع میکند. وقتی قطع کرد، او دیگر خودش به دنبال حسین میدود. لازم نیست دیگر امام حسین او را با خود ببرد؛ او خودش دنبال امام حسین میدود.
تصرّف حسین(علیهالسلام) در زهیرزهیر در تاریخ شخصیت بزرگی است؛ تشکیلاتی داشته، خَدَم و حَشَمی داشت برای خودش؛ ولی چون عثمانی مسلک بود، راوی میگوید مقیّد بود که هر جا امام حسین در منزلی اُتراق میکند، ما آنجا نباشیم که برخوردی با امام حسین نداشته باشیم. ببینید! عجیب است واقعاً! عثمانی مسلک هم بود؛ حسینی مسلک و علی مسلک نبود. میگوید دیگر مجبور شدیم در منزلی نزدیک کاروان حسین اُتراق کنیم؛ ما این طرف و آنها آن طرف بودند. راوی میگوید نشسته بودیم و داشتیم غذا میخوردیم که یک دفعه دیدیم قاصد حسین(علیهالسلام) آمد و گفت: «یَا زُهَیر أجِب أبَاعَبدِالله»! از آنچه فرار میکرد، گرفتار شد! بیا! حسین تو را خوانده است.
راوی میگوید ما به قدری مبهوت شدیم که حتی از حرکت افتادیم! «كَأَنَّمَا عَلَى رُءُوسِنَا الطَّيْر»؛ گویا پرنده روی سرِ ما نشسته بود! تکان نمیخوردیم؛ لقمهها همینطور در دستها مانده بود! چه کار کنیم؟! در این بین آنکه سکوت را شکست، همسر زهیر بود. گفت: سبحان الله! پسر پیغمبر تو را خوانده است، آنوقت تو نشستهای؟! چه میشود بلند شوی بروی آنجا، حرفهایش را گوش کنی، ببینی چه میگوید، بعد هم برگردی؟! زهیر حرکت کرد و رفت. وقتی انسانِ برتر ببیند زمینه در کسی آماده است، اوّل یک تصرف میکند و تعلّقاتش را قطع میکند. چون جملات زهیر گویای همین است.
رفت وارد خیمه حسین(علیهالسلام) شد. مینویسند: «فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ مُسْتَبْشِراً»؛ یعنی یک توقف کوتاهی کرد. نه اینکه صحبت زیادی کرده باشد؛ فقط یک توقف کوتاه در خیمه حضرت داشت و برگشت؛ امّا «قَدْ أَشْرَقَ وَجْهُهُ»؛ این زهیر، آن زهیرِ چند لحظه پیش نیست. چهرهاش یک تلألؤ خاصّی پیدا کرده است. اولین جملهاش این بود که به همراهانش گفت همهتان بروید. اوّل قطع تعلّقات کرد. چرا؟ چون تعلّق به مادّیت و این ابزار مادّیت نمیگذارد که با حسین(علیهالسلام) همراه شوی. گفت همه بروید. به او گفتند یا زهیر، چه شده است؟ چرا اینطوری شدی؟ گفت: «قَدْ عَزَمْتُ عَلَى صُحْبَةِ الْحُسَيْنِ». من میخواهم دنبال حسین بدوم؛ تمام شد دیگر! من تصمیم گرفتهام که از حسین جدا نشوم دیگر!
به همسرش هم گفت تو هم با همین قوم و خویشها برو. همسرش گفت من هم بروم؟! من سبب این سعادت تو شدم؛ کجا بروم؟! چهطور شده که تو میخواهی در قیامت پیش پیغمبر اکرم سرفراز باشی، من پیش زهرا(سلاماللهعلیها) سرفراز نباشم؟! کجا بروم من؟! همسر زهیر با غلامشان هم آمدند. زهیر هم از حسین جدا نشد تا رسیدند به کربلا...
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی
تهرانی