محسن وزوایی در شش سالگی قدم درراه تحصیل و علم گذاشت و پس از اتمام دورة ابتدائی و دورة متوسطه ، به دانشگاه راه یاقت و در رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف مشغول به تحصیل شد . وی هم زمان با شرکت در فعالیت های ساسی و عقیدتی ، مسئولیت هدایت مبارزات دانشجویی را در دانشگاه شریف ، علیه رژیم پهلوی را به عهده داشت . همراه با جمعی از دانشجویان پیرو خط امام در 13 آبان 58 سفرات آمریکا را به عنوان لانة جاسوسی تسخیر کرد و چون زبان انگلیسی را خوب می دانست به عنوان سخنگوی دانشجویان پیرو خط امام کار مصاحبه با رسانه های خارجی به عهدة او بود .
حاج محسن در عملیات های متعددی شرکت کرد و مسئولیت هایی همچون فرماندة گردان نهم محور تنگ کورک ، فرماندة عملیات مطلع الفجر ، فرماندة گردان حبیب لشکر27 و فرماندة تیپ 10 سیدالشهداء با او بود و سرانجام در 10 اردیبهشت 61 در عملیات الی بیت المقدس هنگام هدایت نیروهای تحت امرش بر اثر اصابت گلوله و ترکش شهید شد .
او همیشه قبل از نماز در آینه خود را می نگریست و محاسنش را شانه می کرد این بار برای مدتی در آینه خیره شد و گفت : داداشی رفتنی شدم ، یقین دارم ساعتهای آخره ... اینو که گفت پشتم تیر کشید ، مطمئن بودم که این پیش بینی های محسن درست از آب در می آید ، حاج احمد متوسلیان بیسیم زد و گفت برید کمک عباس شعف ، اوضاعش بی ریخته . کار آنقدر سخت شده بود که در نهایت حاج احمد مجبور شده بود محسن وزوایی علمدار رشید خود را برای حل مشکل گردان میثم که نیروهای آن از همه سو زیر آتش شدید توپ خانه قرار گرفته بودند روانة خط مقدم کند . با روشن شدن هوا ، اوضاع منطقه بسیار خطر ناک تر از ساعت های اولیة حمله شد ؛ چرا که هواپیما های دشمن بر فراز غرب کارون و سر پل تصرف شده توسط تیپ 27 محمد رسول الله به پرواز در آمده بودند و نیروهای در حال تردد را بمباران می کردند محسن همچنانا برای رهایی گردان میثم در تلاش بود که گلوله توپی در کنار او منفجر شد . یکی از نیروهای پیام تیپ 27 می گوید : «از پشت بیسیم شنیدیم غباس شعف فرمانده گردان میثم می خواهد با حاج احمد صحبت کند .» حاج همت گفت : «احمد سرش شلوغ است کارت را به ن بگو » عباس شعف گفت : « نه ! باید مطلب را به خود حاجی منتقل کنم » همین موقع حاج احمد گوشی بیسیم را از همت گرفت . صدای شعف را شنیدم که می گفت : « حاجی ... آتیش سنگینه ... آقا محسن ... » صدای گریه اش بلند شد و دیگر نتوانست حرف بزند دیدم توی صورت سبزه حاج احمد موجی از خون دویده است . گوشی بیسیم را توی مشت خود فشرد . چشمان حاجی به اشک نشست یک نفس عمیق کشید و زیر لب گفت : « محسن ، خوشا به سعادتت ! »
تحمل درد جراحت
شهید وزوایی نقش فعالی در طراحی عملیات فتح بلندی های بازی دراز ایفا کرد و در همین نبرد به شدت مجروح شد و به تهران انتقال یافت او در بیمارستان با وجود درد بسیار ناله نمی کرد و حتی به یکی از پزشکان که از مقاومت او در برابر درد ابراز شگفتی کرده بود گفت : « من هرچه بیشتر درد می کشم بیشتر لذت می برم واحساس می کنم از این طریق به خدای خودم نزدیک تر می شوم .
خدا با توست
در عملیات بازی دراز هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند ئر همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟ وزوایی سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد صایش ر فضا پیچید که می گفت : « الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل ... » بچه ها با او شروع به خواندن کردند در همین لحظه یکی از هلی کوپتر ها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند .
فرازی وصیت نامه
ای امت شهید پرور ایران امروز تمامی مزدوران و طاغوتیان به مقابله با انقلاب عزیز اسلامی پرداخته اند و در رأس آن به تعبیر امام ، شیطان بزرگ آمریکا و در دنبال او تمامی وابستگان دیگرش . از خدا غافل نشوید که پشیمانی سودی ندارد . از خدا می خواهم که مرا به حال خود وا نگذارد که بنده ای حقیر و زبون هستم و به درگاه کسی غیر از او نمی توانم روی بیاورم . اگر نتوانستید جنازه ام را به عقب بیاورید آنرا به روی مین های دشمن بگذارید تا اقلاًٌ جنازة من کمکی به حاکمیت اسلام کرده باشد . انشاءالله .