«بارها رسيده ام تا لبه پرتگاه و خدا مرا نگه داشته...»
وقتي از تيمسار شاه گفت و اين که چگونه جلوي جمع از خودش دفاع کرد و داد زد: «احمق باباته! مرتيکه هم خودتي...» فهميديم، چرا هواداران نيچه و سهراب و حتي ذبيح درشکه چي هم دوستش دارند.../ رفتم خانه ناصرخان. خيلي جاها مي خواستم از خط قرمزهايش بگذرم. شايد هم خودش راضي بود، ولي چشم هايش مجوز نمي داد.
ناصر خان هميشه خودش است. بي ريا. درست يا نادرست، خوب يا بد. کم عمق يا دريايي. همين است که هست. الگوي يخي نيست که زير هر آفتاب ولرمي ذوب شود. دست پرورده کيوسک هاي لبويي نيست. تاريخ مصرفش گوياست. از آن قهرمان هايي است که پس از نيم قرن، اگر کسي با چشم بسته پشت سرش شيرجه برود، دست کم آدم خيالش راحت است که طرف با مخ نمي رود داخل حوض خالي.
وقتي از تيمسار شاه گفت و اين که چگونه جلوي جمع از خودش دفاع کرد و داد زد: «احمق باباته! مرتيکه هم خودتي...»، فهميديم چرا هواداران نيچه و سهراب و حتي ذبيح درشکه چي هم دوستش دارند.
رفتم خانه ناصرخان. خيلي جاها مي خواستم از خط قرمزهايش بگذرم. شايد هم خودش راضي بود ولي چشم هايش مجوز نمي داد.
به گزارش «تابناک»، این روایت کامران نجف زاده است از گفت وگویی که دی ماه سال 1379 زمانی که خبرنگار کیهان ورزشی بوده، با یکی از بزرگان فوتبال این مملکت انجام داده که امروز وقتی متأسفانه خبر به کما رفتن او را شنیدیم، مناسب دیدیم آن را بازنشر دهیم.
به امید بهبودی وضعیت این نابغه فوتبال کشورمان و سلامتی هر چه زودتر وی، بخشی از آن گفت وگوی به یاد ماندنی را به شرح زیر بازنشر می دهیم:
ما اصلا نمي دونيم بايد از کجا آغاز کنيم؟
ـــ از هر کجا که دوست داريد.
شما چرا قبل از شروع مصاحبه از مرگ صحبت کرديد؟
ـــ مرگ براي همه هست. به خدا قسم من از مرگ نمي ترسم. الان همه کارهايم را کرده ام. بچه هايم سروسامان گرفته اند. اگر هم بميرم ديگر خيالم راحت است. راضي ام به رضاي خدا.
گفتيد بچه ها... از آن پدرهايي بوديد که دوست دارند بچه شان پسر باشد؟
ـــ بله! من دوست داشتم پسر باشد. حتي به همسرم گفتم اگر پسر نباشد طلاقت مي دهم که همسرم هم طفلکي کلي گريه کرد. ولي بعدها فهميدم دختر يا پسر تفاوتي ندارد.
بعد چرا نام پسرت را گذاشتي آتيلا؟
ـــ من يک زماني فيلمي ديدم به نام آتيلا که خيلي از آن خوشم آمد. دوست داشتم پسرم جنگجو و قوي شود.
اما خيلي در زمين بر عکس نامش ترسو بازي مي کرد...
ـــ درست است. حق داري. يک بار برداشتم بردمش خانه محمد پارسا. تعريف کردم اين بلند شد سر بزند و افتاد زمين. همين رويش تأثير گذاشت، وگرنه مي شد نترس و سرزن بماند.
شما ديکتاتور هستيد؟
ـــ هر جا نظم و انضباط باشد، کار به خوبي پيش مي رود و با سرعت انجام مي شود، ولي بي نظمي اگر باشد هيچ چيز نداريم.
آتيلا وقتي عاشق شد به شما گفت يا نه؟
ـــ بله، ولي به مادرش بيش از من نزديک است. به من هم مرتب مي آمد مي گفت مي خواهم ازدواج کنم و من به شوخي اذيتش مي کردم.
يک زماني مد بود همه با گرمکن مي نشستند روي نيمکت...
ـــ من با کت و شلوار مي آيم. الان هم خيلي ها ديگر فهميده اند اين کار جالبي نيست.
هميشه قراردادهاي شما سنگين بوده...
ـــ خوب کار مي کنم و پول خوب مي گيرم. من با شوخي مخالفم. زندگي شوخي نيست. همان اول مي گويم قرارداد را بياوريد. اين را مي خواهم و آن را نمي خواهم. همين است که با من نمي سازند.
جريان زندگي نامه شما که خوب فروش کرد چي بود؟
ـــ دست کم چهل ميليون فروش کرد؛ اما يک ريال هم نگرفتم. به خاطر يکسري مسايل مي خواستم يکي دو نفر پول ببرند.
الان اوضاع مالي تان چطور است؟
ـــ من نه پولدار پولدارم مثل دايي و نه فقير فقير. وسط بودن از همه چيز بهتر است.
خاطره حاشيه اي از دوران فوتبالتان...
ـــ يک بار از کره شمالي برمي گشتيم، رييس فدراسيون وقت که تيمسار شاه بود، گفت «مرتيکه احمق کراواتت را محکم ببند». برگشتم گفتم: «احمق باباته! مرتيکه هم خودتي».
تيمسار گفت: به من مي گي؟ گفتم: آره به تو مي گم... و ماجرا ادامه دار شد ... خوشم نمي آمد زير حرف زور بروم و نان به نرخ روز بخورم.
شما در اين سال ها هيچ گلري را ديديد که ياد جواني تان بيفتيد؟
ـــ نه. نديدم.
وقتي دروازه بان بوديد، گل هم زديد؟
ـــ يکي دو تا از روي پنالتي
در دروازه باني هوش مهمتر است يا آمادگي بدن؟
ـــ هر دو، پنجاه پنجاه.
دايي را خدا بغل کرده؟
ـــ من دايي را دوست دارم. از تاکسيراني آوردمش تجارت. بچه باهوشي است، ولي اصل خودش را فراموش نکرده. حاشيه نرفته. لايق الگو شدن است.
چقدر به شيک پوشي و خوش تيپ بودنتان اهميت مي دهيد؟
ـــ خيلي. وقتي بازيکن مي بيند مربي اش تر و تميز است، روي او هم تأثيرگذار است.
مردم شما را دوست دارند...
ـــ بارها رسيده ام تا لبه پرتگاه و خدا من را نگه داشته. يک نفر آن بالا هواي من را دارد. الان مي بينم تا پلک زدم، جواني رفت، ولي توکلم به خداست. او دستي بالاي همه دست هاست. برخی مي گويند، تو همچين دروازه باني نبودي که اينقدر معروف شوي و مردم دوستت داشته باشند.
من مي گويم، شما روزهاي سخت مرا نديديد که ساله ساله بودم براي رفتن به سر تمرين در ميدان خراسان. يک نان بربري مي گرفتم دستم و پياده مي رفتم. وسط گل و برف چقدر تمرين کردم. حتي در دوران مربيگري هم واقعا زجر کشيدم.
ناصر خان بلند شو. تو اسطوره ای. تو از جنس مردمی. تو الگوی غیرت و تعصبی. ناصر خان بلند شو امید و الگوی همه بیمارا باش تا مقاومت و نشون بدی. ناصر خان بلند شو
ناشناس
||
۱۰:۲۱ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۲
نظر منفی مال کیه؟ برای چیه؟ انسانه؟ اگه انسان بود که منفی نمی داد............
خیلی لذت بردم زمانی که اوج عرق فوتبال و تیم استقلال رو تو این انشان بزرگ دیدم - زمانی که آخرین لحظات هوشیاری خودشو مشغول تماشای آخرین مسابقه استقلال بود - از این غیرت ها و عرق ها دیگه کمتر پیدا میشه - خدا شفایت دهد...
یادش همیشه برایم گرامیست.خاطرات انروزهایی که میرفتیم امجدیه برای بازی تیم ملی وتماشای تیپ وقیافه ناصر حجازی مرادگرگون میکنه .ورزشکاری تحصیلکرده بامرام خوش تیپ وخوش پوش امیدوارم الگوی جوانان ووزرشکاران عزیزمان باشد.
من آنسوی دروازه شهر عشق میبینم که مردی می آید و باز می سراید از باران . از زلالی شب صادق . و در هیاهوی عاشقان آبی از پله های بیماستان می آید با پرچمی به پهنای دلهای پاک
درود بر غیرت ناصر حجازی که معنای کامل سنگربان تیم ملی ایران بود و همیشه دسیپلین خودش را رعایت میکرد.
برای شفای ایشان همه با هم 3 مرتبه میگوییم : أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَكْشِفُ السُّوءَ
دورود به شرف این مرد که با همه بیماری وضعف جسمی هفته پیش برای احقاق حق تیم گسترش فولاد تبریز رفت فدراسیون .ایا باز چنین مردانی در ورزش این مملکته که همه چیزش شده پول پیدا خواهد شد.