پس از صدور رأی عدم کفایت سیاسی بنیصدر و عزل وی، استراتژی سازمان منافقین نیز از جنگ مسلحانه به مبارزه مخفیانه و ترور تغییر یافت، که نمودی از آن را میتوان در انفجار ساختمان حزب جمهوری مشاهده نمود. لذا این پرسش مطرح است که چه ارتباطی میان بنی صدر و انفجار 7 تیر وجود دارد؟
برای یافتن پاسخ این سؤال به گفت و گو با «قاسم تبریزی» عضو شورای پژوهشی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی و عضو شورای فصلنامه مطالعات تاریخی نشستیم.
به عنوان اولین سؤال مختصری در خصوص پیشینه سیاسی و عملکرد بنیصدر پیش از انقلاب توضیح دهید.بنیصدر اواخر دهه 30 وارد عرصه مبارزات سیاسی شد و مبارزات خود را نیز از جبهه ملی آغاز نمود. بعدها در سال 1342 برای ادامه تحصیل به فرانسه رفت و به عنوان عضو جبهه ملی به عضویت کنفدراسیون دانشجویان ایرانی که مشتمل بر نیرویهای جبهه ملی، حزب توده، حزب پان ایرانیسم و جریان چپ به اضافه چند عضو مذهبی بود درآمد. با آغاز فعالیت نهضت آزادی در اروپا، او نیز فعالیت خود را با این گروه در فرانسه آغاز نمود.
با مهاجرت امام(ره) به پاریس، او نیز به جمع یاران و طرفداران امام(ره) پیوست. باید گفت در آن مقطع ما شاهد حضور سه جریان در اطراف امام(ره) بودیم. جریان اول عبارت بودند از: روحانیّت، شاگردان و مدافعان حقیقی امام(ره)؛ جریان دوم سیاسیونی که در احزاب و جریانهای اسلامی بودند که بنا به دلایل اعتقادی به امام(ره) پیوستند و جریان سوم عدهای از فعالین سیاسی که نوعی سرگشتگی شخصیتی و سرگردانی فکری داشتند، امثال دکتر «ابراهیم یزدی»، «صادق قطب زاده» و «ابوالحسن بنیصدر».
با توجه به حضور بنیصدر در اطراف امام(ره) که گاه به عنوان مترجم ایفای نقش میکرد موقعیتی برای وی به وجود آورد تا در مطبوعات خارجی و نیز در داخل به نوعی مطرح شود. چرا که تا آن موقع شهرت و جایگاه حتی در بین سیاسیون و مبارزان مذهبی نیز نداشت.
بنیصدر، در روز 12 بهمن 57 همراه امام(ره) به ایران آمد و در کارهای اجرایی دولت موقت نه تنها هیچ گونه مشارکتی نداشت بلکه به نوعی منتقد دولت آقای «مهندس بازرگان» هم به شمار میآمد.
وی در گیر و دار درگیریهایی که در جامعه به دلیل حضور فعال جریانهای مارکسیستی اعم از حزب توده، چریکهای فدایی خلق، سازمان پیکار، حزب رنجبران و ... وجود داشت به عنوان منتقد، فعالیتهای بسیاری انجام داد. این مسأله نیز بین بچههای مذهبی که بیشتر شور و هیجان داشتند با استقبال مواجه گردید. البته باید گفت این فعالیتها و سخنرانیها در ظاهر برای نقد جریان چپ بود اما هدف اصلی وی از این مسأله کسب شهرت و بسترسازی برای ریاست جمهوری بود.
وی به دلیل عقاید و شخصیت خاصش و نیز مواضع سیاسی که در یک چارچوب خاص نمیگنجید در شورای انقلاب نیز با شخصیتهای برجستهای مانند: «شهید مطهری»، «شهید بهشتی»، «شهید باهنر» و «آیتالله خامنهای» اختلاف داشت. به عنوان نمونه ایشان معتقد بود که نابغه قرن است و این را آشکارا نیز اعلام کرده بود یا اینکه معتقد بود که اجتهاد 64 مشخصه دارد که البته هیچ کس این مشخصهها را به صورت یک جا نداشته و تنها خود او حایز همه آنها بوده است. به هرشکل در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری، بنیصدر با چهره طرفداری از امام(ره) و خط امام(ره) موفق به کسب 11 میلیون، رأی شد.
امام(ره) که او را میشناختند در همان مراسم تنفیذ فرمودند: «براساس قانون من شما را به عنوان رییس جمهور تعیین میکنم و امیدوارم که شخصیت شما قبل از گرفتن مقام و بعد از آن تغییری نکند.»
در این مقطع بنیصدر رییس شورای انقلاب شد و از آن جا که احساس رسیدن به قدرت به او دست داد بنای ناسازگاری با نهادهای انقلابی و نیروهای انقلاب را گذاشت. درحقیقت نخستین رییس جمهور ایران اولین نغمه جدایی آشکار را در 17 شهریور، سر داد به نحوی که در میدان شهدا گزارشهای موجود را به گونهای وارونه جلوه داد و تمام آن مشکلات را به گردن قوه قضاییه انداخت. به واقع میتوان گفت این، اولین گام عملی وی در مقابله با نظام بود. پس از سخنرانی ایشان «شهید بهشتی» و آقای «هاشمی رفسنجانی» طی اظهارنظری، قانون را ملاک تعیین وظایف هر فرد دانستند.
در کنار این کار ایشان در برابر احزاب، گروهها و نهادهایی که وجود داشت تحت عنوان دفتر همکاری رییس جمهور با مردم یک تشکل تأسیس کرد که در حقیقت یک حزب به شمار میآمد ولی با عنوان دفتر همکاری. اعضای این حزب عناصری از سازمان مجاهدین خلق، مائوییستها، جبهه ملیها و ... بودند که هیچ گونه همیاری، همدلی و همسویی با انقلاب و نظام نداشتند. کار به جایی رسید که برنامههای بنیصدر به گونهای هماهنگ میشد که برای فرمانده سپاه و یا دریافت گزارشهای نهادها و جلساتی از این دست، دفتر هیچ گاه وقت نمیداد. در حالیکه اعضای جبهه ملی، سازمان مجاهدین خلق و گروههای دیگر مرتب جلسات سه، چهار ساعته با وی داشتند. در واقع هرچه زمان میگذشت، پیوند آقای بنی صدر با سازمان مجاهدین خلق، جبهه ملی، نهضت آزادی و ... در خفا، بیشتر میشد.
با آغاز حمله نظامی حزب بعث عراق به ایران، ایشان با همان روش و تفکری که داشت از دادن هرگونه امکانات به نهادهای انقلابی اعم از سپاه، کمیتههای انقلاب اسلامی و نیروهای بسیج مردمی، خودداری میکرد. در این میان با وجود آنکه امام(ره) با هدف ایجاد هماهنگی میان ارتش، سپاه و بسیج نیروهای مردمی، نمایندگی فرمانده کل قوا را به بنیصدر دادند، ولی او تنها سعی داشت بر ارتش تکیه کند.
او به پشتوانه انتخاب چند فرمانده و با تصور فرمان بری نیروهای نظامی و انتظامی از نمایندگی فرمانده کل قوا، سعی در دامن زدن و گسترش اختلاف و نفاق میان سپاه و ارتش داشت. در این راستا، فرمانده سپاه را دو مرتبه تغییر داد البته این اقدام در ظاهر قانونی بود و جزو اختیارات وی به شمار میآمد لکن در حقیقت برای تضعیف سپاه بود.
از یک سو امام(ره) مسأله جنگ را مسأله اصلی انقلاب مطرح میکرد تا اذهان جامعه به مسایل فرعی کشانده نشود و از دیگر سو بنیصدر سعی مینمود اذهان جامعه را به اختلاف و تشتت بیندازد. با این حال هر مقدار که بنیصدر جلو میآمد، از اسلام، خط امام(ره) و چارچوب اهداف، رسالت و ماهیّت انقلاب فاصله میگرفت. در این رابطه مسایلی که مطرح میکرد تکیه به ملی گرایی داشت و به طرف ایران منهای اسلام میرفت که این مسأله در مقالات منتشر شده از او در روزنامه «انقلاب اسلامی» قابل مشاهده است. در نهایت تذکر ائمه جمعه، روحانیون و بیانیههای نهادها نیز کارساز نبود و ایشان با قرار گرفتن در یک سراشیبی و فاصله گرفتن از قانون، از ریاست جمهوری اسلامی ایران به رهبر یک گروهک، تبدیل شد. در این میان گروههای چپ مائوییستی، کمونیستی و صهیونیستها در کنار منافقین، ایشان را یک ظرفیت مناسب برای در هم شکستن انقلاب و نظام دیدند.
برداشت منافقین و بنیصدر این بود که امام(ره) بنا به دلایلی قدرت عزل وی را ندارد. دلیل اول آنکه نمایندگی فرمانده کل قوا را در اختیار داشت. دوم این که شرایط جنگ این مسأله را ناممکن میساخت. سوم آنکه رییس جمهور قانونی کشور بوده و به 11 میلیون رأی خود اتکا داشت. چهارم آنکه گروهها و احزاب اطراف خود را حایز قدرت و اثرگذاری ارزیابی میکرد. در کنار همه اینها بنیصدر از پشتوانه تبلیغاتی رسانههای خارجی در مقابل امام(ره) بهره میبرد.
بالاخره بنیصدر به طور کامل خط خود را از نظام، جدا کرد. اقداماتی چون عمل بر خلاف قانون، فرمان به ضرب و شتم مردم، کشاندن اختلافات به سطح جامعه و میان مردم، تشنج آفرینی برضد مجلس، قوه قضاییه، نهادهای انقلاب و سخنرانی برضد سپاه، کمیتههای انقلاب و دادگاههای انقلاب اسلامی، همراه با گروهکهای مخالف، معارض و ... نمودهای بارزی از این مسأله است.
امام اول سال 60 طی سخنانی فرمودند: «این سال، سال قانون و قانون گرایی است و همه باید به قانون پایبند باشند.» در مقابل بنیصدر طی اظهارنظری گفت: «من قانون را قبول ندارم.» امام(ره) نیز در واکنش به این اظهارنظر فرمود: «کسی که میگوید من قانون را قبول ندارم، قانون او را قبول ندارد. در یک مملکت همه چی بر اساس قانون میگردد. همین سال را سال قانونگرایی اعلام میکنم. همه باید در برابر قانون خاضع باشند. دزدها از قانون میترسند. دیکتاتورها از قانون میترسند.»
سازمان مجاهدین در اردیبهشت ماه مجدد تهدیدهای خود برضد نظام را آغاز کرد. امام(ره) فرمود شما نیز اسلحه را بر زمین گذاشته و در چارچوب قانون فعالیت کنید اما از دفتر رییس جمهور مرتب گزارش میرسید که بنیصدر به دنبال حرکت ضد انقلابی سازمان مجاهدین خلق، رفته رفته وارد فاز نظامی میشود.
بنی صدر طی سخنانی در کرمانشاه و در حضور نیروهای ارتش، سعی در مظلوم نمایی میکند تا ارتش را در مقابل سپاه قرار دهد. با رسیدن این خبر به امام(ره)، ایشان طی نامهای به ارتش اعلام میکند که از این پس آقای بنیصدر را از نمایندگی خود در فرمانده کل قوا معزول کردم و نامبرده باید فقط به حدود وظایف قانونی خود بپردازد.
در آن مقطع بحث قصاص مطرح بود. پس از آنکه لایحه قصاص که یک اصل قرآنی است از طرف شورای عالی قضایی به مجلس شورای اسلامی ارجاع داده شد، جبهه ملی اعلام کرد که این لایحه خلاف اصول انسانی است و مردم را به تظاهرات دعوت کرد. در حقیقت پشت پرده این ماجرا سازمان مجاهدین خلق و ابوالحسن بنی صدر قرار داشتند. منافقین که عمده شرکت کنندگان در این تظاهرات به شمار میآمدند خود را آماده درگیری نظامی کرده بودند. بازوی نظامی تمامی این جریانها، سازمان منافقین بود.
پس از اعلام برکناری بنیصدر از نمایندگی فرمانده کل قوا و مطرح شدن بحث عدم کفایت سیاسی وی، توسط منافقین در یک خانه تیمی پنهان و از آنجا به خیال خود به ارتش و مردم دستور مقاومت میدهد. حال آنکه در حقیقت فرمان بنیصدر نه به ارتش بود و نه به مردم، بلکه همان سازمان مجاهدین خلق، اعضای میلیشیا و طرفداران آنها، گروهکهای حزب دموکرات و امثال اینها، مخاطب بنی صدر بودند.
واکنشها به این اقدام بنیصدر چه بود؟همان موقع برخی که تا حدی با ایشان مرتبط بودند، توصیه میکردند که در انظار عمومی حاضر شده و در مجلس از خود دفاع کند. امام(ره) هم اعلام میکند: «بیا حسابت را از این گروهکها جدا کن و با ملت باش.» امام(ره) برای هدایت بنیصدر بسیار تلاش کرد. حتی زمانی که مخفی شده بود، اعلام کرد دنیایت را تباه کردی؛ مراقب باش در آخرت، روسیاه نشوی. برو گوشهای بنشین و کتاب بنویس. حتی امام(ره) راهنمایی و ارشادش میکند که تو برو به کارهای فکری بپرداز اما این غرور و خودخواه به او اجازه تصمیمگیری درست را نمیدهد.
زندگی مخفی بنیصدر با منافقین از این خانه تیمی به آن خانه تیمی ادامه مییابد تا آنکه مسأله انفجار حزب جمهوری اسلامی مطرح میشود البته اینجا مشخص است که بنیصدر و منافقین تنها نیستند بلکه دستهای آمریکاییها و انگلیسیها در کار است.
در افتادن با نظام با همان عدم کفایت آغاز شد؟بله؛ در واقع بعد از عدم کفایت و نا امیدی کامل از حضور در نظام، بنیصدر در جهت انتقام گیری به مقابله و رویارویی علنی روی میآورد. به هر شکل منافقین از اول انقلاب دنبال به دست گرفتن تمام قدرت و- نه تنها بخشی از آن- بودند لذا خود را پیش تاز و صاحب پیروزی قلمداد میکردند. از سویی بنی صدر هم دچار غرور، خودخواه و عنانیت بود. فلذا کاملاً عادی بود که او هم در این کارزار وارد حیطه برنامه منافقین شود. اگر بنیصدر فقط قدرت میخواست، رییس شورای انقلاب بود. رییس جمهور هم بود. فرمانده کل قوا را نیز به عهده داشت. یک حزب -دفتر همکاری رییس جمهور با مردم- و یک روزنامه هم در اختیار داشت. هر موقع نیز که اراده میکرد تلویزیون و صدا و سیما در اختیارش بود لذا هیچ چیزی کم نداشت. ولی مقیّد به قانون نبود و در چارچوب جای، نمیگرفت یعنی یک رییس جمهور قدرت دارد که در چارچوب قانون تعریف میشود. اگر رییس جمهوری از قانون عبور میکند معلوم است که غرور و خودخواه دارد. رییس جمهور، رییس قوه قضاییه و رییس مجلس هر یک، اختیاراتی دارند که در چارچوب قانون مطرح میشوند.
چه ارتباطی بین عزل بنیصدر و انفجار ساختمان حزب جمهوری که طی آن رییس وقت قوه قضاییه، برخی از اعضای کابینه و تعدادی از نمایندگان مجلس به شهادت رسیدند، وجود دارد؟استناد ما در خصوص وجود این ارتباط بر چند پایه استوار است. یکی این که شخصیت ایشان به سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک گروه محارب پیوند خورده بود یعنی از جایگاه رییس جمهور جمهوری اسلامی، تنزل پیدا کرده و در کنار «مسعود رجوی» قرار میگیرد.
دیگر آنکه در تأیید این مدعا که اقدامهای آنها هماهنگ با خارج از مرزها بود، باید گفت بنیصدر و رجوی با یک هواپیما از ایران خارج و در پادگان نظامی فرانسه پیاده میشوند. دقت داشته باشید که پس از ورود به فرانسه به اینها پناهندگی ویژه سیاسی-نظامی داده میشود. یعنی جلوی محل اقامت بنیصدر و رجوی پلیس فرانسه همانطور که از «شاهپور بختیار» محافظت میکند وظیفه مراقبت از آنها را نیز به عهده میگیرد.
دلیل بعد آنکه پس از حضور در فرانسه، شورای مقاومت ملی مرکب از تمام احزاب و گروههایی که در ایران برضد انقلاب با سازمان مجاهدین خلق و بنیصدر همکاری میکنند، تشکیل میشود. شورایی که عملیات ترور را در ایران پی ریزی میکند. جالب آنکه نشریات سازمان مجاهدین خلق نیز جزییات ترورها را تشریح میکرد. ترورهایی که منجر به شهادت بیش از 17 هزار نفر شد. به هر ترتیب ابوالحسن بنیصدر عضو شورای مقاومت ملی است. در همان زمانی که وارد فرانسه میشوند بنیصدر دخترش را به عقد مسعود رجوی در میآورد لذا پیوند تبار هم به وجود میآید.
از سویی پس از استقرار منافقین در عراق، پیوند آنها با دشمن متجاوز بر ضد کلیّت، امنیت و منافع ایران، آشکار میگردد. در نظر داشته باشید در دورهای که بنیصدر رییس جمهور ایران بود ارتش عراق به ایران حمله کرد. در همان روزها بنیصدر مدعی مبارزه با دشمن -البته به سبک خود- بود. لکن در اینجا میبینیم که همراهان و متحدانش در راستای سیاستها و منافع عراق، مقابل ایران میایستند.
پس از مدتی منافقین احساس میکنند که دیگر این کارآیی ندارد و به اهدافشان رسیدهاند. اهدافشان این بود که در ایران تشنج به وجود بیاورند و برخی از رهبران انقلاب را به شهادت برسانند. بعد از مدتی بنیصدر کارآیی خود را از دست داد و در حقیقت عنصری شد که نه در داخل و نه در میان ضد انقلاب کارآیی و جایگاه ندشت. سازمان منافقین با کنار گذاشتن بنیصدر به راه خود ادامه میدهد.
پس از آن هم بنیصدر نه تنها حاضر نمیشود به خطا، انحراف و انحطاطی که در همکاری با سازمان منافقین مرتکب شده اعتراف کند بلکه در توجیه این جدایی، مسایلی فرعی همچون اختلاف نظر با سازمان و خود رأی بودن آنها در تصمیمگیریها و ... را پیش میکشد.
علی رغم تمامی قانون شکنیهای بنیصدر که به آن اشاره کردید، بعضاً شنیده میشود ضد انقلاب مدعی میشوند که در خصوص بحث عدم کفایت سیاسی، امام(ره) این اختیار را طبق قانون نداشت و برخلاف قانون بنی صدر را عزل نمود. ارزیابی شما از این ادعا چیست؟به اعتقاد بنده کسانی که این بحث را مطرح میکنند قانون را نمیشناسند. این مسأله مراتب خاص خود را دارد. در مرحله اول به لحاظ اینکه امام(ره) خود به عنوان ولی فقیه و فرمانده کل قوا جایگاه قانونی داشت و نمایندگی خود را به بنیصدر داده بود و بعد هم این عنوان را از ایشان بازپس میگیرند.
در مرحله بعد طبق قانون، مجلس شورای اسلامی میتواند رییس جمهور را استیضاح کرده، رأی به عدم کفایت داده و برکنار کند. بنابراین رأی به عدم کفایت بنیصدر در مجلس صادر شد. گذشته از آن همانگونه که بعد از انتخاب رییس جمهور و تأیید شواری نگهبان، رهبر و ولیفقیه باید حکم رییس جمهور را تنفیذ کند، در رد صلاحیت هم به همین شکل است.
با تشکر از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادید.