ایران: زن ميانسال كه در پي ناپديدشدن مرموز همسرش بازداشت شده بود، سرانجام در تحقيقات روانكاوانه داديار جنايي تهران قفل سكوت را شكست و راز قتل را فاش كرد.
صبح ديروز يك زن كه به اتهام مظنونيت در پرونده ناپديد شدن همسر 50 سالهاش بازداشت بود به شعبه دوم دادياري دادسراي جنايي تهران منتقل شد.
قاضي سليماني پس از بررسي محتويات پرونده دريافت همسر مرجان - 45 ساله - از يك ماه قبل به طرز مشكوكي ناپديد شده و او هم از سرنوشت شوهرش اظهار بياطلاعي ميكند.اما از آنجا كه تحقيقات كارآگاهان اداره يازدهم پليس آگاهي حكايت از پنهانكاري زن در ناپديدشدن همسرش داشت قاضي رو به متهم گفت:
شوهرت كجاست؟
زن نگاه سردي به قاضي انداخت و گفت: نميدانم!
اين بار قاضي بار ديگر با لحن تندتري پرسيد: شوهرت كجاست؟
وقتي براي سومين بار اين سؤال تكرار شد زن ميانسال كه انگار پريشاني و اضطراب بر چهرهاش سايه انداخته بود گفت: نميدانم كجاست. حدود يك ماه پيش از خانه خارج شد و ديگر برنگشت. البته قبلاً هم سابقه داشت براي چند روز به خانه نيايد.
با هم اختلاف داشتيد؟
زن مكثي طولاني كرد و گفت: بله گاهي وقتها.
چند سال است ازدواج كردهايد؟
10 سال پيش. هر دو كارمند هستيم. البته شوهرم يك بار هم قبل از ازدواج سابقه خودكشي داشته. شايد الان هم خودكشي كرده باشد.
چرا خودكشي؟
نميدانم اما آن طور كه شنيدهام دلبسته دختري بوده كه به خاطر او خودكشي كرده بود. ضمن اينكه بهتر است برويد از مادرش اين سؤالها را بپرسيد. او عاشق مادرش بود. برويد از آنها بپرسيد پسرشان كجاست؟
بچه داري؟
بچه خودم نيست. شوهرم بچهدار نميشد. دو سال پيش حضانت يك نوزاد پسر را برعهده گرفتيم.
الان پسرت كجاست؟
پيش پرستارش.
قاضي كه پس از دقايقي سؤال و جواب انگار بيشتر به زن مشكوك شده بود گفت: به خاطر پسر كوچولويت هم كه شده حقيقت را بگو. معلومه كه خيلي دوستش داري. اگر نميخواهي به سرنوشت نامعلومي گرفتار شود راستش را بگو و خودت را از عذاب وجداني كه داري خلاص كن.
در حالي كه قاضي و افسر پرونده به صحبتهاي روانكاوانه براي كشف حقيقت ادامه ميدادند ناگهان مرجان - متهم - كه احساس ميكرد بار سنگيني را از دوش خود برميدارد گفت: من او را نكشتم. من فقط هلش دادم. خودش به ديوار خورد و از دهانش خون آمد.
قاضي با شنيدن اقرار زن ميانسال در حالي كه نفس راحتي ميكشيد برگه بازجويي را به دست مرجان داد و گفت: حالا كه سبك شدي همه واقعيت را از اول تا آخر بنويس.
زن ميانسال هم گفت: «اگر راستش را بگويم ميگذاريد بچهام را ببينم؟»
بله قول ميدهم كمكت كنم.
راستش شوهرم مرد بداخلاقي بود. هميشه به خاطر اين بچه با من دعوا و بدرفتاري ميكرد. من عاشق اين پسر كوچولو هستم و او را مثل فرزند خودم دوست دارم. نميتوانم ببينم كسي او را اذيت ميكند.
بارها با شوهرم سر اين موضوع مشاجره كرده بودم. روز حادثه هم دوباره درگير شديم. ميخواست مرا بزند كه با تمام توان او را به عقب پرت كردم اما سرش محكم به ديوار خورد و روي زمين افتاد. وقتي متوجه شدم نفس نميكشد جسدش را به داخل خودرو برده و آن را شبانه در بيابانهاي كرج رها كردم. بعد هم به خانه برگشتم. چند روز بعد وقتي خانوادهاش سراغش را گرفتند گفتم دعوايمان شده و از خانه قهر كرده است اما آنها از من شكايت كردند و دستگير شدم.
بدين ترتيب زن ميانسال پس از اعتراف به قتل و براي تحقيقات بيشتر در اختيار كارآگاهان اداره دهم پليس آگاهي قرار گرفت.