خراسان: تا سر حد جنون پيش رفته بودم و از دست کارهاي شوهرم داشتم ديوانه مي شدم. ما از روز اول زندگي مان با هم اختلافاتي داشتيم ولي از يک سال قبل اين مشکلات شديدتر شد، يک روز از داخل کيف پول شوهرم، عکس دختر جواني را پيدا کردم و با ناراحتي پرسيدم اين عکس را از کجا آورده اي؟ او خيلي خونسرد برايم تعريف کرد که از مدتي قبل با دختري به نام سحر آشنا شده است و در حد يک سلام و عليک با هم رابطه دارند.
از آن روز به بعد، پيامک هاي عاشقانه اي که آن دختر خانم به گوشي تلفن همراه شوهرم مي فرستاد را نيز مي خواندم ولي هر چه با آن شماره تلفن تماس مي گرفتم کسي پاسخ نمي داد. اين در حالي بود که شوهرم از نظر تيپ و قيافه ظاهري بيش تر از قبل به خودش مي رسيد و مرا با اين کارهايش عذاب مي داد.
در حالي که سعي داشتم سحر را بشناسم و با او تماس بگيرم تا دست از سر شوهرم بردارد چند روز قبل همسر همکار شوهرم که با هم رفت و آمد خانوادگي داريم زنگ زد و گفت: رازي را مي خواهم به تو بگويم و آن اين است که مطمئن باش در زندگي مشترک شما پاي هيچ زن ديگري در ميان نيست چون ديروز که همسرت به خانه ما آمده بود از صحبت هايش فهميدم عکس دختر جواني را از طريق اينترنت گرفته است و در برابر تو وانمود مي کند با آن زن خيالي رابطه عشق و عاشقي دارد و در واقع او فقط مي خواهد حرص تو را در بياورد. با شنيدن اين حرف ها دلم گرفت و به اين جا آمده ام تا مشورت بگيرم. نمي دانم با اين شوهر دروغگو چه کار کنم؟
کارشناس اجتماعي کلانتري خواجه ربيع مشهد در پي اين اظهارات، شوهر زن جوان را براي انجام مشاوره به کلانتري دعوت کرد. مرد ۳۴ ساله گفت: ۶ سال قبل با دختر يکي از اقوام ازدواج کردم. همسرم از روز اول شلخته و بد سليقه بود و حتي حال و حوصله حرف زدن هم نداشت. او منتظر بود تا مشکلات خواهران و برادرانش که همگي ازدواج کرده اند را حل کند و هر چه مي گفتم اين قدر در زندگي ديگران دخالت نکن و نخود هر آش نشو فايده اي نداشت.
ما هميشه به خاطر خانواده اش با هم جر و بحث داشتيم و چون او مرا درک نمي کرد واقعا از اين زندگي خسته شده بودم. احساس تنهايي و دلسردي از زندگي باعث شد به دنبال راه و چاره اي بگردم تا اين که فکري به سرم زد و عکس يک زن را از اينترنت گرفتم و آن را چاپ کردم. حتي يک شماره تلفن اعتباري هم خريدم و زماني که در محل کارم بودم براي خودم پيامک عاشقانه مي فرستادم تا وقتي به خانه برگشتم و همسرم آن پيامک ها را روي گوشي تلفنم ديد حرصش در بيايد.
قسم مي خورم که تا به حال کوچک ترين خيانتي به شريک زندگي ام نکرده ام و با اين کارها فقط مي خواستم به او بگويم من هم در زندگي تو هستم و امکان دارد که فردي، آن هم يک دختر جوان، خوبي هايم را ببيند. من همسرم را دوست دارم اما از او انتظار دارم بيشتر به فکر زندگي مان باشد، اگر قرار است به کسي کمک کنيم با هم وارد عمل شويم و تا اندازه اي پيش برويم که ديگران بد عادت و بيش از حد وابسته نشوند. همين جا مي گويم يک تار موي او را با دنيا عوض نمي کنم اما خواسته هايي دارم که بايد برآورده شود.