خراسان: از کودکي عاشق سينما و بازيگري بودم و هميشه در روياهايم روزهايي را تصور مي کردم که يک هنرپيشه مشهور شده ام. اما افسوس که با ندانم کاري هنرپيشه نقش منفي زندگي ام شدم و آرزوهاي پدر و مادرم را به باد دادم.
«ناصر» در دايره اجتماعي کلانتري جهاد مشهد افزود: ۲۶ساله هستم و پدرم کارمند ساده است که با سعي و تلاش زياد، چرخ زندگي مان را به سختي مي چرخاند.سال ها قبل عمويم که به مواد مخدر اعتياد داشت يک روز با اطلاع از علاقه قلبي من به بازيگري مرا صدا زد و گفت: تو چه قدر شبيه يکي از بازيگران مشهور فيلم هاي تلويزيوني هستي و اگر تلاش کني خواهي توانست با اين شباهت زياد جاي خودت را در هنرپيشگي باز کني و براي خودت کسي بشوي.
او با اين حيله مرا راضي کرد تا بروم و برايش يک بسته موادمخدر بخرم. اما اين حرف تاثير بسيار زيادي روي من گذاشت و آن قدر هوش و حواسم را درگير کرد که ديگر به هيچ چيز جز هنرپيشه شدن فکر نمي کردم.
سال ها به سرعت سپري شدند و من کنکور را با موفقيت پشت سر گذاشتم تا اين که در يکي از رشته هاي هنري نزديک به بازيگري پذيرفته شدم. ولي با تحقيقاتي که انجام داديم دريافتيم که تحصيل در اين رشته هزينه هاي زيادي دارد و پدرم گفت قادر به پرداخت هزينه هاي دانشگاهي ام نيست.
من در آن شرايط از زندگي نااميد شده بودم تا اين که يکي از دوستانم گفت: خانم ثروتمندي را مي شناسد که اگر با او دوست بشوم خواهم توانست هزينه تحصيلي ام را جور کنم. من با اين خانم ديدار کردم و در اولين ملاقات دلباخته اش شدم تا جايي که بدون اطلاع خانواده ام از او خواستگاري کردم.
ناصر اشک هايش را پاک کرد و گفت: طبق نقشه اي که در سرداشتم تصميم گرفتم يک سال پس از اين ازدواج، ثروت همسرم را بالا بکشم و او را طلاق بدهم اما غافل بودم که مرتکب چه اشتباه بزرگي شده ام.
از شما چه پنهان من با زني ازدواج کرده ام که سه فرزند دارد، به کريستال و مشروبات الکلي اعتياد دارد و نه تنها يک پاپاسي از ثروتش را نتوانستم بالا بکشم بلکه بزرگترين ثروت و سرمايه زندگي ام را که سلامتي ام بود از دست دادم و الان يک معتاد کريستالي هستم.
مي خواهم او را طلاق بدهم اما از عهده پرداخت مهريه سنگين او برنمي آيم. خانواده ام نيز مرا طرد کرده اند و نمي دانم چه خاکي بر سرم بريزم. من از همه جوان ها خواهش مي کنم حواس خود را جمع کنند و در هر کاري با خانواده خود مشورت دوستانه و صميمانه اي داشته باشند تا مبادا خداي ناکرده مثل من شرمنده و سرافکنده شوند. من براي فرار از مشکلات زندگي از شهر خودم فرار کرده ام و به مشهد آمده ام ولي در پارک کوهسنگي حالم خراب شد و توسط ماموران به کلانتري انتقال يافتم.
