قطبالدین صادقی، مدرس تئاتر و کارگردان در شرق نوشت:
بیمقدمه بگویم در دولت تدبیر و امید آقای روحانی انتظارات اولیه فعالان و دوستداران هنر نمایش هنوز برآورده نشده است و کمبود کار و نبود امنیت شغلی همچنان آینده این هنر و هنرمندان آن را تهدید میکند؛ زیرا شرایط خلق و تولید هنر نمایش - که بحرانی بود- از آغاز دولت تدبیر و امید، بحرانیتر شده است. در اینجا بهدلیل محدودیت جا تنها به سهمورد آن اشاره میکنم و بحث درباره سایر ابعاد آن را میگذارم برای وقتی و جایی دیگر.
1- بحران اول نبود توسعه است. حتی بسیار بدتر از افت چشمگیر «کیفیت» آثار نمایشی- که روزبهروز سطحیتر و ناامیدکنندهتر میشوند- اینک این «کمیت» امکانات است که در وهله اول برای همه مشکلآفرین شده است زیرا از سوی نهادهای مسوول، متناسب با رشد جمعیت، تحول اجتماعی و پیشرفت زمانه، توسعه چندانی صورت نمیگیرد و دستگاههای اجرایی آنطور که لازم است احساس نیاز و مسوولیت نمیکنند. برای نمونه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در سیوچندسال اخیر در تهران تنها دو تالار «حافظ» و «فردوسی» به رشتههای پیشین خود در قبل از انقلاب افزوده است و اینک با 12میلیونجمعیت تنها دارای هفتتالار نمایشی است. (شهر، وحدت، سنگلج، هنر، محراب، حافظ و فردوسی). در اینجا اگر بخواهیم از پاریس و لندن و برلین مثال نیاوریم و به همین «قاهره» همتای خود که 140تالار نمایشی دارد نگاهی بیندازیم، باید گفت واقعا از کاروان عقب ماندهایم و به گفته منتقدان «حرفی برای گفتن نداریم.»
این وضعیت در شرایطی بحرانیتر بهنظر میرسد که دریابیم هماکنون 18دانشکده هنرهای نمایشی (با هزار فارغالتحصیل در سال) داریم و از سههزار آموزشگاه آزاد هنری 700تای آنها ویژه تربیت بازیگر و کارگردان تئاتر است به این ترتیب سالانه هزاران نیروی جوان و مشتاق به بازار کار وارد میشوند بیآنکه وزارت ارشاد کمترین امکاناتی برای تولید، تجربه یا ابراز وجود و هنر آنها در نظر گرفته باشد.
نتیجه مستقیم این بیتوجهی، از سویی رقابت غمانگیز و به دور از ارزشهای اخلاقی گروهها برای بهدستآوردن حتی سالنی کوچک است که به اشکال گوناگون: تملق، رشوه، باندبازی و بدتر از همه «سفارشپذیری»، هر روز بیشتر خود را به رخ میکشد و از سوی دیگر بیکاری تحمیلی و هرزرفتن بهترین نیروهای کارکشته و حرفهای ماست. بهگونهای که تا پیش از این، هر کارگردان حرفهای سالی یکبار تالاری در تئاترشهر نصیبش میشود، اما الان حتی در فاصله زمانی سهسال هم غیرممکن است پایش به آنجا برسد، نتیجه مستقیم این محدودیت و اهمال، علاوه بر خلأ فرهنگی (که جا را برای سریالهای مبتذل ماهوارهای بازمیگذارد)، فقر مادی و معنوی هنرمندان حرفهای و فراموشی و مرگ تدریجی بهترین نیروهای کارآمد ماست!
2- بحران دوم نبود سرمایه مناسب برای تولید یا عدم حمایت کافی دولت برای دفاع از آثار باکیفیت است. در همهجای دنیا بخشی از بودجه دولت به صورت یارانه صرف تولید آثار فاخر و حدگذاری میشود که وظیفهشان نگهداری سطح ذوق ملی، ارتقای اندیشه و توسعه ارزشهای هنری است. بدبختانه میزان کل بودجه فرهنگ و هنر ما یکونیمدرصد بودجه عمومی است! و از آن بدتر هنر در لایحه بودجه ردیف حقوقی ندارد، در نتیجه هنگامی که به بودجه ششمیلیاردتومانی هنرهای نمایشی امسال (که نصف بودجه یکسریال معمولی شبکه یک است) میرسیم، میبینیم سرانه هر ایرانی برای هنر نمایش در طول یکسال، 70عدد تکتومانی است! غمانگیزتر و بدتر از آن باز هم این است که بدانیم در سرشکنکردن این پول برای 200هزارنفری که در سرتاسر ایران کار تئاتر میکنند، به هر فرد برای کل هزینه زندگی (خرج خورد و خوراک و اجارهخانه و...) و تولید هنر نمایش (باز هم در طول سال) تنها 30هزارتومان میرسد؛ یعنی هر هنرمند ماهی دوهزارو500تومان! این ارقام زمانی مایوسکننده و تکاندهندهتر است که دریابیم «مردم» همه حامیان خوبی برای زندگی هنرمند و کلا فرهنگ و هنر نیستند. زیرا در پیچ و خم یک زندگانی غریزی گرفتار آمدهاند و بهشدت درگیر تامین مایحتاج اولیه زندگانی روزمرهاند! به گونهای که یک خانواده شهری در سبد روزانه برای کل فرهنگ و هنر یعنی (تئاتر، سینما، کتاب، روزنامه، موسیقی، نقاشی و...) تنها 3/2درصد است. در حالی که همین خانواده برای دخانیات 7/2درصد گذاشته است. یعنی پولی که هر خانواده برای کشیدن سیگار میپردازد، بهمراتب از کل پولی که به فرهنگ و هنر اختصاص داده است، بیشتر است. نتیجه این فقر و سوءسیاست فرهنگی (یعنی بیتوجهی دولت و بیاعتنایی مردم) تولیدنشدن آثار ارزشمند در شأن این تاریخ و فرهنگ و رویآوردن دستگاههای هنری به آثار کمتوقع، کمخطر و بیخرج همچون نمایشهای آماتور خام، کارهای تجاری سبک، سرگرمکننده و بیمحتواست! شقالقمر هم که بکنند برای راضی نگهداشتن بزرگان، سالی چند کار مناسبتی پرهزینه سفارش میدهند که البته هیچکدام نه فضایی میگشایند و نه به ارزشهای هنری زمانه چیزی میافزایند.
3- وجه سوم بحران مساله مدیریت است. مطلب از این قرار است که در ایران رابطه هنرمندان و مدیران، مدتهاست مخدوش بهنظر میرسد، زیرا مدیران هنری ما متناسب با سطح سواد و تجربه هنرمندان، ظرافت هنر، تحولات اجتماعی و اهداف درازمدت ملی انتخاب نمیشوند (بهجز یکی، دو استثنا مانند دکتر علی منتظری گرانقدر). انگار قصدی در میان باشد میگردند و افرادی را به دور از هرگونه تخصص و شایستهسالاری برای این بخش پیدا میکنند که ناآگاه بیتجربه و بیانگیزه و به دور از تربیت و شناخت هنر و هنرمندان باشند. شخصا مدیری میشناختم که پست مدیریت را چند سالی غصب کرده بود و اما علنا میگفت از نمایش بدش میآید یا دیگری که نمیدانست تالار سنگلج و محراب و مولوی در کجاست؟ یا دیگری که بهجز چهرههای تلویزیونی هیچ نویسنده، بازیگر یا کارگردان تئاتری نمیشناخت. دیگری که در همه عمرش یک نمایشنامه نخوانده و نمایشی را ندیده بود! حال چنین مدیران فاقد دانش و تجربه و فرهنگی چگونه میتوانند به یاری افرادی چون باجناق محترم یا شریک دفتر تجاری قبلیشان، دستگاه تئاتر مملکت را اداره کنند خدا میداند!
و اوضاع زمانی بغرنج و بحرانی میشود که به جای هرگونه تفاهم و احترام و همدلی و به یاری دفتر و منشی و تلفن و دیوار، بخواهند برای تثبیت یا احراز قدرت خود، با خشونت و غرور و بستن راههای ارتباط با هنرمندان، تئاتر کشور را مدبرانه اداره کنند! طبیعی است اینگونه انتخابهای نامناسب باعث میشود تا هرگز تلاشی برای افزایش بودجه صورت نگیرد، تالار تازهای راهاندازی نشود، هیچکس در جایگاه خود قرار نگیرد، هیچ اثر ارزشمندی بر صحنه نرود و از همه مهمتر برای حفظ صندلی خود سانسور با بیذوقی تمام زندگی هنری و زحمات و آثار نمایشی ما را تهدید کند.