جهان صنعت در گزارشی نوشت:
داستان سرمایهگذاری و تولید در ایران،
داستانی عجیب است که برخی جاهای آن به داستان رستم، سهراب و ضحاک شاهنامه
میماند، قسمتهایی از آن به علیبابا و چهلدزد بغداد (که تازه معلوم نیست
تعداد دزدان بغدادی همان چهلتن باشد)، بخشهایی از آن به قصههای هزار و
یک شب و شهرزاد قصهگو شبیه است و سرانجام مراحلی از این داستان پرسوز و
گداز آدم را به یاد داستان علاءالدین و چراغ جادو میاندازد. البته آقای
غول چراغ به جای خدمت به صاحب، کمر به نابودی او بسته است.
اما
قسمتهای هیجانانگیز داستان، به قصه دوستی خاله خرسه شبیه است. البته در
آن داستان خاله خرسه بالاخره دوستش را میکشد ولی در این داستان کشتاری
انجام نمیشود بلکه دستاندرکاران تولید و سرمایهگذاران یکی بعد از دیگری
توسط همین خاله دوست داشتنی نابود میشوند. این نابودی به حدی گسترده است
که طی روزهای گذشته محمدرضا نعمتزاده از تعطیلی و فروپاشی حدود 50 درصد از
واحدهای تولیدی در کشور خبر داده و گفته است که فقط نیمی از واحدهای
تولیدکننده به فعالیت خود ادامه میدهند. البته ناظران و تحلیلگران مسایل
صنعتی ایران معتقدند که آن 50 درصد واحدهای صنعتی فعال در کشور نیز نه فقط
با ظرفیت کامل کار نمیکنند بلکه برخی از آنها نیز در لبه ورشکستگی و
فروپاشی قرار دارند و در مواردی سرمایهگذاران به امید فرارسیدن روزهای
بهتر- که ممکن است اصلا فرا نرسد- روزگار میگذرانند و به زندگی خود ادامه
میدهند.
از جهات عقلی هنوز ایرانیان نمیدانند که سرمایهدار انسان
خوب و قابل احترامی است یا خبیث و زالوصفت؟! معمولا سرمایهگذاران در
ایران مورد تکریم قرار میگیرند اما در همان حال باز هم به سرمایهداران
ناسزا گفته میشود. شاید این فرآیند عجیب محصول آن باشد که سرمایه فقط وقتی
گذاشته (هزینه) میشود قابل تکریم است اما اگر ایرانیان بخواهند حاصل
سرمایه خود را بردارند یا آن را برای موقعیتهای بهتر نگه دارند آن وقت
شایسته شنیدن ناسزا هستند.
البته فرقی نمیکند که تولید به کالا
مربوط باشد یا به نسل، چراکه در هر دو مورد حمایتهای ادعایی تنها در حرف و
روی کاغذ خلاصه میشود و از آن ادعاهایی که چشماندازهای فریبنده برمبنای
آن ساخته شده در عمل چیزی مشاهده نمیشود. چنانکه در مورد ازدواج و تشکیل
خانواده که مقدمه تولید نسل است هم، همین شعارزدگی مشاهده میشود و با وجود
تمامی حرفها و وعدههای ریز و درشتی که مقامات جمهوری اسلامی ایران به
شهروندان میدهند هیچ حمایت عملی از جوانان نمیشود و مشکلات مهمی مانند
اشتغال، مسکن و حتی ارایه مشاورههای موثر به معضلاتی که سرانجام فروپاشی
خانوادهها را رقم میزند، تبدیل میشوند. همین فرآیند در مسیر ایجاد
تولید صنعتی مشاهده میشود؛ قبل از سرمایهگذاری و در مراسمهای گوناگون
مقامات ریز و درشت ایران، دورنماهای دلانگیزی ارایه میکنند که هوش از سر
شهروندان میرباید. اما در عمل همه آن دورنماها رنگ میبازد و سرمایهدار
بیچارهای که تصمیم گرفته سرمایهگذار شود به خاک سیاه مینشیند.
تقریبا
تمامی کسانی که روزی تصمیم گرفتهاند به سرمایهگذار تبدیل شوند از افراد
قابل اعتماد، نیکاندیش، فداکار، میهنپرست و خیرخواه بودهاند. بسیاری از
این افراد با آنکه در خارج از کشور امکان فعالیت داشتهاند و گاهی از ایشان
برای سرمایهگذاری در کشورهای دور و نزدیک دعوت شده اما این دعوتها و
وسوسهها را کنار گذاشته و با انگیزه خدمت و خیر رساندن به هموطنان،
سرمایههای خود را برای توسعه وطن خودشان به کار گرفتهاند. این سرمایهها
در همه موارد مالی یا مادی نبوده و هم عرض سرمایههای مالی، سرمایههای
ارزشمند تجربی و دانش فنی این افراد نیز ضایع و تباه شده است.
نکته
جالب آن است که تا وقتی همین سرمایهگذاران مبنا را به بیاعتمادی به دولت و
حکومت گذاشته بودند موفقیتهای متعددی نصیب این افراد شده بود و حتی گاهی
ایشان بهعنوان صنعتگر یا کارآفرین نمونه انتخاب میشدند. در کارنامه اکثر
این فعالان مواردی از توسعه مناطق محروم، کمک به اقشار کمدرآمد، اصرار بر
اشتغالزایی و کارآفرینی و رساندن خیر به سایر شهروندان و بالاخص اقشار
محروم دیده میشود. همین برجستگی اتفاقا بلای جان آنها شده و دندان طمع
حکومتیها را برای انداختن بار زیبانبار اقتصاد حکومتی و فرمایشی بر دوش
این سرمایهداران و کارآفرینان تیز کرده است.
در چنین مواردی عناصر و
مقامات دولتی بدون توجه به ماهیت سرمایه و اصل تحصیل سود در فعالیتهای
اقتصادی، بنگاههای زیانده و پروژههای هزینهبر و غیراقتصادی را به
سرمایهگذاران تحمیل کردهاند؛ در برخی استانهای کشور از جمله سمنان،
کرمانشاه، کردستان، ایلام و... استانداران به دلایل غیراقتصادی از قبیل
ایجاد کارنامههای پرحجم برای خود و مدیران استان، رقابتهای سیاسی، افزایش
ضریب امنیت استان و مانند آن سرمایهداران را به سرمایهگذاری در
پروژههای نیمهتمام یا غیراقتصادی تشویق کردهاند. این مقامات آنقدر
درباره فواید سرمایهگذاری و بازدهی سرمایه در پروژههای استان خود تبلیغ
میکنند که ناخودآگاه داستانهای پینوکیو به یاد انسان میافتد. در چنین
مواردی بلافاصله پس از سرمایهگذاری به یکباره تمامی وعدههایی که درباره
حمایت از سرمایهگذاران، اعطای تسهیلات و رفع موانع تولید بیان شده بود از
یاد مقامات میرود و سرمایهدار که اکنون به سرمایهگذار بیچاره تبدیل شده
است در میان انبوهی از مشکلات تنها میماند. در این میان مقامات محلی و
شرکتهای دولتی که درصدد انداختن بار خود روی دوش دیگران هستند به محض ورود
سرمایهدار و آمادگی وی برای سرمایهگذاری او را شعبهای از بنیادهای
خیریه و امدادرسان تلقی میکنند و سیل نیازها یا کالاهای بنجلشان را به
سمت او روانه میسازند.
مثالهای متعددی وجود دارد که مقامات محلی
به محض تصمیم یک سرمایهگذار در استان یا شهرستان به جانب او روان شده و
برای تکمیل تاسیسات شهری، اماکن مذهبی، برگزاری مراسم و... دست نیاز به سمت
سرمایهگذار دراز کردهاند. این نگرانی وجود دارد که در صورت دادن پاسخ
منفی به این درخواستها مخالفت در جایی دیگر تلافی شود.
گاهی موسسات
و شرکتهای داخلی انتظارات خود را به سرمایهگذاران داخلی تحمیل میکنند و
از این بابت سرمایهگذاران زیان قابل توجهی را تحمل میکنند. این انتظارات
بعضا به صورت خرید اجباری کالا با یک قیمت مشخص است. در عین حال مواردی
بوده که آن شرکت یا موسسه قول جبران زیان را داده بوده و عملی هیچ کاری
نکرده است.
بانکها از جمله خوانهایی هستند که نه فقط برای دریافت
وامهای یارانهای سرمایهگذاران باید از هفتخوان رستم عبور کنند بلکه در
خوان هفتم ممکن است اژدهای هفت سر ظاهر شود و همه زحمتهای کشیده شده را به
باد دهد یا با یک نعره هر آنچه هست را بسوزاند. موارد متعددی را نویسنده
مشاهده کرده که برای دریافت وام یارانهای تصویب شده تا 18 ماه زمان صرف
شده است. در یک حالت خوشبینانه اگر در پایان این 18 ماه وام موردنظر عینا
دریافت شود به اندازه میزان تورم زمان مبدا از ارزش پول کاسته شده و
سرمایهگذار نمیتواند از آن بهره لازم را ببرد. به ویژه در وامهای
یارانهای با وجود این تاخیر نابودکننده، انتظارهای دولت و نهادهای ذیربط
حکومتی از دریافتکننده در اوج قرار دارد و تصور میشود که دریافتکننده
چند میلیارد تومان وام یارانهای باید استان محرومی را به استان مرفه تبدیل
کند. اگر وام یارانهای نباشد آنگاه داستان 40 دزد بغداد پیش میآید ولی
در این نمونه به جای آنکه علی بابای داستان زرنگی کند و دزدان را جا
بگذارد، دزدان که از پیش تمام تمهیدات قانونی و غیرقانونی را اندیشدهاند،
علیبابا را لخت میکنند و تمام مایملک او را به یغما میبرند.
بزرگی
کیک گندهای که در اختیار دولت است طمع بسیاری از کارآفرینان و فعالان
اقتصادی را تحریک کرده تا برای بردن و یا کندن تکه هر چه بزرگتری از این
کیک خوشمزه تلاش کنند، از این رو فعالان اقتصادی چه در کسوت پیمانکار و چه
در لباس فروشنده بر آن شدند تا برای تصاحب قطعات رانت دولت و پول نفت آورده
حکومت رقابت کنند، این رقابت برخلاف آنچه تصور میشد به کام تصاحبکنندگان
زهر شد چراکه دولتهای جمهوری اسلامی ایران در پرداخت صورتحسابها نه فقط
خوش حساب نبودند بلکه بد حسابی را هم از سرگذراندند. در موارد متعددی در
پروژههایی با حجم 5 تا 10 میلیارد تومان دو تا سه سال پس از اتمام و تحویل
پروژه، تمام یا قسمت اعظمی از تعهدات مالی دولت پرداخت نشده است. این به
آن معنی است که حدود چهار تا هشت میلیارد تومان از سرمایه پیمانکار همچنان
درگیر پروژه است و خواب سرمایه راکد، هر روز زیان هنگفتی را به پیمانکار
وارد میسازد؛ زیانی که از طرف دولت مقبول واقع و پرداخت نمیشود.
در
مواردی پیمانکاران پروژههای دولتی را نیمهتمام رها کرده و انجام ادامه
تعهدات و اتمام پروژه را به پرداخت تعهدات مالی دولت منوط کردهاند. در این
موارد دولت هم به بهانه عدم انجام تعهدات از سوی پیمانکار نه فقط در مورد
ادامه و اتمام پروژه بیتفاوت شده بلکه تعهدات معمول خود را هم انجام نداده
است. در چنین مواردی پیمانکاران با گرفتن وکیل سعی در استیفای حقوق خود
کردهاند اما آنچه البته به جایی نمیرسد، فریاد است.
این داستان در
مورد فروشندگان کالا به دولت به داستان یخفروشی شبیه است که همه سرمایه
خود را یخ خرید و بعد آن را در زیر آفتاب تابان به آب تبدیل کرد و آب در
جویها روان شد. فروشندگان سفارشهای پرحجم دولت را تامین کرده و سپس تحویل
دادهاند، آنان وقتی برای گرفتن مطالبات مراجعه کردهاند به آنان وعده سر
خرمن داده شده تا در وقت گل نی، خرمنهای دولت چیده و فروخته شود و در
نهایت پول فروش این خرمنها در جیب فروشندگان کالا به دولت ریخته شود.
آخرین
سناریو از این فیلم بلند، رفتوآمد مدیران دولتی است که سلایق ضد و نقیض
دارند و بافتههای پیشینیان را میشکافند و رشتههای مدیران گذشته را پنبه
میکنند. البته در این میان پنبه صاحبان سرمایه و کارآفرینها نیز زده
میشود و سرمایهداران که به سرمایهگذاران بیچاره تبدیل شدهاند، به خاک
سیاه مینشینند. در موارد خندهداری، حتی در یک دولت و بدون آنکه وزیر
موضوع تغییر یابد، سیاست مدیران پایین دستی کاملا تغییر کرده و شهروندان
مجبور شدهاند مسیر رفته را بازگردند. البته در این نمونهها دست
سرمایهگذاران به جایی نمیرسد و سرانجام مجبور میشوند به قدرت حکومتی
تمکین کنند و راه آمده را بازگردند.
داستانی که گفته شد به اساطیر
یونان مربوط نیست، از دوره دایناسورها نیز سخن نمیگوید و حکایت کره مریخ
یا مرگ برای همسایه هم نیست، این داستانی است که در تمامی سالهای گذشته و
اکنون در ایران جریان داشته و دارد. در تمامی این سالها نهادهای اقتصادی
ایران تلاش مجدانهای را برای تخریب اعتماد و پلهای همکاری با کارآفرینان
کشور انجام دادهاند و همراه با این تخریب سرمایهگذاران و کارآفرینان را
هم نابود ساختهاند.
اتفاقا در این موارد مقامات کشور و
دستاندرکاران شعار حمایت از تولیدکنندگان، پشتیبانی از سرمایهگذاران و
صاف کردن جاده برای کارآفرینان را سر دادهاند. اگر این شعارها صادقانه
داده شده باشد، آنگاه دوباره خاطره دوستی خاله خرسه زنده میشود.